سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: جمال‌الدین اکرمی نویسنده، شاعر و تصویرگر، سال 1336 در سمنان به دنیا آمده است. در دانشگاه تهران در دو رشته نقشه‌برداری و زبان فرانسه درس خوانده است. حضور اتفاقی او در کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان سرنوشت متفاوتی برایش رقم می‌زند و در نتیجه به تمام رویاهایش می‌رسد. به قول خودش، این شانس بزرگ را داشته که با جهان رویاهایش روبه‌رو شود. اکرمی سال‌ها معلم بوده است و همچنین به عنوان مدرس هنر به مربیان نقاشی کانون درس داده است. هم‌زمان نوشتن و سرودن برای مقاطع خردسال، کودک، نوجوان و تصویرگری کتاب کودکان را جدی پی گرفته است. او برنده جوایز متعددی هم‌چون کتاب سال "رشد"، کتاب سال کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، "پرنده آبی" و کتاب سال "شهید غنی‌پور" شده است. مسئولیت‌های متعدد ادبی و هنری نیز در کارنامه کاری او دیده می‌شود. "چهل تکه"، "دل به دریا"، "پسران آفتاب" و "غریبه و دریا" از جمله رمان‌های مطرح اکرمی است. مجموعه دو جلدی "کودک و تصویر" نیز پژوهش مهمی است که با تلاش او به ثمر نشسته است.

 

آقای اکرمی نخست از دوران کودکی‌تان برای‌مان بگویید. آیا در دوران مدرسه اهل مطالعه کتاب‌های غیر درسی بودید یا خیر؟ و این ‌که آیا در خانواده‌ای که بزرگ شدید، شما را به کتاب‌خوانی تشویق می‌کردند؟

من در یک خانواده هشت نفره بزرگ شدم. اگر شرایط تحصیل رایگان نبود، شاید خانواده‌ام از پس درس و مشق ما برنمی‌آمدند. پدرم کارگر کارخانه ریسندگی بود و مادرم خانه‌دار. هر چند آن‌ها فرصت زیادی برای پرداختن به ما بچه‌ها را نداشتند، اما همواره از احترام فراوان‌شان برخوردار بودیم. روزها و روزها با شیطنت‌های دوران کودکی گذشت تا آن‌که ناگهان همه چیز تغییر شکل داد. گویی در یک روز زمستانی، یک ماشین برف‌روب، برف‌های پیش‌روی‌مان را کنار زد. در راه طولانی از مدرسه به سمت دنیایی ناشناخته به حرکت درآمدم کتابخانه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان. وقتی به آن جا رسیدم، شگفت زده به دنیای پیش رویم خیره شدم. دنیایی از کتاب‌های رنگی در قفسه‌هایی که به سادگی دست‌مان به آن‌ها می‌رسید. احساس کردم دنیای من همین‌جاست و من رویاهای گم شده‌ام را پیدا کرده‌ام. همان روز نخست کتاب "داستان پسر گمشده" را انتخاب کردم. روزی که به آینده دست یافته بودم. همیشه بچه زرنگ کلاس بودم و شیفته ریاضیات و هنر. نقاشی را از بچگی دنبال می‌کردم. مجموع همه این‌ها همان دریچه‌ای شد که من در پی‌اش بودم. همان کودک خوش‌اقبالی که در سال 1336 در شهر کویری سمنان به دنیا آمد، این شانس بزرگ را داشت که با جهان رویاهایش روبه‌رو شود. جهانی که در کانون شکل گرفت، از توجه و مهربانی‌های فرخنده کلانتری کتابدار کانون، برخوردار شد. یداله و مجید درخشانی مربیان نقاشی‌اش بودند، بهروز غریب‌پور و صدیق تعریف مربیان تئاتر و آقای اولیایی مربی موسیقی‌.

پس می‌شود گفت کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان مسیر زندگی شما را کلا تغییر داده است؟

بله. کاملا.

از چه زمانی متوجه شدید که می‌توانید بنویسید و استعداد نوشتن دارید؟

خانم کلانتری ما را به نوشتن تشویق می‌کرد. مسابقه‌ای با عنوان "کتاب در تابستان" داشتیم که در روند آن، کتاب‌هایی را که می‌خواندیم، نقد می‌کردیم. این کار به من کمک کرد تا بتوانم به اطرافم خوب نگاه بی‌اندازم و خوب نقد کنم. بخشی از نقد هم نوشتن است و شما تشویق می‌شوید فکرهای‌تان را بنویسید. در آغاز نوجوانی در مدرسه یک معلم تبعیدی داشتیم به نام آقای افشار. او از دوستان صمد بهرنگی بود و عاشق کتاب (چندی پیش او را با سن بالایش در تهران دیدم راننده تاکسی شده بود!) آقای افشار به من اجازه می‌داد سرکلاس برای بچه‌ها کتاب بخوانم. در نظر بگیرید من آن روزها چه کتاب‌هایی می‌خواندم "ماه در کایلنامو می‌درخشد" شون اوکیسی، "جان شیفته" و "ژان کریستف" رومن رولان، "پابرهنه‌ها" زاهاریا استانکو یا اشعار احمد شاملو و برتولت برشت. همه این‌ها را مدیون کانون بودم. یادم هست که پس از دو، سه سال، کتابی در کتابخانه نبود که من نخوانده باشم.

چه شد که علاقه‌مند شدید به نوشتن؟

نوشتن را هم به همان بهانه مسابقه "کتاب در تابستان" شروع کردم. همیشه در زنگ انشا، قصه می‌نوشتم. یعنی دوست داشتم انشایم را به صورت قصه بنویسم. شعر هم دنیای مرا رنگین‌تر می‌کرد. از این‌ها گذشته، بیشتر دوست دارم درباره پدیده‌ای به نام کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان صحبت کنم.

جمال الدین اکرمیتاثیر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان در کار شما قطعا انکار نشدنی است، ولی هدف ما از این گفت‌وگو پرداختن به فعالیت‌های ادبی و هنری شما است. این‌که چه افرادی شما را در کار نوشتن تشویق کردند، چه شد که ادامه‌ دادید و چگونه به این فکر افتادید که به نوشتن شعر و داستان بپردازید؟

