سرویس تئاتر هنرآنلاین: نمایش "پنهان‌خانه پنج در" حسین کیانی نگاهی به وضعیت جامعه زنان در دوران تاریخی ایران دارد، اثری که این روزها نیز می‌تواند حلقه اتصالی باشد به بازشناسی روزگار معاصر و مشکلات زنان در جامعه امروزی، آرش فلاحت‌پیشه که سال‌ها پیش به عنوان بازیگر در همین نمایشنامه بازی کرده، این روزها به همراه جمعی از بازیگران جوان که هنرجویان او هستند، بازخوانی جدیدی از "پنهان‌خانه پنج در" داشته و آن را هر شب تا 22 مردادماه در تالار مولوی روی صحنه می‌برد. این نمایش که در پی شیوع کرونا تجربیات مختلفی را پشت سر گذاشت از جمله اولین نمایش‌هایی بود که پس از بازگشایی اماکن فرهنگی و هنری روی صحنه آمد به همین دلیل با آرش فلاحت‌پیشه کارگردان، محمد اسلامی آهنگساز و سارا فتحی، حمید باهوش، علیرضا رشیدی و سیدجواد حسینی بازیگران این نمایش گفت‌وگویی داشته‌‌ایم که در ادامه می‌خوانید:

 

آقای فلاحت‌پیشه چه نیازی باعث شد که بعد از این همه دوره بازیگری به سراغ کارگردانی رفتید؟

آرش فلاحت‌پیشه: اول از همه بگویم که من هنوز خودم را کارگردان نمی‌دانم. علی‌رغم اینکه الان همه به هر نحوی می‌آیند کارگردان می‌شوند، اما من به کمک دوستان از جمله آقای محمد امیریاراحمدی که تاثیر بسیار زیادی در شکل‌گیری این اثر داشت و کمک دوستان دیگر مانند سیدجواد حسینی، احسان فلاحت‌پیشه، فریبا کامران، شیما مهدوی و ... که هر تیمی علاقه‌مند است آن‌ها را کنار خود داشته باشد، این نمایش را کارگردانی کردم. ما این کار را دو سال پیش به پیشنهاد بچه‌های دوره‌های قدیمی‌تر کارگاه بازیگری "از تمرکز تا باور"، در مهرماه سال 96 تمرین‌های نمایش را آغاز کردیم. من همیشه در کلاس‌هایم به هنرجوها می‌گویم من هیچ تعهدی نمی‌دهم بعد از دوره‌ای که می‌گذرانید حتماً شما را به جایی معرفی می‌کنم تا بازی کنید. چون این‌ها بزرگترین دروغ‌هایی است که گفته می‌شود. یک عده، کلاشانه فقط می‌خواهند از هنرجو پول بگیرند. حرف من این است که هنرجو باید دو سال بی‌وقفه آموزش ببینند. بچه‌هایی که یک سال و نیم با همدیگر بودیم به من گفتند ما را رها نکنید و بیایید با هم کار کنیم. گفتم شما خودتان پلاتو بگیرید و من هم در کنار شما کمک می‌کنم و جلو می‌رویم ولی بدانید که به بد کسی این پیشنهاد را می‌دهید. چون من آدمی نیستم که دو ماهه کاری را ببندم. گفتم ما جلو می‌رویم و هر وقت به سرانجام رسیدیم نمایش را روی صحنه می‌بریم. بچه‌ها یا علی گفتند و با هم جلو آمدیم و الان از آن‌ها فقط علیرضا رشیدی در گروه مانده است. ما ابتدا متن‌های مختلفی را بررسی کردیم. من از همان اول هم می‌دانستم که می‌خواهم از آقای امیر یاراحمدی کمک بگیرم. در نهایت به این رسیدیم که متن‌های ایرانی برای بازیگر این قابلیت ویژه را دارد که بتواند مهارت‌هایی که تاکنون کسب کرده را بهتر نشان بدهد. این‌طور شد که به متن "پنهان‌خانه پنج در" رسیدیم. من هم مثل همه بچه‌ها در طول پروسه به این نتیجه رسیدم که این نمایش را باید چطور اجرا ببریم. هیچ موضوع از پیش مشخص شده‌ای برای ما وجود نداشت و فقط می‌دانستیم در اتمسفر جهان این نمایش یک خشونت و تنفر وجود دارد. بر این اساس آن زمان به کمک بهزاد جاویدان‌فر هنرجوها تحت تعلیم حرکات اسپانیایی قرار گرفتند و با فرزاد برهمن آواز و سولفژ کار کردند. جلوتر که آمدیم یک سری از بچه‌ها نمی‌توانستند تحمل کنند و برخی هم مشکل خانوادگی داشتند و از گروه جدا شدند. ما سه بار کار را از صفر شروع کردیم. یعنی سه بار تیم متلاشی شد و آدم‌های جدیدتر آمدند. حمید باهوش از بچه‌های دوره اول کلاس بازیگری "از تمرکز تا باور" بود. پس از مدت‌ها ایشان را دیدم و پرسیدم الان چه‌کار می‌کنی؟ گفت من در حوزه معماری داخلی کار می‌کنم ولی هنوز حسم این است که دوباره تئاتر کار کنم. یکی از دوستانم اصرار داشت سارا علاقمند بیاید به‌عنوان منشی صحنه کنار ما کار کند ولی وقتی دیدیم یک جای خالی وجود دارد به او گفتیم بازی کند. در نهایت کسانی که حق‌شان بود و صبوری داشتند، سر جای خودشان قرار گرفتند. فقط آیدا نوروزی و مریم بهشتی از بچه‌های کارگاه بازیگری نیستند و بقیه بچه‌ها یک دوره را در کارگاه گذرانده‌اند. ما تنها یک چیز می‌دانستیم و آن این بود که می‌خواهیم کار درست را انجام بدهیم. قرار گذاشته‌ بودیم هر زمان کار درست اتفاق افتاد به دنبال ارائه آن برویم. در این مسیر خدا هم با ما بود. ما سعی کردیم اگرها را رعایت کنیم و در نهایت آن اتفاق افتاد.

شما به کلاس‌های ایده تا اجرا اشاره کردید که الان بعد از شیوع کرونا تعداد آن‌ها در فضای مجازی زیادتر شده است. البته قبل از کرونا هم کلاس‌های زیادی وجود داشت. حتی در تابستان سال گذشته نزدیک به 30-40 کلاس ایده تا اجرا برگزار می‌شد که علاقه‌مندان می‌توانستند در آن کلاس‌ها ثبت‌نام کنند. فکر می‌کنید چرا یک‌دفعه این همه کلاس‌های ایده تا اجرا برگزار می‌شود؟ یا برگزاری این کلاس‌ها ضرورت دارد؟

آرش فلاحت‌پیشه: عناوین ایده تا اجرا و آموزش آنلاین، فی‌النفسه عناوین بدی نیستند ولی این‌ها وقتی وارد فضای فرهنگی هنری ایران می‌شوند که هیچ سازوکاری ندارند و شاخه‌های عجیب و غریبی از آن‌ها بیرون می‌زند. ایده تا اجرا وقتی درست است که دوستان پس از گذراندن کلاس‌های آموزشی و کسب مهارت‌های لازم در جایی جمع شده و وارد پروسه اجرا شوند، نه اینکه آدمی که صفر کیلومتر است و در هیچ کلاسی حضور نداشته است به اجرا برود. فکر می‌کنم این نیازها در همه هنرجوها وجود دارد. آن‌ها در صورتی وارد این فضای آشفته می‌شوند که تضمین داشته باشند حتماً روی صحنه می‌روند. اینجاست که اصل کار که آموزش است کنار گذاشته می‌شود. فردی در بهترین حالت شش ماه در دوره ایده تا اجرا شرکت می‌کند و بعد به اجرا می‌رسد. من شنیده‌ام از آن‌ها سفته و پول‌های کلان می‌گیرند و در نهایت متعهد هستند که به همه آن‌ها نقش بدهند. طبیعتاً به همه هم نقش نمی‌رسد و کسانی که کارکرده‌تر هستند نقش‌های اصلی را می‌گیرند و یک عده فقط باید روی صحنه راه بروند. این مسئله باعث سرخوردگی این افراد می‌شود. مسیر آموزشی بسیار مهم است. در دوران ما کسانی که با استاد عزیز من دکتر صادقی کار می‌کردند یک نوع نگاه به تئاتر داشتند و نگاه کسانی که با محمد یعقوبی کار می‌کردند هم متفاوت بود. در حال حاضر هنرجو در یک مسیر غلط می‌افتد و فقط دلش خوش می‌شود که یک کار اجرا کرده است. من فکر می‌کنم همه این‌ها به خاطر کاسب‌کاری است. در حال حاضر یک عده می‌بینند بازیگر شدن جذاب است و می‌گویند ما هم از این فرصت استفاده کنیم. البته در این میان دوستان خوبی مانند کوروش نریمانی هستند که کارگاه ایده تا اجرای خوبی برگزار می‌کنند. غلط بودن این کلاس‌ها به خاطر این است که دوستان بدون هیچ تجربه‌ای وارد این فضا می‌شوند. به نظر من این اتفاق خوبی نیست. شیوه آموزش بازیگری آنلاین هم شاید در تمام دنیا اتفاق بیفتد ولی آن کلاس‌ها نیز برای کسانی است که یک سری دوره‌ها را گذرانده‌اند و الان فقط مستر کلاس‌ها را به شکل آنلاین برگزار می‌کنند. من این مسئله را در روزهای کرونایی هم گفتم اما به عده‌ای برخورد. من می‌گویم چطور می‌توانید به کسی که هنوز ساحت تئاتر را نمی‌شناسد و شش جلسه طول می‌کشد تا قابلیت‌های نهفته درون خود را کشف کند و ترسش بریزد، در خانه درس بازیگری بدهید؟

