به گزارش خبرگزاری هنر ایران، ادبیات شفاهی بخش مهمی از فولکلور است و برای آن که درک دقیقی از آن داشته باشیم، ضروری است که توضیحاتی دربارة فولکلور ارائه گردد. فولکلور (Folklore) که در زبان فارسی به فرهنگ مردم، فرهنگ عامه، دانش عوام، فرهنگ توده و... ترجمه شده است، اولین بار توسط ویلیام جان تامز انگلیسی (در سال 1846 میلادی) عنوان شد. از نظر وی، این واژه ناظر بر پژوهشهایی بود که باید در زمینه عادات، آداب و مشاهدات، خرافات و ترانههایی که از ادوار قدیم باقی ماندهاند، صورت میگرفت. فولکلور یا فرهنگ مردم یا فرهنگ عامه یا فرهنگ عوام، مجموعۀ عادات و سنن افسانهها ، قصهها و معتقدات خرافاتی است که در عمل و سینه به سینه از نسلی به نسل دیگر میرسد. حتی شامل رقصها و ترانهها و طب عامیانه و سنتی واوراد جادوئی و اساطیر و ضربالمثلهای عوام هم میشود. امروز بیشتر فولکلور شناسان و مردمشناسان معتقدند که فولکلور بیانگر آمال و شیوۀ فکر و ارزشهای فرهنگی یک ملت است و قهرمانان فولکلوری آینۀ تمام نمای تمدنهائی هستند که از آنها برخاستهاند.در توجیه قصههای عوام فرضیههای بسیار عرضه شده است. نظریهای آنها را حاصل تغییرات و تجاوزات زبان، و نظریۀ دیگری آنها را تمثیلهای جهانی تحریف شده تلقی میکند. فولکلور را عدهای میراث اجتماعات بدوی و عدهای دیگر سرشار از نمادهای جنسی میدانند.بههر حال امروزه فولکلور در مطالعۀ اجتماعات بدوی و در فهم تاریخ بشر اهمیت بسیار یافته است و تقریبا در تمام کشورهای جهان، مراکزی برای جمعآوری و تجزیه و تحلیل و نشر آثار فولکلوری وجود دارد. مسئلۀ جمعآوری فولکلور ایرانی، پیش از آنکه ذهن ایرانیان را به خود مشغول دارد، مورد توجه اروپائیان قرار گرفت و خاورشناسانی چون ژوکوفکسکی و آرتورکریستنسن (Arthor Christensen) هلندی (۱۹۴۵ -۱۸۷۵ میلادی) به جمعآوری و تحقیق دربارۀ آن پرداختند. از اوایل سدۀ شمسی، عدهای از ایرانیان نیز به اهمیت موضوع پیبرده و به این همت گماشتند. بعضی از طریق جمعآوری و ضبط مواد فولکلوری، و بعضی از نویسندگان و شاعران از طریق داخل کردن فولکلور در آثار ادبی خود، کمابیش به این کار کمک کردند. در میان نویسندگان معاصر ایران، صادق هدایت در این راه پیشگام بود. علیاکبر دهخدا نیز با تالیف "امثال و حکم"، در زمینۀ جمعآوری مثلهای عامیاته در این کار کوشید. امیرقلی امینی و بعد از او محمدعلی جمالزاده، هر یک فرهنگی از اصطلاحات عامیانه را تدوین کردند. صبحی مهتدی نیز مجموعهای از قصههای عوام را گردآوری و کوهی کرمانی دفتری از ترانههای عامیانه چاپ و منتشر کرد. انجوی شیرازی با تاسیس "مرکز فرهنگ مردم"، بهگونهای مستمر و دامنهدار در این زمینه کوشید و حاصل کار خود را در مجموعهای تحت عنوان "گنجینۀ فرهنگ مردم" منتشر ساخت. محمد جعفر محجوب پژوهشهای فراوانی در این زمینه انجام دادو مقالات پرشماری نوشت. احمد شاملو هم فرهنگ مفصلی به نام "کتاب کوچه" ترتیب داد که اگر چه ناتمام ماند، همین اندازه نیز کوششی سترک در جهت تدوین مثلهای عامیانه و فرهنگ عامه بهشمار میرود. واژۀ فولکلور نخستین بار در ۱۸۴۶ میلادی، توسط "دابلیو. جی. تامز" (W.J.Thoms)، در نوشتهای که با نام مستعار "امبروز مرتن" (Ambrose Merton)، امضا شده بود، بهکار رفت و چندی بعد مقبولیت عام یافت. در ایران اولبار رشید یاسمی در یک سخنرانی در اسفند ۱۳۱۴، اصطلاح "فرهنگ عامه" را بهجای فولکلور بهکار برد.