ترجیح می‌دهم کمی بی‌پرده‌تر صحبت کنم. یادم هست قصه‌هایی را که در نوجوانی می‌نوشتم، خودم نقاشی‌شان می‌کردم. اولین قصه‌ام به نام "افسانه گل لاله" را نقاشی کردم. قرار بود فرح دیبا به شهر ما بیاید و کتابخانه کانون پرورش را افتتاح کند. این بود که ما، یعنی اعضای فعال کتابخانه، شروع کردیم به شکستن لامپ‌ها و خرابکاری‌های بچگانه در آن جا. می‌گفتیم افتتاح کتابخانه حق خودمان است، نه دیگران. کتابخانه یک سال پیش‌تر از آن راه‌اندازی شده بود. می‌گفتیم چرا باید بعد این همه مدت، دوباره افتتاح شود؟ به هر صورت یک حالت تعارضی داشتیم. ولی فرح دیبا آمد. این جا بود که امنیتی‌ها ما را از زمین فوتبال بیرون کشیدند و بردند کتابخانه. کتابخانه کانون واقعا بدون اعضای همیشگی‌اش معنا نداشت. وقتی فرح دیبا قصه‌ام را با تصویرگری‌هایش روی دیوار دید، گفت: "می‌خواهم این بچه را ببینم". این بود که مرا صدا زدند. ما واقعا قرار بود اعتصاب کنیم، اما به هر حال من رفتم و او با من صحبت کرد. از من پرسید دوست داری چه‌کاره شوی؟ من نمی‌دانم آگاهانه یا ناآگاهانه، گفتم دوست دارم نویسنده شوم. پس از نزدیک یک ماه، معلم زبان انگلیسی ما که همیشه سرکلاس برای‌مان قصه‌هایی از جک لندن و دیگران می‌خواند، داستان مرا که در ویژه‌نامه کانون چاپ شده بود، سرکلاس خواند و من دیدم بله، این قصه من است. وقتی قصه را خواند، گفت: "این قصه مال آن بچه‌‌ای است که آن گوشه کلاس نشسته". بعدش بچه‌ها ریختند سرم و تشویقم کردند. بعدها من این خاطره را به صورت قصه نوشتم و اسمش را گذاشتم "پرنده‌ای در سینه." این قصه با تلاش رضی هیرمندی در کتاب "ما هم روزی روزگاری" توسط نشر چشمه نشر یافت.

فکر می‌کنم این ماجرا باعث تشویق‌تان شد، درست است؟

بله، خیلی. این‌که تلویزیون مرا نشان بدهد، برای خودم و خانواده‌ام بسیار جالب بود.

موضوع اولین قصه‌ شما "افسانه گل لاله" چیست؟

درباره گل لاله‌ای است که زیر یک تخته سنگ سر از خاک درمی‌آورد. مدتی بعد با نسیم شروع می‌کند به حرف زدن و از او می‌خواهد از دنیای بیرون از آن‌جا برایش حرف بزند. می‌گوید من نمی‌خواهم یک جا بمانم و همان جا بمیرم. باد بهش می‌گوید اگر از خاک بیرون بیایی، ریشه‌هایت خشک می‌شود و تو می‌میری. گل لاله می‌گوید می‌خواهم آن‌چه را که برایم تعریف می‌کنی، با چشم خودم ببینم. باد گل لاله را از ریشه درمی‌آورد و یک روز تمام دشت‌ها، رودخانه‌ها و آدم‌ها را نشانش می‌دهد. هنگام غروب گل لاله به زمین می‌افتد و دخترکی او را برمی‌دارد و به خانه‌اش می‌برد. من هنوز هم این داستان را دوست دارم. فکر می‌کنم یک جا نماندن و جاری بودن، آرزوی همیشگی من بوده.

شما نقاش خوبی هم بودید و به سمت تصویرگری رفتید. این مسیر را چگونه پیش بردید؟

هم‌زمان با خواندن کتاب، نقاشی را شروع کردم. واقعا عاشق نقاشی بودم و از برادران هنرمند درخشانی چیزهای زیادی یاد گرفتم. عشق به ریاضیات و شطرنج را هم از کانون فرا گرفتم. برگزاری مسابقات هنری و اردوهای تابستانی رامسر انگیزه زیادی به من و دوستانم می‌داد تا راه رفته را ادامه بدهیم. اردوهایی که برایمان هزینه مالی نداشت و امکانی برای سفر کردن و دور شدن از دنیای کوچک‌مان بود. ورق زدن کتاب‌های تصویری و کپی کردن آن‌ها مرا با دنیای خیال‌انگیز نورالدین زرین‌کلک، پرویز کلانتری، فرشید مثقالی، بهمن دادخواه، مرتضی ممیز و دیگران روبه‌رو کرد. علاقه‌ای که به نقاشی و کتاب‌های تصویری داشتم، باعث شد بعدها نقاشی را جدی‌تر پی بگیرم و برخی از کتاب‌های خودم را خودم تصویرگری کنم. مجموعه نقاشی‌های "سرزمین من" و تصویرگری کتاب‌های "نخلی برای تو"، "نامه‌ای به پدر" و "تهران قدیم" از آن جمله است.

چه شد در دانشگاه رشته نقشه‌برداری خواندید؟

علاقه‌ای که به ریاضیات داشتم، همیشه مرا به سمت معماری می‌کشاند، اما نتوانستم در رشته معماری دانشگاه تهران قبول شوم. همیشه جزو رزروها بودم. ناگفته نماند آن روزها هم سهمیه‌های ویژه‌ای وجود داشت. در نتیجه رشته نقشه‌برداری را دنبال کردم. فکر می‌کنم ترکیب ریاضیات و هنر، آمیختگی شگرفی با خودش دارد که شاید بهترین نمادش معماری باشد.

شما زبان فرانسه هم خوانده‌اید. زبان فرانسه را هم‌زمان با نقشه‌برداری دنبال کردید؟

نقشه‌برداری را موقتاً رها کردم و زبان فرانسه را نصفه نیمه دنبال کردم. همیشه دوست داشتم "شازده کوچولو" را به زبان اصلی بخوانم. یکی از استادان ما سیمین دانشور بود. آن زمان تقریبا نمی‌نوشتم، اما خواندن و نوشتن شعر، مرتب با من بود. هم‌زمان با ورود به دانشگاه تهران، به یاری مجید درخشانی و پرویز کلانتری به‌ عنوان مربی نقاشی کودکان در کانون پذیرفته شدم و به روستاها و شهرهای مختلف استان گیلان و بعد استان اصفهان رفتم. پس از انقلاب به همراه 550 مربی و کارشناس هنر از کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان اخراج شدم. به عنوان اعتراض در کانون به تحصن رو آوردیم و همراه هنرمندانی چون عباس کیارستمی، بهروز غریب‌پور، رضا فیاضی، اکبر سردوزامی، صدیق تعریف، کوروش افشارپناه، ناصر زراعتی و دیگران 56 شبانه‌روز در ساختمان اصلی کانون در خیابان جم (روبه‌روی بیمارستان جم) و پیرامون آن‌جا گردهم جمع شدیم، ولی به تحصن ما اعتنایی نشد و ما را از آن جا بیرون راندند. بعد به مدت دو هفته در پارک لاله تحصن کردیم که از آن جا هم رانده شدیم. سپس به دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران رو آوردیم و آن جا تحصن کردیم. آن جا بود که حسین علیزاده و محمدرضا لطفی هم به گروه اعتراضی پیوستند. آن‌ها آهنگ می‌ساختند و ما دسته جمعی می‌خواندیم. می‌خواهم بگویم این تلاش‌ها مجموعه‌ای از حس‌هایی است که به ضرورت زمان پدید می‌آید و من باید ببینم چه‌طور می‌توانم این‌ تجربه‌ها را ماندگار کنم. بعدها در میانه دهه 60، کارشناس هنر کانون پرورش شدم و به آموزش مربیان کانون پرداختم. هم‌زمان مجله هنری "کوشش" را هم در کانون راه‌اندازی کردم.