آرش فلاحت پیشه

در تمام دنیا کلاس‌های آنلاین برگزار می‌شود و چیز غریبی نیست. خود مارتین اسکورسیزی در دوران کرونا برای کارگردان‌های سینما یک کارگاه آموزشی برگزار کرد ولی همان‌طور که شما گفتید این‌ها مسترکلاس هستند. شاید اسکورسیزی از تمام دنیا 10 نفر را انتخاب کند و به آن‌ها آموزش بدهد. یعنی آن‌ها یک دوره‌هایی گذرانده‌اند و شاید حتی کارگردان‌ها و بازیگران حرفه‌ای هم باشند ولی در آن کلاس‌ها شرکت می‌کنند تا بتوانند سطح خودشان را ارتقا بدهند. من خودم متوجه نشدم چطور می‌شود برای سطح مقدماتی و پایین کلاس آنلاین گذاشت! یک استاد چطور می‌تواند از طریق آنلاین، تنفس و بدن شاگرد را کنترل کند؟

آرش فلاحت‌پیشه: عواطف و احساسات چیزهایی هستند که ما باید رودررو آن‌ها را حس کنیم. یک عده می‌گویند چرا با ما مخالفت می‌کنید؟ می‌گویند ما فعلاً مقدمات را به شاگردها می‌گوییم و بعد که کرونا رفع شد کلاس‌های حضوری را برگزار می‌کنیم. اتفاقاً مرحله مقدماتی باید به صورت حضوری برگزار شود.

می‌گویند اگر معلم اول دبستان شما خوب باشد عاشق درس و مدرسه می‌شوید ولی اگر او معلم بدی باشد، این خطر وجود دارد که شاگرد از مدرسه وحشت کند و هیچ‌وقت خاطره خوبی از مدرسه نداشته باشد. من در این زمینه با شما هم‌‌عقیده هستم. فکر می‌کنید چه ضرورتی باعث شد که بعضی دوستان خوشنام و حرفه‌ای ما بیایند این کلاس‌های آنلاین را برگزار کنند؟

آرش فلاحت‌پیشه: امرار و معاش و کاسبی. به قول محمود استادمحمد وقتی به مخاطب تئاتر بگوییم مشتری، همه چیز وارونه می‌شود. درد اینجاست که دوستان من در زندگی‌شان مانده‌اند و توانایی پرداخت قسط خودشان را ندارند و علنی می‌گویند برویم اجرا کنیم تا به پول برسیم. آموزشگاه‌ها نیز بر همین جریان استوار هستند. آن‌ها باید هنرجو جذب کنند. هنرجو هم در صورتی جذب آموزشگاه می‌شود که به او تعهد بدهید بعدها او را به یک فیلم یا تئاتر معرفی می‌کنید. این‌ها با جریان بنگاه‌های هنروری چه تفاوتی دارند؟ این افراد می‌روند افراد را از جاهای گوناگون پیدا می‌کنند و با پرداخت پول، آن‌ها را جلوی دوربین می‌آورند. من فکر می‌کنم یک عده فقط برای جریان درآمدزایی کلاس برگزار می‌کنند.

سه، چهار سال است که یک جریان بیمار در تئاتر ما بیشتر شده است. یک عده بدون گذراندن دوره کارگردانی و با پیش پرداخت به یک سالن خصوصی به راحتی می‌توانند تجربه تئاتری داشته باشند. واقعیت این است که آن آدم‌ها چندان هم پولدار نیستند. من خودم دیده‌ام که شخصی رفته ماشین خود را فروخته و یا بدهکار بازیگرانش شده ولی این ریسک را می‌پذیرد که بیاید کارگردانی کند. هیچ‌موقع متوجه این ریسک‌پذیری نشدم چون اصولاً کسی کارگردان را نمی‌بیند. آن‌قدری که یک بازیگر شناخته‌ شده است، شاید تماشاگران‌ حتی آقای دکتر رفیعی را به چهره نشناسند.

آرش فلاحت‌پیشه: مرکز هنرهای نمایشی و خانه تئاتر باید قانونی را برای این مسئله وضع کنند. تا زمانی که قانون وجود نداشته باشد هر شخصی می‌تواند تئاتر اجرا کند. آن کسی که کارش را از یک سالن خصوصی شروع می‌کند، حتماً در ذهنش این مسئله وجود دارد که یک روزی در هتل اسپیناس پالاس اجرا برود. سال‌ها پیش آقای بهزاد فرهانی سر آمدن سلبریتی‌ها به تئاتر عنوان کردند فرهنگ چیزی است که باید تزریق شود. وقتی چیزی فراگیر می‌شود دیگر نمی‌توانید جلوی آن را بگیرید. این روزها می‌شنویم که فلانی بی‌سواد است و آمده کارگردان شده است. شاخ‌های اینستاگرامی و هر شخصی که بلد است بخنداند بازیگر می‌شود. وقتی ما مقابل آن‌ها سکوت می‌کنیم و وارد این جریان نمی‌شویم که شما باید این مسیر را بروید تا کارگردان و بازیگر شوید، دیگر نمی‌شود درباره این موضوع حرف زد. هر شخصی می‌تواند از هر جایی بیاید و کارش را پیش ببرد و آفت هم گریبان خود ما را می‌گیرد. من از یک جایی احساس کردم نمی‌توانم با این جریانات بجنگم چون کسی فریاد من را نمی‌شنود و به همین خاطر سعی کردم در یک دایره کوچک‌تر مثل کلاس‌های بازیگری تأثیرگذاری خودم را داشته باشم. تلاش کنم تعریفی که من احساس می‌کنم از تئاتر درست است را به آن‌ها تزریق کنم و آن‌ها هم به دیگران منتقل کنند.

خود شما وقتی با جلال تهرانی کار می‌کردید تعهدتان بیشتر تعهد اخلاقی بود و مدت‌ها فقط برای ایشان کار می‌کردید. من یادم است شما، وحید آقاپور و صادق ملکی چند سال فقط در گروه آقای تهرانی بودید و کارهای خوبی مانند "مخزن" و "نفرتیتی" را روی صحنه آوردید. شما قطعاً در کلاس‌هایی که داشتید راجع به اخلاقیات و تعهد حرف زده‌اید ولی همان‌طور که گفتید از مجموع آن 30-40 نفری که با شما کلاس داشتند تنها سه، چهار نفر مانده‌اند. من نمی‌دانم متأسفانه چه اتفاقی می‌افتد که آدم‌ها تا انتها نمی‌مانند؟ حتی آن تعهد به کلاس خودشان را هم ادا نمی‌کنند.

آرش فلاحت‌پیشه: اگر این‌طور شود همه شبیه همدیگر می‌شوند. این مسیری است که شما باید خلاف آن حرکت کنید و به همین خاطر سخت است. بسیاری از آن دوستانی که کنار گذاشته شده‌اند به خاطر این بوده که چند دقیقه دیر به تمرین رسیدند. ما از اول این چیزها را یاد دادیم و اگر کسی متوجه این حرف‌ها بشود ماندگار شده است. اگر یک نفر از هنرجوها درک کرده باشد، دنیا و آخرت‌مان را خریده‌ایم. در حال حاضر جریان گسترده‌ای در حال شکل گرفتن است که وقتی ما در برابر آن سکوت می‌کنیم همین‌طور وسیع‌تر می‌شود. اول با خودمان می‌گوییم ما کار خودمان را کنیم و با آن‌ها کاری نداشته باشیم؛ ولی به جایی می‌رسد که آن‌ها می‌گویند بازیگری اصلاً نیازی به آموزش ندارد و با تجربه می‌توانیم بازیگری یاد بگیریم. الان می‌گویند پول و پررویی داشته باشی بازیگر می‌شوی!

آرش فلاحت پیشه - حمید باهوش - سارا فتحی - سید جواد حسینی -علیرضا رشیدی - محمد اسلامی

خانم فتحی، آقای رشیدی و آقای باهوش، شما افرادی بودید که در این کلاس‌ها شرکت کردید. بعضی از دوستان در کنار شما بودند و تا انتها آمدند ولی برخی دیگر طاقت نیاوردند و رفتند. البته قرار نیست همه بمانند چون بستگی به استعداد، تعهد، مشکلات اقتصادی و... دارد. هر کدام از این مشکلات ممکن است آدم را از این مسیر دور کند. فکر می‌کنید چرا بقیه بچه‌ها این کار را رها کردند؟

آرش فلاحت‌پیشه: یکی از بچه‌ها به نام شراره آشوری مشکل جسمانی پیدا کرد و پایش را عمل کرد. او یکی از بازیگرها بسیار خوب کلاس بود. تنها کسی که مطمئن بودم نقش "عطری جان" را بازی می‌کند او بود ولی مشکل جسمانی پیدا کرد و نتوانست کنار ما باشد. یک نفر دیگر بود که توانایی پرداخت ماهی صد هزار تومان برای صندوق نمایش را هم نداشت.

