سرویس تئاتر هنرآنلاین: به یاد دارم که من از زمانی که در هنر تئاتر چهره‌ای یافتم، همیشه در کنار ناز بالش‌موجم دو نمایشنامه بالینی را در جوار رخت و ریخت خواب خویش داشتم. این دو متن همیشه یا "پاتوق" نوشته اسماعیل خلج و یا "صیادان" اثر اکبر رادی بود. از خواندن این دو متن و خاصه "صیادان" رادی هیچ‌گاه خسته نمی‌شدم. سهل است شاید بیش از همراهی با این دو متن بر روی صحنه نمایش ایرانی، در مجاب شانه‌هایم جای این دو متن هماره و همیشه زنده و پاینده بود. نمایش "صیادان"، متنی است همیشه زنده و ارزنده. اکبر رادی شاید این متنش را در ستیغ و اوج و موج و بزنگاه آثارش خوش نوشته است. سرنوشت "ایوب" و "یعقوب" دو کاراکتر اصلی این متن برای من یادآور روشنفکران خودفروخته و از خود بی‌خودی بود که نرخ خرده فرمایش‌هایشان تداعی این شعر اخوان بود: کس به چیزی برنگیرد سکه هامان را.

"صیادان" حکایت‌گر دو ماهی‌گیر خطه شمال است که در کار ماهی‌گیری خویش، نمایش‌دهنده خودفروختگی از یک سو و اعتلا و ایستادگی و وفاداری به آرمان‌های جریان‌های روشنفکری از سوی دیگر بود. یعقوب، از آن تیپ‌های خودباخته‌ای بود که سر آخر در آخور ارباب‌های‌شان خود را می‌فروشند و ایوب نشان‌دهنده آنان که مقاومت می‌کنند، می‌ایستند و در برابر هیچ شکنجه‌ای سر از لاک خویش برنمی‌کشند و اسطوره جاودان روشنفکران معاصر ایرانند. اما این‌که چرا من این متن را به عنوان مدخل این بحث انتخاب کردم آن است که "صیادان" اوج‌گاه آثار رادی است و به قولی از دل برآمده و بر دل می‌نشیند. پایان این متن اگرچه با شکست ایوب همراه است و نشان می‌دهد کژ راهه‌های روشنفکران ما همیشه با اندک چیزکی تاب تحمل از کف می‌دهند، حتما اسطوره‌ها و بزرگانی هم هستند که دل از کف برنمی‌کشند و استوار و مقاوم بر سر آرمان‌های‌شان مستدام و پاینده‌اند.

از شب‌هایم می‌گفتم، از آن تاریکنای شب‌های دیجور تهران نقبی به شمال می‌زدم و با مش همایون و آقا گل و آقا نجف و دیگران خلوت می‌کردم. این کاراکترهای "صیادان" رادی است. شب است، در سه کنج دنج کنار دریا، اینان می‌نشستند و می‌بافتند و می‌لافیدند و این تنها ایوب بود که سر در گریبان خویش می‌کشید و به یاد می‌آورد که باشگاه رامین تنها یک بهانه است برای نرخ‌ فروش روشنفکرانی که بودند و خود را به ارزان‌ترین قیمت‌ها می‌فروختند. هر شب که می‌گذشت، تمایل من به این متن بیشتر می‌شد. ساختار نمایشی این اثر، سخت زیبا و به قاعده بود. تکنیک‌های نمایشی برتولت برشت و این‌که در آغاز هر تکه‌ای از متن، شکل معارفه کاراکترها را داشت، از مایحتوی و درون اینان خبر می‌داد. در هر حال، از "صیادان" سیر که نمی‌شدم. شب که می‌شد و سایه‌های سنگین خواب مرا می‌ربود، "صیادان" در کنار من هم برای چند ساعت می‌خوابید. دوباره صبح و طی شامگاهی دیگر و حس غریب قربت و غروب "صیادان"، اثر اکبر رادی.

این مقدمه را از آن رو آورده‌ام که بگویم من با اکبر رادی تا عمق و معنا و نهایت مفاهیم دست به گریبان بودم. خیلی کوشیدم تا این متن را تکراری نکنم، چرا که من تاکنون بارها و بارها درباره رادی متونی را نوشته‌ام و حالیا کوشیدم به قول شاعر: فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر / سخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر. نمی‌دانم آن‌چه می‌نویسم حلاوت است یا طراوت، اما این قدر هست که یادآور سیمای این گیلکی مرد روزگار ما باشد. مردی که سال‌ها نوشت، از حقیقت دم زد و بی‌باکانه و چموش، طبرستان و خطه خطیر خاطرات زمانش را نگاشت و چه خوب و متین نگاشت. به روی هم رادی، در سترگ و اوج ادبیات نمایشی معاصر این سرزمین جا دارد و بی‌تعارف باید بگویم با آن زبان پر طنطنه که از زبان و ادب پارسی بهره‌ها گرفته، فی‌الواقع برای خویش سندی مستند و گویا از تئاتر مکتوب این دیار است. آری! کم‌گوی و گزیده گوی چون دور / تا ز اندک تو جهان شود پر. پر شدن جهان، با جرعه‌ای از دریای شاعرانه رادی از آن حرفهاست، اما این قدر هست که از چند نمایشنامه مطرح و زیبایش نام ببریم. "در مه بخوان"، "افول"، "روزنه آبی"، "پلکان"، "مرگ در پاییز"، "از پشت شیشه‌ها" و به جز این‌ها فراوان. گذرا بنگریم و بگذریم. باری، خطاب من به خانواده رادی این است که پسرانم و همسر مهربان رادی، چه مبارک سحری و چه فرخنده شبی است دهم مهرماه سالگشت اکبر رادی. قدر بدانیم و بر این باور باشیم که بهرام بیضایی، اکبر رادی، اسماعیل خلج و دیگر درام‌نویسان مطرح روزگار ما، همگی در مجمع درام‌نویسان معاصر، بر ستیغ عالم و آدم ایستاده‌اند و در واقع به مفاهیمی چون ادبیات دراماتیک امروز ایران، رخت و ریختی متبرک و مبارک بر تن کرده‌اند. یادشان هماره پایدار و صولت و پایداری‌شان همیشه زنده و جاودانه.