اگر اشتباه نکنم نخستین کتاب‌تان سال 1368 منتشر شده، درست می‌گویم؟

بله. دو مجموعه شعر به نام‌های "آهای آهای بهاره" و "اسب سفید چوبی" با تصویرگری اکبر نیکان‌پور. بچه‌ها از این دو کتاب استقبال خوبی کردند و این باعث تشویق من می‌شد. آن زمان عضو شورای کتاب کودک بودم و آشنایی با بزرگانی چون توران میرهادی، نوش‌آفرین انصاری و به ویژه ثریا قزل‌ایاغ مرا با دنیای ادبیات کودک همراه کرد. راهنمایی‌های زنده‌یاد خانم قزل‌ایاغ در زمینه نوشتن و نقد ادبی کمک بزرگی برای من بود. پس از آن بود که کم کم نوشتن برای من جدی شد.

با این حساب تا این زمان نویسندگی برای‌تان چندان جدی نبوده است. پس چه فعالیتی را دنبال می‌کردید؟

در واقع نوشتن هنوز برای من شکل بیرونی پیدا نکرده بود. البته من خواندن را هیچ‌وقت قطع نکردم. پس از آن‌که به همراه دیگر مربیان کانون پرورش فکری اخراج شدم، سال 1358 به نوشتن برای کودکان در "کیهان بچه‌ها" پرداختم. مدتی هم به‌ عنوان خبرنگار در خبرگزاری پارس کار کردم و بعد معلم هنر شدم. از آن‌جا که آن وقت‌ها، اثر چندانی از معلم هنر نبود که هم تئاتر بداند، هم قصه بنویسد و هم نقاشی بکشد، با موفقیت زیادی در کار روبه‌رو شدم. تجربه‌هایی که آن روزها در زمینه آموزش به کودکان و نوجوانان به دست آوردم، برای من بسیار ارزشمند بود. شیرین‌ترین زمان زندگی من روزهایی بود که به عنوان مربی فوق‌برنامه با نوجوان‌ها کار می‌کردم. به همراهی دوستانی چون محمد اصفهانی، علیرضا بهشتی، حسین معینی و رضا تنها، مدرسه "رجا" را در سال‌های نخست دهه شصت راه‌اندازی کردیم. طی آن سال‌ها اردوهای زیادی برگزار کردیم و اغلب همراه بچه‌ها در قطار و اتوبوس بودیم. تابستان‌ها باغ سبز کرج را کرایه می‌کردیم که سه استخر داشت. از خانواده‌‌هایی که وضع مالی خوبی داشتند، کمک مالی می‌گرفتیم و به بچه‌هایی که امکانات مالی نداشتند، کمک می‌کردیم. بچه‌ها صبح‌ها در باغ  سبز کرج میوه می‌چیدند و یا بسته‌های آموزشی کانون را بسته‌بندی می‌کردند و با دستمزد آن، هزینه کلاس‌های بعدازظهر کارگاه‌های نقاشی، تئاتر، شطرنج، استخر، زبان انگلیسی و کارهای دستی را می‌پرداختند. در واقع مدرسه خاصی بود و پرداخت شهریه اجباری نبود. سال‌های پایانی دهه شصت آموزش‌وپرورش، مدرسه را به بهانه رعایت نکردن مقررات اداری و روش آموزشی وزارتخانه‌ای، تعطیل کرد. روشی که به آموزش‌وپرورش نوین نزدیک‌تر بود. ما برپایه آن، به پیشرفت درسی بچه‌ها بیش از نمره بیست ارزش می‌گذاشتیم، برپایی کتابخانه و کارگاه‌های هنری و فنی اهمیت زیادی داشت و برگزاری اردوهای هنری، تفریحی و آموزشی دغدغه اصلی ما بود. مشاوره با بچه‌ها، پدران و مادران در بهبود روش‌های آموزش نقش مهمی داشت. اجرای نمایش‌هایی چون "مضرات دخانیات" چخوف و "پس از بیست سال" اُ.هنری، خواندن داستان‌های نویسندگانی چون هوشنگ مرادی‌کرمانی و جک لندن در زنگ انشا و ادبیات و برگزاری کارگاه‌های چاپ باتیک، نجاری، آزمایش‌های علمی و اردوهای گوناگون، از ویژگی‌های این مدرسه بود. مدرسه‌ای که امروزه چندان اثری از آن‌ها نیست. سرانجام زیر فشار آموزش‌وپرورش سنت‌گرا، مدرسه از ادامه تلاش‌هایش باز ماند و پس از آن هر کدام از ما به سمت وسوی دیگری رانده شدیم.

شما با تاثیرپذیری از کانون، پرداختن به شعر و داستان را هم‌زمان برای کودک و نوجوان دنبال کردید. به نظرم راضی نگه داشتن این گروه سنی، نسبت به ادبیات بزرگ‌سال بسیار دشوارتر است. چه شد که شما در حوزه ادبیات کودک و نوجوان ماندگار شدید و توانستید کتاب‌های فراوانی برای گروه‌های سنی مختلف بنویسید؟

یکی از کتاب‌هایی که از دوران کودکی بر من تاثیر فراوانی گذاشت، "پابرهنه‌ها" اثر زاهاریا استانکو با ترجمه احمد شاملو بود. بسیار شیفته این کتاب بودم. این رمان درباره زندگی کولی‌ها و رویداد انقلاب در کشور رومانی است و زبان ادبی و ترجمه شگفت‌انگیزی دارد. خودم را در شخصیت قهرمان کودک رمان، یعنی داریه، پیدا می‌کردم. بچه‌ای که با کار و رنج خانواده‌اش آشناست و جهان پیرامونش را با کنجکاوی بزرگ‌سالانه‌ای می‌کاود. زبان روایتی این کتاب همراه با ترجمه شیوای شاملو برای من چنان زیبا بود که همیشه به خودم می‌گفتم باید روزی کتابی بنویسم با همین زبان. اولین رمانم به نام "چهل تکه" را با همین حس و حال نوشتم. رمانی که برگرفته از کودکی‌های خود من است، با این تفاوت که قهرمان اصلی من در این کتاب یک دختر نوجوان است و برای نوجوان‌ها نوشته شده. نوشتن این کتاب به من جرات داد تا رمان‌نویسی را دنبال کنم و بعد نوشتن رمان شد دغدغه نخست. هنوز هم هیچ‌چیز به اندازه نوشتن رمان مرا راضی نمی‌کند. زمانی که حمیدرضا شاه‌آبادی رمان‌نویس خوب نوجوانان، سرپرستی گروه "رمان نوجوان امروز" را در کانون به عهده گرفت، در کنار نوشتن داستان و شعر برای کودکان، پرداختن به رمان کودک و نوجوان برای من بسیار جدی شد تا جایی که تا امروز تعدادشان به 10- 12 عدد رسیده است. مهم‌تر از آن برای من این است که می‌توانم شهر به  شهر سفر کنم و در کنار برگزاری نشست‌های کتابخوانی و کارگاه‌های هنری برای مربیان و نوجوانان، با مخاطبان کتاب‌هایم روبه‌رو شوم و این‌که مثلا در شهرهایی مانند بوشهر، چابهار، بندرعباس، زاهدان، بیرجند، زنجان و جاهای دیگر با نوجوان‌هایی دیدار کنم که رمان‌های مرا خوانده‌اند و قرار است نقدش کنند و درباره آن‌ها با من حرف بزنند. هوشمندی آن‌ها در این گفت‌وگوها برای من بسیار شگفت‌انگیز است.

