سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین // شاید کمتر ملتی در جهان همچون ایرانیان در حوزه ادبیات اینچنین غنی باشد، به انبوهی از ادبیات منظوم و منثور دسترسی داشته باشد و در عین حال با تمامی این گنجینه بیگانه باشد و نامانوس. چه بخواهیم چه نخواهیم باید به صراحت گفت که جز اساتید یا دانشجویان که به هر دلیل در محیط آکادمیک با این کتب آشنا می‌شوند، قاطبه مردم هیچ گونه رابطه فرهنگی مستقیمی با هیچ یک از نویسندگان و شاعران کلاسیک ما که مجموعا بخش قابل توجهی از "فرهنگ" ما را تعریف می‌کنند، ندارند. بله، حافظ، فردوسی، خیام، سعدی و مولانا و چند تن دیگر را همه به اسم می‌شناسند، اما صرفا همین؛ اینکه شاعری هستند و شعر می‌سرودند. اما اکثریت قریب به اتفاق مردم، خصوصا گروه سنی کودکان، نوجوانان و جوانان ما چیز دندان‌گیری از قبل ادبیات کلاسیک‌مان نصیب‌شان نشده است. از این روی باید گفت ایرانیان در عین حال که از گنیجینه‌ی بزرگ و تحسین برانگیزی از ادبیات و تاریخ و فرهنگ و از این جور حرف‌ها برخوردارند، مطلقا ارتباطی با آنچه فرهنگ‌شان را رقم زده است، ندارند.

اما این مشکل از کجا آب می‌خورد؟ مولانا سست رای بوده است یا خیام ادبیات ملال‌آوری دارد؟ یا نه، هیچ کدام، این مردم هستند که سطح سواد خود را تا به شاعران و خصوصا نویسندگان کهن ما ارتقا نمی‌دهند؟! شاید هم اصلا مردم رابطه‌ای با هیچ گونه کتابی ندارند و ادبیات کلاسیک ما هم شامل همین موضوع می‌شود؟! اما به یقین می‌توان گفت دست اندرکاران و محققان و پژوهشگران ما بی‌تقصیر نبوده‌اند. همان محققانی که چشم گذاشتند برای نسخی که باید اصل و فرع‌شان را تشخیص می‎دادند، همان‌ها که به کابل، لاهور یا استانبول می‌روند بلکه نسخه معتبرتری از فلان شاعر و بهمان نویسنده پیدا کنند، همان‌ها که بی‌اندازه به نکات آموزنده و وجوه تعلیمی ادبیات‌مان پرداختند و هیچ یک از لذتی که این نوشته‌ها می‌توانست برای ما ایجاد کند چیزی نگفتند. با این وصف می‌توان گفت عجایب‌نامه‌ها و محمد بن محمود همدانی‌ها تنها گم‌نامان ادبیات کلاسیک ما نیستند، ما خیام و مولوی و بسیار کسان دیگر را هم نشناخته‌ایم، چرا که صرفا بر مبنای یادگیری و دانش اندوختن به سمت‌شان رفتیم.

کار ادبیات صرفا انتقال تجربیات، دانش یا از این ریخت گزاره‌ها نیست، همان طور که کار ادبیات لذت‌بخشی و سرگرمی صرف هم نیست. ادبیات می‌تواند در اوج لذت بخشی ما را با دریچه‌های نو و تازه‌تری آشنا کند. ادبیات گستردگی‌ای دارد که ما تنها در بخش کوچکی از آن می‌توانیم نگاه معرفت‌شناسانه عمیقی نسبت به حتی اشیا دم دستی‌مان پیدا کنیم. ادبیات همه چیز را روی دور کند می‌زند و ما می‌توانیم به کوچک‌ترین حوادثی که هر روز پیرامون‌مان اتفاق می‌افتد توجه کنیم. ما با ادبیات می‌توانیم خودمان را بهتر بشناسیم...

اما پژوهشگران قابل احترام ما هرگز این دریچه را به مخاطب نشان نداده‌اند، یا دست کم آن طور که باید و شاید آن را معرفی نکردند. ما نباید صرفا به ادبیات به واسطه دانش‌اندوزی یا یادگیری نکاتی از این‌ور و آن‌ور بسنده کنیم. بسیاری از افسانه‌ها و اسطوره‌های ما به مراتب فانتزی‌تر از "هری‌پاتر"ها هستند. بسیاری از کاراکترهای خلق شده در فرهنگ ما شیرین‌تر از "اسپایدرمن"‌اند و بخش قابل توجهی از ادبیات عرفانی و همین‌طور عاشقانه ما بدون هیچ پیش فرضی می‌تواند از مرموزترین و سرراست‌ترین متون شناخته شده باشند. چه شده که امروز حتی آکادمسین‌ها هم از نظامی لذت نمی‌برند؟ چرا حتی اساتید ما کوچک‌ترین حرفی درباره "هزار و یک‌شب" نمی‌زنند؟ نظامی‌ای که خیلی ساده ایتالوکاوینو نویسنده بزرگ ایتالیایی را مجذوب می‌کند و هزار و یک شبی که خورخه لوییس بورخس؛ صاحب داستان‌هایی اعجاب برانگیز را متحیر می‌کند؟ به نظر من آنها راه ورود به ادبیات لذت بخش و بیکران ما را یافته‌اند و ما همچنان در کلاس‌هایمان می‌گوییم: فعولن فعولن فعولن فعل؛ بحر متقارب مثمن محذوف.

تلخ یا شیرین باید بپذیریم امروزه روز پیوند ناگسستنی ادبیات مکتوب و غیر مکتوب‌مان با مردم و بافت فرهنگی جامعه به صورت روشن و واضحی مطلقا گسسته است. این گسست آنچنان پر واضح است که می‌توانند به راحتی مولانا را بردارند ببرند بگذارند ترکیه و آب هم از آب تکان نخورد. فردوسی را با تمام آن یال و کوپالش گوشه‌ای از شهر تنها گیرش بیاورند بگویند که پاک کنید نقش رستم و سهرابش را از این و آن دیوار و چه می‌دانم در فکر ممیزی آن قسمت از شیرین و فرهاد نظامی یا هزار و یک شب طسوجی باشند. ادبیات ما گویا از فرط غنا، فقیر است. فقیر است چون مخاطب ندارد. فقیر است چون گم است در زندگی مردم و فقیر است چون صرفا در دانشگاه‌ها و در ملال آورترین وضعیت ممکن خوانده می‌شود.

انتهای پیام/ مجتبا هوشیار محبوب