گروه تئاتر هنرآنلاین /

در آخرین روزهای اجرای نمایش «کابوس وقتی کاپوچینو ه تمام می شود» به تماشای این نمایش نشستم. بنا به رعایت قاعده نگارش نقد آثار تئاتری؛ انتظار خواننده این است که خلاصه ای از داستان نمایش را برایش نگارش کنم. اما به نظر می رسد که خواننده باید از این مورد در وضعیت کنونی چشم پوشی کند. علت این امر هم به متن نمایش بر می گردد.

نمایش «کابوس وقتی کاپوچینو تمام می شود» نمایشی است که بدون شک اجرای آن بر متن می چربد. دلایل این ادعا را می توان در موارد زیر بیان کرد؛ چنین به نظر می رسد که نویسنده نمایشنامه از متون خاصی از جمله تذکره الاولیا، رساله قریشه و داستان یک زندگی متفاوت، الهام گرفته است تا متن نمایشنامه خود را بنویسد که البته استفاده از متون دیگری، به هر نحو اگر ایراد محسوب نشود که مسلما نیز ایراد و عیب نیست، ولی در این مورد خاص هم چندان مزیت به شمار نمی آید! منظورنگارنده این است که به شخصه تحت تاثیر نام چند کتاب به عنوان منبع فکری قرار نمی گیرد. زیرا آنچه در متن دیده می شد و در غالب لحظات نمایش ذهن تماشاگر را درگیر می کرد، اغتشاش در متن بود.

عدم معرفی درست شخصیت ها و مشخص نبودن اهداف آنها که بدین گونه شخصیت ها را تا حد افرادی منفعل و فاقد کنش و تیپیک تنزل می دهد، تکرار بیش از حد صحنه هایی که تنها مزیتشان ایجاد موقعیت های نمایشی است؛ تدام دیدن آنها جز لوث نمودن موقعیت های قبلی، کارکرد دیگری ندارد و حتی باعث از بین رفتن لحظات خوب نمایش در دقایق پیشین می شود. این دو مورد از جمله مشکلات نمایش است.

در مورد اول نویسنده افرادی را در حد تیپ خلق می کند که جملگی در خدمت شخصیت اول نمایش (اسفندیار) و معرفی او و همراهی با او تا رسیدن به نتیجه نهایی است. این شخصیت ها فقط در زمانی پیدا می شوند که به آنها نیاز است به گونه ای که انگار این افراد فاقد فردیت شخصی هستند. به جز اسفندیار و فرشته دیگر شخصیت ها حضور پررنگی در نمایش ندارند. حضور سایر شخصیت ها به مانند نور چشمک زن چراغ قوه ها یی است که در دست دارند، هرچند که نویسنده در معدود لحظاتی که به این شخصیت ها فرصت حضور می دهد؛ این افراد نسبت به معرفی خود و خواسته هایشان چندان هم بی اهمیت نیستند.

حال اگر شخصیت های فرعی را کنار بگذاریم ما به شخصیت اسفندیار می رسیم، کما اینکه نمایش نیز حول او می گردد. باید گفت که نمایش در تبیین شخصیت اسفندیار موفق بوده همانگونه که در اجرا موفق است. اجرای میزانسن های دقیق که در ارتباط با معانی تلویحی مد نظر نویسنده بوده است مانند میزانسن هایی که با در چوبی ارائه می شود و ارتباط این میزانسن ها با استفاده از نور های صحنه، موجب گشته که ریتم مناسبی برای نمایش خلق شود و به خوبی تماشاگر را با خود همراه کند.

نورهای صحنه که غالبا با استفاده از چراغ قوه ها ارائه شده موجب می شود که شخصیت های خارج از میزانسن در تاریکی قرار گیرند و این خود جلوه ای سینمایی به کار داده است و از آنجایی که اسفندیار هنرمند عرصه فیلمسازی است؛ این نوع میزانسن به خوبی گویای شخصیت اوست. در واقع هر نور چراغ قوه بر صورت شخصیت ها کلوز آپ هایی را ایجاد می کند و گویی که کارگردان قصد دارد توجه و تمرکز بیننده را معطوف به این لحظات خاص کند. آیا بازیگران در آن لحظات در حال بیان دیالوگ ها یا واکنش های خاص هستند که واقعا توجه ما را می طلبد یا این نوع میزانسن فقط صورتی زیبایی شناسانه دارد و رویکردی مفهومی در آن نیست؟! در ادامه هنگامی که این شخصیت ها در نور کامل صحنه هستند در واقع در نمای لانگ شات قرار می گیرند .

موردی که کارگردان در رسیدن به آن موفق بوده طنز زبانی شخصیت هاست که به خوبی از سوی بازیگران ارائه می شود. دیالوگ به جا که علاوه بر بیان تنش موجود بین شخصیت ها به خوبی با عنصر طنز آراسته شده و توانسته است که بار همراهی تماشاگر با نمایش را بر دوش بکشد. اما همواره یک عنصر باز دارنده در راه رسیدن کارگردان به مقصود خود وجود دارد که در این نمایش در یک سوم پایانی قد علم می کند و باعث برهم خوردن ریتم نمایش می شود. نمایشی که بیننده را تا اواسط اجرا به خوبی با خود همراه کرده و طنز کلامی آن یک عامل تکرار شونده و ریتمیک بود که هر بار واکنش تماشاگر را با خود در پی داشت؛ به ناگاه شکل و شمایل یک ملودرام غمبار و پر از افه‌های شبه فلسفی به خود می گیرد.

شاید نویسنده با توجه به شغل و علایق اسفندیار (شخصیت اصلی نمایش) او را واجد چنین موضع گیری در پایان نمایش بداند. اما این پایان بندی و به نوعی همان صحنه های پایانی در کلیت نمایش، که ما تا پیش از این دیده بودیم؛ بدون شک نچسب و در ارائه مفاهیم مورد نظر نویسنده بدترین نوع انتخاب بوده است.

علیرغم آنچه گفته شد در نمایش «کابوس وقتی کاپوچینو تمام می شود» توجه بیش از حد به اجرای کار به نوعی روایت را دچار مشکل کرده است و چنین به نظر می رسد که کارگردان، متن را در اجرا بنا به صلاحدید خود (از آنجایی که نویسنده و کارگردان نمایش یک نفر بوده است) هرطور که مایل بوده شکل داده است. اصرار نویسنده و کارگردان نمایش در نوع پایان بندی که خود را ملزم دانسته که تکلیف تمام شخصیت ها را مشخص کند

منجر به نوعی پایان بندی تحمیلی شده که تکلیف هر شخصیت را نه بنا بر کنش ها و تغییر موقعیت هایی که در طول نمایش داشته است؛ بلکه بنا بر آنچه که آرمانی تر و از پیش تعیین شده بوده، مشخص می گردد. نگارنده این مطلب در جایگاه یک تماشاگر در پایان نمایش احساس می کرد که یک کاپوچینوی خوشمزه بر روی لباسش ریخته است و باید هر چه زودتر خودش را به یک خشکشویی برساند.

وحید یگانه

انتهای پیام/53