جمال الدین اکرمی

ضمن این‌که شما هر جایی رفتید سعی داشتید تجربه رمان تازه‌ای را برای نوشتن با خود بیاورید.

بله. سه رمانم مربوط به شهر چابهار است، یکی‌ مربوط به جزیره هرمز و یکی، دو تا هم مربوط به سفرهای دور. هر جا که می‌روم، حال و هوای آن جا برایم جذاب می‌شود. فکر می‌کنم دین من نسبت به آدم‌ها و سرزمین‌هایی که پذیرای من بوده‌اند، کتابی است که می‌توانم برای‌شان به یادگار بگذارم. بیش از صد ترانه برای کودکان سروده‌ام و سرودن شعر برای کودکان و نوجوانان را هم تجربه کرده‌ام، اما هم‌چنان نمی‌تواند جای رمان را برایم بگیرد. نقاشی و تصویرگری هم برای من جذاب است، اما با رمان زندگی می‌کنم، چرا که فکر می‌کنم با نوشتن رمان، جهان تازه‌ای خلق می‌کنم که کودکان و نوجوانان می‌توانند خودشان و حس‌هاشان را در آن‌ها پیدا کنند. بارها به این فکر می‌کنم که چرا کودکان و نوجوانان میهن ما، شهر و سرزمین‌شان را به درستی نمی‌شناسند؟ چرا خواندنی‌های ایده‌آل آن‌ها هری‌ پاتر و کتاب‌های ترجمه است؟ چرا ما از سرزمین کردستان، آذربایجان، لرستان یا ترکمن صحرا رمان کافی نداریم؟ من شیفتگی زیادی نسبت به سرزمینم دارم و فکر می‌کنم ویژگی‌های قومی ما باید با نوشتن رمان به نوجوان‌ها شناسانده شود، آن هم به این دلیل که دوران نوجوانی، مرز عبور از کودکی به بزرگ‌سالی است. دورانی که پرداختن به آن تقریبا در جامعه ما پدیده‌ای فراموش شده و فقط نامی از آن در گفته‌ها باقی مانده است. هنگامی که با نوجوان‌ها روبه‌رو می‌شویم، درمی‌یابیم آن‌ها تا چه اندازه هوشمند و کنجکاوند و تا چه اندازه قابل توجه و احترام.

شما در کنار کتاب‌هایی که نوشته‌اید، چندین اثر ترجمه هم دارید. درباره آن‌ها برای‌مان بگویید.

من نیاز به نوشتن را برتر و سودمندتر از ترجمه کردن می‌دانم، هر چند ترجمه هم جای خودش را دارد و من هم گوشه چشمی به آن دارم، از جمله ترجمه  نزدیک به بیست کتاب داستان و رمان از آثار نویسنده سوئدی آسترید لیندگرن، از برجسته‌ترین داستان‌نویسان کودک ونوجوان جهان.

پس چه شد سمت ترجمه رفتید؟

در نوجوانی کتابی از لیندگرن خواندم به نام "برادران شیردل". هیچ‌وقت داستانش را فراموش نکردم. دو برادر که همدیگر را دوست دارند، در دو رویداد تلخ و جداگانه می‌میرند و در جهان دیگری به نام "نانگیالا" به هم می‌رسند. در آن جا فرمانروای سلطه‌جویی در دره گل سرخ زندگی می‌کند که می‌خواهد به سرزمین دره گیلاس و مردم صلح‌جوی آن جا حمله‌ور شود. دو برادر همراه با مردم ستمدیده به جنگ فرمانروا می‌روند، ولی با وجود پیروزی، هر دو توسط اژدهایی که نگهبان فرمانرو است، از پا درمی‌آیند و بار دیگر می‌میرند و به جهان سوم سفر می‌کنند. اصلا طرح این جهان سوم توسط نویسنده، از بچگی برای من شگفت‌انگیز بود. وقتی متن انگلیسی این کتاب را پیدا کردم، خاطره خواندن‌هایش در نوجوانی بار دیگر به سراغم آمد و احساس کردم باید ترجمه‌اش کنم. احساسی که سبب شد به سراغ ترجمه کتاب‌های دیگر این نویسنده بروم. "سفر به سرزمین دوردست"، "ماجراهای امیل" و "مگ آتش پاره" از این مجموعه است. البته من ترجمه را از دو یا سه سال پیش شروع کردم. سفری که به سوئد داشتم نیز خیلی تشویقم کرد. دوست داشتم حتی زادگاه لیندگرن را از نزدیک ببینم. عشق من به لیندگرن مرا به سمت ترجمه کشاند. البته کتاب‌های دیگری هم ترجمه کرده‌ام، ولی انگیزه اصلی در این فرایند، ترجمه آثار لیندگرن بود. همیشه یک عاملی باعث شده که من به سمت چیز دیگری بروم. لیندگرن واقعا داستان‌نویس شگفتی‌آفرینی است.

در نتیجه کتاب‌هایی که ترجمه کردید، بیشتر موضوع کتاب و نویسنده برایتان اهمیت داشته است؟

بله به‌طور نمونه، کتاب "ستارگان بخت ما" را به خاطر موضوع شگفت‌انگیزش انتخاب کردم هم‌زیستی یک دختر و پسر سرطانی. البته زبانی که می‌شود در ترجمه به آن دست یافت هم بسیار برایم مهم است. مثلا موضوع و رفتار با زبان در ترجمه دلنشین کتاب "پا برهنه‌ها" توسط احمد شاملو یا "درخت زیبای من" توسط قاسم صنعوی، الگوی پرانگیزه‌ای برای من بود تا به کتاب‌هایی همانند آن‌ها برای ترجمه علاقه‌مند شوم.

