گروه سینمایی هنرآنلاین: سالن سینما با موکت قرمزِ تاریک و پرده‌ محدبی که پشتش دنیای خیال‌انگیز ما نهفته بود، آنقدر مجذوب‌مان می‌کرد، آنقدر خیره به تماشایش منتظر بودیم که کورمال و بی‌دلهره، بی‌خستگی و فکر مشق‌های ننوشته، درونش جای می‌گرفتیم، ما را در بر می‌گرفت، شکل ما می‌شد و با سخاوت تمام، همه‌ آن‌چه در خود داشت به خیال ما می‌سپرد. ما به دنیایی می‌رفتیم که مثل خواب، فانتزی‌های روی‌نداده را ممکن می‌ساخت. نمی‌دانستیم کِی این رویا تمام می‌شود و هر بار روز دیگرش در مدرسه، مرور خوابی که دیده بودیم با هم. نسلی که ما بودیم، نیمکت‌های چوبی را میان بوی سیب‌های در کیفِ مدرسه مانده را با یکدیگر تقسیم می‌کردند، زیر باران و برف ساعت‌ها بازی می‌کردند و دلخوشی‌های ساده‌ داشتند.

 هر قدر می‌اندیشم، مجال کنار آمدن با سیل گرانبار این همه اندوه را نمی‌یابم. برای من و برای ما که کودکیِ ستانده شده‌مان در صدای آژیر خطر و مارشِ از جلو نظام مدرسه با آن روپوش‌های زمخت و یقه‌های هر کلاس با کلاس دیگر متفاوت درهم‌کوبیده شد، مأمنی جز رویاهای شیرینی که شما برای‌مان ساخته‌اید وجود نداشت. کار شما، روزگار زمستان‌های تاریک در کوچه‌های خاموش را برای ذهن کودکانِ آن زمان، روشن نگاه داشتن، نسلی را صاحب دنیایی ارجمند کردن و خاطراتی را تا ابد باقی گذاشتن بود. فرشته خانمِ «گلنار»، کامبوزیا جان، از شما می‌گویم. روی در رویِ دیوار بلند خاطره که پرتوهای جذاب تصویر بر آن تابیده باشد، تمام آن‌چه از آن دوران به یاد دارم از دستان توانمند شما بر حلقه‌ نگاتیو ثبت شده‌اند.

ما بچه‌های مدرسه‌های دهه شصت با آن ساختار پادگانی و تسلطی عبوس، تنها دلخوشی‌مان تماشای دنیای خیال‌انگیزی بود که بر پرده‌ سینما خلق کرده بودید تا بلکه روزگار تهی از کودکی خود را در آن بازیابیم. تا بلکه از نسلی که ما را سرباز می‌خواست پناه ببریم به سرزمینی که در آن گربه‌ها آواز می‌خوانند، به حسنی و گل‌دونه غذا می‌دهند. جنگلی که گلنار در آن گُم می‌شود و بعد با خرس‌ها و خاله قورباغه دوست می‌شود. ما که می‌خواستیم آرام بگیریم از خروش ناظم مدرسه که فرمان می‌داد، بلند و ترسناک، در آغوش آوازهای گربه‌ای که ساده‌ترین عنصر عاطفیِ زندگی شهری انسان در کنار حیوانات است و کامبوزیا جانِ عزیز شما درست فهمیده بودید که از همان کودکی باید محبت جانداران در وجود هر آدمی نهادینه شود. کودکان زنده به خیال و رویاهایی که در بیداریِ دلگیر عصرهای جمعه به کابوس بدل می‌شدند، خوب دنیایی برایشان ساختید شما. محو تماشای گلنار شدن و ماجراهای داستانش و لذت مرور آن‌همه خیال در روز مدرسه، کدام نسل از کودکان را می‌توانست اینقدر به شعف برساند؟

کامبوزیا جانِ پرتوی، می‌دانید چقدر زیاد کودکانِ آن روزها را به زندگی گربه‌های کوچه‌ها علاقه‌مند کردید؟ فرشته خانم، مِهر دوستی با طبیعت را شما در دل کودکانِ آن زمان کاشتید. رویای آدم‌های بزرگ شدن و قهرمان بودن را شما در جهان ما به حقیقت تبدیل کردید. می‌دانید چقدر برای ما شورانگیز بود آوازها و ماجراهای گلنار در جنگل؟ وقتی خوب می‌اندیشم، شما دو نفر و آن سه نفر - ایرج طهماسب و حمید جبلی و فاطمه معتمدآریا - پا به پای نسل ما بی‌هیچ خستگی، راه آمده‌اید، نفس تازه کرده‌اید و باز جهان‌های دیگر خلق کرده‌اید. از «گلنار» و «پاتال» و گربه‌های آوازخوان و «مدرسه پیرمردها» تا «کلاه قرمزی و پسرخاله»، تمام کودکان این سرزمین را صاحب دنیایی کرد که پیش از آن تجربه نکرده بودند. کودک دیروز با ماجراهای مدرسه‌ پیرمردها چنان سرشار از هیجان و امید بود که روزگار جیره‌بندی و خاموشی‌های شبانه کمتر آزارش می‌داد.

کامبوزیا+پرتوی

برای نسلی که در فانتزی زنده است، خیال‌پردازیِ بعد از سفرش به دنیای فیلم‌های شما، لذتی دوچندان داشت. شما در عرصه فرهنگی، جور خیلی کسان را به تنهایی کشیده‌اید و اکنون با تنی خسته، آرمیده‌اید و لبخند ما کودکانِ آن روزها بدرقه راهتان است. در این سفرِ مطمئن و بی‌همتا، توشه‌ای گرامی‌تر از دنیای قشنگی که برای ما تا همیشه ساخته‌اید سراغ ندارم. فرشته خانمِ آرزوهای کوچکِ ما بچه‌ها، کامبوزیای عزیزِ خاطره‌ساز، با اینکه به سفر رفته‌اید، برای همیشه حضور پررنگ شما در زندگی ما کودکانی که به شوق تماشا، خستگیِ صبح‌های خیلی زود بیدارشده را فراموش می‌کردند، محسوس است. اکنون که ما این روزگارِ رفته را می‌نگریم، اکنون که در این راهِ سخت، شما همراه ما بودید، بر فراز قله‌ای که بر بالایش ایستاده‌اید، صدای تشویق نسل ما از همیشه برای بدرقه شما بلندتر است تا هر انسانی که می‌شنود بداند، شما دو نفر، سهم مهمی در دنیای کودکیِ ما داشته‌اید. بداند ساخت جهانی این‌چنین ارزشمند برای کودکان یک نسل چه دارایی شگفت‌انگیزی برای آنان است. آرزوی ما آرامش ابدی برای شماست. خدا پشت و پناه‌تان.

ثبت است بر جریده‌ عالم دوام ما

نوید جامعی - دانشجوی دکترای پژوهش هنر. یکی از همان کودکان دهه شصت.