به گزارش هنرآنلاین، این نشست با حضور محمدرضا مریدی، عضو هیئت‌علمی دانشگاه هنر، به همراه اسماعیل پناهی، مدیر نشست، برگزار شد.

در ابتدای این نشست، اسماعیل پناهی، مشاور رئیس فرهنگستان هنر، با بیان اهداف و شیوه برگزاری این نشست­‌ها، ابراز امیدواری کرد با حضور فعال و مشارکت مدیران و اعضای هیئت‌علمی، به چشم­‌انداز روشنی از مسائل و چالش­‌های هنر کشور و راهکارهای آن دست یابیم. سپس با طرح موضوع نشست اول گفت: در کنار رویکردهای تاریخی و زیبایی‌شناختی و فرمالیستی در مطالعات هنر، رویکرد اجتماعی و نهادی به هنر از اهمیت ویژه­‌ای برخوردار است. با آغاز موج مدرنیته و شکل­‌گیری دولت­‌های مدرن، فرهنگ به‌عنوان امری مهم در مناسبات اجتماعی و سیاست‌گذاری عمومی مطرح شد. از دهه ۱۹۸۰ با شکل­‌گیری مؤسسات و تشکل­‌های فرهنگی و هنری، مقوله سیاست‌گذاری فرهنگی در ژاپن، امریکا، استرالیا، بریتانیا و دانمارک از اهمیت ویژه­‌ای برخوردار شد و تنظیم رابطه نهاد هنر و نهاد سیاست مورد توجه حکمرانان و فعالان مدنی قرار گرفت.

پناهی سپس در بیان چالش­‌های حوزه سیاست‌‌گذاری هنر مسائل زیر را عنوان کرد:

- با توجه به جنبه­‌های خلاقانه نهاد هنر و ضوابط و قوانین و چارچوب­‌های از بالا به پایینِ سیاست‌گذاری، آیا هنر اساساً قابل‌مدیریت است؟ شاخص­‌های این سیاست‌گذاری چیست؟

- چه تعارضاتی ممکن است بین منافع سیاسی، اقتصادی، ایدئولوژیک حکمرانان و دولت­‌ها و هنرمندان و تشکل‌های هنری به وجود آید؟

- نسبت گروه­‌ها و انجمن­‌ها و تشکل­‌های هنری با نهادهای سیاست‌گذار و سازمان­‌های اجرایی هنر چیست؟

- و آیا در مجموع، سیاست‌گذاری حاکمیت برای هنر، آن را محدود می­‌کند یا منجر به رشد و توسعه و پویایی آن می­‌شود؟

mdk

در ادامه محمدرضا مریدی، جامعه­‌شناس هنر، ضمن ابراز خرسندی از حضورش در جلسه گفت: ایده‌هایی دارم که دوست دارم با شما به اشتراک و به بحث بگذارم. امیدوارم که با حضور آقای نامورمطلق در فرهنگستان هنر، باب بحث و گفت‌وگو باز شود و من هم در این امر شریک شوم.

او سخنش را با تکیه بر اهمیت مسئله نهاد هنر در کشور این‌گونه آغاز کرد: هنر در ایران نهاد ضعیفی دارد. منظور از نهاد سازمان نیست. اتفاقاً در ایران انواع سازمان‌های فرهنگی و هنری داریم؛ مانند همین فرهنگستان هنر. منظورم از نهاد هنر نهادی عمومی همچون تشکل‌ها و انجمن‌‎های هنری است. ما با سازمان‌های متکی بر بودجه مواجهیم و فقدان نهادهای قوی باعث شده است تا هنر قربانی سیاست شود و به‌نحوی مورد سوءاستفاده قرار بگیرد. این مداخله و سوءاستفاده در هنر خودش بحث مهمی است که سعی می‌شود به آن پرداخته شود.

این پژوهشگر با اشاره به لغو کنسرت‌های موسیقی و ممنوعیت نمایش فیلم‌های سینمایی در برهه‌ای از زمان در کشور، آن را نمونه اِعمال نظارت دولت در کشمکشی سیاسی مثال زد که هنر را بازیچه سیاست می‌کند.

مریدی با طرح سؤالی مطلبش را این‌چنین ادامه داد: به‌راستی مرز مداخله سیاست در هنر کجاست؟ و یا به بیان دیگر، امکان‌های هنر در جامعه چقدر است؟

او برای پاسخ به این پرسش، رویکرد یا موضع دولت­‌ها را، درخصوص سیاست‌گذاری هنر، در تقاطع دو محورِ مداخله (حداکثری/ حداقلی) و تصدی‌گری (حداکثری/ حداقلی) در هنر جامعه، به چهار نوع مدل سیاست‌گذاری یعنی دولت تسهیل‌گر، دولت معمار، دولت مهندس و دولت حامی تفکیک کرد.

