گروه سینمایی هنرآنلاین: «صحنه‌زنی» ایده‌ای جذاب و بکر دارد که کمتر فیلمسازی سراغش رفته یا به آن پرداخته است. صحنه‌زن به کسی یا کسانی گفته می‌شود که عمدا تصادف می‌کنند تا بتوانند دیه بگیرند. یعنی پیاده یا سواره خود را به خودرو در حال گذر می‌زنند و شرایط را به نحوی نمایش می‌دهند که دادگاه به نفع آن‌ها رای دهد و اخاذی کنند. این افراد کار خود را خوب بلدند به شکلی که سالانه میلیاردها تومان از شرکت‌های بیمه یا اشخاص حقیقی دیه می‌گیرند و متاسفانه قانون هم در بسیاری از مواقع به نفع صحنه‌زن‌ها رای صادر می‌کند.

حال علیرضا صمدی به عنوان فیلمنامه‌نویس و کارگردان سراغ این سوژه‌ بکر رفته تا پرده از جنایت این باندها بردارد. اسد (بهرام افشاری) به اصطلاح سرکرده‌ یکی از این باندهاست. او آدم‌های محتاج و گرفتار را به تله می‌اندازد تا برایش صحنه‌زنی کنند و بتواند مقدار زیادی از حق دیه‌ آن‌ها را بگیرد. البته او در این راه تنها نیست، سبزواری (مجید صالحی) و مستر (پیام احمدی‌نیا) هم او را یاری می‌کنند. از سوی دیگر، یک مددکار اجتماعی با نام لیلا جاویدی (مهتاب کرامتی) در پی افشای این باندهاست. اسد یک محافظ حرفه‌ای است که سابقه‌ جنایت و زندان دارد، همسر سابقش همراه دختر کوچکشان به خارج فرار کرده و او در تلاش است شاید بتواند دخترک را به ایران برگرداند.

تا اینجا ما با قصه‌ای سرراست روبروییم اما مشکل فیلم از اینجا به بعد شروع می‌شود، فیلمساز چون در قصه‌پردازی کم می‌آورد سراغ کلیشه و خرده‌داستان‌ها و آدم‌های اضافی می‌رود و مجبور به پرگویی می‌شود. به طور مثال، اسد آدمی عصبی‌ است، تنها در یک مسافرخانه زندگی می‌کند، کم‌حرف است، مدام پرخاش می‌کند، زنی صیغه‌ای دارد، لبخند نمی‌زند، گاهی جوانمردی هم می‌کند، گمان می‌کند عقل کل است اما از دور و بر خود بی‌خبر است و نمی‌داند که خود قربانی‌ است و... خب چند فیلم در ایران و جهان سراغ دارید که مانند ضدقهرمان «صحنه‌زنی» باشند؟ البته فیلمساز می‌تواند ادعا کند که اسد با بسیاری از آن ضد قهرمان‌ها تفاوت دارد. بله درست است آن‌ها منفعل نیستند اما اسد منفعل است، آن‌ها در تنهایی خود به یک کشف و شهود رسیده‌اند اما ما این را در اسد نمی‌بینیم.

آن‌ها دنبال هدفی هستند که به زندگی و مرگشان معنی بدهد اما آیا هدف اسد آنقدر پررنگ هست که به زندگی و مرگش معنی والاتری بدهد؟ او می‌خواهد دخترش را به ایران برگرداند اما به کجا؟ به کدام زندگی باشکوه و غرورانگیز؟ کسی که آنقدر غرق در منیت‌های خود است که نمی‌داند به اصطلاح شریک و وردستش طراح فرار همسر و دخترش از ایران است، آیا می‌تواند سرپرست هوشمندی برای فرزندش باشد؟ اسد «صحنه‌زنی» قرار نیست «لئون» یا مثلا «سامورایی» باشد، او قرار است مدل ضدقهرمان‌های امروزین باشد، بدمن‌های مدل 1400، باجگیرهایی که امروز در همین شهر زندگی می‌کنند. باشد اما ما به عنوان مخاطب با سوال‌های بی‌جواب فیلمنامه چه کنیم؟ مثلا آدمی سمج و عاصی‌ مثل اسد در تمام سال‌هایی که از زندان بیرون آمده و دنبال علت و مسبب فرار همسر و دخترش بوده چطور پی نبرده که سبزواری این نقشه را کشیده است؟ اصلا سبزواری کیست و از چه زمانی وارد زندگی اسد شده است؟ در جایی از فیلم اسد ادعا می‌کند اوست که زیر و بم کار را به سبزواری و مستر یاد داده، پس آیا سبزواری شاگردی است که از استاد پیشی گرفته یا این گاف فیلمنامه است؟

جالب اینجاست که در طول فیلم همه از سبزواری بد می‌گویند و به نوعی شیطان‌صفتی‌اش را به رخ اسد می‌کشند اما او یک بار هم شک نمی‌کند! اسد آنقدرها هم رفیق‌باز نیست که بخواهد به سبزواری اعتماد کورکورانه داشته باشد. البته فیلم چند سکانس اضافه هم دارد که هیچ کمکی به پیشبرد و ریتم قصه نمی‌کنند، مثلا سکانس نشت لوله‌ خانه لیلا جاوید که اتفاقا نفس فیلم را می‌گیرد. ای کاش فیلمساز فقط به داستان اصلی فیلم وفادار می‌ماند و اسیر ملودرام‌سازی رایج در سینمای بدنه نمی‌شد.

شاید در این صورت «صحنه‌زنی» به فیلمی ماندگار و جسور تبدیل می‌شد اما در حال حاضر فیلم در معرفی شخصیت‌ها الکن است و متاسفانه آدم‌ها در حد تیپ باقی می‌مانند و به شخصیت تبدیل نمی‌شوند. باید اعتراف کرد که صمدی با «صحنه‌زنی» نوید یک فیلمساز خوب را می‌دهد که به قصه و سینما آشنا اما کمی عجول و کم‌حوصله است. بد نیست که در انتها به بازی‌های خوب و متفاوت بهرام افشاری در نقش اسد و مجید صالحی در نقش سبزواری اشاره کنیم. افشاری با اندکی دقت در انتخاب نقش‌هایش می‌تواند به یک ضد قهرمان خوب در سینمای ایران بدل شود.