سرویس تئاتر هنرآنلاین: روح‌الله جعفری، کارگردان جوان و پر شور تئاتر ما، در شهریورماه سال پیش، رپرتواری از آثار درام‌نویسان مطرح دهه 40 تا 50 ما را به مدت هر کدام یک شب در تالار سنگلج بر صحنه آورد. آن‌چه در این بازپیرایی برای من مقبول طبع افتاد، شور و شرر و احساسات دوست داشتنی و از خود بی‌خود جعفری بود که در چند نشست یک جا و به قاعده، آثاری از اسماعیل خلج تا فریده فرجام و از علی حاتمی تا علی نصیریان را بر صحنه آورد. به اعتقاد من، جعفری با یک کرشمه دو کار کرد و برومند باد آن همایون درخت. کارگردان مورد نظر ما توانست در ده شب متوالی، تو گویی یادواره شب‌های گشت و پرسه‌های ما سال‌دیدگان روزگار دهه 40 را یک بار دیگر زنده کرد.

پیاده‌روهای خیابان بهشت را، اکبر رادی را و آن همه گرفت و گیرهای آخر شب‌های حضور در کوکب امان و گل رضائیه و کافه سلمان را با نهایت حس همدردی و احترام به یک نسل هبا شده، بر صحنه آورد. خاطره‌ای از اکبر رادی به یادم می‌­آید. در اسل 1340 که رادی اولین نمایشنامه‌اش را نوشت، آن را از طریق شاملو به جلال آل‌احمد داد. جلال، "روزنه آبی" را خواند و با همه گرفت و گیرها، با غلط‌گیری‌هایی که ما همواره از یک معلم توقع داریم، به رادی سپرد، اما نه جلال معلم بود و نه رادی تلمذکنان کلاس درس. پس این شد که نسخه تایپ شده روزنه آبی را به همراه هزار تومانی که جلال به عنوان حق‌البوق به رادی سپرده بود، به او پس داد. آن چهره تند و پرخاشگر و ستیهنده رادی را مگر می‌توان با آقای معلم ما، یعنی جلال، یکسان و هم اندازه دانست؟ خاطرات و خطرات بسیارند و ما به مصداق الاهم فاالاهم، فقط در پی قصد قربت با روح‌الله جعفری است که این‌ها را می‌نویسیم، چرا که به اعتقاد من، او نیز به یک نوستالژی عمیق یا به اعتباری یاد آن روزها به خیر دهه 40، عمیقا وابسته است. حیف از زمانه‌ای که سپری شد و دهه‌ای که نماند تا ببیند چگونه دهه هشتادی‌های ما این همه دوست‌دار گذشته‌ها هستند.

عزیزان! گذشته بازی با گذشته‌گرایی یکی نیست، بلکه عین صحت و سلامت است و از همین رو بود که ده شب جعفری، سخت بر دست و دل نشست و حکایتی دیگر این‌که چه توارد به جا و به قاعده‌ای! ده شب سال 56 در کلوپ آلمان‌ها که در آن‌جا شاعران و نویسندگان ما، جانانه خواندند و نوشتند، با ده نوشته انتخابی روح‌الله جعفری. در آن شب‌ها، که یک جا بیست و اندی سال پایید، با ده شب جعفری که ده شب پایید و چه روزگار بی‌رحمی است آن‌جا که به قول عماد خراسانی عزیزمان: فکری به حال ما کن ای روزگار، این روزگار نیست! در هر حال غرض من از این مسوده، نه بازپیرایی است و نه ادای دین به جعفری، بلکه ستودن ذهنیتی است که از سویی با دهستان معمولان لرستان در تماس است و از سوی دیگر با شب‌های تئاتر سنگلج. کارهایی که جعفری برای بازگویی مسائل مادی و یاری‌گری به عزیزان لرستانی ما که به سبب سیل خانمان‌برانداز سال پیش بر صحنه تئاتر انجام داد، مقبول و مطبوع است.

باری، من در این یادداشت فقط یک نکته را می‌خواهم بگویم که حدیث اهل نظر یک اشارت است / گفتم کنایتی و مکرر نمی‌کنم. باری، کاظم شهبازی و من همایون علی‌آبادی، هر دو به سهم خویش در ابعادی مکفی و مستوفا، در تابستان پیش در این گرامی‌نامه قلم‌انداز نوشتیم و دوست‌داران جرئی‌نگری و جستجو و کنجکاوی و کند و کاو، به آن یادداشت‌ها مراجعه کنن. قصد من از این وجیزه فقط این است که بگویم: ای شه و سلطان ازل، مردم از این بیت و غزل / این مفتعلن مفتعلنمفتعلن کشت مرا.

جعفری در اوان جوانی است. با آن شلوار پاچه تنگ کوتاهش که معمولا سیاه رنگ هم هست و کت بالاجسته باز هم سیاهش، ما را بار دیگر شرمنده حضور تئاتر بی‌چیزش کرد. روح‌الله عزیزم! باش، بمان، ای مسلم، ای همیشه، و چه بگویم؟ هیچ، گریه هم کاری‌ست. اما اسامی نمایشنامه‌ها تا بدانید چه گام بلندی این جوان برومند پرخیده برداشته است. قلمت مستدام، نامت همیشه ذکر لسان و آن دل گشادت که تا معمولان هم پیش می‌رود و میلیون‌ها تومان اهدائی خود را به دهستان‌های سیل زده ما در اختیار آن‌ها قرار می‌دهد، همیشه و هماره باد.

تاجماه (فریده فرجام)، بلبل سرگشته (علی نصیریان)، قصه‌ی طلسم حریر و ماهیگیر (علی حاتمی)، سگی در خرمن‌جا (نصرت‌الله نویدی)، حالت چطوره مش‌رحیم؟ (اسماعیل خلج)، گلدونه‌خانم (اسماعیل خلج)، گمشدگان (بهرام بیضایی)، آسیدکاظم (محمود استادمحمد)، شاپرک‌خانم (بیژن مفید)، لبخند باشکوه آقای گیل (اکبر رادی).