از حواشی اولین حضورتان مقابل دوربین در سربداران بگویید؟

سربداران که ساخته شد، با وجود این که سازندگان برای به تصویر کشیدن "ترکان بانو" و موهایش و آن کلاه گیس اجازه داشتند اما بعد از ساخت و بعد از این که مسوولان کار را در بازبینی ها دیدند، گفتند که همه پلان ها را دور بریزید، اصلا ما چنین چهره و وجناتی را نمی خواهیم.جالب اینکه بعد از مدتی کارگردان مجموعه و دوستانشان توانستند سریال را توسط شخصی به امام خمینی(ره) برسانند و ایشان دیدند و در حقیقت مجوزی که صادر کردند و فرمانی که دادند به من یک حق حیات داد، وگرنه در همان ابتدا کارها دور ریخته می شد و معلوم نبود که سرنوشت من به عنوان یک بازیگر تازه وارد چه می شد. ایشان فرموده بودند که تصویر مجازی است و کلاه گیس اشکالی ندارد، ضمنا ما اگر بخواهیم که حقیقت وقایع تاریخی را به نمایش بکشیم، باید بتوانیم که به این دیدگاه برسیم و در حقیقت این سعه صدر را داشته باشیم که بتوانیم این تصاویر را پخش کنیم. چرا با این که در این سالها سریال تاریخی زیاد ساخته شده اما "سربداران" هنوز در فهرست موفق ترین ها است؟

سربداران محصول به تصویر کشیدن یک قیام تاریخی با رنگ و بوی شیعی گری بود و البته تکرار ناشدنی . ما سریال های اصطلاحا فاخر و سنگین داشتیم، ولی هیچ کدامشان نه خیابان خلوت کن بود نه آن چنان صادق و صمیمی و با آن تیم حرفه ای پشت صحنه و صحنه. عوامل سریال همگی درجه یک های حوزه خود بودند و البته همه شان بی ادعا و صمیمی .یک لحظه با خودتان مرور کنید که فقط در بخش موسیقی این سریال که توسط آقای فخرالدینی ساخته شد چه بزرگانی ساز زده اند. بهترین هایی مثل محمدرضا لطفی،درخشانی، ذوالفنون که با عشق کار کردند.کار در سربداران با معیارهای خیلی بالایی در همه زمینه ها انجام شد و این یعنی اهمیت دادن به مقوله هنر.

سوپراستار بودن در دهه 60 چگونه بود؟

مشهور بودن در آن سال ها از یک زاویه بسیار سخت بود.برای خود من مشکلات کم نبود.در حقیقت چون ما جزو اولین ها بودیم که داشتیم تجربه می شدیم همین جور زیر آگراندیسمان قرار داشتیم .البته من احساس می کنم که ما در دوران معصومیت سینما زندگی کردیم. یعنی عصر ما به نوعی عصر معصومیت بود برای این که موضوعمان موضوع هنر بود.خب، ما نگاه می کردیم به بالادستی مان، اساتیدمان که این ها چه نگاهی نسبت به این مقوله دارند، یاد می گرفتیم، تواضع و احترام یاد گرفتیم. احترام به کار را یاد گرفتیم.با وجود این که شخصا بسیار مورد بی مهری و عدم باور آدم ها و به خصوص مسوولین قرار گرفتم، اما چیزی که تا امروز من را حفظ کرده انگیزه خدمت بوده است. درسال های گذشته ما شاهد هستیم که خیلی ها وارد این عرصه می شوند و سریعا ستاره می شوند، من چون به شدت دوستشان دارم، فقط نگران می شوم و ناراحت می شوم و فکر می کنم که خیلی بهتر از این می تواند باشد. یادمان نرود که ستاره شدن با شهاب شدن خیلی فرق می کند.این روزها سینمای ما و هنر ما تبدیل شده به کهکشانی از ستاره های یک شبه. در حالی که مقوله هنر در حقیقت نیاز آدمی برای دست یافتن به جاودانگی است. پس اگر آمدی و زود رفتی یعنی اصل نبودی. یعنی مثل شهاب سنگ امدی و رد شدی و رفتی. اگر سناریست بودید برای افسانه بایگان چه نقشی را می نوشتید؟

خیلی دوست دارم "پرده نئی" آقای بیضایی ساخته شود و من در آن بازی کنم. رابطه تان با سینما مثل قبل نیست؟

با سینما قهر نیستم اما دیگر رفیق هم نیستیم.البته پیش تر از این هم رفیق نبودیم همکار بودیم.راستش سینما دیگر دغدغه من نیست و با موسیقی حالم خیلی خوب است. این روزها فیلم می بینید ؟

خیلی کم.

فیلم های جشنواره سی و دوم را دیدید؟

متاسفانه خیر.

هیچ کدامشان را؟

نه.

عمدا؟

نه. پیش نیامد. یعنی باید بدانم که یک فیلمی، آن موضوعاتی که من علاقه دارم را مطرح کند و کسی به من بگوید و من بروم ببینم. در جشنواره سی و دوم پیش نیامد.

فیلمی که این چند وقت دیدید و دوستش داشتید؟ چه خارجی چه ایرانی؟

من "چشمه" به کارگردانی آرونوفسکی را خیلی دوست داشتم. در فیلم های ایرانی هم یک فیلمی دیدم راجع به دوتار در شمال خراسان،که مستند بود ولی اسمش در خاطرم نیست. ان را هم دوست داشتم. راجع به خانم هایی بود که دوتار می نوازند. خانم های خیلی ساده و روستایی و در حقیقت هر کدام دنیایشان را می گفتند. کارش خیلی زیبا و لطیف و انسانی بود.

فیلمی بوده که دوست داشتید، بازی نمی کردین؟

نه.فیلمی بوده که خیلی دوستش نداشته باشم ولی فیلمی که بگویم کاش ان را بازی نمی کردم در کارنامه ام ندارم. و فیلمی که دلتان می خواست قطعا در آن بازی می کردید، ولی به هر دلیلی نشده ...

آره پیش امده. حتی قرارداد هم داشتیم... بحث همان ارتباطاتی است که من ندارم و دوست هم ندارم داشته باشم. مهم نیست. حتما نباید بازی می کردم.

خب جزئیاتش؟ کی بوده، چی بوده، کجا بوده؟

اصلا مهم نیست. واقعا مهم نیست. اصلا دوست ندارم راجع به آن صحبت کنم.

این روزها صبح تا شب افسانه بایگان چطور می گذرد؟

کتاب می خوانم. موسیقی گوش می کنم. سه تار تمرین می کنم. دارم سعی می کنم که تکنیک هایم را در سه تار جلو ببرم. یک کلاس هایی را داشتم که اولینش از شاهرود شروع شده با خانم دبیری. خانم دبیری مدرس تئاتر هستند. این کلاس ها را با کمک جایی برگزار می کنید؟

نه نه. کاملا خصوصی است.

یعنی هر بار در یک مکان ثبت نام می کنید؟

بله کاملا خصوصی هست و به هیچ جایی هم وابسته نیستیم.

و قرار است دقیقا چه اتفاقی در کلاس ها بیافتد؟

دقیقا قرار است که استعدادیابی بکنیم و جهت یابی بدهیم.

پایان بخش اول

گفت و گو از : مسعود میر