به گزارش هنرآنلاین به نقل از آفتاب یزد؛ رمان طاعون اثر آلبرکامو، یگانه رمان فلسفی است که لذت مطالعه‌ و درک توصیفاتش در دوران سیطره‌ کرونا بر کره‌ی ارض هرگز با زمان ماقبل همه‌گیری ویروس کووید ۱۹ قابل قیاس نیست. بدین منظور که از ابتدای رمان و معرفی شخصیت‌های اصلی و شیوع طاعون و روند روبه افزایش آن و نحوه‌ی برخورد جامعه پزشکی و مردم با آن نیز شباهت‌های شگفت‌انگیزی با این حدوداً ده ماهی دارد که جامعه‌ی کنونی ما با یک بیماری مسری طاعون‌‌صفت مواجه است. ناگفته نماند که ابداً غایت راقم سطور در این وجیزه، نقد و تحلیل اثر نیست که این مهم به تنهایی، وقت و فرصت دیگری می‌طلبد و از حوصله‌ی این یادداشت خارج است اما به نظر می‌رسد بدون لطف نباشد اگر با مرور و به اصطلاح "review" داستان به این قضیه بپردازیم که چه مقدار می‌توان در حال حاضر از نکات مثبت این اثر درس‌آموزی کرد. در ابتدا اشاره شد طاعون یک رمان فلسفی است که علت‌العلل آن را باید در تفکرات خالق اثر جستجو کرد. اهل نظر به این مسئله واقف‌اند که کامو تحت تاثیر شدید تفکرات اگزیستانسیالیستی بود و ستون فقرات و تم اصلی طاعون نیز بر همین مبنا پایه‌گذاری شده است. ترسیم جامعه‌ای که به طور شوک‌آور با یک بیماری مسری و کشنده روبه‌رو می‌شود و عکس‌العمل متفاوت و حتی متناقض پرسوناژهای داستان را به همراه دارد. کامو در کنار توصیفات حقیقتاً زیبا و اثربخش در مورد وضعیت جامعه‌ی داستان، به طور منظم گریزهایی به علت بوجود آمدن بلایای طبیعی و امراض و به طور کلی، مسئله‌ی "خدا و شر" می‌زند و باید اعتراف کرد که با توجه به تفکرات و روحیات مادی‌گرایانه‌ی خویش در جواب به شبهات ذهنی و داستانی خود عاجز است. اما حداقل نقطه‌ی مثبت نگاه وی به این بلایا، عدم انفعال و فعالیت و تحرک همگانی برای دفع شر است. بیماری ابتدا با مشاهده‌ی اجساد مرموز موش‌ها در سطح شهر و حتی راهرو خانه‌ها و ادارات خودنمایی می‌کند که به مرور، درگیری انسان‌ها نیز شروع می‌شود. اما واکنش رفتاری مردم شهر اُران (نام شهری در کشور الجزایر که اتفاقات رمان در آنجا رقم می‌خورد) با روزهای ابتدائی و حتی این روزهای برخی از مردمان جامعه‌‌ی ایران مشابهت جالبی دارد:

"با وجود این مناظر غیر‌عادی، همشهریان ما ظاهرا نمی‌توانستند بفهمند که چه بر سرشان آمده است! احساسات مشترکی از قبیل ترس و یا جدایی وجود داشت اما هنوز هم مثل سابق اشتغالات شخصی را در درجه‌ی اول اهمیت قرار می‌دادند. هیچ‌کس هنوز بیماری را واقعاً نپذیرفته بود. بیشتر مردم بخصوص نسبت به آنچه عادت‌شان را بر‌ هم می‌زد یا مزاحم منافع‌شان می‌شد حساسیت داشتند.... به این ترتیب، به گشتن در کوچه‌ها و نشستن در تراس‌کافه‌ها ادامه می‌دادند! وقتی دور هم بودند ترسو نبودند! بیش از اینکه شکوه کنند به شوخی می‌پرداختند و چنان جلوه می‌کردند که با خوشرویی، این گرفتاری را که مسلما زودگذر است می‌پذیرند. با وجود این تغییرات وخیم‌تری چهره‌ی شهر ما را عوض کرد!"

