سرویس تجسمی هنرآنلاین //

چهارسال پیاپی است ناشر فرانسوی تمایل خود را برای چاپ مجموعه عکس‌هایش تکرار می‌کند و پای انتشار کتاب ایستاده اما هنرمند عکاس اصرار دارد که این کتاب را در سرزمین خودش منتشر کند. اینجا اما بعد از ۷ سال انتظار و کش و واکش برای مجوز انتشار هنوز نتیجه‌ای عایدش نشده و همین اواخر بوده که با نوشتن نامه سرگشاده‌ای به رئیس جمهور، خواسته‌اش برای هموارشدن انتشار این کتاب را برای چندمین بار پی گیری می‌کند.

مریم زندی به عنوان تنها عکاس شناخته‌شده زن که حوادث و اتفاقات مربوط به انقلاب در سال‌های ۵۷ و ۵۸ را در نزدیک به چهار هزار فریم عکس به ثبت رسانده امروز هنرمندی شناخته شده و مطرح در عرصه هنر عکاسی است. او که تا به حال ۵ مجموعه از عکس‌هایش را خود منتشر کرده، در یکی از روزهای برفی زمستان ۱۳۹۲ کتاب عکس‌های انقلاب‌اش را پروژه‌ای تا کنون نافرجام عنوان می‌کند. آن‌چه در ادامه می‌خوانید گفت‌و‌گو با این هنرمند درباره بیش از چهار دهه فعالیت مستمر و عاشقانه در هنر عکاسی است.

عکس‌هایی که از دوران انقلاب گرفته‌اید هیچ کدام جایی منتشر یا دیده شده‌اند؟

به جز چند عکس که منتشر شده یا به نمایش درآمده، عکس‌های دیگر تا حالا دیده نشده‌اند.

کار روی این مجموعه را از چه زمانی شروع کردید و کجا به پایان رساندید؟

در دوران انقلاب و حدودا از مرداد ماه سال ۵۷ یعنی از شروع تظاهرات عکاسی می‌کردم تا اواخر سال ۵۸ که همزمان بود با گرفتن سفارت آمریکا و مسائل دیگری مثل زدو خورد‌ها و برخوردهایی که با بعضی از گروه‌ها می‌شد. تا اینکه دوباره عکاسی کردن در خیابان مثل همیشه سخت شد. به هرحال تا اواخر سال ۵۸ من اکثر اتفاقات مربوط به انقلاب و شرایط جامعه را عکاسی کرده‌ام. یادم هست اولین تظاهراتی را که در خیابان فاطمی دیدم اول خیلی تعجب کردم ولی بعد خودم هم با آن همراه شدم. آن روز دوربین همراهم نبود فقط می‌خواستم ببینم چه خبر است. بعد‌ها که تظاهرات بیشتر شد ودیگر کار به مراحلی رسید که روزنامه‌ها می‌نوشتند و خبر‌ها می‌رسید، من سعی می‌کردم با دوربین در خیابان‌ها باشم و تا می‌توانستم هم عکاسی کنم.

مجموع این عکس‌ها به چه تعدادی می‌رسد؟

نزدیک به چهار هزار فریم نگاتیو و اسلاید از وقایع انقلاب دارم. آن موقع من عکاس تلویزیون بودم و در مجله سروش کار می‌کردم.‌‌ همان روزهایی که هنوز اتفاقات در جریان بود مجله سروش تعدادی از عکس‌هایم را چاپ کرد و یک بار هم روی جلد مجله پرتره آیت الله طالقانی را چاپ کرد که بعداز آن هم خیلی‌ها از آن عکس استفاده کردند و پوسترهای بزرگی از آن را هم جلوی دانشگاه زدند. به هرحال در آن موقع تعدادی از این عکس‌ها استفاده شد ولی بعد این عکس‌ها را بستم و بایگانی شد. برای مدتی حتی یادشان هم نیفتادم و کاری با آن‌ها نداشتم. ضمن اینکه نادر ابراهیمی به من گفته بود که می‌خواهد کتابی راجع به جریانات انقلاب بنویسد و از من خواست این عکس‌ها را منتشر نکنم تا در آن کتاب استفاده شود. من هم موافقت کردم و در نتیجه عکس‌ها ماند و البته آن کتاب هم نوشته نشد. چه موقع آقای ابراهیمی این پیشنهاد را داد؟