در صحبت‌های‌تان اشاره کردید که رمان دنیای دیگری برای‌تان دارد. ضمن این‌‌که در نگاه شما نوجوان نسبت به کودک، مخاطب‌ خاص‌تری است. قطعا در این مورد بازخوردهایش را هم گرفته‌اید. چرا سمت رمان بزرگ‌سال نرفتید؟ آیا این به طیف مخاطبانی که داشته‌اید، برمی‌گردد؟

شاید به خاطر تاثیرگذاری بیشتر رمان نوجوان روی خواننده‌اش باشد. البته هیچ چیز جای رمان بزرگ‌سال را نمی‌گیرد. یادم هست نویسنده‌ای از من پرسید چرا برای بچه‌ها می‌نویسی؟ این‌جوری هیچ‌وقت معروف نمی‌شوی. من فقط می‌توانستم لبخند بزنم، آن هم به این خاطر که تاثیری که می‌توانم روی نوجوان‌ها بگذارم، بسیار شگفت‌انگیزتر از دنیای بزرگ‌سال است. من همواره یادداشت‌های زیادی از کودکان و نوجوانان سراسر ایران دریافت می‌کنم. همان‌طورکه پیش‌تر اشاره کردم، کانون برنامه‌ای با عنوان "دو پنجره" دارد. در این برنامه ما به شهرهای گوناگون می‌رویم و بچه‌ها آثارمان را نقد می‌کنند. تاثیری که آثارمان روی بچه‌ها می‌گذارد، قابل مقایسه با دنیای بزرگ‌سالان نیست. متاسفانه جهان امروز، کودک و نوجوان را فراموش کرده و تیتر روزنامه‌ها به آن‌ها نمی‌پردازد، در حالی ‌که دنیای پیش روی ما در جهان‌بینی آن‌ها شکل می‌گیرد. شاید کمتر با جهان بیرون کاری داشته باشیم، ولی با کشور خودمان و آینده‌اش کار داریم. تاثیرگذار بودن برای من بسیار اهمیت دارد. دوست دارم در ساختار جهان پیش روی کودکان و نوجوانان سرزمینم نقشی هر چند کوچک داشته باشم. در این مسیر شاید نوشتن رمان برای آن‌ها بهترین راهکار باشد. گاهی وقت‌ها هم شعر صدایم می‌زند، ولی نه به ژرفای رمان.

یک بخش مهم کار شما پژوهش تصویرگری است. مجموعه مقالات و کتاب‌هایی در زمینه پژوهش تصویرگری دارید که در آن‌ها، هم به تاریخچه تصویرگری کتاب‌های کودک و نوجوان در ایران اشاره کرده‌اید و هم به آثار مهم و هنرمندان صاحب‌نام در این زمینه.

این هم برمی‌گردد به دوران کودکی و نوجوانی من در کتابخانه کانون و به کتاب‌هایی که می‌خواندم و بارها و بارها غرق دیدن تصویرهاشان می‌شدم. بعدها در نشست‌هایی که برای بررسی آثار تصویرگران در خانه کتاب داشتم، توانستم انسان‌های بزرگ رویاهای تصویری‌ام را از نزدیک ببینم و با اندیشه‌های‌شان آشنا شوم. من این دیدارها را در خاطراتم نگه داشتم و درباره آن‌ها نوشتم. می‌خواهم بگویم خود هنرمندان بزرگ هم نیاز به دیدن دارند. نگاهی از درون، نه نگاه مطبوعاتی و ژورنالیستی. رابطه دوستانه‌ام با هنرمندانی هم‌چون پرویز کلانتری، محمود جوادی‌پور، محسن وزیری‌مقدم، و غلامرضا مکتبی مرا با رویاهای کودکی‌ام پیوند داد و جایش را به نگاهی از درون به آن‌ها و آثارشان.

چاپ کتاب دوجلدی "کودک و تصویر" و جستارهای نظری و تاریخی که در آن‌ها مطرح شده، رویداد پژوهشی برجسته‌ای به شمار می‌آید. در موردش بیشتر برای‌مان صحبت کنید. چه کمبود و ضعفی احساس کردید که تصمیم گرفتید چنین کتابی بنویسید؟

شاید نوشتن کتاب "کودک و تصویر"، ادای دین من به کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان باشد. همیشه این دین را نسبت به بچه‌ها، مربیان پرتلاش و فداکار کانون و همچنین تصویرگران سرزمینم هم احساس می‌کنم. سال 1381 به نخستین نشست تصویرگری در خانه کتاب رفتم. وقتی درباره تصویرگری کتاب‌های کودکان صحبت شد، دوستان دیگری که در نشست بودند، از اطلاعاتی که در این زمینه داشتم، شگفت‌زده شدند. تنها به این دلیل که از کودکی آن همه کتاب تصویری را بارها و بارها ورق زده و خوانده‌ بودم. این بود که سرپرستی نشست‌ها از آن پس به من واگذار شد و فرصتی پیش آمد تا بسیاری از تصویرگران برجسته در کنار دانشجویان و هنرمندان گردهم بیایند و خاطرات‌شان را از دوران طلایی دهه‌های 40 و 50 در زمینه شکل‌گیری کتاب کودک و تصویرگری، بازگو کنند. گذشته از تصویرگرانی که پیش‌تر از آن‌ها نام بردم، می‌توانم به حضور دیگرانی چون آیدین آغداشلو، محمدرضا دادگر، مهرنوش معصومیان، منوچهر درفشه، محمدعلی بنی‌اسدی، کریم نصر، ابوالفضل همتی‌آهویی و دست‌اندرکاران ادبیات کودک هم‌چون توران میرهادی و هوشنگ مرادی‌کرمانی اشاره کنم. بسیاری از شخصیت‌ها را پیش از این‌که ببینم، از روی آثارشان می‌شناختم و با رگه‌های رنگی‌شان آشنا بودم. نزدیک به پنجاه نشست در خانه کتاب برگزار شد و گفته‌های هنرمندان در نشریه "کتاب ماه کودک و نوجوان" به چاپ رسید. نوشته‌هایی که بعدها دست‌مایه من برای نوشتن کتاب دوجلدی "کودک و تصویر" و همچنین کتاب "تصویرگری در ادبیات دینی" شد. موضوع جلد نخست "کودک و تصویر" به تاریخچه تصویرگری در ایران بازمی‌گردد و موضوع جلد دوم آن به جستارهای نظری در تصویرگری. در کتاب "تصویرگری در ادبیات دینی" هم بیشتر به آسیب‌شناسی در زمینه تصویرگری دینی پرداخته شده است. به خاطر دارم که آقای وزیری‌مقدم را از ایتالیا به این نشست دعوت کردیم و او دعوت ما را پذیرفت. در این نشست‌ها با چهره‌هایی آشنا شدیم که بسیاری از آن‌ها به خاطر بی‌مهری‌های نابه‌جای پس از انقلاب حاشیه‌نشین شده بودند و کسی از آن‌ها یادی نمی‌کرد و حتی نام‌شان از کتاب‌های درسی پس از انقلاب حذف شده بود، هر چند تصویرشان هم‌چنان در آن کتاب‌ها به چشم می‌خورد. برگزاری نشست‌ها با چهار- پنج نفر آغاز شد و با نشستی صدوبیست نفره پایان یافت، آن هم به خاطر جابه‌جایی‌های سیاسی در نیمه دهه هشتاد. شنیدن خاطرات هنرمندانی چون ممیز و کلانتری، که با تلاش‌های محمد بهرامی و کشیدن پوسترهای سینمایی کارشان را شروع کرده بودند و بعدها به تصویرگران دوست داشتنی کتاب‌های کودکان تبدیل شدند، برای من باور نکردنی و شگفت‌انگیز بود. بجاست که همین جا از دست‌اندرکاران "کتاب ماه کودک ونوجوان" خانه کتاب آن زمان و همچنین آقای محبت‌اله همتی در یاری رساندن به تدارک این کتاب‌ها به نیکی یاد کنم.