کامو علت شرایط موجود را در دو زاویه بررسی می‌کند: نخست بی‌خیالی و عدم اعتقاد واقعی به وجود بلا و در مرحله‌ی بعد خودمحوری و عدم تفکر و اجماع همگانی برای دفع بیماری (یا به تعبیر خود وی اومانیست بودن مردم). بنابراین، نتیجه‌ی این دو رویکرد منفی و منفعت‌طلبانه را به این صورت شرح می‌دهد:

"همشهریان ما نیز در برابر این وضع مانند همه‌ی مردم بودند، به خویشتن فکر می‌کردند یا به عبارت دیگر اومانیست بودند. بلا را باور نداشتند. بلا مقیاس انسانی ندارد. از اینرو انسان با خود می‌گوید که بلا واقعیت ندارد!"

و در جایی دیگر: "با وجود این باز هم عکس‌العمل آنی از مردم دیده نشد. در واقع اطلاعیه‌ای که در سومین هفته‌ی طاعون خبر از مرگ سیصد و دو نفر می‌داد، اثری در مخیّله‌ی آنان نداشت... . به مرور زمان و با مشاهده افزایش مرگ‌ و میر بود که افکار عمومی با واقعیت آشنا شد. هفته‌ی پنجم سیصد و بیست و یک نفر و هفته‌ی ششم سیصد و چهل و پنج نفر تلف شدند. دست کم این افزایش صریح و گویا بود اما باز هم چندان نبود که بتواند با وجود همه نگرانی همشهریان ما، این اندیشه را از مغز آنان بیرون کند که هرچند حادثه‌ی تلخی‌ است اما زودگذر است!"

کامو سم مهلک و کشنده‌ی زوال جامعه‌ی ترسیم شده‌ی اُران را در عافیت‌طلبی فردی مردم و عدم لحاظ آن در منافع جمع معرفی می‌کند. ناگفته نماند که بوی افراط تفکرات چپ‌گرایانه نیز از استدلال و منطق کامو به مشام می‌رسد اما از ورای انصاف و عدل باید اعتراف کرد که تفریط در این باب، در جامعه‌ی کنونی ما در گسترش بیماری کرونا نقش بسزایی داشته و دارد. شاهد بارز این مثال را می‌توان در تقلای تعجب برانگیز انسان‌هایی یافت که با توجه به ممنوعیت ورود و خروج در برخی از شهرها، با دور زدن قانون و یا استفاده از راه‌های غیررسمی و بدون تفکر به نتیجه‌ی کار خود، با تلاشی جنون‌وار در پی آن هستند که خود را به مقصد مورد نظر برسانند! درست مثل کاراکتر "رامبر"؛ روزنامه‌نگاری که به طور کاملا اتفاقی در شهر طاعون‌زده‌ی اُران گرفتار شده است و با وجود قرنطینه شدن شهر، سعی در خروج از شهر دارد: "این فکر مغز او (رامبر) را اشغال کرده بود که نمی‌داند این وضع چقدر طول خواهد کشید. تصمیم گرفته بود از اُران برود. توانسته بود با رئیس استانداری ملاقات کند و به او گفته بود که هیچ علاقه‌ای در اُران ندارد و کارش ماندن در آنجا نیست، بر اثر تصادف به این شهر افتاده و حق این است که به او اجازه خروج بدهند. حتی اگر لازم باشد پس از خروج دوره قرنطینه را بگذراند. رئیس دفتر به او گفته بود منظورش را کاملا می‌فهمد اما نمی‌توان استثناء قائل شد!"

رامبر در ادامه با توسل به رابطه‌بازی‌های غیررسمی، کماکان به تلاش خود مبنی بر خروج قاچاق از شهر ادامه می‌دهد. بنابراین با توصیفاتی که از روحیه‌ی مردم جامعه مذکور به میان رفت آنها همان چیزی را درو کردند که با عملکرد خود کاشتند. قطعاً بی‌تفاوتی نسبت به اجتماع و سرسری گرفتن موضوع این بیماری همه‌گیر چیزی جز شیوع بیشتر و سخت‌تر شدن شرایط و لوازم زندگی نیست. تمدید قرنطینه شهر، برقراری قوانین اجتماعی سنگین، تعطیلی اکثر مشاغل، ازدیاد بیماران و گرفتاری‌های مربوط به خاکسپاری قربانیان، محصول همان بذری بود که رفتار مردم شهر کاشت. کامو در این باره می‌گوید: "از این لحظه به بعد، می‌توان گفت طاعون گرفتاری همگانی ما شد. با وجود نگرانی و حیرتی که از این حوادث عجیب دست داده بود، هریک از همشهریان ما مشغولیات عادی خود را حتی‌‌الامکان دنبال می‌کرد و طبعاً این وضع ‌باید ادامه یابد. اما تا دروازه بسته شد همه‌ی آنها و خود راوی دیدند که با هم در قفسی گیر کرده‌اند!"

