سرویس تئاتر هنرآنلاین: واقعیت این است که یکی از مهمترین دستاوردهای هنری در عصر معاصر، وابسته نبودن، سخت‌کوشی و جلای وطن به سوی اقالیم مطلق ادبیات و هنر و پس از آن سکنی گزیدن در آن سامان و ارتزاق روزانه در این مسیر بوده است. هر کسی کاری و باری، مدتی و ایامی سپری شده و پس آن گاه نه آدمی و نه صدایی. این یکی از مهم‌ترین لطماتی است که هنر معاصر ما و مهم‌تر از آن تئاتر ما خورده است.

راهی، صدایی، نمایشنامه‌ای و برآمدن پدیده‌ای و سپس هیچستان و پوچستان و صدایی که در نطفه خفه می‌شود. حالیا دلیل این مسیر و طی عمر و ایام در باغ بسیار درخت هنر و یا تن دادن به تنپوش سیاست و سپس رفتن و بازنگشتن و یا به قول شاعر یاد ایام جوانی جگرم خون می‌کرد / خوب شد پیر شدم کم کم و نسیان آمد. چرا این‌گونه است؟ تاریخ تئاتر معاصر ما را بنگرید. هیچ‌گونه استمرار و تداومی در  آن نیست. بعضی به دلیل خود تبه‌سازی و گروهی به دلیل تن دادن به این روزگار پاکباخته و پر از خصم و کینه بوده است و یا گاهی دیگر خستگی مفرط و حضوری در هوای ناپاک و عفن و یا بهتر بگویم رفت و آمد برای پاسخ دادن به سوالات گزمه‌های جبون و شحنه‌های از خود بی‌خود دربارهای شاهی بوده است و بس. گاهی وقتی ادبیات ایران را تورق و تصفح می‌کنیم در می‌یابیم تا چه اندازه حضور کثیف و ناپاک سازمان‌های مخفی و خانه‌های به اصطلاح امن سیاست‌های شاهنشاهی در ایران، سبب اصلی توقف و در جا زدن درام‌نویسی در ایران بوده است. این یک بُعد قضیه است. اما اگر درست دقت کنیم، کنار وافورهای مطلی و دم و دودهای آنچنانی یکی دیگر از اسباب ایستایی و ضدیت با اندیشه آزاد و هوای پاک سرزمین‌های زیبای اندیشه‌های تئاتری بوده است. چه درام‌نویسانی که در عنفوان جوانی از دست رفتند و چه هنرمندانی که پاکباخته و تسلیم، خود را به اجل اکرم واگذاشتند و در عوض چیزی جز هواهای عفن و بی‌رخت و ریخت ندیدند، پس بریدند ولی دایره است که طی می‌شود.

محمد چرم شیر

محمد چرم‌شیر، در این شرب‌الیهود با آن قلم جادویی، نگاه نافذ و اندیشه پر بال و برش، حالیا پشت پا به همه این ملاحظات و محظورات زده و پاک و بی‌غل و غش بر ستیغ عالم و آدم در دشتستان‌های یک سره سبز لمیده، خوش نشسته و با اعتقادی تام و تمام، هم شاگرد تربیت می‌کند، هم خود به تلمذ می‌نشیند و در یک کلام آبروی تئاتر جوان ایران بوده است. به ضرس قاطع می‌گویم چرم‌شیر پاک آمدترین و زیباترین حضور هماره مطرحش را در طی این بیست سال اخیر با آن چهره زیبا به خطوطی که برتافته از اندیشه، عرفان، آگاهی و تلمذ و تلمیذ بوده، به رخ تئاتریان از کف رفته، دنیا را از دست داده و پای اسباب تخدیر و تشفی نشسته نمایش داده است. آن چه سبب‌ساز و انگیزش‌برانگیز اصلی این یادداشت بوده همین پاک لوحی، سلامتی و منقح بودن او از هرگونه کژ و پیچ سرما و هواهای زمستانی بوده است. او سی سال کوشید؛ از مجلات باب روز شروع کرد، اندک اندک پیش آمد اما درست آمد. ای قوم به حج رفته کجایید کجایید؟ / معشوق همین جاست بیایید بیایید و چرم‌شیر در همین سرزمین بالید و در عنفوان جوانی عمیق‌ترین درام‌های ایرانی را نوشت، پاک لوح‌ترین لغات فارسی را مخدوم قلمش کرد و توانست یک سره نام خویش را بر هوای تازه درام‌نویسی جوان ما ثبت کند. این واقعه کمی نیست. چرم‌شیر یک پدیده است و خود این را به خوبی می‌داند. ارتزاقش از راه درام‌نویسی است. کژ و مژ نرفته، مسیری را صاف و در اندشت پیش رو گرفته و بی‌هرگونه افت و خیزی درام معاصر ما را معنا بخشیده و حالیا در عنفوان شباب مغرورانه پلنگ سترگ جنگل‌های پوشیده از برف را با ردپایی زیبا و عمیق حس و حال بخشیده است. پر کار است. روزی‌اش را از راه درام‌نویسی به کف آورده و امروزه روز شاگردان بسیاری در مکتب او تلمذ کرده‌اند و او بی‌هیچ شائبه‌ای هرچه داشته به آنان ارزانی کرده است. این هم چیز کمی نیست. بسیارند آدمیانی که آن چه می‌دانند در لوح سینه جاودان کرده‌اند و گویی دنیا به همین زودی‌ها به اتام و ختام می‌رسد. اما نه، چرم‌شیرها می‌مانند، چنان چه این همه تئاتری‌های از کف رفته، با قلم، قدم و سرایش‌های جادویی‌شان ماندند و گفتند کسی کو هوای فریدون کند؟

در هر حال این یادداشت ادای احترام است به محمد چرم‌شیر که از پله‌های خیابان سنگلج هروله کرد و رفت و آمد و دوتا یکی پله‌ها را پشت سر گذاشت و امروزه روز من کمترین، حضور او را در تئاتر ایران مفتخرانه و از سر بی‌دردی باور می‌کنم، کارهایش را مرور می‌کنم، دانشجویانی را که در کلاس او تربیت شده‌اند به احترام‌شان کلاه از سر بر می‌دارم و می‌بینم فن ارتباط دراماتیکی چگونه است، برداشت تئاتری از متون یعنی چه و بسیاری از این نکات مختصر که به ظاهر این‌گونه‌اند اما درس معلم ار بود زمزمه محبتی / جمعه به مکتب آورد طفل گریز پای را. همه جمعه‌ها از آن محمد چرم‌شیر باد و همه تئاتر ما پیشکش این جوان ارزشمند و احیاگر تئاتر معاصر ایران باد. کلاهم را به احترام او از سر بر می‌دارم و در انتظار آثار سرشناسش که از سرزمین‌های دور ونگوگ و گوگن را به خاطرات و کابوس‌های یک جامه‌دار از زندگی و مرگ میرزاتقی خان فراهانی و خانه برنارد آلبا را به رومئو و ژولیت شکسپیر با تسلط تمام پیوند می‌زند.

محمد عزیز! همه شاگردانت، همه جوانان تئاتری این دیار، مدیون کارنامه و شناخت‌نامه ارزشمند تئاتری تو اند و پدیده محمد چرم‌شیر را به دیده منت دارند.