متل ها، افسانه ها و قصه های ایرانی/ افسانهها، عمرى به قدمت عمر 'انسان' دارند. از هنگامى که انسانها قدرت کار و تفکر پیدا کردند، توضیح و تفسیر طبیعت و جامعه را نیز آغاز نمودند و این مقوله را در قالب اسطوره، نقاشی، پیکرتراشی، رقص و ... نسل اندر نسل به یکدیگر منتقل ساختند و مىسازند. قصه، تودهاىترین هنر است. طرح مسائل مردم در قالبى جذاب، پرکشش، سرگرمکننده و ساده، یکى از دلایل فراگیر شدن قصهها است. البته نباید تصور کرد که صرف جذابیت و کشش، علت دوام حیات قصهها است. آنچه قصهها را تداوم حیات بخشیده، ضرورتى درونی، مضاف بر سطح فرهنگى جامعه است. در زمان حاضر نیز با اشکال متفاوتى از افسانهسازى روبهرو هستیم که نشانگر بندهائى است که هنوز انسان را اسیر خویش کرده است. نمونههاى آنها را مىتوانیم در فیلمهاى ویدوئى جدید با موجودات کامپیوترى مشاهده کنیم و متوجه مىشویم که 'افسانهها' در این زمان تغییر شکل دادهاند. علیرغم اینکه افسانهها، نشانگر روان انسان هستند، اما متعلق و موقوف به آنها نیستند. "میرچاالیاده"، طبیعت و کارکرد اسطوره را با تأیید نظر "بوینسلاو مالینوسکی" و بهنقل از او بیان مىکند: 'اسطوره یک عنصر اساسى تمدن انسانى است و به هیچوجه افسانهسازى و قصهپردازى بیهوده نیست، بلکه برعکس واقعیتى زنده است که علىادوام به آن رجوع مىکنند و از آن استعانت مىجویند... . واژهٔ افسانه بهمعنى داستان، سرگذشت و قصه است. در زبان فارسى اصطلاحاً افسانه را به سه معنى آوردهاند. یکى بهمعنى گونهاى از شعرهائى هجائى که براى سرگرمى کودکان مىخواندهاند. دوم گونهاى قصهٔ منثور است که اغلب از زبان حیوانات گفته مىشود و سرگذشت آنها را بیان مىکند. اینگونه را "داستان" و "افسانه" هم مىگویند که داراى ویژگىهائى است که از آن جمله، کهنگى و قدمت آن است، دیگر آن که غالباً براى سرگرمى و نوعى آموزش فراز و نشیبهاى زندگى براى کودکان گفته مىشود. این افسانهها در فارسى بیشتر با جملههائى مثل "یکى بود یکى نبود" ، "روزى بود روزگارى بود" ، "سالها پیش از این" ، "بودند و ما نبودیم" و مانند اینها آغاز مىشود که بخشى از ادبیات عامیانه و اساطیر کهن قومى است. به گفته "ماکولوچ"(Macculloch) از جنبه دورن شناسی، در هر افسانه چهار عنصر قابل شناسایی است. ۱- حقایق ۲- رسوم ۳- کنش ها و اعمال ۴- عقاید و باورها متل سخن کوتاه و مشهوریست که به قصه ای عبرتآمیز یا گفتاری نکته آموز اشاره میکند و جایتوضیح بیشتر رامیگیرد.بعضی متلها حاصل پندهای دانایان یاپیشوایان مذهبی یا تجربه های زندگی مردم استاینگونه متلها را حکمتمیگویند.بعضی گفتار اشخاص نامدار تاریخی یا عادیبوده که در موقع خاصی خیلی بجا و مناسب بودهو از بس به ذوق دیگران خوش آمده مشهورشده است.بسیاری از متلها نتیجۀ داستانی است ،خواهحقیقی یا افسانه ای باشد .در حالی که مردم ازداستان اصلی آن ممکن است بی خبر باشند ویا ممکن است در هر شهری به صورتی گفته شود.