و در جایی دیگر: "با وجود موفقیت مقامات اداری، شکل نامطبوعی که اکنون این تشریفات گرفته بود استانداری را مجبور ساخت که خویشان مردگان را از مراسم دفن دور کند! فقط موافقت می‌کردند که آنها (بستگان متوفی) تا دم گورستان بیایند اما این هم رسماً مجاز نبود!" و همچنین: "بدین‌سان اولین چیزی که طاعون برای همشهریان ما به همراه آورد غربت بود!...خلئی که به طور مداوم در خویشتن احساس می‌کردیم همین حس غربت بود!"

همانگونه که ملاحظه می‌کنید توصیفات مقطعی و منتخب کامو در این یادداشت، همسانی کم‌نظیری با اوضاع و احوال کنونی ما دارد تا آنجا که حس واقعی کلمات بر قلب و جان خواننده‌ی رمان می‌نشیند. از طرف دیگر نحوه‌ی برخورد پرسوناژهای داستان با این وضعیت نابسامان نیز بسیار قابل توجه است. در یک قطب، کاراکتر اصلی داستان "دکتر ریو" به عنوان یک مادی‌گرا و در قطب دیگر، کشیش شهر "پدرپانلو" در قامت فرد مذهبی و معتقد به ماورالطبیعه رخ‌نمایی می‌کنند. کامو در جای‌جایِ اثر خود، تقابل فکری این دو قطب مِن‌باب تفسیر خیر و شر جهان را در ذهن مخاطب باز می‌کند و البته وزنه‌ی حمایت خود را در کفه‌ی فکر دکتر ریو قرار می‌دهد. (همانطور که به میان رفت از آنجایی که آلبر کامو را به عنوان یک اگزیستانسیالیست می‌شناسیم، توقعی جز تفسیرهای مادی‌گرایانه از وی نداریم و نقد تفکرات فلسفی و احیانا سفسطه‌انگیز او را در میدانی دیگر به نقد و واکاوی می‌گذاریم) اما نکته‌ی حائز اهمیت، همراهی و همفکری این دو قطب در کنار تمام اختلافات عقیده و سلیقه با یکدیگر است. آنها ابداً حل مسئله‌ی طاعون را با زوایای فکری خود مخلوط نکرده و در کنار تمام پرسوناژهای اصلی به حل معضل مذکور می‌پردازند. مسئله‌ای که گاهی اوقات خلا آن بین افراد و احزاب کنونی سیاسی - اجتماعی ما یافت می‌شود. در حالیکه مسئله‌ی کرونا جایی برای کشمکش‌های حزبی باقی نمی‌گذارد! در رابطه با این موضوع می‌توان دیالوگ‌های رد و بدل شده فی‌مابین دکتر ریو و پدر پانلو را بعد از یک مشاجره‌ی فلسفی و البته پنهانی دونفره را سرلوحه کار قرار داد: "پدرپانلو: چرا باید با چنین خشمی با من حرف بزنید؟ برای من هم این منظره ( فوت یک کودک بر اثر طاعون) تحمل ناپذیر بود!"

ریو به طرف پدرپانلو برگشت و گفت: "درست است. مرا ببخشید. اما خستگی نوعی جنون است. در این شهر ساعت‌هایی هست که در اثنای آنها من به جز عصیان هیچ احساس دیگری ندارم!"

و در ادامه ریو بعد از معذرت‌خواهی مکرر ادامه می‌دهد: "خودتان خوب می‌دانید آنچه مایه نفرت من است مرگ و بدی است و چه شما بخواهید و چه نخواهید، ما در تحمل آنها و جنگیدن با آنها در کنار شما هستیم."

نکته‌ای که نمی‌توان از کنار آن به سادگی گذشت، انتقال همدلی مشترک این دو قطب به افراد دیگر داستان است. به طور مثال رامبر، روزنامه‌نگاری که همیشه در حال تلاش به جهت فرار قاچاق از شهر و قرنطینه بود نیز تحت تاثیر این تعامل جمعی قرار گرفته و از تصمیم ناصواب و منفعت‌طلبانه خود صرف نظر می‌کند‌! و روح تازه‌ای در افکار او دمیده می‌شود. تا جایی که در جملاتی به دکتر ریو می‌گوید: "دکتر، من نمی‌روم و می‌خواهم با شما بمانم"

و در جایی دیگر: "وقتی آدم تنها خودش خوشبخت باشد خجالت دارد."