در همان ایام یعنی ۵۷ یا ۵۸بود. به هرحال طوری شد که انگار من عکس‌های انقلاب را فراموش کردم و در بایگانی گذاشتم. چند سالی هم که ایران نبودم و زمانی که برگشتم مجموعه پرتره‌ها را دست گرفتم و مشغول کارهای دیگر شدم.

گفته می‌شودعلت منتشر نشدن کتاب انقلاب شما به خاطر بدون حجاب بودن زن هادر این عکس‌ها بوده. این طور است؟

اصلا این طور نیست. الان هم تغییراتی که می‌خواهند روی این کتاب انجام بدهند نه ربطی به خانم‌های بی‌حجاب دارد و نه ربطی به گروه‌های چپ و راست و این چیز‌ها. برای اینکه درتمام این سال‌ها مخصوصا در سالگرد انقلاب همه جور عکس نشان می‌دهند و چاپ می‌کنند و چون قانون و قاعده مشخصی در این باره وجود ندارد نمایش این‌ها خیلی سلیقه‌ای هم بوده و تلویزیون هم آن‌ها را نشان داده. حتی دیدم حوزه هنری سه جلد کتاب عکس‌های انقلاب را درآورده که زن‌های بی‌حجاب و حتی گروه‌های ممنوع در این عکس‌ها هستند و آخر کتاب تک تک آن‌ها معرفی شده‌اند.

پس اشکالی که در کار کتاب شما پیش آمده از کجاست؟

مشکل کتاب من فقط عکس‌های دکتر مصدق است. چیزی که می‌خواهند مردم آن را فراموش کنند.مسئله این است و آن هم نه اینکه بگویند یکی دو عکس را از کتابت بردار، می‌گویند از ۱۶ یا ۱۷ عکسی که مربوط به واقعه رفتن مردم بر سر خاک مصدق است ۱۴ تایش را بردار و من گفتم چون می‌خواهید یک واقعه تاریخی را حذف کنید با این کار موافق نیستم. می‌دانید،در طول حدود پنجاه سال مردم فقط یک‌بار توانسته‌اند بر مزار مصدق بروند که در سال ۵۷ است و بعد و قبلش هرگز اجازه نداشته‌اند و این عکس‌ها از حضور مردم در همین یک‌روز است در طول پنجاه سال و برای همین مهم است. البته آن روز عکاس‌های زیادی آن‌جا بودند که حتما عکس گرفته‌اند و من به ‌عنوان عکاسی که وظیفه‌ام ثبت رویدادهای اجتماعم برای فرزندانمان و آیندگان است فکر می‌کنم واقعه آن روز سرقبر مصدق هم اتفاقی بود که باید ثبت می‌شد و باید در این مجموعه می‌ماند. متاسفانه در همین دوره هم کتاب را دیده‌اند و به من پس داده‌اند. کتابی که چهارسال است یک ناشر فرانسوی پایش ایستاده که آن را چاپ کند و من همیشه گفته‌ام نه این کتاب متعلق به ایران است و باید اینجا منتشر شود. در دولت جدید هم‌‌ همان نسخه‌ای که یکبار ممیزی شده بود را دوباره بررسی کردند و جالب است که دو صفحه دیگر از آن هم حذف شد. بعد از گفت‌و‌گوهایی که انجام شد و بعد از نامه‌ای که به آقای روحانی نوشتم گفتند آن نسخه که ممیزی نشده را مجددا بیاور تا بررسی کنیم. من هم این کار را کردم که بعد از سه هفته هنوز جوابی نداده‌اند.