آقای اکرمی چرا این خاطرات را چاپ نمی‌کنید؟  خیلی خواندنی خواهند بود.

حق با شماست. من این تلاش را برای نوشتن جلد سوم کتاب "کودک و تصویر" آغاز کردم ولی در نیمه راه دست از کار کشیدم. تکمیل این کتاب و مقدمات چاپ آن نیازمند پشتیبانی‌هایی است که با توجه به بی‌مهری نهادهای دولتی به فرایند پژوهش، ناممکن به نظر می‌رسد. نهاد کتاب سال ارشاد حتی حاضر نشد تقدیرنامه کوچکی به این سه کتاب پژوهشی بدهد، چه برسد به پشتیبانی‌های مادی و معنوی! کتابی که فراهم‌سازی آن سال‌ها وقت مرا پر کرد. هر چند جلد اول کتاب "کودک و تصویر" موفق شد جایزه کتاب سال "رشد" را دریافت کند.

دقیقا. می‌خواستم به همین نکته برسیم. میزان ارزش‌گذاری به کتاب‌های پژوهشی. اصلا چه شد که به پژوهش علاقه‌مند شدید؟

دلیلش یکی این بود که در کمتر کتاب ترجمه شده‌ای درباره هنر و تصویرگری در ایران، به ویژه تصویرگری معاصر، اشاره‎ای به چشم می‌خورد. چیزی هم اگر هست، بیشتر اشاره به نگارگری کهن ایران است. در کتاب پانصد و چندین صفحه‌ای "هنر در گذر زمان" هلن گاردنر، فقط یازده صفحه به هنر کهن ایران پرداخته شده! در بخش تصویرگری کتاب دوجلدی "از روزن چشم کودک" دونا نورتون نیز هیچ نشانی از تصویرگری مشرق زمین، از جمله ایران، دیده نمی‌شود (به جز تصویرگری در ژاپن). از برجستگی‌های تصویرگری امروز ایران که بگذریم، نگارگری کهن ایران در تاریخ تصویرگری جهان نقش برجسته‌ای دارد. تصویرگری خمسه نظامی و به ویژه شاهنامه فردوسی در مکتب‌های تبریز، قزوین و هرات، پدیده‌ای نیست که به آسانی بتوان نادیده‌اش گرفت. آشکار این‌که پاسخ‌گویی به چنین نیازهای میهنی، تنها با تلاشی سخت‌کوشانه و ارزش‌گذارانه امکان‌پذیر است. متاسفانه ما درباره نگاه تحلیلی به تصویرگری در ایران مقاله و کتاب چندانی نداریم. علاقه‌مندی هم‌زمان من به نوشتن و هنرهای تجسمی سبب شد تا بتوانم به این موضوع بپردازم و کتاب‌های یاد شده حاصل این علاقه‌مندی است. کتابی که با همه کاستی‌هایش می‌تواند مرجع دانشجویی مناسبی باشد تا هنرجویان گمشده‌های خود را در آن‌ها بازیابند، به ویژه این‌که کتاب‌های "کودک و تصویر" با لوح فشرده‌ای همراه است که الگوبرداری از تصویرهایش برای دانشجویان به آسانی امکان‌پذیر است.

جمال الدین اکرمیحالا که به بحث تصویرگری رسیده‌ایم، باید بگویم به تصویرگری‌های کتاب‌های امروزی بسیار انتقاد دارم. کارها خیلی دم‌دستی، دیجیتالی، خام و گاه نامفهوم و بدرنگ هستند. به نظر شما با توجه به این‌که تصویرگران به نامی در این زمینه تلاش کرده‌اند، چرا شاهد اتفاقاتی از این دست هستیم؟

ناگفته نماند که تصویرگری ایران جایگاه نسبتا برجسته‌ای در جهان دارد، هر چند هم‌زمان از آسیب‌شناسی‌های جدی رنج می‌برد. نخست این که تصویرگری دانشگاهی در ایران، زیر مجموعه هنر نقاشی نیست، بلکه زیر مجموعه شاخه گرافیک به شمار می‌رود. به همین خاطر تصویرگر فرصت نمی‌کند و یا به خودش اجازه نمی‌دهد پرداختن به طراحی و هنر فیگوراتیو را پایه کار خود بداند و نیازی به شناخت تاریخ هنر ایران و جهان احساس نمی‌کند. استادان هنر نیز اغلب بیش از همه به کار محض عملی توجه نشان می‌دهند و نیازی به آشنا کردن دانشجو با جستارهای نظری نمی‌بینند. کمتر دیده می‌شود تصویرگران ما با نام‌هایی چون محمود ملک‌الشعرای نقاش، محمد سیاه‌قلم، محسن تاجبخش، علی‌قلی خویی، ملک الکلامی و دیگرانی هم‌چون ولاسکویز، روبنس، اینگپن، دوشان کالای، ماسوآنو و دیگران آشنا باشند. تصویرگران نخستین ما همه استادان نقاشی بودند. افرادی مانند محسن تاجبخش و علی‌قلی خویی و تصویرگران معاصر چون پرویز کلانتری، لیلی تقی‌پور، حسین محجوبی و زمان زمانی از درون هنر نقاشی سربرآوردند و تصویرگری کردند. سازوکاری که تصویرگری امروز ایران از آن فاصله گرفته است. آسیب‌شناسی دیگر این‌که کمتر تصویرگری یافت می‌شود که ادبیات کودک و تاریخچه آن را بشناسد و کتاب‌های برجسته ادبیات کودک را بخواند. فرایندی که بدون علاقه‌مندی به آن، هنر تصویرگری از روح ادبی‌اش دور خواهد ماند و به تصویرهایی هر چند هنرمندانه، ولی جدا از مادر ادبیاتی‌اش تبدیل خواهد شد. از همین روست که این آثار بیش از آن‌که روح متن را در نظر بگیرد، به اصول ابتدایی تجسمی‌اش وفادار می‌ماند. نکته دیگر این‌که نگاه به هنر غیربومی و دل سپردن به جایزه‌های جهانی در زمینه تصویرگری، آن‌ها را از ویژگی‌های فرهنگ و هنر ایران دور نگه می‌دارد و آثارشان اغلب با جغرافیا، معماری، پوشش‌ها و فیگورهای ایرانی بیگانه است.

