سرویس سینمایی هنرآنلاین: چیزی در گذشته جا مانده، چیزی که ناتمام باقی گذاشته شده است. نه اینکه بخواهد از یاد برود، که از یاد برده شده است. سوژه از میان گذشته‌ نه کاملاً گذشته، خودش را بازمی‌یابد. چیزی میان گذشته و آینده، در زمان حال رقم می‌خورد.

سوژه یک بار طعم گسسته شدن مرزهایش را چشیده است. هنگام سقوط، به‌تمامی، مرزهایش دریده شده‌اند و این تازه آغاز راهِ به پایان رسیدن است. حضور رویدادی غیرمنتظره، همچون آفتابِ مطلق پاییزی که نه توانش به‌مانند آن گرمای تابستان است و نه سر در نقاب زمستان کشیده، حضور بی‌تردید خود را از پشت پنجره بسته قطعی می‌کند. یادی از گذشته به‌مثابه چنین رویدادی، تن به زوال نمی‌دهد و سوژه را با هر فریم خود، به مرزهای نامرئیِ گسسته شدن می‌کشاند.

سردرگمی سوژه نه ازآن‌رو که میلش به تصاحب نرسیده است، بلکه از مدامی است که می‌داند زوالِ بی‌پایانِ اتمام، او را دربر خواهد گرفت. اوست که خود را طرد می‌کند، بی‌آنکه بداند در مرزهای گسسته‌اش، دیگری را به طرزی خیالی طرد کرده است.

"دوئت" ساخته نوید دانش، چیزی در میانه‌ گذشته و آینده را به تصویر کشیده است. داستان از جایی آغاز می‌شود که تردید حامد، تماشاگر را به درون قصه می‌برد. سپیده و حامد، در دوران دانشجویی، دلبسته یکدیگر بوده‌اند. تماشاگر، وجود حسی عمیق در آن رابطه را که در زمانی نه‌چندان دور روی داده است، به‌وسیله دیالوگ‌های درون کتاب‌فروشی به‌خوبی درک می‌کند و به طبع آن، گسست در آن رابطه عاطفی را هم به‌خوبی متوجه می‌شود.

بازی درخشان نگار جواهریان در نقش سپیده، بی‌آنکه جملات طولانی دیالوگ‌ها بخواهند وظیفه خودشان را انجام بدهند، به‌خوبی تماشاگر را به درون قصه می‌برد. حرکات سپیده، چهره‌ او که بر اثر یادآوری آن رویداد گرامیِ گذشته، احساس خود را نمی‌تواند پنهان کند و تردیدها و سکونِ ممتد او بعد از خروج حامد از کتاب‌فروشی، همه از میلی ناتمام سخن می‌گویند که حداقل شاید برای سپیده این‌گونه بوده باشد. سپیده چیزی را جا گذاشته و حتی بعد از اینکه نقش خود را در قالب سوژه، در نظم نمادین جامعه به‌عنوان یک همسر ایفا می‌کند، ایگوی او به دنبالش می‌گردد. به دنبال میلی ناتمام که از میان نُت‌های دوئت اولیه حامد که هنوز در گوشیِ خود دارد، حضور قاطع خود را اعلام می‌کند.

برای تماشاگر مشخص نیست که دقیقاً چه رویدادی سبب جدایی این دو شده و این مسئله تا پایان فیلم هم حل‌نشده باقی می‌ماند. آنچه آن دو را از یکدیگر دور نگه داشته، می‌تواند یک خداحافظی باشد که ممکن است حتی به بیان درنیامده یا غیبتی ناگهانی که یکی از طرفین از وجودش بی‌اطلاع است. همین امر سبب می‌شود که آینده با اکنون را به‌گونه‌ای دیگر رقم بزنند.

نویسنده در بیان آنچه سبب کشف سرنخ‌هایی از گذشته برای همسر سپیده یعنی مسعود می‌شود، کمی عجله کرده است. سپیده با سرعتی غیرعادی، بی‌آنکه متوجه باشد همسرش چندی بعد از راه خواهد رسید، هنگامی که در لابه‌لای نُت‌ها به دنبال آن حس گم‌شده‌ گذشته می‌گردد، به خواب می‌رود و این امر تماشاگر را از درون داستانِ منظمی که تا آن لحظه به‌خوبی پیش می‌رفت، به عقب می‌راند.

تردیدهای سپیده در جهت حفظ سوژه‌بودگی اوست. همچنین علت تأخیر در خریدش از کتاب‌فروشی و در پیِ آن، توضیحاتش در محل کار مسعود درباره رابطه‌اش با حامد که سعی در پنهان کردن حس عمیقش نسبت به او دارد، کفایت نمی‌کند و کنجکاوی مسعود را بیشتر برمی‌انگیزد تا جایی که مسعود پرس و جوی مستقیم را آغاز می‌کند.

بازی درخشان علی مصفا در کتاب‌فروشی و نگاه‌های ویژه‌ای که در مواجهه با کاوه به‌عنوان شریک جرم دارد، بار دیگر تماشاگر را به داستان برمی‌گرداند. حامد و مسعود هر یک سعی در ایفای نقش خود در گذشته دارند. مسعود با کنکاش در گذشته‌ سپیده، مسیری برای خودآزاری می‌گشاید. مسیری که تماشاگر در اواخر فیلم، در دیالوگ‌های سپیده و مسعود در آن آپارتمان جدید ردش را می‌بیند: "من هیچ‌وقت با تو امنیت نداشتم سپیده".