مداخله حداقل

مداخله حداکثر

تصدی­گری حداکثر

دولت مهندس

با سیاست‌های دخالتی

تصدی­گری حداقل

دولت معمار

با سیاست‌های نظارتی

دولت حامی

با سیاست­‌های هدایتی

دولت تسهیل‌گر

با سیاست­‌های حمایتی

این استاد دانشگاه ضمن اشاره به نمونه پژوهش‌هایی که درباره این مدل‌های سیاست‌گذاری در ایران انجام شده، تأکید کرد: یکی از مدل‌های برتر، دولت تسهیل‌گر است که در آن دولتْ تصدی‌گری حداقلی و مداخله حداقلی دارد.

او افزود: هیچ کشوری نیست که تنها از یکی از این مدل‌های چهارگانه استفاده کند. باید دانست که سنخ‌شناسی در این الگوها نشانگر تمایل دولت‌ها برای این مهم است و همه کشورها و دولت‌ها ترکیبی از این مدل‌ها را در پیش می‌گیرند. مریدی در ادامه به بررسی همین الگوها در بعضی از سازمان‌های کشور پرداخت و گرایش غالب سازمان‌های دولتی به این از این مدل‌ها را نشان داد.

مدرس دانشگاه هنر تهران تنها راه تقویت نهادهای عمومی هنر را تغییر مدل‌های نظارتی‌ـ‌دخالتی به مدل‌های حمایتی‌ـ‌تسهیل‌گر خواند.

او گفت: اتفاقاً هر وقت این تغییر را تجربه ‌کرده‌ایم، نتایج خوبی هم به دست آورده‌ایم چراکه این تغییر موجب تقویت نهادهای عمومی هنر می‌شود و این امر می‌تواند از به‌بازی‌گرفتن هنر در عرصه سیاست جلوگیری کند؛ اما تقویت نهادهای عمومی هنر چگونه میسر است؟ ما در حال حاضر نهادهای بسیاری داریم که بودجه فرهنگی می‌گیرند، البته تعداد بسیارشان به معنای تنوع فعالیتشان نیست. آنها خیلی وقت‌‎ها نقش نهادهای پشتیبان و بازتولیدکننده ایده‌های سیاسی را ایفا می‌کنند. همچنین عمدتاً خود را سیاست‌گذار و طراح برنامه‌های کلان می‌دانند و این به معنی ورودنکردن به عرصه تولید هنر است. به عبارتی سهم هنرمندان از بودجه‌های فرهنگی این سازمان‌های متعدد بسیار اندک است.

محمدرضا مریدی سخنانش را به مبحث مولد‌های هنری کشاند و نکته مهمی را برای ادامه سخن مطرح کرد: برای اینکه هنر از پشتیبان و بازتولیدکننده سیاست به پیشران سیاست تبدیل شود، باید حمایت‌ها را متوجه نیروهای مولد و هنرمندان و نهادهای عمومی هنر کرد. اساساً واژه پیشران در آینده‌پژوهی استفاده می‌‎شود و درباره تصویر آینده صحبت می‌کند. ضروری است که تأکید کنیم هنرمندان هستند که تصویر آینده را می‌سازند؛ آنها هستند که می‌توانند امیدواری‌ها را بسازند و آینده را ترسیم کنند. آنچه در نظر دارم این است که هنر چگونه می‌تواند از حالت منفعل خارج شود و نهادهای سیاسی به هنرمند به‌مثابه سیاهی‌لشکران پشتیبان سیاست نگاه نکنند. باید در نظر بگیریم که نهادهای سیاسی، در بهترین حالت، از هنرمند انتظار دارند که هنر ملی خلق کنند. اما کار هنرمند این است که تنوع ایجاد کند چراکه جامعه به تنوع نیاز دارد. اما سازمان‌های دولتی سعی دارند تا هنرمند را به سمت هنر ملی هدایت کنند.