اطلاع دارید چرا در بررسی مجدد حذفی‌ها بیشتر شدند؟

شاید کسانی که مجری این کارها هستندهیچ تغییری نکرده‌اند. درست است که وزرا و معاونین آن‌ها عوض شده‌اند و شاید در فکر کارهای تازه‌ای باشند و بخواهنددرست‌تر عمل کنند ولی متاسفانه آن کسانی که در بخش‌های اجرایی کار می‌کنند‌‌ همان آدم‌ها با‌‌ همان طرز فکر گذشته‌اند. طرز فکری که در آن ۸ سال با آن روبه رو بودیم. اگرچه که قبل از آن هم ما با این مسائل زیاد سرو کار داشتیم.

مجموعه‌ای که برای کتاب انقلاب در نظر گرفته‌اید شامل چه تعداد عکس است؟

الان مجموعه را دو قسمت کرده‌ام یعنی اگر بشود آن را چاپ کرد دو جلد خواهد شد. یک بخش مبارزات مردم تا روز رای دادن به جمهوری اسلامی و بخش دیگر وقایعی مثل گرفتن سفارت آمریکا را که در سال ۵۸ اتفاق افتاد در بر می‌گیرد. من فکر کردم کتاب دو جلد باشد چون همه این عکس‌ها در یک جلد کتاب را خیلی قطور می‌کرد. البته همین یک جلدش هم آن قدر گران در می‌آید که اگر اجازه انتشار هم بدهند نمی‌دانم چطور باید چاپش کنم.

قرار است خودتان منتشرش کنید؟ قرار نیست جایی از انتشارش حمایت کند؟

سعی می‌کنم. اگرچه که نشر نظر هم مایل به چاپ این کتاب هست به هر حال من از هیچ کس حمایتی نمی‌خواهم چون حمایت یعنی این‌که فورا دخالت‌هایی هم در کار بشود. مجوز انتشار بدهند برایم کافی است. بالاخره بعد از ۴۰ سال عکاسی آن قدر اعتبار دارم که ناشری برای آن پیدا بشود و یا هرطور شده خودم آن را چاپ کنم. در طول این سال‌ها هرگز از من حمایتی که نکرده‌اند همیشه هم جلوی کارم را گرفته‌اند. فقط بگذارند ما کار کنیم. همین.

برگردیم به روزهای انقلاب، به طور مشخص کدام اتفاقات و حوادث آن روز‌ها را توانستید ثبت کنید؟

تقریبا می‌توانم بگویم حوادث و اتفاقات مهم در این مجموعه هستند. البته من به عنوان یک عکاس مستقل کار می‌کردم برای جایی عکس نمی‌گرفتم. تلویزیون هم که تعطیل و در اعتصاب بود. وقتی آنجا بودیم و می‌شنیدیم خبری هست می‌رفتیم برای عکاسی. مثلا آن روزی که مردم داشتند پادگان سلطنت آباد را می‌گرفتند در تلویزیون بودیم. آن روزها موبایل که نبود، تلویزیون در اعتصاب بود و روزنامه هم چاپ نمی‌شد و همه از طریق شایعه از اتفاقات خبردار می‌شدند. یک دفعه دیدیم می‌گویند شلوغ شده و دارند آنجا را می‌گیرند. با شنیدن این خبر من و بهمن جلالی دوربین‌هایمان را برداشتیم و دویدیم به خیابان. ماشین که پیدا نمی‌شد و خودمان هم ماشین نداشتیم. یک دفعه دیدیم یک کامیون دارد می‌آید دست بالا کردیم و نگه داشت. پرسیدیم کجا می‌رود و او گفت می‌روم سلطنت آباد کمک مردم. گفتیم ما هم آنجا می‌رویم و سوار شدیم. راننده کامیون می‌گفت من شنیدم مردم کمک می‌خواهند و این کامیون را که نمی‌دانم مال کی بود روشنش کردم و راه افتادم. خلاصه ما رفتیم سلطنت آباد که اتفاقا تیراندازی هم بود و تعدای عکس هم گرفتم که در این کتاب هم بعضی از آن‌ها هست.‌‌ همان روزی که عکس معروفی از آن منتشر شده که مردمی که پادگان را گرفته‌اند سوار یک تانک شده‌اند وبه خیابان آمده‌اند.