بعضی از متلها از یک قطعه شعر معروفگرفته شده است. واژهٔ قصه بهمعنى سرگذشت و حکایت است و اصطلاحاً به آثارى گفته مىشود که در آنها تأکید بر رویدادهاى خارقالعاده است تا تحول و تکوین شخصیتها و افراد. در قصهها یا حکایتها، اصل ماجرا بر رویدادهاى خلقالساعه مبتنى است. رویدادها، قصهها را بهوجود مىآورد و در واقع رکن اساسى و بنیادى آن را تشکیل مىدهد بدون آنکه در گسترش و بازسازى قهرمانها و آدمهاى قصه نقشى داشته باشد. اساس جهانبینى در قصهها اغلب بر مطلقگرائى استوار است. یعنى اینکه قهرمانهاى قصه یا خوب هستند یا بد. قهرمانهاى نه خوب و نه بد یعنى این که متوسط و بینابین، در قصهها پیدا نمىشوند و تعارض و تضاد بین خوبى و بدى یا قهرمان خوب و آدم بد، رویدادهاى قصهها را تشکیل مىدهند. مثلاً در قصهٔ معروف 'امیر ارسلان' عنصر شر، قمر وزیر بداندیش است و طرف خیر، فرخلقا است که قمر وزیر براى بهدست آوردن او به حیلههاى مختلف دست مىزند. در این بین نقش قهرمان یعنى امیرارسلان شناختن طرف شر و کوشش براى از بین بردن او است. قهرمانان قصهها، آدمهاى معمولى نیستند. آنها معمولاً نمونههاى کلى از خصلتهاى عمومى بشر را ارائه مىدهند. حادثهها و ماجراهاى قصهها، تابع رابطهٔ علت و معلولى نیست بلکه از اصل برانگیختن اعجاب پیروى مىکند و توالى رویدادهاى خلقالساعه و غیر عادی، هیچگونه رابطهاى منطقى را دنبال نمىکند. محتوا و مضمون قصهها، معمولاً مربوط به زمانهاى دور و جوامع گذشته از یاد رفته است. ناگفته نماند که اسطوره، افسانه، سرگذشت و افسانهٔ تمثیلى از اشکال گوناگون قصه است. قصهٔ عامیانه به انواع قصههاى کهن گفته مىشود که بهصورت شفاهى یا مکتوب در میان اقوام گوناگون از نسلى به نسل دیگر منتقل شده است. قصهٔ عامیانه انواع متنوعى است از اساطیر، قصههاى پریان و نیز قصههاى مکتوبى که موضوعات آن از فرهنگ قومى گرفته شده است. قصههاى ایرانى یکى از کهنترین نمونههاى اصیل تفکر و تخیل مردم این سرزمین و نشان دهندهٔ کیفیت و مباحث ذهنى و شادى و اندوه این قوم بهشمار مىآید.مردم این مرز و بوم، از روزگاران بسیار دور پندارها، باورها، افکار، آرزوها و تجربههاى خود را در قالب قصه ریخته و آنرا مانند گوهرى نایاب و عزیز به مرور تراش دادهاند و سطوحى بر آن افزوده و اجزائى از آن کاستهاند تا سرانجام به این شکل زیباى تحسینانگیز درآمده و به دست ما رسیدهاست که هرکدام از آنها در عین سادگى و صفاى بىپیرایه چنان لطیف و دلکش است که خواننده و شنونده را بىاختیار مجذوب مىسازد یعنى همان رمز و رازى که در آفرینش بهتآور مینیاتور ایران و رنگهاى جادوئى آن، همان طراوت و جلاى خیرهکنندهاى که در نقشها و رنگهاى بدیع کاشىکارى این دیار نهفتهاست، همان ظرافتها و انحناهائى که از انواع خط فارسى خوانده مىشودو تلألؤ غوغائى و خاموش تذهیب و نقاشى هم بر دلربائى و چشمنوازى آن مىافزاید، همان زیبائى نجیب و تنوع خیالانگیزى که در طرحهاى قالی، این شاهکار هنر ایران دیده مىشود و جمله آنها بینندهٔ هنر شناس را به تحسین و اعجاب وامىدارد و به دنیاى رازها و حالها مىبرد، در تار و پود این قصهها هم وجود دارد و به همین جهات است که بىاینکه ثبت ضبط شده باشد همواره نقل شده و روایت شده تا به زمان حاضر رسیده است.