سارا فتحی: من فکر می‌کنم هر آدمی متفاوت است و همین تفاوت‌هاست که ما را کنار همدیگر قرار می‌دهد. شاید هم آن‌ها به اندازه کافی عاشق این کار نبوده‌اند. من خودم متأهل هستم و از کرج می‌آیم ولی سعی کرده‌ام به بهترین شکلی که می‌توانم در تمرینات حضور داشته باشم و کوتاهی نکنم. فکر می‌کنم بعد از مشکلات مالی و جسمی که بعضی افراد داشتند، نبود آن‌ها به دلیل نبود عشق به این کار است.

حمید باهوش: من نمی‌توانم بقیه را قضاوت کنم ولی دلایل مختلفی وجود دارد. علاوه‌بر مسائل مالی و خانوادگی، مسائل دیگری هم وجود دارد که باعث شده این آدم‌ها فکر کنند بسیار سریع می‌توانند پیشرفت کنند ولی واقعیت این است که هیچ‌کس نمی‌تواند سریع پیشرفت کند. باید در بازیگری صبور باشید. البته من می‌گویم همه شغل‌ها نیاز به صبر و حوصله دارد و بازیگری هم همین‌طور است. بازیگری کاری نیست که با پول و پارتی بتوان آن را خرید. این‌طور نیست که پس از گذراندن یک ورک‌شاپ بگویید من بازیگر هستم. شاید 10 اجرای خوب داشته باشید و در چند فیلم سینمایی بازی کنید باز هم نتوانید نام خود را بازیگر بگذارید.

علیرضا رشیدی: من خودم در کارگاه ایده تا اجرای آقای کوروش نریمانی شرکت کردم. آقای نریمانی کلاس را با 50 نفر هنرجو شروع کردند و در نهایت از بین آن‌ها 25 نفر ماندند. ما جدال بسیار سختی برای گرفتن بازیگر نقش اصلی و حضور بیشتر روی صحنه داشتیم ولی اغلب آن‌ها نتوانستند این مفهوم که تئاتر یک امر جمعی است را درک کنند. آقای نریمانی خودشان بارها تأکید می‌کرد من خودم دستیار دکتر رفیعی بوده‌ام و یا از آقای پرستویی مثال می‌زد که در کارها به همه انرژی مضاعف می‌داد. شنیدن این اتفاقات خیلی جالب است ولی متأسفانه کمتر کسی به آن‌ها عمل می‌کند. من فکر می‌کنم ترک این پروژه بیشتر به اولویت‌های افراد برمی‌گردد. مائده شهوازیان در این کار کف پایش شکسته بود ولی سه طبقه را با عصا بالا می‌آمد تا در جریان تمرین قرار بگیرد. از طرفی یک نفر می‌گفت من پول ندارم هزینه کنم ولی مسافرت رفتنش سر جایش بود. این دوستان اصلاً مقصر نیستند و فقط اولویت ماندن نداشتند. من با تمام وجودم آمدم و پای این کار ایستادم، سعی کردم خودم را در این کار رشد بدهم. واقعاً اوایل خیلی نواقص داشتم. همه بچه‌ها سعی کردند به من کمک کنند و من سعی کردم زیست جمعی را پیش ببرم. چیزی که واقعاً یک جاهایی وجود آن کم است.

سیدجواد حسینی: به نظرم در این پروژه یک اتفاق عظیمی افتاد و آن تجربه زیست متفاوت بود. ما در این دو سال یک زیست متفاوت را تجربه کردیم. از آدم اولیه که آمدند تمرین کردند و رفتند تا آدم‌هایی که الان هستند، همه انرژی‌های متفاوتی را به گروه تزریق کردند. در حقیقت تعداد بازیگران این نمایش هشت نفر نیست، بلکه این نمایش 30 نفر بازیگر داشته که از دل آن‌ها هشت نفر بیرون آمده‌اند. بنابراین ما باید صبوری برخورد با 30 نفر آدم متفاوت با فرهنگ، انگیزه، ایده‌ها و انرژی‌های مختلف را می‌داشتیم. باید می‌توانستیم آن‌ها را مدیریت کنیم، وگرنه همه چیز خراب می‌شد و پازل "پنهان‌خانه پنج در" از هم دیگر می‌پاشید. چیزی که توانست آن‌ها را کنار هم قرار بدهد یک صبر متعالی بود که در رأس قرار داشت. من همیشه به بچه‌ها می‌گویم چهار "ت" مختلف در زندگی وجود دارد که اگر آن‌ها را در هر کاری رعایت کنید موفق می‌شوید. شما باید توجه، تمرکز و تلاش کنید و در نهایت توکل کنید. وقتی این چهار "ت" را لحاظ کردید، باید یک "ص" هم به کنار آن‌ها اضافه کنید که آن صبر است. ماحصل همه آن‌ها صبر است. اگر آن چهار "ت" را رعایت کنید و صبر را هم در کنارش لحاظ کنید، حتی اگر سیگارفروش هم باشید موفق خواهید شد.

یک عده می‌گویند دهه‌های 30 و 40، دهه طلایی تئاتر بوده و عده دیگر می‌گویند دهه 60 دوران طلایی بوده است ولی فرهاد مهندس‌پور حرف جالبی می‌زند و می‌گوید ما هیچ‌وقت در تئاتر دوران طلایی نداشته‌ایم. ممکن است برای خود ما دوران طلایی وجود داشته باشد ولی واقعیت این است که آن موقع هم کلی سرخوردگی و مشکلات دیگر وجود داشت. تمام این چیزهایی که الان بچه‌ها دارند از سر می‌گذرانند، ما در دهه‌های گذشته سخت‌ترش را گذرانده‌ایم. مثلاً آن موقع در تهران فقط چهار سالن تئاتر وجود داشت ولی در حال حاضر با تمام مشکلاتی که با سالن‌های خصوصی شکل گرفته، نزدیک 20-25 سالن تئاتر در تهران وجود دارد. البته این تعداد سالن تئاتر برای شهر تهران کافی نیست. یک عده هم می‌گویند آن موقع تعداد تئاتری‌ها کم بود ولی الان زیاده شده است که من این حرف را قبول ندارم. اتفاقاً تعداد ما زیاد بود ولی یاد گرفته بودیم که چطور نوبت‌ها را رعایت کنیم. به اعتقاد من در آن دوران یک چیزی به نام تعهد اخلاقی وجود داشت. ما شش ماه یا یک سال تمرین می‌کردیم. من یادم است که خودم به‌عنوان بازیگر سر تئاتر "پریون" آقای حسین احمدی‌نسب یک سال تمرین کردم و ما پس از یک سال و نیم اجرا رفتیم. آن موقع‌ها تمرین کمتر از شش ماه را بد می‌دانستند ولی الان کلاس ایده تا اجرای هشت جلسه‌ای داریم! آقای فلاحت‌پیشه، فکر می‌کنید آن تعهدی که شما به آقای جلال تهرانی داشتید از کجا می‌آمد؟

آرش فلاحت‌پیشه: در آن زمان تجربه زیسته آدم‌ها متفاوت بود و در زندگی‌شان این سرعت وجود نداشت. نوعی سیر و سلوک و کشف کردن در همه افراد وجود داشت. آدم‌ها وقت داشتند ساعت‌ها کنار همدیگر بنشینند و حرف بزنند. در پست‌ترین شکل آموزش بازیگری هم این‌ها را به ما یاد می‌دادند. مثلاً استاد فنائیان همیشه به ما یک کد از رابطه‌بینی افراد با کاراکترشان می‌داد و ما ساعت‌ها وقت می‌گذاشتیم و درباره آن تحقیق می‌کردیم. اصلاً فکر نمی‌کردیم بعد از آن قرار است چه اتفافی برای ما بیفتد. من الان هنرجویی دارم که 20 سالش است ولی خرج زندگی‌اش را می‌دهد.

آرش فلاحت پیشه - حمید باهوش - سارا فتحی - سید جواد حسینی -علیرضا رشیدی - محمد اسلامی

البته بازیگران آن موقع هم آدم‌های مرفهی نبودند و با مشکلات فراوان تئاتر کار می‌کردند.