عکس‌هایی که آن روز گرفتید جایی منتشر شد؟

فکر نمی‌کنم جایی این عکس‌ها را داده باشم. من فقط دویا سه عکس از ۲۲ بهمن روز پیروزی انقلاب و دو عکس از راهپیمایی معروف تاسوعا و عاشورا را برای انتشار داده‌ام.

روزهای دیگر چطور گذشت؟

روزهایی بودند پر از هیجان و پر از امید و همبستگی. آن روزها بسته به اینکه چطور از اتفاقات باخبر می‌شدیم خودمان را برای عکاسی می‌رساندیم. تا حد ممکن برای عکاسی می‌رفتم و سعی می‌کردم در اتفاقاتی که خبردار می‌شوم حضور داشته باشم. البته این را هم بگویم که شرایط چندان مناسبی هم نداشتم. اولا اینکه همسرم افسر بود و خیلی نگران بودیم. شایعه بود قرار است آن‌ها را برای تیراندازی به مردم بیاورند. به خصوص در تاسوعا و عاشورا این شایعه خیلی قوت گرفت و همسرم هم چون فکر کرد ممکن است او را برای تیراندازی بیاورند غیبت کرد که یک ماه هم به خاطرش زندانی شد. من هم با اینکه بچه کوچک داشتم ولی چون خیلی دلم می‌خواست حضور داشته باشم بعضی وقت‌ها بچه را پیش نزدیکان می‌گذاشتم و بعضی وقت‌ها همراه خودم می‌بردم.‌‌ همان روز تاسوعا بود که دختر یک ساله ام را همراهم برده بودم و در میدان ۲۴ اسفند می‌خواستم بروم روی یکی از استندهای اتوبوس و خب با بچه که نمی‌شد رفت بالا. گفتم چکار کنم و به خانمی که آنجا بود گفتم می‌شود یک دقیقه بچه‌ام را بغل کنید من بروم آن بالا عکس بگیرم. او هم گفت یک شرط دارد گفتم چه شرطی گفت بگو زنده باد خمینی. من هم گفتم خب معلوم است که زنده باد خمینی. به هر حال بچه را دادم بغلش و رفتم آن بالا. خلاصه مدتی گذشت و آن زن می‌گفت خانم بیا بچه‌ات را بگیر خسته شدم و من هم مرتب می‌گفتم الان می‌آیم که خلاصه دو سه ساعتی بچه بغل آن خانم بود. عکس‌هایی را که به نظر می‌رسد عکس‌های هوایی است، را‌‌ همان روز گرفتم. رفتم بالای یک ساختمان ده طبقه نیمه کاره که پله درست و حسابی هم نداشت. الان با خودم فکر می‌کنم چطور با کیف عکاسی و بچه به بغل در آن شلوغی توانستم این کار را بکنم. این عکس یکی دو جا چاپ شده و برای یک نمایشگاه هم که ازمن عکس خواستند همین عکس را دادم. بعد از آن هم روز ۲۲ بهمن و روز رای گیری و در این فاصله تظاهرات مختلف و زدوخوردهای دانشگاه تهران و همین طور کمک رسانی‌ها و دیوارنوشته‌ها را عکاسی می‌کردم. روزی که آقای خمینی به ایران آمد من نتوانستم برای عکاسی بروم اما روز دوم خودم را به مدرسه علوی رساندم که قرار بود آنجا اولین مصاحبه مطبوعاتی آقای خمینی برگزار شود. آنجا هم راهم نمی‌دادند و می‌گفتند امروز روز مرد‌ها است. یک آقای شیک کراواتی آنجا پشت در بود و به من گفت به شرطی راهت می‌دهم که در جلسه‌ای که آقای خمینی نشسته یک عکس از من بگیری که آقای خمینی هم در آن باشد. قبول کردم. نمی دانم با آن عکس ه به جایی رسید یانه ؟خلاصه من را راه داد و داخل رفتم. دیدار مردم با آقای خمینی از نظر عکاسی و در مجموع خیلی جالب بود به خصوص که آن موقع ما امیدهایی به این انقلاب بسته بودیم و هر کاری می‌کردیم از جان و دل بود. در مقدمه همین کتاب که لابد این هم حذف خواهد شد نوشته‌ام "آن روز‌ها من و دوربینم شادمانه نفس می‌کشیدیم". من واقعا با دوربینم نفس می‌کشیدم یعنی واقعا چیزهایی که می‌دیدم آن قدر برایم تازه و جذاب و عجیب بود که نفسم را حبس می‌کردم و عکس می‌گرفتم و یک دفعه می‌دیدم نفسم تنگ شده و انگار واقعا با دوربینم نفس می‌کشیدم. ادامه‌اش هم این است که "اما امروز من و دوربینم غمگین هستیم و راحت نفس نمی‌کشیم." خلاصه آن روز در مدرسه علوی که اسمش را گذاشته بودند محله نوفل لوشاتو عکاسی کردم. در مجموع تقریبا از اغلب وقایع انقلاب عکس دارم.