یک داستان فولکلور
لاک پشتی بود که با عقربی در نزدیکی همدیگر زندگی می کردند . آن دو به هم عادت کرده بودند . روزی از روزها در محل زندگی آنها اتفاقی افتاد و زندگی آنها را به خطر انداخت . آنها مجبور شدند به محل دیگری کوچ کنند . لاک پشت و عقرب با هم حرکت کردند و بعد از طی مسافتی طولانی به رودخانه ای رسیدند . تا چشم عقرب به رودخانه افتاد ، در جای خود آرام ایستاد و به لاک پشت گفت : " می بینی که چقدر بد شانس هستم ؟ " لاک پشت گفت : " مگر چه شده ؟ موضوع چیست ؟ " عقرب گفت : " من الان نه راه پیش دارم و نه راه پس / اگر جلو بروم ، در رودخانه غرق می شوم ، اگر هم برگردم از تو جدا می شوم . "
لاک پشت گفت : " ناراحت نباش . ما با هم دوست هستیم ، پس باید در غم و شادی به یکدیگر کمک کنیم . من می توانم به آسانی از رودخانه عبور کنم . بنابراین تو می توانی بر پشت من سوار شوی و با هم از رودخانه عبور کنیم . مگر نمی دانی که بزرگان گفته اند : دوست آن باشد که گیرد دست دوست در پریشان حالی و درماندگی عقرب گفت : " خدا خیرت دهد دوست وفادارم . باید بتوانم روزی محبت تو را جبران کنم . " سپس عقرب بر پشت لاک پشت سوار شد و لاک پشت شنا کنان حرکت کرد . پعد از چند لحظه لاک پشت احساس کرد که چیزی دارد پشتش را خراش می دهد . لاک پشت از عقرب پرسید : " آن بالا چکار می کنی ؟ این سر و صداها از چیست ؟ " عقرب پاسخ داد : " چیز مهمی نیست . سعی می کنم جای مناسبی پیدا کنم تا بتوانم تو را نیش بزنم . " لاک پشت که متعجب شده بود ، با ناراحتی گفت : " ای موجود بی رحم و بی انصاف ! من زندگی ام را برای نجات تو به خطر انداخته ام و تو را بر پشتم سوار کردم تا جانت را نجات دهم ، با این وجود ، تو می خواهی مرا نیش بزنی ؟ هرچند که نیش تو بر پشت من هیچ اثری ندارد . نه به آنکه دم از دوستی می زنی و نه به آنکه می خواهی جان مرا بگیری . دلیل این همه خیانت و بدخواهی ات چیست ؟ " عقرب گفت از تو انتظار این حرفها را نداشتم . من در حق تو هیچ خیانتی نکردم و بدخواه تو نیستم . حقیقت این است که طبیعت آتش ، سوزاندن است . آتش همه چیز را حتی نزدیکترین دوستانش را می سوزاند . طبیعت من هم نیش زدن است ، وگرنه من با تو دشمن نیستم ، بلکه با تو دوست هستم و خواهم بود . نشنیده ای که گفته اند : نیش عقزب نه از ره کین است اقتضای طبیعتش این است لاک پشت حرفهای عقرب را تأیید کرد و گفت : " تو راست می گویی . تقصیر من است که از بین این همه حیوان ، تو را به عنوان دوست انتخاب کرده ام . هرچقدر به تو خوبی کنم ، باز هم طبیعت تو وحشیانه است . من نمی خواهم با تو دوست باشم . تنها بودن بهتر از آن است که دوستی مانند تو داشته باشم . لاک پشت این حرفها را گفت و عقرب را از پشتش به داخل رودخانه انداخت و به راه خود ادامه داد .
منابع : ویکی پدیا، سایت فرهنگسرای عطار و تبیان.
پایان پیام/