این جامعه‌شناس هنر در ادامه سخنانش از نیروهای پیشران هنر صحبت کرد و این نیروها را در سه دسته «هنرمندان»، «نهادهای هنری» و «مخاطبان» تقسیم کرد و گفت: در سه دهه گذشته، جمعیت هنرمندان در ایران افزایش پیدا کرده است که این امر بیشتر در دهه 1380 ملموس بود. به همین دلیل در سال 1382 اشتغال هنرمندان هم بسیار مهم و مسئله‌مند شد. حتی شورایی با عنوان طرح جامع اشتغال هنرمندان ایجاد شد که ناکام ماند. منظور از هنرمندانْ ستاره‌های درخشان آسمان هنر نیست. شاید کمتر از یک‌درصد جمعیت هنرمند شرایط مالی خوبی داشته باشند اما مابقی در سردرگمی اشتغال به سر می‌برند. از این­رو این هنرمندان به‌عنوان نیروی ارزان و پاره‌وقت تبدیل شده‌اند که در سایه سازمان­‌های فرهنگی امرار معاش می­کنند و گاهی نمایشگاهی دایر می‌کنند یا به سفارش سازمان‌های فرهنگی مثلاً تیزر می‌سازند. اما چگونه می‌توان شرایط هنرمندان به‌عنوان نیروهای مولد و پیشران سیاسیت را بهتر کرد؟

عضو هیئت‌علمی دانشگاه هنر در ادامه سخنانش بحث را به مقوله بیمه هنرمند کشاند و گفت: بیمه هنرمند طرحی برای حمایت از امنیت شغلی هنرمندان است. هنرمندان پس از ارائه رزومه و فعالیت هنری خود تلاش می‌کنند هنرمندبودن خود را ثابت کنند تا از امتیاز بیمه هنرمندان استفاده کنند. اما در این چرخه ناچار به اثبات کمّی‌گرای هنرشان می‌شوند. یعنی تعداد نمایشگاه‌ها از کیفیت کار هنرمند مهم‌تر می‌شود و این موجب غلبه کمّی‌گرایی بر کیفیت کار هنری می‌شود. درست است که بیمه هنرمندان راهی برای حمایت‌های دولتی در قالب افزایش تأمین اجتماعی هنرمندان محسوب می‌شود، اما دو خطر برای آن وجود دارد؛ یکی تشدید تقاضا برای هنرمندشدن، و مشکل بزرگ‌تر اینکه هنرمندان پس از بیمه‌شدن فعالیت‌هایشان پایش نمی‌شود. واقعیت این است که نهادهای دولتی نمی‌توانند تشخیص درست و صحیح از این مسئله داشته باشند که چه کسی هنرمند است، چه کسی شایسته استفاده از امتیاز بیمه هنرمندان است، آیا هنرمندی که بیمه می‌شود در آینده باز هم فعالیت هنری را دنبال خواهد کرد. نهادهای دولتی قادر نیستند به این پرسش‌ها پاسخ دهند. آنها، در بهترین حالت، فعالیت‌‌های کمّی هنرمندان را ارزیابی می‌کنند که این خود کمیّت‌گرایی در هنرمندان را افزایش می‌دهد. اینجاست که انجمن‌ها و نهادهای عمومی هنر نقش مهمی می‌توانند داشته باشند چراکه کارشان پایش فعالیت‌های هنرمندان است. نهادهای عمومی هنر می‌توانند خیلی از برنامه‌های خوب دولت‌ها را بهتر اجرایی کنند.

مریدی با تکیه بر اهمیت نهادهای عمومی هنر و تعریف این نهادها، به‌عنوان حدفاصل بین نهادهای دولتی و خصوصی، ادامه داد: تقویت نهادهای عمومی هنر راه‌حل مناسبی برای اجرایی‌کردن درست حمایت‌های دولتی است. اما این نهادهای عمومی هنر را چگونه می‌توان تقویت کرد؟

این پژوهشگر هنر گفت: نهادها و انجمن‌ها و تشکل‌های فرهنگی نباید از دولت بودجه بگیرند و ما باید به راه‌حل‌های بهتری فکر کنیم.

او ادامه داد: به‌جای اختصاص بودجه به‌صورت مستقیم و از طریق سازمان‌های دولتی، باید بودجه از طریق فعالیت‌های حامیان (اسپانسرها) به نهادهای هنری اختصاص یابد. یعنی بنگاه‌های تجاری‌ای که از نهادها و انجمن‌های عمومی هنر حمایت کنند از کمی معافیت مالیاتی برخوردار می‌شوند.

او ضمن اشاره به تجربه موفق دیگر کشورها در استفاده از این روش تشریح کرد: تا پیش از این اغلب این حمایت‌ها معطوف به رویدادهای هنری بوده، در حالی که این حمایت‌ها بهتر است معطوف به نهادهای هنری شود چراکه آن نهادها بهتر می‌توانند بر امور هنری نظارت کنند و در واقع کانالی برای اجرای صحیح این روش شوند و از خطاها در فرار مالیاتی احتمالی بنگاه‌ها در استفاده از این روش هم جلوگیری شود.