آیا روزهایی هم بود که اتفاقی برایتان بیفتد و خطری از نزدیک تهدیدتان کند؟

بله بسیار، از طرف دشمنان که احتمال تیراندازی و دستگیری بود و بعد هم از طرف دوستان! چماق که در واقع عکاسی در خیابان و تظاهرات را ناممکن می‌کرد و من به همین دلیل کار در فضای بسته یعنی پرتره‌ها را شروع کردم. در یکی از این روز‌ها در تظاهراتی در تابستان سال 58 درخیابان طالقانی چوب‌های دسته شده‌ای که در جوی‌های آب گذاشته بودند توجه‌مان را جلب کرد. من دیدم که سه مینی بوس هم با تظاهرات در حرکت‌اند و برای اینکه بهتر بتوانم عکاسی کنم با کمک دو جوان که روی یکی از مینی بوس‌ها بودند و یکی فیلمبردار و دیگری دستیارش بود بالا رفتم و چون مینی بوس خیلی آرام حرکت می‌کرد می‌توانستم عکس‌هایم را هم بگیرم. بعد یک دختر جوان هم بالا آمد و شروع به عکاسی کرد. همین طور که داشتیم عکاسی می‌کردیم یک دفعه جلوی تظاهرات شلوغ شد و یک عده با‌‌ همان چوب‌هایی که دیده بودیم ریختند بیرون و شروع کردند به زدن یک عده و بعد هم سعی کردند شیشه‌های مینی بوس را بشکنند. راننده مینی بوس هم پایش را گذاشت روی گاز و با سرعت شروع به حرکت کرد. ماهم خودمان را به سیم بلندگوی روی مینی بوس و هرچیز دیگر که دم دستمان بود بند کردیم تا اینکه رسیدیم به چهارراه طالقانی-فردوسی که مینی بوس پیچید و رفت به سمت میدان فردوسی. حالا یک عده هم با موتور و دوچرخه دنبال مینی بوس‌ها کرده بودند. نزدیک میدان فردوسی دیدیم که ماشین‌های پلیس راه را بسته‌اند و قبل از اینکه به آنجا برسیم راننده ترمزی زد و گفت بپرید پایین. آن دو جوان بلافاصله پایین پریدند و رفتند اما ما دو نفر که نتوانستیم از آن بالا بپریم‌‌ همان جا ماندیم تا رسیدیم به میدان فردوسی و مینی بوس‌ها مجبور به توقف شدند. موتوری‌ها و دوچرخه‌ای‌ها هم بلافاصله رسیدند و من و آن دختر را کشیدند پایین و بردند یک گوشه. من خوشبختانه کارت تلویزیون همراهم بود و گفتم من عکاس تلویزیونم. آن‌ها هم گفتند اگر راست می‌گویی کارتت کو و تا من کارتم را درآوردم و نشان دادم مرا‌‌ رها کردند و ریختند سر آن دختر که نمی‌دانم او اصلا برای جایی عکاسی می‌کرد یا نه. به هر حال من سریع پیچیدم توی کوچه و رفتم داخل خیابان انقلاب که‌‌ همان موقع یک تاکسی رسید و ایستاد و من سراسیمه در را باز کردم و خودم را انداختم داخل تاکسی که پر از مسافر هم بود. خب آن موقع هنوز مردم واقعا یکدست و متحد بودند می‌فهمیدند چه خبر است و از هم حمایت می‌کردند.