آرش فلاحت‌پیشه: بله، من خودم زندگی‌ام را پای این کار گذاشتم. یادم می‌آید یکی از دوستان تازه با همسرش به تهران آمده بود و با هم منجوق‌دوزی می‌کردند تا خرج‌شان را در بیاورند یا یک دوست دیگر مسافرکشی می‌کرد. با این حال این عجله، شتاب‌زدگی و بهم‌ ریختگی وجود نداشت و همه برای کار وقت می‌گذاشتند. آن موقع جلال تهرانی خودش یک دانشجو بود و همه ما داشتیم این را به همدیگر انتقال می‌دادیم. ما در حال حاضر شاهد پدیده‌ای به نام اسپانسر بازیگر هستیم که از سینما به تئاتر رخنه کرده است. مثلاً یک نفر می‌آید خیلی راحت می‌گوید شما یک نقش به من بدهید تا من 50 میلیون تومان در این پروژه بگذارم. همه هم درگیر این مسئله مالی هستند. آن موقع شما از دانشکده یاد گرفته بودید آن پلاتویی که می‌خواهید استفاده کنید متعلق به سال‌ بالایی‌هاست و شما باید یک مراحلی را طی کنید تا به آنجا برسید. باید یک سری مراتب طی می‌شد تا شما بتوانید در سالن‌های بزرگ کار کنید، ولی الان این‌طور نیست. حالا این وسط برخی ارگان‌های موازی هم در سینما شکل گرفته‌اند و به تئاتر هم رخنه کرده‌اند. همه این‌ها یک بهم ریختگی ایجاد می‌کند. نبود یک سازوکار درست هم بی‌تأثیر نیست. در حال حاضر محمد اسلامی به نمایش ما اضافه می‌شود چون ایشان هم به این زیست علاقه‌مند است. این‌طور نیست که یک موسیقی بسازد به من بدهد و برود. ما هر شب با همدیگر در تماس هستیم و موسیقی ایشان صاحب کاراکتر می‌شود. هر روز موسیقی را تغییر می‌دهیم و موسیقی در لحظه خلق می‌شود. طراحی صحنه و نور ما نیز همین‌طور است.

سارا فتحی: من فکر می‌کنم نداشتن اعتماد به آن استاد و کسی که تیم را سرپرستی می‌کند، می‌تواند مانع به وجود آمدن این عشق و همدلی شود. مثلاً ما در یک دوره "کاتاکالی" را تمرین کردیم ولی برخی از بچه‌ها گفتند کاتاکالی کجا به کار ما می‌آید؟ در صورتی که اگر اعتماد وجود داشته باشد، قطعاً آن سرپرست می‌داند این ورزش کجای نمایش به درد منِ بازیگر می‌خورد.

علیرضا رشیدی: گروه ما دو مدیر داشت؛ یک مدیرعامل و یک مدیر مهربان. در واقع یک پلیس خوب و یک پلیس بد داشت. ترکیب این دو نفر فضای خوبی را ایجاد کرد. یک اشتهایی وجود داشت که ما زودتر به صحنه برویم ولی آرش می‌گفت ساکت، اول، کلاس حرکت اسپانیایی. من روزی که سر کلاس بهزاد جاویدان‌فر رفتم 110 کیلوگرم بودم ولی پس از کلاس بسیار لاغر شدم. جالب بود که ما در کنار خدمت به نمایش "پنهان‌خانه پنج در" با هزینه خودمان آن دوره‌ها را می‌گذراندیم. گاهی هفته‌ها درگیر دوره‌ها بودیم و بعد آقای امیریاراحمدی تشریف آوردند. واقعاً آرش فلاحت‌پیشه ترمز اینکه سریع روی صحنه برویم را کشید، وگرنه می‌شد این نمایش را با یک لباس ساده کارگاهی و بدون هیچ تجهیزاتی روی صحنه برد. وقتی محمد اسلامی وارد فضا شد، برای هر کاراکتر موسیقی کار کرد. من حتی از محمد اسلامی پیشنهاد گرفتم. مثلاً به من گفت این نوع بیان تو با موسیقی من نمی‌خواند. بذای همین ما گوش دادن‌مان را تقویت کردیم.

آرش فلاحت‌پیشه: محمد اسلامی میزانسن ما را بر اساس موسیقی‌اش تغییر داد.

علیرضا رشیدی: الان چرا دیگر چنین اتفاقاتی نمی‌افتد؟ به خاطر اینکه کسی دوست ندارد بشنود. همه اشتهای عمل دارند. من شاید سنم از همه بچه‌ها بیشتر باشد ولی به همه آن‌ها گوش می‌دهم. سطح گوش دادن ما پایین آمده است. من هنوز هم کماکان آموزش را با آقای میرطاهری ادامه می‌دهم. آنجا هم ایشان می‌گوید من قرار نیست برای شما اجرا درست کنم، شما که دارید جلو می‌روید باید مرتب اتود بزنید. همه طاقت نقد شدن را ندارند. اتفاق‌های خوبی در این دوره برای ما افتاد. واقعاً سراسر کلاس، درس بود چون ما گوش دادن خودمان را تقویت کردیم. اصلاً توجه نکردیم چه شخصی سنش بیشتر است و چه کسی چه سابقه‌ای دارد، بلکه همه به همدیگر گوش دادیم. حتی اگر این اخلاق در هشت نفر ما هم وجود نداشت در نهایت خود به خود پیدا شد. حالا یک عده گارد دارند که اشکالی ندارد. دل همه برای این کار می‌تپید. فکر می‌کنم جمله بسیار نازلی است که به یک بازیگر بگویید شما می‌درخشید. چه درخشیدنی؟ فلان بازیگر فیلم‌های سینمایی زیادی بازی کرده ولی الان کسی او را یادش نیست. ابوالفضل پورعرب یک زمانی درخشان بود ولی الان کسی یادش نیست او چه نقش‌هایی بازی کرده است. آن‌وقت می‌خواهید کسی تئاتر یادش بماند؟ یک زمانی همه می‌نشستند سریال "آینه" را می‌دیدند ولی الان کسی آن سریال را یادش نیست. چه کسی زنده‌یاد جواد خدادادی را یادش است؟ غلامحسین لطفی که آن سریال را ساخت، این روزها فراموش شده است. درخشش مهم نیست، بلکه لذت بردن از کار اهمیت دارد. هر پروژه تئاتری یک روز به آخر می‌رسد ولی آن لحظه‌ای که من چه کشفی کردم و چه زیستی داشتم مهم است. اینکه چقدر در این کار به من خوش گذشت و با دست پر به خانه برگشتم اهمیت دارد.

آقای فلاحت‌پیشه، نمایشنامه "پنهان‌خانه پنج در" از کجا به شما پیشنهاد شد؟

آرش فلاحت‌پیشه: آن موقع من با همه، از جمله آقای امیریاراحمدی، مشورت می‌کردم و در نهایت به این نتیجه رسیدیم که حتماً باید یک نمایش ایرانی کار کنیم. در حوزه نمایش ایرانی هم آدم‌ها مشخص بودند. در نهایت به این رسیدیم که متن حسین کیانی شاخص است. من تقریباً 20 سال پیش خودم نمایش "پنهان‌خانه پنج ‌در" را بازی کرده بودم. آن موقع ما دانشجو بودیم. کار ما در جشنواره آن‌قدر سرو صدا کرد که حسین کیانی جایزه بهترین نمایشنامه‌نویسی را گرفت و به او لقب بیضایی زمان دادند. گروه‌های خارجی که به ایران آمده بودند نمایش ما را انتخاب کردند و ما به جشنواره پارما ایتالیا رفتیم. دوباره آن را در سالن سایه اجرا کردیم و اتفاقات بسیار خوبی برای ما افتاد.

بسیاری از بازیگران مانند شما و رویا میرعلمی از آنجا شناخته شدید.

آرش فلاحت‌پیشه: بله دقیقاً. این حس هم تأثیرگذار بود که من بیایم نمایش "پنهان‌خانه پنج در" را با یک رویکرد دیگر کار کنم. نگاه نمایش ایرانی به این شکل را خود حسین کیانی، نادر برهانی‌مرند و دوستان دیگر داشتند و تا انتهای آن رفته‌اند. من فکر کردم چه چیز جدیدی می‌توانم به این نمایش تزریق کنم؟ این موضوع من را بر این واداشت که این نمایش را کار کنم. شما نمی‌توانید با بازیگران حرفه‌ای این‌طور بالا و پایین کنید بنابراین باید با بازیگرانی کار می‌کردم که شش دانگ به حرف من گوش می‌دادند. همه چیز در لحظه شکل گرفت. ما روز اول فکر می‌کردیم یک کار کارگاهی جمع و جور باشد ولی یک‌دفعه به این رسیدیم که کار ابعاد تازه‌ای پیدا کرده و ما نمی‌توانیم ساده به آن نگاه کنیم. بچه‌ها کاتاکالی، کابوکی و حتی سماع کار کردند. همه این‌ها جزو شیوه‌های نمایشی مشرق زمین است که به همدیگر مرتبط است. حسین کیانی می‌گفت تئاتر غرب صحنه حقیقی است و تئاتر شرق، حقیقت صحنه است. یک چوب الان عصای شماست و لحظه بعد تبدیل به اسب یا چماق شما می‌شود.