کامو در نامه‌ای به "رولان بارت" منتقد صاحب نظر فرانسوی می‌نویسد: "رامبر شخصیتی که تجسم این امر است، از زندگی خصوصی چشم می‌پوشد تا خود را وقف مبارزه کند."

در آن طرف ماجرا مردم شهر که با رفتارهای خودمحور و فردانگارانه باعث انتشار و توزیع مخاطرات این ویروس منحوس شده بودند، بر این نکته واقف شدند که سود محوری موقتی، دقیقا همان ضرری است که بالاخره روزی کمانه کرده و انعکاس اثرات منفی آن به خودشان اصابت می‌کند. از این رو جدی گرفتن این رسالت اجتماعی در صدر دغدغه‌ها قرار گرفت:

"عملا در اواسط ماه اوت می‌شد گفت طاعون همه چیز را زیر بال گرفته بود. دیگر سرنوشت فردی در میان نبود! بلکه یک ماجرای اجتماعی بود که عبارت بود از طاعون و احساساتی که همه در آن مشترک بودند"

همکاری مدنظر کامو معطوف به طبقه و سواد و سن و اعتقاد خاصی نمی‌شود. بینش او از تعاون اجتماعی رعایت مسئولیت فردی هرشخص، در رتبه و جایگاه خود است. چه "دکتر کاستلِ" پیر که اکنون می‌بایست دوران فراغت از کار را بگذراند، چه "گران" که یک کارمند ساده شهرداری است، چه "کتار" که حتی بعضا تعادل روحی مناسب یک انسان نرمال را ندارد و چه "تارو" که اصالتا متولد و مقیم شهر اُران نیست، بعد از یک برهه زمانی جملگی در یک محور واحد حرکت می‌کنند:

"به همین سبب طبیعی بود که کاستل پیر همه‌ی اعتماد و همه‌ی نیروی خود را مصروف ساختن سِرم در محل با وسائل ممکن کند. ریو و او امیدوار بودند که وقتی سرمی با کشت همان میکروب که شهر را آلوده کرده است ساخته شود، تاثیرش بیشتر از سرم‌هایی خواهد بود که از خارج می‌رسد. و باز به همین سبب طبیعی بود که گران بی‌آنکه نشانه‌ای از قهرمانی داشته باشد نوعی کار منشی‌گری را برای سازمان‌های بهداشتی به عهده بگیرد. قسمتی از گروه‌های بهداشتی که تارو تشکیل داده بود نیروی خود را صرف کمک پیشگیری در محله‌های پرجمعیت کردند و می‌کوشیدند بهداشت لازم را در این محله‌ها رواج دهند."

در نهایت نتیجه‌ی این همکاری منطقی در توصیف لذت‌بخش و روح‌پروری است که کامو بعد از خلاص شدن شهر و مردم آن از شر طاعون به مخاطب ارائه می‌دهد. شرحی دل‌انگیز که می‌تواند در این زمان، آرزوی غریب هریک از ما در مورد خلاصی از ویروس کووید ۱۹ باشد:

"عاقبت، دروازه‌های شهر در سپیده‌دم یکی از بامدادان زیبای فوریه، همراه با تبریک مردم، روزنامه‌ها، رادیو و اعلامیه‌های استانداری باز شد. جشن‌های بزرگ برای روز و برای شب ترتیب داده شده بود. قطارها در ایستگاه‌های راه‌آهن دود و دم به راه انداخته بودند ( موج سفرها از نو شروع شد) و در همان حال کشتی‌ها که از دریاهای دوردست آمده بودند در بندرگاه پهلو گرفتند تا با روش خاص خودشان نشان دهند که آن روز، برای کسانی که از جدایی می‌نالیدند روز بزرگ وصال است!" آری! حق با کامو است! روز بزرگ وصال دقیقا زمانی فرا‌ می‌رسد که هریک از افراد به همان میزان جایگاه اشغال شده‌ی اجتماعی خود، مسئولیت و رسالت تحمیل شده و اجبار شده‌ این روزها را بر لذات و تمایلات و عادات گذشته ترجیح دهند و بار بر زمین مانده‌ تکلیف اجتماعی خود را حداقل در دوران بیماری بر دوش کشند تا به روز موعود یعنی رهایی از این اپیدمی مرگبار نائل شوند. به امید آن روز!