از سوی دیگر، حامد نیز که اُبژه‌ی میلش حالا متوجه مینو شده است، فقط خود را با یک عذرخواهی بدهکار سپیده می‌بیند. ارتباط مراسم خاک‌سپاری زنی سرزنده و شاد از بستگان مسعود و سپیده با آنچه فیلمساز می‌خواسته در بیانِ کوتاه و گذرا بودن زندگی بیان کند، تماشاگر را درون داستان نگه می‌دارد اما مثال بی‌ربطی از زندگی شتر از کیفیت متن می‌کاهد.

این دیالوگ‌ها با مضمون داستان همخوانی ندارند اما آن تصاویر بی‌نظیری که از برف کوهستان تماشاگر را به درون ترکیب‌بندی ویژه‌ای می‌برد که حس زیبایی و ترس را توأمان تجربه کند، رمانتیسیسم نابی را به نمایش گذاشته است که مرگ ناگهانی را به تماشاگر یادآوری می‌کند و از او می‌خواهد با او در این تجربه سهیم شود. یاد مرگ، می‌تواند در بسیاری از موارد، بازدارنده باشد و این انسان است که مرگ‌آگاه است.

دوئت 5

مسعود با دیدن عکسی از جاده فیروزکوه در آموزشگاه حامد، دوباره به یاد مرگ آن زن سرزنده و شاد می‌افتد و همین شاید سبب می‌شود که بی ملاقات حامد، آنجا را ترک کند و به زندگی با سپیده دلگرم‌تر شود. مرگ آن زن (مائده) که از او در برخی گفت‌وگوها یاد می‌شود، به‌مثابه اینکه مسعود جسد دیده نشده او را در ذهن تصور کرده و در چند قدمی آرامگاه ابدی او حضور دارد، مرزهای سوبژکتیویته او را در هم می‌شکند. او آن‌طرف حضور دارد و همین حضورِ بی مجوز او، مرزهایش را گسسته است.

مسعود برای بازیابیِ مرزهای خودش، سعی در تأکید بر سوژه بودن سپیده دارد و با پیشنهاد یک جای جدید، شروع دوباره‌ای را برای زندگی‌اش با سپیده متصور شده است. حتی زمانی که در آموزشگاه، به‌دروغ درباره دخترِ نداشته‌اش به نام مهتاب حرف می‌زند، در پی احیای نظم نمادین است. یکی از دلایلی که تماشاگر نمی‌تواند به‌خوبی با داستان خو بگیرد این است که علت گسست در رابطه سپیده و حامد را نمی‌داند.

با در نظر گرفتن نمونه‌های دیگری در سینمای ایران نظیر "چهل‌سالگی" و "تجریش ناتمام"، باید بگوییم "دوئت" از فقدان این بخش از داستان رنج می‌برد. هرچند فیلمساز به‌قصد ایجاد توازن، علت جداییِ حامد و سپیده را پنهان کرده است تا بتواند زندگی تازه هر دو را به تماشاگر نشان دهد، خلأ مهمی که از عدم اطلاع تماشاگر از علت جدایی این دو به وجود آمده، مخاطب را در ابهامی ناخواسته قرار می‌دهد که در پاره‌ای لحظات دست از همراهی با داستان می‌کشد.

همراهی همسر حامد برای گفتن عذرخواهیِ نامعلومی که تماشاگر نمی‌تواند از آن مطلع شود، او را با تضاد عجیبی روبه‌رو می‌کند که با روند کلیِ داستان متفاوت است. کم‌رنگ بودن عنصر موسیقی، آن جادویی که روزگاری سپیده و حامد را به هم متصل کرده بود، در مسیر فیلم احساس می‌شود.

یکی از دلایلی که فیلمساز سویه‌ی پنهان رابطه سپیده و حامد را برای تماشاگر آشکار نمی‌کند، شاید حضور هر یک در مسیری جدید باشد اما تماشاگر، با ذهن منطقیِ خود به دنبال علت گسست رابطه سپیده و حامد می‌گردد و چون تلاش تماشاگر ثمری ندارد، بخشی از داستان را از دست می‌دهد.

سپیده در پایان فیلم، مُصرانه به دنبال حامد می‌گردد و زمانِ ازدست‌رفته برای گفت‌وگوی میانِ این دو، تماشاگر را با ابهام روبه‌رو می‌کند. سپیده باید از علت گسست رابطه‌اش با حامد حتی در آن چند جمله‌ پایانی حرفی به میان می‌آورد تا تماشاگر را از این شکاف رهایی بخشد اما باز هم این حرف به میان نمی‌آید. پایان سردی که "دوئت" را به انتهای راه می‌رساند، تماشاگر را قانع نمی‌کند.

 بااین‌حال و با همه این تفاسیر باید گفت "دوئت"، سعی در حفظ زندگی دارد. آفتابِ پنهان‌شده در پشت ابرهایِ زمستانی در گورستان، مناظر برفی با آن سکون و تأکید زننده‌اش، و فکر پریشان مسعود در مرز میان زندگی خودش و مرگ آن زن سرزنده، تماشاگر را به زندگی دعوت می‌کند.

"دوئت" می‌خواهد گذشته را در همان گذشته باقی بگذارد و حقیقت را به‌مثابه همان آفتاب پشت ابر، ملموس و نادیدنی نشان دهد. "دوئت" از مسیری به زندگی وارد شده است که مرگ از سوی دیگرش، مرزهای سوژه را تهدید می‌کند.

نوید جامعی - دانشجوی دکترای پژوهش هنر