ایده نمایش شرق دور از کجا به کار شما وارد شد؟

آرش فلاحت‌پیشه: در وهله اول براساس تجربه و شناختی که از قبل داشتم، می‌دانستم کاتاکالی قابلیت‌های بدنی و ذهنی را بالا می‌برد. ما می‌خواستیم یک جهان پر از نفرت و خشونت را بسازیم. جهان پیرامون‌مان که در آن آدم‌ها تبدیل به جریاناتی شدند که خودشان هم به خودشان رحم نمی‌کنند. آدم‌ها در این سیستم طوری تربیت می‌شوند که اگر یک فضایی هم برای آن‌ها فراهم شود، خودشان آن فضا را نابود می‌کنند. رقص سماع هم از یک جنس دیگر بود که ما همیشه در کلاس‌ها به آن می‌پردازیم. این رقص، بازیگر را به یک آنی می‌رساند. شما می‌خرچید ولی گویی جهان است که می‌چرخد. بازیگر روی صحنه می‌ایستد و باید احساس کند تمام نگاه‌ها به اوست و صاحب یک هاله شود. ما از همه این‌ها استفاده کردیم. حتی آن جریانی که به عرفان نزدیک می‌شود هم کمک می‌کند که بازیگر بتواند اتمسفر را بهتر درک کند و حافظه حسی او تقویت شود. این چیزها در تئاتر مشرق‌ زمین بیشتر وجود دارد.

آقای اسلامی چطور وارد کار شد؟

آرش فلاحت‌پیشه: من از روز اول می‌دانستم که موسیقی این کار باید جزئی از کار و به مثابه یک بازیگر باشد. انگار یک جادوگر آن گوشه نشسته است. حتی برای او تعریف کردیم که می‌تواند روح خان میرزا باشد. ابتدا به فرشاد فزونی فکر کردیم ولی ایشان درگیر بود. ما نه اسپانسر داشتیم و نه بازیگر چهره، به همین خاطر دوستان حق داشتند پیشنهاد ما را نپذیرند. آن موقع هیچ‌کس باورش نمی‌شد این کار بدرخشد. آدم‌های مختلفی آمدند و در نهایت آرش عزیزی لطف کرد و پذیرفت موسیقی نمایش ما را در جشنواره برعهده بگیرد. ایشان هم در همان فرصت کوتاه دو هفته‌ای که داشتیم چیزهای زیادی به ما اضافه کرد ولی پس از آن واقعاً نمی‌توانست در کنار ما باشد. ما قبلاً در نمایش "ازدواج آقای می‌سی‌سی‌ پی" با کارگردانی احسان فلاحت‌پیشه، سابقه همکاری داشتیم ولی من سمت او نمی‌رفتم چون احساس می‌کردم محمد دستمزدش بالا است و نمی‌توانم از پس دستمزد او بربیایم. روز اولی که محمد اسلامی آمد، یک گروه ارکستر سمفونی قشنگ با خودش آورد. روز اول دایره زنگی آوردند و خانم‌ها با دایره‌هایشان یک سری فرم‌ها را اجرا می‌کردند. بعد به این نتیجه رسیدیم که باید آن‌ها را کنار بگذاریم. محمد هنوز هم گران است ولی ارزشش را دارد. هنوز هم ما آن چیزی که حقش هست را ادا نکرده‌ایم ولی موسیقی ما خیلی بیش از آن چیزی که در ذهنم بود کارش را انجام می‌دهد.

محمد اسلامی: در اولین جلسه‌ای که گفتیم با همدیگر کار می‌کنیم، می‌دانستم بچه‌ها تازه‌کار هستند. قبل از آن هم سر نمایش "هیچ چیز جدی نیست" با دکتر دلخواه کار می‌کردم و نمی‌دانستم که باید با این بچه‌ها چه‌کار کنم. در اولین جلسه به بچه‌ها گفتم شما در این نمایش چه صدایی می‌شنوید؟ گفتم حالا که قبول کرده‌ام باید تا انتهای آن بروم. هر کسی می‌گفت من یک صدایی می‌شنوم. اتمسفر خیلی برای من اهمیت دارد. قبل از آن هم یک اتودی راجع به موسیقی زده شده بود ولی همه آن‌ها را کنار گذاشتم. ایده‌های زیادی را با آرش و بچه‌ها رد و بدل کردیم و به این موسیقی رسیدیم. جالب است که بعد از کرونا سه بار کل پروژه را پاک کردم و به چیزهای دیگر رسیدم. قرنطینه خانگی من را درگیر کرد و هنوز هم از کار خودم راضی نیستم. هنوز هم می‌گویم باید درونی‌تر شود و ما در این کار نباید صدایی بشنویم. مدام باید درونی‌تر شود. درست است که باید موسیقی آن حالت گوتیک‌وارش را داشته باشد ولی آن حالت امپرسیونیستی هم باید باشد. چیزی که برای من اهمیت دارد بک‌گراند است. ما پس از قرنطینه به صدای در، رسیدیم. جالب است که مخاطب اشاره‌ای به موسیقی نمی‌کند و می‌گوید صدا است. همه این جریانات پس از قرنطینه اتفاق افتاد و ساخته شد. ما یک سری گام‌های ایرانی مانند همایون برای کار تعریف کردیم. این نمایش فقط یک لوکیشن دارد و همین مسئله کار را سخت می‌کند. موسیقی در این نمایش نباید خودنمایی کند.

محمد اسلامی

در دوران قرنطینه خانگی چه اتفاقی افتاد که ایده‌های شما تغییر کرد؟

محمد اسلامی: زمانی که کرونا آمد یک افسردگی همه ما را گرفت ولی گفتم به هر حال زندگی جریان دارد. با خودم گفتم من موسیقی یک فیلم، یک سریال و یک نمایش "پنهان‌خانه پنج در" را دارم که باید آن‌ها را به صورتی که هست بترکانم. اولین چیزی که به ذهنم رسید فیلم "دیگران" بود. من "دیگران" را سال 2007 دیده بودم و بار دیگر آن را دیدم. از جلسه سوم و چهارمی که بحث می‌کردیم، متوجه شدم همه این‌ها مُرده‌اند و کسی زنده نیست و ما داریم به آن زمان فلاش‌بک می‌زنیم. همه بچه‌ها به این قضیه فکر کردند که خودشان را ارتقاء بدهند و کار برای من جذاب شد که حتماً باید بترکانیم. با خودم می‌گفتم هنوز آن اتفاقی که باید بیفتد رخ نداده است. من در اولین جلسه بعد کرونا گفتم من تسلیم هستم. این اتفاقی که می‌خواهد بیفتد نباید این‌طور شود. گفتم به نظرم این بازی‌هایی که من روی آن موزیک گذاشتم اشتباه بود و مقصر این اتفاق من هستم. خود آرش به من گفت صدای موزیک را بالا ببر تا این اتفاق بیفتد و آن حس در بچه‌ها به وجود بیاید ولی بعد از کرونا همه آن‌ها را پایین آوردم و هنوز هم دارم پایین می‌آورم. همان صدای چاقویی که دارد تیز می‌شود و اتفاقات دیگر می‌افتد، اتمسفر را معرفی می‌کند و ما داریم به این کار نزدیک‌تر می‌شویم. جالب اینجاست که من الان کار را حفظ هستم. در شب‌های جدید بک‌گراند برایم اهمیت پیدا کرده است. من هر شب نقدهای سایت تیوال را می‌خوانم. یکی از منتقدین نوشته بود ما تمام اتفاقات پشت پرده را می‌بینیم. این اتفاق مهم است که ما چقدر داریم به این کار نزدیک می‌شویم که این اتفاق افتاده است. دوران قرنطینه و بعد از آن خیلی به ما کمک کرد.

در واقع در موسیقی از ملودیک به افکتیو رسیدید. درست است؟

محمد اسلامی: بله. هنوز هم ملوداین هست ولی در آن موسیقی امپرسیونیستی، یک نتی می‌آید و می‌رود.

آرش فلاحت‌پیشه: سعید اسدی در پایان‌نامه‌ نظری‌اش به این مسئله پرداخته که مهم‌ترین بخش در تولید یک اثر دراماتیک، اتمسفر است. چه در حوزه نمایشنامه‌نویسی و چه در حوزه کارگردانی و بازیگری. در صحبت‌های ما مستتر است که چه چیزی باعث می‌شود ما به همدیگر وصل شویم. وقتی آن اتمسفر ساخته شود همه چیز حل می‌شود. شما یک جاهایی برای اینکه آن اتمسفر را به بازیگران تازه وارد، بفهمانید ناگزیر هستید از فرم شروع کنید. ما می‌آییم یک فرمی را در کار ارائه می‌کنیم و بچه‌ها می‌گویند چرا باید این کار را کنیم؟ کم کم از جهان معمول خودشان فاصله می‌گیرند و جهان متفاوتی را درک می‌کنند. زمانی به این فکر می‌کردیم که آدم‌های اصلی که در این خانه زندگی می‌کنند نوازنده‌ها هستند. آن‌ها دارند نت‌های خود را تمرین می‌کنند و روی آن فکر می‌کنند و ما فکر آن‌ها را می‌بینیم. بسیاری از چیزها را شاید خود بچه‌ها ندانند ولی ما گاهی جریانی را می‌ساختیم که این فضا برای آن‌ها ساخته شود. یک جاهایی موسیقی آمد، جور فضاسازی بچه‌ها را کشید. همان‌طور که در تمام دنیا صحبت آن شد که کرونا آمد ترمزی را کشید ولی ما در این فاصله فرصت بیشتری به دست آوردیم تا کار کنیم.

