بهروز فائقیان : "رفتن اما بازماندن" سفری است در گستره زمان. اودیسه‌ای در کار نیست و حادثه‌ای رخ نمی‌دهد. تنها جستجویی مکاشفه‌وار در میان است که آن سویش خویشتن‌یابی و هویت‌طلبی به عنوان دغدغه‌ای عاطفی جریان دارد، همه در تصویر زنى هجده ساله که اگر زنده بود "نود و شش" سال مى‌داشت.

آثار ترکیبی علیخان‌زاده بیش از هر چیز آشکارا مفهومی به نام زمان را نشانه می‌رود. مفهومی چنان آشنا، ملموس، بدیهی، پیش پا افتاده، و در عین حال به شدت عمیق که با حضوری نافذ هر پیشنهاد جدید برای دگرگونی در رمزآمیز‌ترین جنبه‌های زندگی را به چالشی عاطفی راه می‌برد.

زمان در ذهن هنرمند رویکردی تبار‌شناسانه می‌یابد و براین اساس به عنوان بستری برای توضیح آنکه چرا رخدادهایی خاص به شکلی ویژه اتفاق افتاده‌اند را به میان می‌کشد.. زمان در این مجموعه بر خلاف مفهومی انتزاعی که از آن می‌شناسیم، پویا و سیال است وانعطاف ویژه‌ای در توالی و رفت و برگشت‌های ذهنی پیش رو می‌گذارد. او با دگرگون کردن برداشتی از زمان که بدیهی پنداشته می‌شود شکی عمیق در صحت قوانین تاریخی در می‌اندازد.

زمان زیست‌شناختی این آثار نظامی است که در زمان و مکان امتداد دارد و برای تنظیم سازوکار مواجهه با این مفهوم نیاز به آن دارد تا در تسلسلی فراگیر و در کارکرد نهایی خود در شکلی گسترده، بر مبنای رخدادهایی که در اطراف مفهوم ظهور می‌کند، شناسایی و درک شود. این رویکرد که به شکلی درونی دریافت خواهد شد بیشتر از محرک‌های بیرونی و تحولات محیطی به متغیرهای داخلی خود وابسته است.

زنى هجده ساله که اگر زنده بود "نود و شش" سال مى‌داشت در چنین رخدادی است که به صورت یکپارچه و همزمان درک می‌شود. و فاصله زمانی با هر بیننده‌اش شاید ایعادی مخصوص به خود می‌یابد.

این فاصله گرانیگاهی است که ابهام و تقارن در آن با هم جمع می‌آیند. به این ترتیب تقارن میان بیشمار تصاویر ممکن از تسلسل زمان ادامه می‌یابد تا یکی از این تصویر‌ها بر بقیه ترجیح داده شود واز میان بیشمار موقعیت‌های ممکن پیش رو، یک موقعیت برگزیده شود و تبدیل دائمی آینده مبهم به گذشتهٔ قطعی را ممکن سازد.

تصاویر او به طور دائم تلاش در غلبه بر ابهام و در هم آمیختن تقارن‌ها ی زمانی و مکانی دارد و به این ترتیب به طور مستمر بازنمایی جهان پیرامون و الگوی تصویری خودساخته‌ای را می‌طلبد.

اما فاصله مورد نظر همچنان بر جای خود باقی است. چرا که زمان همچنان از اکنون بیرونی‌اش جا مانده و ناچار است تمامی چرخهٔ آفرینش را بار دیگر تکرار کند. چرخه‌ای که تقارن و ابهام را دستمایهٔ خلق داده‌ها و معنایش قرار می‌دهد. چرخه‌ای که آینده نامعلوم و مه آلود را به خاطراتی مشخص و غنی از عواطف و خاطرات پیوند می‌زند.

آنچه را که در آثار علیخانزاده می‌شود به عکس‌ها نسبت داد یکسره سندیت و ارجاع مستقیم عکاسی به رخ دادهای تجربه شده است. او با مبنا قرار دادن لااقل یکی از عناصر اصلی چیدمان‌هایش به تصاویر عکاسی شده بر ظرفیت سندیت بخشی آن‌ها تکیه می‌کند تا مفهومی انکارناپذیر و میان ذهنی روبه روی مخاطب بگذارد. انکارناپذیری تاریخ بشری با ظهور عکاسی لااقل پایه‌های محکم تری پیدا کرده است.

اما رویکرد هنرمند در "رفتن و بازماندن" هرگز خاطره نگارانه و حسرت خوارانه نیست. به زعم او تصویرهای انسانی عکس‌ها چیزی بسیار بیشتر و جدی‌تر از یادآوری‌های سهل انگارانه و حسرت‌های سرخوشانه است و ابعاد و جنبه‌هایی بسیار فرا‌تر از روایت خطی حیات انسانی را شامل می‌شود.

رویکرد تبار‌شناسانه او در کالبدی عاطفی مرئی می‌شود که به هیچ وجه بیوگرافیک و زندگینامه‌ای نیست. اسامی، القاب و مشخصات فردی هیچ‌گاه مجالی برای عرض اندام نمی‌یابند و تمام آنچه جنبه روایی آثارش را رقم می‌زند تنها زنی هجده ساله است یا شاید زنی نودوشش ساله.