مجموعه عکس‌های انقلاب اولین پروژه مستقل عکاسی‌تان بود؟

بله. قبل از آن کارمند تلویزیون و مجله سروش بودم. مسئله این است که وقتی وارد تلویزیون شدم هنوز عکاس نشده بودم. لیسانس حقوق گرفته بودم و دنبال کار می‌گشتم و به دلیل جایزه‌هایی که برده بودم در خواست برای استخدام در تلویزیون نوشتم و گفتم می‌خواهم عکاس تلویزیون بشوم که قبول کردند و من استخدام شدم. اولش هم مرا به بخش خبر فرستادند که گفتم نمی‌خواهم در کار خبر باشم و می‌خواهم عکاسی کنم. در نتیجه یک مدتی طول کشید تا به بخش عکاسی منتقل شدم. موقعی هم که به آنجا رفتم چاپ عکس را اصلا بلد نبودم و عکاسی را هم تنها با ذهنیت و استعداد خودم انجام می‌دادم. من در واقع تازه در تلویزیون بود که کارهای چاپ و لابراتوار را یاد گرفتم و بعد هم شروع کردم به مطالعه کردن راجع به عکاسی. در واقع من اصلا دوره آماتوری را نگذراندم و یک دفعه شدم عکاس حرفه‌ای که هنوز آماتور است. البته هنوز هم آماتور هستم. به خاطر اینکه رشته‌ام عکاسی نبود و لیسانسم را در رشته دیگری گرفته بودم هم از نظر پرداخت حقوق خیلی اذیتم کردند و یک حقوق مقطوع برایم در نظر گرفتند که تا شش سال هیچ افزایشی نداشت. بالاخره یک نامه نوشتم به آقای قطبی که چرا حقوق من هیچ وقت اضافه نمی‌شود که پرسید چه کسی برای تو حقوق مقطوع در نظر گرفته و من گفتم نمی‌دانم. خلاصه بعد از شش سال که مرا از حقوق مقطوعی درآوردند کلی به آن اضافه شد. ولی من آن قدر عاشق عکاسی بودم که این چیز‌ها را اصلا نه متوجه می‌شدم نه اهمیت می‌دادم. برای همین در آن ۶ سال حواسم به این مسئله نبود. هنوز هم عاشق عکاسی هستم و این تنها عشقی است که پایدار مانده.

حتما عکاسی در روزهای انقلاب و آن فضایی که جریان داشت برایتان خیلی آموزنده بود و شاید به نوعی مدرسه عکاسی را آنجا گذراندید؟

بسیار آموزنده بود. برای من و سایر عکاس‌ها که تا آن موقع اصلا چنین فضایی را ندیده بودیم و تجربه نکرده بودیم مسئله چه از نظر عکاسی و چه از نظر خود موضوع آن قدر جالب و جذاب و عجیب بود که من فکر می‌کنم اساسا در دوره انقلاب عکاسی ایران یک جهش مهم کرد چون دوربین‌های کوچک کامپکت را در دست همه می‌دیدی که در حال عکس گرفتن بودند. در نتیجه حجم عکسی که آن موقع تولید شد بسیار زیاد بود که نمی‌دانم چقدر از آن‌ها جمع آوری شده و اصلا کجا هستند. اساسا فضا برای همه ما فضای تازه‌ای بود و از نظر اشتیاقی که موضوع می‌توانست برای کار ایجاد کند خیلی دوران خاصی بود. برای من که حتما خاص بود. خیلی.

پایان بخش اول گفت‌وگو

بهروز فایقیان