خانم فتحی، شما در این نمایش نقش "عطری جان" را بازی می‌کنید که صاحب آن مکتب‌خانه زنانه است. البته حسین کیانی در یکی، دو متن دیگر مانند "بیداری‌خانه نسوان" این نقش را معاصرسازی کرد. درست است که ما داریم راجع به متنی صحبت می‌کنیم که فاصله زمانی زیادی با عصر ما دارد ولی ما در این دوره هم جهالت را می‌بینیم که در سراسر جهان وجود دارد و حتی در اطراف خودمان کلی از این قصه‌ها می‌شنویم. آیا شما ابتدا نقش دیگری را بازی می‌کردید و بعدها نقش "عطری جان" به شما پیشنهاد شد؟ چون آقای فلاحت‌پیشه اشاره کردند قبل از شما دو، سه نفر دیگر هم آمده بودند این نقش را بازی کنند ولی بنا بر دلایلی نماندند و رفتند. آن بازیگران در این مسیر چقدر به شما کمک کردند؟ از چه چیزهایی استفاده کردید تا بتوانید به آن معلم مکتب‌خانه دوره حمله مغول‌ها برسید؟

سارا فتحی: من زمانی که وارد تیم آقای فلاحت‌پیشه شدم، آبان‌ماه سال 97 بود. بعد به فاصله دو، سه هفته وارد نمایش "ازدواج آقای می‌سی‌سی‌پی" شدم و به‌عنوان گروه بازی‌سازان فعالیت کردم. مدتی تمرینات ما متوقف شد و بعد مجدداً از فروردین‌ماه سال 98 دور هم جمع شدیم. آن موقع هنوز نقش‌ها تقسیم نشده بود و ما کاملاً در اختیار آرش فلاحت‌پیشه بودیم چون او برای هر کدام از نقش‌ها فکر می‌کرد. هنوز کسی نقش نداشت و ما تمرینات کاتاکالی را شروع کردیم و گاهی یوگا کار می‌کردیم یا با آقای برهمند خواندن را کار می‌کردیم. تیرماه بود که بالأخره نقش‌ها را تقسیم کردند و نقش "نازیاب" به من رسید. آقای فلاحت‌پیشه همیشه می‌گفتند نقش تو یک خانمی است که ناز و اداهای خودش را دارد ولی چون تو سری خورده است سعی می‌کند شبیه مردها برخورد کند. من باید سعی می‌کردم نقش "نازیاب" را آن‌طوری در می‌آوردم. اوایل برایم سخت بود و احساس می‌کردم آن نقش از من دور است ولی سعی کردم اعتماد کنم و خودم را به ایشان بسپارم. آقای فلاحت‌پیشه استاد من هستند. من کارم را از مکتب تهران با آقای تهرانی شروع کردم و بعد به آکادمی آقای تارخ رفتم ولی بخش اعظم داشته‌های بازیگری من مربوط به دورانی است که در کنار آقای فلاحت‌پیشه بوده‌ام. یک روز که آقای امیریاراحمدی به سر تمرینات ما آمدند، تیم کارگردانی تصمیم گرفتند نقش‌ها جابه‌جا شود. یکی از آن نقش‌هایی که جابه‌جا شد، نقش "عطری جان" بود. من وقتی متن را می‌خواندم همیشه این نقش را با آب و تاب می‌خواندم و یک کششی به سمت آن داشتم. وقتی نقش "عطری جان" را به من دادند، جلوی آن‌ها یک اتود زدم و آن‌ها گفتند حداقل‌ها را داری و می‌توانی آن را بازی کنی. همین‌طور که جلو رفتیم متوجه شدم چقدر این زن به خود من نزدیک است. من چه چیزهایی را در درون خودم سرکوب کردم که این شخصیت دارد به من جسارت می‌دهد که آن‌ها را بیرون بریزم. "عطری جان" یکی از نقش‌هایی است که همیشه در حافظه من می‌ماند چون چیزهای زیادی به من یاد داد.

الان چیزی از بازیگران قبلی در این "عطری جان" که روی صحنه می‌برید، وجود دارد؟

سارا فتحی: برای این عطری جانی که الان روی صحنه می‌برم چیزی وجود ندارد ولی من برای رسیدن به آن نقش از تجربه بازیگران دیگر استفاده کردم. مثلاً فرم چشم‌های شراره آشوری همیشه در ذهن من بود. چشم‌های ایشان همیشه زنده بود و در ذهن من وجود داشت.

شما در کرج سابقه اجرا نداشتید؟

سارا فتحی: خیر. من از همان اول که کارم را شروع کردم به مکتب آقای تهرانی رفتم ولی احساس کردم داشته‌های من برای آن کلاس حداقل است. مکتب تهران برای بچه‌هایی بود که دوره‌ای را طی کرده بودند ولی کلاس‌های آقای تارخ برای هنرجویان مبتدی بود و به همین خاطر به کلاس‌های آقای تارخ رفتم.  

آرش فلاحت پیشه - حمید باهوش - سارا فتحی - سید جواد حسینی -علیرضا رشیدی - محمد اسلامی

آقای باهوش، شما مدتی گروه را ترک کردید و بعد دوباره به گروه برگشتید. اگر دوست داشتید اشاره کنید چرا رفتید و چرا دوباره برگشتید؟ آقای فلاحت‌پیشه گفتند شما الان در کار شخصی خودتان موفق هستید و زندگی‌تان را از آن طریق می‌گذرانید.

حمید باهوش: من از سال‌ها قبل به تئاتر علاقه‌مند بودم و یک سری اجراها هم در دوران سربازی و دانشگاه خودم داشتم. در دانشگاه حکیم سبزواری دانشجو بودم و بعد به تهران آمدم. آن موقع جلال تهرانی دوره‌ای برگزار می‌کرد که من در آن شرکت کردم. همزمان در ورک‌شاپ آرش جان هم شرکت کردم. همان موقع از ایشان سوال پرسیدم و چند دقیقه با همدیگر صحبت کردیم. این ماجرا گذشت تا اینکه یکی، دو سال بعد ایشان کلاس‌های بازیگری "تمرکز تا باور" را شروع کردند و من نزد ایشان رفتم. همان موقع هم ایشان زحمت زیادی کشیدند و ما یکی، دو اجرای محیطی داشتیم. یادم است همان اجراها روی من تأثیر زیادی گذاشت. پس از آن درگیر کار و زندگی شدم ولی وقتی به یک دستاوردهای مالی رسیدم، یک روز بسیار اتفاقی استاد را دیدم. یکی از دلایلی که تئاتر را رها کردم به خاطر این بود که فکر می‌کردم تئاتر درآمد ندارد و اصلاً جای ما نیست. آن موقع چنین افکار منفی نسبت به تئاتر داشتم و به استاد هم گفتم من فکر می‌کنم استعداد دارم ولی این افکار نگذاشت کارم را ادامه بدهم. از من پرسیدند که چطور شد در کار خودت موفق شدی؟ گفتم آن افکار را کنار گذاشتم و اگر دوباره به تئاتر برگردم مطمئن هستم شرایط تغییر خواهد کرد. آقای فلاحت‌پیشه گفت بیا تمرین کن ولی من قول نمی‌دهم به شما نقش بدهم. روزی که به تمرینات آمدم بچه‌ها را دیدم که روی سرشان ایستاده‌اند و معلق می‌زنند. من بعد از روزی 13-14 ساعت پشت کامپیوتر نشستن آمدم تمرین کردم تا روی سرم بیاستم. شاید دو هزار بار افتادم تا بالأخره توانستم از پس این کار بربیایم. فکر می‌کنم آخرین نقشی که بازیگرش مشخص شد، نقش من بود. من اصلاً توقع نداشتم این اتفاق بیفتد ولی سعی می‌کردم انرژی بگذارم و امیدوارانه تلاش کنم. من از یک فضای دیگر به تئاتر آمده بودم و هر زمان که من را به فجیع‌ترین شکل ممکن نقد می‌کردند خوشحال می‌شدم و می‌گفتم باید خودم را درست کنم. یکی از چیزهایی که خیلی به من انرژی داد تلاش بچه‌ها بود. من همیشه سعی می‌کردم همه چیز را راحت به دست بیاورم و این‌طور زندگی نکرده بودم ولی اینجا دیدم که خانم فتحی هر روز ساعت‌ها رانندگی می‌کند و از کرج به پلاتو تمرین می‌آید. ابتدا با خودم ‌گفتم امکان ندارد که من یک روزی این کار را انجام بدهم. سیدجواد حسینی بدون هیچ چشم‌داشتی برای این کار زحمت کشیدند. بعد از آقای فلاحت‌پیشه و آقای حسینی، این نمایش متعلق به آقای رشیدی است چون ایشان زحمت زیادی کشید.