یعنی علت اصلی ضعف تصویرگری ما در همین رویکردهاست؟

دقیقا. ریشه ضعف ما در تصویرگری و حتی هنر نقاشی همین‌هاست. در کلاس‌های دانشگاهی و تخصصی هنرهای تجسمی و تصویرگری، استاد، دانشجویانش را مجبور نمی‌کند از روی آثار میکل ‌آنژ و داوینچی طراحی کنند، یا مکتب‌ سقاخانه و نقش پرویز کلانتری و صادق تبریزی را در پیوند میان هنر گذشته با امروز بشناسند. وقتی با دانشجو چنین صحبت‌هایی نشده، چه‌طور می‌توانیم از او انتظار داشته باشیم با هنر سرزمین ما پیوند بومی داشته باشد؟ تصویرگری ما جذاب است ولی عمدتا ایرانی نیست. هنرمند ما جایزه "نوما" و"سیب طلایی" براتیسلاوا را دریافت می‌کند و در بولونیا می‌درخشد، ولی تصویرگری‌اش ایرانی نیست، در حالی که جهان بیرونی تشنه دیدن ویژگی‌های یگانه سرزمین ماست. هر چند می‌توانیم تصویرگرانی چون محمدعلی بنی‌اسدی و کریم نصر را از این مجموعه استثنا کنیم و بگوییم آن‌ها اسطوره‌ها و تاریخ ادبیات را می‌شناسند ولی بیشتر تصویرگران امروز ما کپی تصویرگران خارجی هستند. همه این‌ها از آن‌جا ریشه می‌گیرد که آموزش آکادمیک در دانشگاه‌ها تعریف علمی نشده و برای آن اصول قاعده‌مندی وجود ندارد.

البته به نظرم می‌توان به نقش ناشرها هم در این کاستی‌ها اشاره کرد.

درست است. ناشرهای ما هم اغلب با ادبیات کودک و اصول تصویرگری آشنایی چندانی ندارند. هر چند آن‌ها عمدتا پرداختن به کیفیت ادبی و هنری کار را به مشاوران ادبی و مدیران هنری خود واگذار می‌کنند، ولی درباره فرایندی چون تعامل نویسنده و تصویرگر بی‌تفاوت به نظر می‌رسند. همراهی کوانتین بلیک تصویرگر و رولد دال نویسنده، نمونه خوبی در این زمینه است. نویسنده ما زمانی کتاب چاپ شده‌اش را از ناشر دریافت می‌کند که برای نخستین‌بار تصویرهایش را به چشم می‌بیند. تصویرهایی که غالبا با ذهنیت نویسنده و روح متن فاصله فراوانی دارد. کدام مدیر هنری و ناشری را می‌شناسید که چنین سازوکاری را تعریف کرده باشد؟ به نظر من برای هر پروژه‌ای نیاز به تعریف کارشناسانه داریم و باید بدانیم روی چه خطی باید حرکت کنیم. این‌ها ضعف‌های تئوریک ماست که متاسفانه به آن‌ها اهمیت چندانی داده نمی‌شود.

آقای اکرمی به بحث کارشناسی در آموزش هنر بیشتر بپردازید.

در این مورد، می‌خواهم به دو نکته اشاره کنم. نخست به ضرورت آموزش هنر در فرایند آموزش‌وپرورش، سپس به ضرورت استفاده از هنر در روند آموزش‌وپرورش. در مورد نکته نخست، بحث آشنایی با جهان هنر را باید از مدرسه‌ها آغاز کرد، مثل همه دنیا. چرا باید زنگ هنر (به همراه زنگ کتابخانه) از زنگ درسی مدرسه‌ها کنار گذاشته شود، یا آن‌که درس دیگری جای آن را پرکند؟ و اگر زنگ هنری هست، چرا فقط باید به هنر نقاشی و خوش‌نویسی بها داده شود؟ مگر موسیقی، نمایش، قصه‌نویسی، معماری و عکاسی گونه‌های دیگر هنر نیستند؟ پاسخ این پرسش بسیار ساده است. آموزش‌وپرورش سنتی ما آشنایی با مبحث هنر را، برخلاف همه دنیا، ضروری نمی‌داند. ادامه همین آسیب‌شناسی است که بعدها به نظام دانشگاهی ما راه می‌یابد. در مورد نکته دوم، بر این باورم که استفاده از هنر در بهبود نظام آموزشی نقش برجسته‌ای دارد. به گمان من، یک معلم مدرسه‌ باید خوش خط باشد، با هنر نمایش و بازیگری تا اندازه‌ای آشنا باشد تا از فن سخنوری و سرعت عمل در رفتارهای هنرمندانه برخوردار شود، با شناخت ساده‌ای از هنر نقاشی و قصه‌نویسی، به جایگاه تجسم و تخیل و خلاقیت احترام بگذارد و ریاضیات را در فرایند آشنایی با اصول معماری به کار بگیرد. مونا بروکز معلم برجسته کانادایی، موفق شده با آمیختگی هنر و متن‌های درسی، سازوکار تاثیرگذار هنر را در فرایند آموزشی به درستی نشان دهد. همه این‌ها نشانگر ضرورت به کارگیری ظرفیت‌های هنر در بهبود نظام آموزشی است.

جمال الدین اکرمی

منظورتان این است که آموزش هنر باید از نهاد آموزش‌وپرورش شروع و نهادینه شود؟ چه فعالیت‌های دیگری می‌تواند در فرایند آموزش به یک معلم یاری دهد؟

من سال‌ها هنر درس دادم بدون این که پیش‌تر آموزش ببینم. من به چه اجازه‌ای باید بدون آشنایی با فن تعلیم و تربیت وارد کلاس شوم و از روی ناتوانی دانش‌آموز را کتک بزنم؟ البته درس من نمره تاثیرگذاری نداشت و من ناگزیر به فشار آوردن به بچه‌ها نبودم. بر این باور بودم که هر کودکی هنر خاص خودش را دارد. به یکی‌شان به خاطر نقاشی‌هایش، به یکی به خاطر بازیگری‌اش و به دیگری به خاطر قصه‌هایش امتیاز می‌دادم. هر شخص بنا به استعدادی که داشت. به‌خاطر می‌آورم که دانش‌آموزی از میان همه این‌ها فقط توانست صدای جغد، مرغ، خروس و گربه دربیاورد و نمره خوبی هم بگیرد. چرا که نه؟ از جمله سرگرمی‌های بچه‌ها در مدرسه‌ای که پیش‌تر حرفش را زدم، چادر زدن شبانه آن‌ها در حیاط مدرسه بود. فعالیتی بدون هزینه، اما بسیار مورد علاقه آن‌ها. کارگاه ماکت‌سازی بچه‌ها را با درس هندسه آشنا می‌کند، زنگ کتابخانه به همراه قصه‌خوانی و قصه‌نویسی می‌تواند بهترین تمرین برای زنگ ادبیات باشد و کارگاه عکاسی کنجکاوی آن‌ها را برای شناخت جهان پیرامونی و فراگیری درس علوم برمی‌انگیزد. شاید باور نکنید، ولی یکی از نکته‌هایی که به من در فرایند آموزش کمک می‌کند، استفاده از طنز است. من این رویکرد را از یک معلم تاریخ یاد گرفتم. او وقتی از دانش‌آموزان آزمون تاریخ می‌گرفت، مثلا در گزینه‌های چهار جوابی‌اش به این پرسش که "چرا سلسله اشکانیان نابود شد"؟ سه تا از گزینه‌هایش چیزی شبیه این بود: "چون که آن‌ها کشک بادمجان دوست نداشتند و از گرسنگی مردند." و پاسخ درست را در یکی از گزینه‌ها قرار می‌داد. در واقع آزمون‌هایش هم با هدف آموزش همراه بود. به همین خاطر بچه‌ها بسیار دوستش داشتند و آموزه‌هایش را با علاقه دنبال می‌کردند. از آن موقع یاد گرفتم که طنز را از زندگی و نوشته‌هایم جدا نکنم. در دشوارترین شرایط کار با بچه‌ها، کاربرد طنز می‌تواند ورق را در رویارویی خشونت‌آمیز میان معلم و دانش‌آموز برگرداند و از اعمال خشونت جلوگیری کند. در برخی از مدارس معلم‌هایی را می‌شناختم که به تنبیه بدنی روی می‌آوردند. اگر معلمی با رویکرد طنز آشنا باشد و بتواند در اوج قاطعیت و عدم خشونت، اوضاع را به نفع خودش و دانش‌آموز تغییر دهد، هیچ نیازی به تنبیه بدنی نخواهد بود. همچنین اگر فن نمایش را بشناسد و بداند که چگونه می‌تواند به جای عصبانی شدن، نقش آن را بازی کند، به سادگی می‌تواند بر حس زودگذر خشم چیره شود و محبوب بچه‌ها هم باشد. کاربرد همه این‌ها به معنای روی آوردن به آموزش‌وپرورش نوین است. نظامی که با مشارکت دانش‌آموزان و احترام گذاشتن به نظرات آن‌ها، مسئولیت دادن به تک تک آن‌ها، حذف جایگاه رسمی معلم و شاگرد، برپایی کارگاه‌ها و اردوهای گوناگون و سرانجام استفاده از گونه‌های هنر در فرایند آموزشی شکل می‌گیرد. رویکردی که نظام آموزشی ما هم‌چنان با آن بیگانه و در تضاد است و به ناگزیر نه چندان محبوب کودکان و نوجوانان ما.