مریدی در ادامه تعریفش از نیروی پیشران گفت: هنرمندان و نهادهای عمومی هنر و مخاطبان در هم تنیده‌اند و حل مسئله حمایت از هنرمندان در گرو تأسیس نهادهای عمومی هنر است و تأسیس این نهادها در گرو مشارکت هنرمندان است. مسئله مخاطب هم جدا از اینها نیست. ما یک مخاطب ایدئال در ذهن داریم که کمی تاریخ هنر می‌داند، ارزش‌های فرهنگی را می‌شناسد و در زمان فراغتش جلو یک تابلو می‌ایستد و آن را تفسیر می‌کند. واقعیت این است که اینْ مخاطب هنر نیست. این مخاطبی است که در نظریه‌های فلسفه هنر و زمان تفسیر اثر هنری در ذهن مخاطب از آن صحبت می‌کنیم. اما در جامعه‌شناسی از چنین مخاطبی صحبت نمی‌کنیم. مخاطب از جامعه ایزوله نمی‌شود، بلکه فردی از این جامعه است. مسئله این است که چه افرادی امکان و فرصت مخاطب هنرشدن دارند؟ چقدر با هنر مواجه می‌شوند و به هنر دسترسی دارند؟

این پژوهشگر هنر افزود: ما باید توزیع اجتماعی هنر داشته باشیم؛ به‌طور مثال در دهه ۱۳۷۰ «فرهنگسرا» ساخته شد؛ در دهه ۱۳۸۰ طرح «خانه‌های فرهنگ» دنبال شد و در دهه ۱۳۹۰ «سرای محله» مطرح شد؛ طرحی خوب که فرصت مناسبی برای پیوند هنر و مردم به حساب می‌آید و من معتقدم این فرصت نباید از دست برود.

او افزود: سرای محلات در بخش‌هایی که به مرکز دسترسی ندارند و دوردست‌اند، بسیار می‌توانند کارگشا باشند و ظرفیت محسوب می‌شوند. مردمِ پیرامونی که از مرکز و این نقطه جوشش برنامه‌ریزی‌های فرهنگی دورند، توان زبانی و توان چانه‌زنی سیاسی پایین‌تری هم دارند. طبقات متوسط و بالا که دسترسی‌شان به این مکان‌ها راحت‌تر است، اتفاقاً توان زبانی و دایره واژگانی بالاتری هم دارند و به تبع آن توان اجتماعی بالاتری هم برای طرح مطالباتشان دارند.

او در تعریفش از مخاطب گفت: منظور از مخاطب الزاماً یک مخاطب فرهیخته نیست. این یک نگاه طبقاتی و سیاسی به مخاطب است. مخاطب، نه به معنای سیاسی‌اش و نه به معنای طبقاتی­اش، بلکه به معنای «مردم» است که اهمیت دارد. مردمی که توان مطالبه‌گری ندارند. خدمات هنری بسیار مهم است و ما هر وقت به این سَمت رفتیم، نتایج خوبی گرفتیم. نمونه‌ای که در ذهن جامعه هنری مانده و همه به آن ارجاع می‌دهند، راه‌اندازی فرهنگسرای بهمن است. هر زمان که خدمات هنری داده شده، مردم از آن استقبال کردند؛ همین مردمی که حتی در شمار سیاست هم نمی‌آیند. اما در حال حاضر باید نگران مفهوم مردم در عرصه هنر هم باشیم. ما باید بپرسیم که سهم مردم در بازنمایی‌ها و دسترسی به هنر چقدر است؟ باید برنامه‌ریزی درباره مخاطب را تغییر داد تا بتوان مخاطبان تصادفی و نام خاطبان را به مخاطب هنر تبدیل کرد.

این پژوهشگر این‌گونه به سخنانش پایان داد: اگر درباره چیزی به نام تجربه دموکراتیک سخن می‌گوییم، این تجربه نه‌فقط در سیاست که اتفاقاً در فرهنگ است که باید نهادینه شود؛ اینجاست که مطالبه‌گری‌ خدمات هنر نیز به وجود می‌آید و پیوند هنر و زندگی مردم شکل می‌گیرد. بنده معتقدم مفاهیمی از این دست که در سیاست‌گذاری هنر غایب‌اند، بیشتر باید مورد توجه قرار بگیرند.

این جلسه با پرسش و پاسخ حاضران به پایان رسید.