آقای رشیدی شما تئاتر را از کجا شروع کردید؟

علیرضا رشیدی: من کارم را از سال 81 شروع کردم. آن موقع بچه‌های گروه هنری سادیار کرج قرار بود با دانشگاه آزاد یک کار آیینی انجام بدهند. رشته تحصیلی من فیزیک بود ولی در آن نمایش حضور داشتم و پس از آن کار به تئاتر علاقه‌مند شدم. تقریباً 11 ماه آن نمایش را کار کردم. یکی از کسانی که به من کمک کرد محسن کیایی بود. او شیوه تعزیه‌خوانی را به من یاد داد. آن موقع سالن‌های تئاتر زیادی وجود نداشت. من سال 83 با معرفی دوستان وارد دانشکده هنرهای زیبا شدم و در پایان‌نامه خانم لیلا یاراحمدی بازی کردم. استاد احمد کامیابی‌مسک، استاد راهنمای ایشان بود که برای من فرصت گران‌بهایی بود. سال 85 به سربازی رفتم و بعد از آن وارد بازار کار شدم. من همیشه با گارد خانواده مواجه بودم تا اینکه سال 95 در نمایشی به نام "خرسی که می‌خواهد خرس باقی بماند" به کارگردانی حمیدرضا عسکری در تماشاخانه دیوار چهارم بازی کردم. شب آخر نمایش یکی از هم خدمتی‌های من همراه همسرش آمده بود نمایش را ببیند که همسر ایشان شور تئاتر گرفت و گفت من می‌خواهم تئاتر کار کنم. من خودم هم 10 سال بود که از فضای تئاتر دور بودم و به ایشان گفتم هر کجا را پیدا کردید به من هم بگویید. این‌طور شد که به کلاس‌های "از تمرکز تا باور" ورود پیدا کردیم. جالب است کسی که باعث شد من به این کلاس‌ بیایم، خودش در میانه راه کلاس را رها کرد. پس از آن کلاس آقای نریمانی و آقای میرطاهری را هم گذراندم. با آقای نریمانی نمایش "شپش" را اجرا کردیم.

آقای نریمانی از اول هم به شما گفته بود که می‌خواهد اجرا برود؟

علیرضا رشیدی: بله. آقای نریمانی روی متدهای قدیمی پافشاری داشتند. ایشان بازیگری را انتخاب می‌کرد که فیزیک‌شان به درد آن کار بخورد. سال بعد که آقای نریمانی کار را روی صحنه برد، من درگیر نمایش "پنهان‌خانه پنج در" بودم و دیگر نتوانستم با ایشان کار کنم. در نمایش "پنهان‌خانه پنج در" ابتدا به خاطر وزن بالایی که داشتم نقش "کوهسال" را می‌خواندم ولی بعد به مرور حمید باهوش وارد شد.

برای این نمایش چند کیلو وزن کم کردید؟

علیرضا رشیدی: من 110 کیلو بودم و الان 80 کیلو شده‌ام. در طول پنج ماه حدود 30 کیلوگرم وزن کم کردم. ابتدا سر کلاس بهزاد جاودان‌فر اصلاً نمی‌توانستم بدوم. آن موقع رزرویشن شب هتل بودم و شب‌ها کار می‌کردم و به همین خاطر بی‌حال بودم. خوشبختانه وزن کم کردم و توانستم چابک‌تر شوم.

آقای حسینی، شما چطور شد که به این پروژه پیوستید؟

سیدجواد حسینی: یادم نمی‌آید همکاری ما چگونه شکل گرفت. فقط یادم است که سر نمایش "ازدواج آقای می‌سی‌سی‌پی" که بودیم با آرش گفت‌وگو می‌کردیم. واقعاً چیز بیشتری یادم نمی‌آید.

آرش فلاحت‌پیشه: من از ایشان خواستم بیاید. زمانی که نمایش "ازدواج آقای می‌سی‌سی‌پی" را کار می‌کردیم یک سال از شروع پروسه "پنهان‌خانه پنج در" گذشته بود و در یک مقطعی بودیم که برای بار دوم ریزش بازیگر داشتیم. آقای حسینی از آنجا وارد کار شد.

اینکه بچه‌ها می‌گویند شما نقش پلیس خوب را بازی می‌کردید و آقای فلاحت‌پیشه نقش پلیس بد، نشان می‌دهد یک رابطه حسی بسیار خوبی هم بین شما برقرار شده است.

سیدجواد حسینی: بچه‌ها نظر لطف‌شان است. این کار اگر پلیس بد داشته باشد قطعاً آن پلیس بد من هستم. ما یک اتاق فکر داشتیم و در آن اتاق فکر یک سری تصمیمات می‌گرفتیم که آن تصمیمات باید با یک ادبیات و روانشناسی خاصی به آدم‌ها منتقل می‌شد. آدم‌ها با انرژی مختلف می‌آمدند و ما باید این مسئله را مدیریت می‌کردیم. ذهن آرش درگیر یک کار دیگر بود و معاشرت من با بچه‌ها خود به خود اتفاق افتاد. این اتفاق آن‌قدر عمیق بود که من خودم همه دوره‌ها را با بچه‌ها کار کردم و در صف اول بودم. من خودم را از هیچ‌کس جدا نمی‌کردم و به شدت هم از کار لذت بردم. قاعدتاً زیرکی آرش بود که یک سری آدم را کنارش قرار داده و کارها را به آن‌ها سپرده بود. مثلاً آقای امیریاراحمدی فقط 20 جلسه آمدند ولی در آن جلسات حرف‌هایی می‌زدند که کار زیر و رو می‌شد. من هم یکی از دانه‌های این تسبیح بودم.

چرا سراغ یک متن کمدی و یا یکی از متن‌های خود آقای امیریاراحمدی نرفتید؟

آرش فلاحت‌پیشه: من دنبال این بودم که یک اتفاق بسیار جدی رقم بخورد. نمایشنامه "پنهان‌خانه پنج در" فراز و فرودهای زیادی داشت که این امکان را به ما می‌داد تا بازیگران به شکل جدی محک بخورند. هنوز هم که هنوز است بسیاری از بازیگران حرفه‌ای آرزوی‌شان این است که یکی از این نقش‌ها را بازی کنند. سام کبودوند آمد همین مسئله را به خود بچه‌ها هم گفت. همه چیز حسی بود. ما جدا از زمانه خودمان نیستیم. آن اتمسفری که داریم درباره آن صحبت می‌کنیم، ناخواسته برگرفته از اتمسفر پیرامون‌مان است که ما را به این سمت می‌کشاند. این روزها بحث خشونت زنان وجود دارد و در همه جای دنیا در مورد آن حرف می‌زنند. به نظرم همه این‌ها به هم متصل است.

آقای کیانی هم تمرینات شما را دیدند؟

آرش فلاحت‌پیشه: ایشان سر تمرینات نیامدند ولی یک روز آمدند اجرای ما را دیدند.

اجرای پس از قرنطینه چه چیزی را به کار شما اضافه کرد و یا چه چیزهایی را از کار شما گرفت؟ در حال حاضر تماشاگرانی که می‌آیند نمایش می‌بینند با خودشان یک کانسپتی می‌آورند. تا پیش از کرونا همه آزادانه می‌آمدند نمایش می‌دیدند ولی الان با ماسک و دستکش می‌آیند و با فاصله می‌نشینند. در واقع سمت تماشاگران هم دارد یک نمایشی اتفاق می‌افتد.

آرش فلاحت‌پیشه: این فاصله کمک کرد تا بچه‌ها کمی بیشتر خودشان را ببینند و مرور کنند. وقتی از قرنطینه برگشتیم خود بچه‌ها درباره این مدت حرف می‌زدند. بسیاری از مسائل که من تلاش می‌کردم تا آن‌ها متوجهش شوند و به شوخی می‌گفتم در اجرای بیستم آن‌ها را می‌فهمید، بچه‌ها در آن فاصله درکش کرده بودند. شرایط ویژه کرونا، ترسی را در وجود ما ته‌نشین کرد و ما حتی به تنفس خودمان هم فکر می‌کردیم. به نظرم همه این ترس‌ها به ما کمک کرد. مهم‌ترین چالشی که داشتیم این بود که با این شرایط عقب بمانیم یا وارد میدان شویم؟ می‌دانستیم اگر بیاییم هجمه‌ها و فشارهای زیادی به سمت ما می‌آید. از طرفی به من ثابت شده بود که متأسفانه انگار ما حرف همدیگر را نمی‌فهمیم. فقط داعیه این را داریم که تئاتر به مثابه یک اتفاق جمعی است، در حالی‌که هر شخصی ساز خودش را می‌زند و به فکر منافع خودش است. ما تصمیم گرفتیم درست‌ترین کار این است که با همه شرایط باید حضور داشته باشیم. حتی اگر دو نفر تماشاگر هم داشتیم باید بایستیم. تکمیل شدن تمام تجربیات این بچه‌ها در مواجهه با تماشاگر اتفاق می‌افتد. به ما پیشنهاد ضبط کار را هم دادند ولی قبول نکردیم.