آقای اکرمی صحبت از طنز شد که شما در نوشته‌های‌تان به آن پرداخته‌اید.

اشاره خوبی کردید. طنز رویکردی است که لبخند به لب‌های شما می‌آورد و به مخاطب‌تان یادآوری می‌کند که شما اهل ارتباط‌یابی هستید و عمل‌گرا. مجموعه  هفت جلدی "قصه‌های قانون جنگل" من، قصه‌های امروز جامعه ما است. در این مجموعه، روابط بین انسان‌ها را به حیوانات نسبت داده‌ام تا برای بچه‌ها خواندنی‌تر شود. چرا یک موضوع اجتماعی دشوار را با بچه‌ها به صورت طنز در میان نگذاریم؟ در میان کتاب‌های دیگرم، کتاب دو جلدی "خانم آقای کلاه دودی"، کتاب 10 جلدی‌ام درباره تهران قدیم با عنوان "ماجراهای ماشین مشتی ممدلی"، کتاب "جام جهانی در جنگل"، مجموعه شعر "شاعری در باغ‌وحش" و همچنین کتاب ترجمه‌ای "کمی با هم بخندیم" همگی درون‌مایه طنز دارند. از میان نویسندگان طنزنویس کودک و نوجوان می‌توانم به نویسندگان خوبی چون هوشنگ مرادی‌کرمانی، شهرام شفیعی، محمدرضا شمس  و فرهاد حسن‌زاده اشاره کنم.

ارزیابی‌تان از کتاب کودک و نوجوان امروز ما چیست؟

به نظر من ادبیات کودک و نوجوان ما ویژگی جهانی شدن دارد و برخی از نویسندگان به راستی در مقایسه با نویسندگان جهان چیزی کم ندارند. دشواری‌های موجود در این راه را نخست باید در کاستی‌های ارتباطی میان ایران و جهان پیرامونی دید. فرایندی که بیش از همه برخاسته از رویکردهای سیاسی و اجتماعی در سرزمین ما و فاصله‌گذاری میان نویسنده خودی و غیرخودی است. نکته دیگر در پشتیبانی‌های نیم بند و غیر مستمر نهادهای دولتی در ایجاد ارتباط میان نویسنده، شاعر، مترجم، تصویرگر، منتقد، پژوهشگر و ناشران ایرانی با نهادهای بین‌المللی ادبیات کودک و نوجوان است. سرزمینی که ما در آن زندگی می‌کنیم، هم‌چون جزیره دور افتاده‌ای است که گذر اتفاقی و گاه به گاه کشتی‌های عبوری آن را با جهان بیرونی پیوند می‌دهد و فرایند معرفی ادبیات کودک ایران به جهان نیز شبیه نهال تازه رسته‌ای که در برابر توفان علاقه‌مندی به ترجمه چندان تاب ایستادگی ندارد.

آقای اکرمی چه کتاب‌هایی در دست چاپ و نشر دارید؟

مجموعه "ماجراهای ماشین مشتی ممدلی"، مجموعه 10 جلدی "قصه‌های مامان‌بزرگ" و سه جلد از مجموعه "قصه‌های قانون جنگل" مراحل نشر را سپری می‌کنند. گذشته از آن 10 جلد کتاب در مورد مهارت‌های شهرنشینی در دست انتشار دارم که پنج جلد آن ترجمه است و پنج جلدش تالیف. به همراه ترجمه رمان‌هایی چون "بز سر به هوای امیل"، "ملکه سیاه‌پوش" و "در سرزمین دوردست". یک مجموعه 10 جلدی هم با عنوان "ماجراهای غول غولک" نوشته‌ام که در مرحله تصویرگری است و موضوعش مهارت‌های زندگی، به همراه سه جلد کتاب شعر و ترانه برای کودکان با عنوان‌های "عمو زنجیرباف"، "آواز گل‌ها" و "آواز رنگین‌کمان". دو کتاب "پسری که از پنجره خم شده بود" و "ایلیای کوچک" به زبان فارسی و سوئدی در کشور سوئد در دست چاپ است. یک رمان آماده ویرایش دارم با عنوان "دختران دریایی" که به زندگی نوجوان‌ها در جزیره هرمز می‌پردازد. رمان دیگری را شروع کرده‌ام که به گذشته‌هایم برمی‌گردد و در آن به روزهای کودکی‌ام در کتابخانه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان هم اشاره خواهد شد.

جمال الدین اکرمیو سخن پایانی؟

حرف آخرم باز هم برمی‌گردد به بحث تصویرگری و دشواری‌های حقوقی تصویرگران ما. از حقوق مادی و معنوی نویسنده و مترجم ادبیات کودک و نوجوان که بگذریم، تصویرگر ایرانی بسیار نیازمند هم‌یاری است. به‌نظرم شرایط کار تصویرگر ایرانی دشوارتر از شرایط کار نویسنده است، چرا که در کشور ما نویسنده و مترجم امکان بستن قرارداد پشت جلد کتاب را با ناشر دارند، اما تصویرگر نه. از سوی دیگر روند کار یک تصویرگر برای خلق تصویری‌های یک کتاب بسیار طولانی‌تر از نوشتن یک داستان توسط نویسنده است و این بدان معناست که تصویرگران ما بیش از نویسنده‌ها نیازمند توجه و پشتیبانی هستند.