سرویس تجسمی هنرآنلاین //
"فضای منفی" از آن دست مجموعههایی است که گرایش به کار زبانی دارد؛ یعنی برایش گفتن چیزهایی که در بیرون همه بر آن توافق دارند، مطرح نیست، بلکه ارجاعش به درون زبان است. این اثر گرچه میل به گفتن چیزهایی دارد و وجهی دراماتیک را پیش میبرد، در عین حال هدفش تکثیر دال هاست و نه گفتن مدلولی تنها. اما این آثار گرچه مضمون یا موضوعی را انتخاب میکنند، تنها یک "موجبیت" را به وجود میآورد، یعنی خود موضوع اهمیت چندانی ندارد و مولف گرچه ظاهرا موضوعی خاص و محدود را انتخاب کرده، اما در حقیقت درباره همه چیز حرف میزند.
مرشدلو از "عدم قطعیت" ای بهره میبرد که در آن به روند ظهور تصویر، فارغ از طرح پایانها توجه دارد و در برابر قطعیت و روایتمندی مقاومت میکند. اثر ملغمهای از گریزهاست. شقه شقه و ناهمگون و در ارتباط و بیارتباط با هر چیزی حرف میزند. اساسا شگردهای زبانی که به کار میگیرد و خود ارجاعی اثر، بیش از آنکه به گفتن مطلب مشخصی گرایش داشته باشد، میل به چطور گفتن دارد.
خود ارجاعی آنچنان که به بارزترین خصیصه مجموعه "فضای منفی" احمد مرشدلو تبدیل شده پدیدههایی را به صورت موازی بازتعریف میکند. یکی انعکاس یا بازنمایی خود هنر (به جای بازنمایی واقعیت) در اثر هنری و دیگری اثر هنریای که در مورد خود میاندیشد یا موضوعاش خود هنر است؛ هنری که در مورد هنر نظر میدهد. براین اساس "فضای منفی" بر محوری خود ارجاع پیش میرود که از نظر فرمی به شکلی استعارهای ظاهر میشود که دیگران تلاش دارند معنایی به آن منتسب کنند. اما دادهها برای رمز گشایی نقاشیهای مرشدلو با صرفه جویی همراه است. دادههایی خود ارجاع که تنها در متن نقاشیهای او مفهوم تازهای را القا میکنند، و این بیننده است، و نه هر بینندهای، که باید در روند خوانش اثر به برداشتی شهودی از آنچه جریان دارد دست پیدا کند.
درگرافیک قابهای مرشدلو کاراکترها در زمینهای خنثی اما غالب به تصویر درآمدهاند. او در مجموعه "فضای منفی" به سمتی رفته که رفتار نقاشانهاش را به صورت ابژهای برای نزدیک شدن به آدمهایش به کار میبرد. در این مجموعه میبینیم که چطور درساختار طراحی محور او نگاه، دهان، ماهیچه و نبض تک چهرهها به سوی تاویل متکثر معنا و بیان محض رفته است و این پرسش مطرح میشود که آیا این وضعیت، به جهت اجرا و به جهت گسستهایی که به واسطه اجرا حاصل میشود، تمامیت ساختاریاش را از دست میدهد؟
زمینه و بستر اصلی "فضای منفی"، بر اساس مولفههای جمعی و مشترک شناسایی نمیشود و انسان مداری مجموعه، همچون رویکردهای ارتباطی در جوامع پیشاصنعتی، هنرمند را قادر میکند که بتواند یک ارتباط آیینی را -متفاوت از آنچه به صورت روزمره جریان دارد - با مخاطباش برقرار کند و به طور ضمنی ارزش صفحه کاغذ و مفهوم یک متن به مثابه یک سیستم بسته را به چالش بکشد. یعنی اگر متن ساختار محوراو به دنبال این است که به واسطه یک متن متکثر و دموکراتیک آینده را ترسیم کند، اجرا دغدغه بازخوانی آنچه بر تک تک آدمهایش رفته را با خود دارد.
استعارههایی که مرشدلو در شرح پریشانیهای تک چهرههایش به کار میگیرد، هم ذهن را به عنوان کیفیتی که هرگز عنوان و جایگاهی صریح نمیپذیرد - و یا عنوان خود را از دست داده است- تلقی کرده و هم آن را به مثابه امری مادی معرفی میکند که سازشناپذیر، گذرا، بیثبات و به طرز پیش پا افتادهای متغیر است. این طور به نظر میآید که هریک از آدمهای او درصدد انتقال این معنی به مخاطب است که هرگز مالک و ادارهکنندهٔ ذهناش در "کلیت" آن نبوده یا عقایدش در حال "ترک" او هستند، که او دیگر قادر به کشفِ ایدههایش نیست، که نمیتواند به ذهنش "دست بیابد"، که دیگر فهماش را از "جهان" از دست داده و اینکه او صورِ تفکر را "فراموش" کرده است. آنها دیگر حتی خود را باز نمیشناسند. منظور از "داشتن فکر" روندیست که تفکر در خود متحمل میشود تا خودش را به خودش بازنماید و اینکه "پاسخگوی تمامی موقعیتهای حسی در زندگیست". در این مفهوم از اندیشه که تفکر را توامان ابژه و سوژهٔ خود میداند، مرشدلو نشان میدهد که چگونه آگاهیِ خودارجاع و نمایشگر میتواند به وضعیت ازخودبیگانگی مطلق برسد.
زبانی که مرشدلو به کار میگیرد عمیقاً تناقضبار است. تصاویری که ترسیم میکند (تبدیل ذهن به یک ابژه و یا امر مادی) ماتریالیستی است اما دریافتش دربارهٔ ذهن، همارز با ایدهآلیسم ناب فلسفیست. او تنها آگاهی را در شکل یک روند میپذیرد. با این حال او این روند را که جزئی از سرشت آگاهیست، با ناپایداریها و سیلانهایش، در جهانی دوزخی تجربه میکند.
دهشت، سردرگمی، خشم و هراس، شاید رهآورد مرشدلو و تشریحِ دستاولی از حالات و وضعیتهای خودش است. نوعی پدیدارشناسی روانشناسانه تکاپوهای ذهنی خود. او درروایتهای اولشخصاش، خستگیناپذیر و جزئینگرانه دربارهٔ چیزی میاندیشد که اندیشهناپذیر است، دربارهٔ اینکه چگونه ذهن جسم است و در عین حال جسم ذهن.
"فضای منفی" با گزیدن عنوانی استعاری که از سویی اشارت به مفهومی نقاشانه دارد، پرده از مصایب انسان معاصر برمیدارد و انسان را به عنوان مخاطب به اعماق اجتماعی پرتاب میکند که سرشار از تناقض و سردرگمی است. آدمهای او تهی از هویت و فردیت تنها حضور دارد ـ و البته نه حضوری منفعل ـ اما واقعیت این است که این حضور را به هیچ وجه نمیتوان ارزشگذاری کرد.
انتهای پیام/
بهروز فایقیان