از طرف بچه‌های گروه مخالفت نشد؟ به هر حال کرونا در سراسر دنیا وجود دارد و علاج آن هنوز کشف نشده است. از بچه‌های گروه کسی نبود که بگوید من می‌ترسم بیاییم؟

آرش فلاحت‌پیشه: من آمادگی این را داشتم که یکی، دو نفر چنین حرفی را بزنند ولی این اتفاق نیفتاد. حتی آن دوستانی که تردید داشتند هم آمدند و این اعتماد جلب شد. فقط وظیفه ما این بود که این اعتماد را در مخاطب هم ایجاد کنیم که با همدلی توانستیم این اتفاق را رقم بزنیم. نمایش ما جزو نمایش‌هایی است که نصف ظرفیت سالن پر می‌شود.

آقای فلاحت‌پیشه گفتند شما ابتدا یک ارکستراسیون بزرگ آوردید ولی بعد با مشورت‌هایی که داشتید به دو نوازنده رسیدید. الان که وقتی اجرا را روی صحنه می‌بینید و بخش افکتیو و ملودیک آن را می‌شنوید، راضی هستید یا فکر می‌کنید اگر آن ارکستراسیون با آن وسعت اتفاق می‌افتاد جذاب‌تر می‌شد؟

محمد اسلامی: آن حرف دیگری بود و این یک چیز دیگر. آن صدایی که از پیانو و سازهای کوبه‌ای در می‌آید، اصلاً صدای پیانو و سازهای کوبه‌ای نیست. من اگر چند نوازنده کنترباس، چلو و ویولن می‌آوردم، دستم بازتر بود ولی الان خودم باید کار لپ‌تاپ و فضای صوتی را که پخش می‌شود انجام بدهم و دستیارم را هدایت کنم. علاوه‌بر آن خودم ملودی می‌زنم و یک سری جاها افکت اجرا می‌کنم. حتی باید حواسم به صحنه و نور باشد. به همین خاطر دقتم چند جانبه می‌شود. صداهایی که ما اجرا می‌کنیم یک سری صداهای تراریخته شده است. یعنی آن ذرتی است که تبدیل به پاپ کورن شده است. خوشبختانه آرش به من اعتماد کرد و من در کنار بچه‌ها یاد گرفتم. در رابطه با حوزه خودم می‌گویم، من هیچ‌وقت از خودم راضی نیستم.

آرش فلاحت پیشه - حمید باهوش - سارا فتحی - سید جواد حسینی -علیرضا رشیدی - محمد اسلامی

این کانسپتی که پس از کرونا به وجود آمده، چه تجربه‌ای را برای شما به بار آورده است؟ به هر حال یک تجربه استثنایی است. چند سال دیگر اگر این ویروس برود و ما به این روزها نگاه کنیم، یک خاطره به‌یاد ماندنی خواهد بود. تماشاگری که وارد سالن می‌شود هم تماشاگر شجاعی است. واقعیت این است که تماشاگر هم خطرات زیادی را به جان می‌خرد، در حالی که بسیاری از کسانی که کار تئاتر می‌کنند حاضر نیستند در این شرایط بیایند نمایش ببینند. این انتخاب آن‌هاست و هیچ خرده‌ای هم نمی‌توان گرفت. فکر می‌کنید چند سال دیگر که به این اجرا نگاه کنید، برای شما به‌عنوان بازیگر چه چیزهایی دارد؟

سارا فتحی: من اول از همه با ترسم مقابله کردم. کرونا یک ویروسی است که در همه جای دنیا پخش شده و همه قرنطینه شدیم ولی من به شخصه با این ترس مقابله کردم. دو هفته اول قرنطینه خیلی برایم سخت بود ولی با ورزش کردن، فیلم دیدن و کتاب خواندن سعی کردم حالم را بهتر کنم. هر روز همه جای تالار مولوی ضدعفونی می‌شود و خودمان هم سعی می‌کنیم رعایت کنیم. کار کردن در این شرایط لذت‌بخش است.

حمید باهوش: من از همان اول هم موافق نبودم که تئاتر تعطیل شود. به نظر من اگر همه جای مملکت تعطیل شود، تئاتر نباید تعطیل شود. چند کتاب خوانده بودم که در زمان جنگ‌های مختلف هم در کشورهای مختلف از جمله ایران هیچ‌وقت تئاتر تعطیل نشده است. فکر و اندیشه، مهم‌ترین جریانی است که یک اجتماع را نگه می‌دارد ولی ما در آن را تخته می‌کنیم و در بیرون پای مرغ می‌فروشیم. بعضی از هنرمندان می‌گویند ما هفت ماه است که از خانه بیرون نیامده‌ایم که به نظرم این اشتباه است. اگر گران‌ترین ماشین دنیا هم سوار می‌شوید و با جت شخصی مسافرت می‌کنید، وقتی بازیگر هستید باید با مترو رفت و آمد کنید تا جامعه را ببینید. با این حال باید رعایت کنیم. بچه‌ها شاهد هستند که من از همان اول گفتم با رعایت نکات بهداشتی بیاییم نمایش اجرا کنیم. حتی یک سری از میزانسن‌ها را هم تغییر دادیم. کرونا در زندگی من هیچ تأثیری نگذاشت. من همان آدمی هستم که قبل از کرونا بودم.

علیرضا رشیدی: از بهمن‌ماه سال گذشته یک سری از دوستان ما گرفتار بیماری‌های مشابه کرونا می‌شدند که بعدها وقتی به پزشک متخصص رجوع کردیم، همه گفتند شما این قضیه را رد کرده‌اید. مریم بهشتی از همه بدحال‌تر بود. ایشان یک روز سرکار با حالت تشنج و تب افتاد. وقتی به اجرای اسفندماه رسیدیم، از یک پروسه بسیار پرفشار وارد سالن مولوی شدیم. شاید برای همه ما یک دلزدگی اتفاق افتاده بود و در آن هشت اجرایی که سال گذشته رفتیم حال‌مان کمتر خوب بود. این دوران قرنطینه برای همه موقعیتی ایجاد کرد که ببینیم قرار است چه‌کار کنیم؟ چرا تئاتر را انتخاب کرده‌ایم؟ وقتی دوباره کارمان را شروع کردیم، روز اول تمرین با روز دوم تمرین ما از زمین تا آسمان فرق داشت. همه حس کرده بودند که خانه اصلی اینجاست و کار اصلی ما تئاتر است. خوشختانه الان حال همه ما خوب است. وقتی از اتاق گریم خانم‌ها صدای خنده می‌آید و از اتاق گریم آقایان صدای گپ و گفت می‌آید، یعنی حال همه خوب است. در فضای مجازی بارها به ما هشدارهای دلسوزانه دادند که این کار را نکنید و به خودتان رحم کنید. اگر به خودتان رحم نمی‌کنید، حداقل به مردم رحم کنید. می‌گویم تماشاگران ما همه ماسک می‌زنند. جالب اینجاست که همان آدم متذکر در یک کافه‌ای با دوستانش دورهمی می‌گیرد. سالن مولوی تب‌سنج دارد و یک بار تب من را گرفتند و چون بالا بود اجازه ندادند داخل شوم. من تا چه زمانی می‌توانم در خانه بنشینم؟ استرسی که وجود دارد، آدم را آسیب‌پذیرتر می‌کند.

در پایان اگر صحبتی باقی مانده است بفرمایید.

آرش فلاحت‌پیشه: من فقط دوست دارم از دوستان و عزیزانی که در کنار ما بودند یاد کنیم. آقای یاراحمدی در صدر این ماجرا هستند و همسرشان هم در کنار ما حضور داشتند. فرزاد برهمن، عسل لباسچی، فریبا کامران، شیما مهدوی در این نمایش تأثیرگذار بودند. آرش عزیزی هم در حوزه موسیقی به ما کمک کرد. بهزاد جاودان‌فر هم همین‌طور. سیدجواد حسینی هم کارهای اداری را به خوبی هندل کرد. همه این دوستان بدون هیچ چشمداشتی در کنار ما حضور داشتند. امیدوار هستم که در آینده بتوانیم یک هدیه به ‌آن‌ها بدهم. واقعاً حضورشان ارزشمند بود. من خیلی خوشحالم که اولین اجرای این کار در تئاتر مولوی اتفاق می‌افتد که پایگاه تئاتر دانشگاهی است. من از این سالن خاطرات زیادی دارم. حس اجرا رفتن در تالار مولوی، حس خوبی است که شاید بچه‌ها متوجه آن نشوند ولی ما که سال‌ها در آن سالن اجرا رفته‌ایم بهتر درکش می‌کنیم. من سال گذشته همه کارها را رد کردم و به این کار چسبیدم ولی الان دارم عشق می‌کنم چون احساس می‌کنم یک بخشی از وجودم کامل‌تر می‌شود. من این حس را تاکنون لمس نکرده بودم. تک تک بچه‌ها می‌درخشند و این جذاب است. ما در دو هفته پس از کرونا تازه داریم اندازه یک هفته اجرای خودمان در دوران پیش از کرونا درآمد کسب می‌کنیم ولی اصلاً مهم نیست. مهم تماشاگرانی است که می‌آیند از نمایش لذت می‌برند. من دو سال و نیم پیش می‌گفتم اجرا نمی‌روم، مگر اینکه احساس نشود این کار یک کار آماتور است. خوشبختانه الان این کار قابل دفاع است و از یک سری از کارهای حرفه‌ای که این شب‌ها اجرا می‌روند بهتر است.