سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: موسی بن جعفر معروف به امام موسی کاظم (ع) و ملقب به کاظم و باب‌الحوائج هفتمین امام شیعیان است.

پدر ایشان امام صادق (ع)، ششمین امام شیعیان و مادرشان حمیده بربریه است. علی بن موسی الرضا (ع) امام هشتم شیعیان فرزند ایشان هستند. امام موسی بن جعفر (ع)، پس از شهادت امام صادق (ع) در سال (148ق)، در سن ۲۰ سالگی به امامت رسیدند. دوران امامت ایشان با خلافت چهار تن از خلفای عباسی هم‌‌زمان بوده است. مدت امامت حضرت موسی بن جعفر (ع)، ۳۵ سال بوده و با شهادت ایشان، امامت به فرزندشان، امام رضا (ع) منتقل شده است.

 شهادت امام هفتم  ۲۵ رجب سال (183ق) در بغداد رخ داده است. خلیفه عباسی که از وجود ایشان احساس خطر می‌کرد تصمیم بر مسموم کردن حضرت گرفت. مقداری خرما مسموم شده را برای امام فرستاد و خادم را مامور کرد که حتما حضرت آن را بخورند، خادم خرما را برای امام برد و پیام هارون را ابلاغ کرد. امام نیز چند دانه از خرما را خوردند، خادم از امام هفتم شیعیان می‌خواهد خرمای بیشتر بخورند، امام می‌فرمایند: "همین مقدار برای ماموریت تو کافی است".

آرامگاه امام کاظم (ع) و امام جواد (ع)، در منطقه کاظمین در بغداد به حرم کاظمین مشهور و زیارتگاه مسلمانان به‌ ویژه شیعیان است.

کنیه امام هفتم را ابوابراهیم، ابوالحسن اول، ابوالحسن ماضی و ابوعلی گفته‌اند. حضرت امام موسی‌کاظم (ع) را به دلیل کنترل خشم خود در برابر بدرفتاری دیگران، کاظم و به سبب عبادت بسیار، عبد صالح لقب داده‌اند. باب الحوائج نیز از القاب ایشان است.

آثار زیادی درباره امام کاظم (ع) در قالب کتاب، پایان‌نامه و مقاله به زبان‌های مختلف نوشته شده است. موضوع بیشتر این آثار ابعاد زندگی و شخصیت امام هفتم شیعیان است. همچنین همایشی با عنوان "سیره و زمانه امام کاظم (ع) در ایران برگزار شده که مقالات آن با عنوان مجموعه مقالات "همایش سیره امام کاظم علیه‌السلام" به چاپ رسیده است. برگزاری این همایش و پرداختن به سیره و زمانه امام کاظم(ع) به دلیل دوران بسیار مهم و حیاتی در زندگانی ائمه (ع) بوده است. در واقع این دوران یک تغییر تاکتیک و تغییر روش در زندگی و سیره ائمه (ع) است و با این فعالیت همه ابعاد زندگی امام هفتم شیعیان، اعم از زندگی فردی، سیره سیاسی اجتماعی، میراث علمی و فرزندان و خاندان امام کاظم (ع) و به ویژه سیره سیاسی ایشان مورد توجه قرار گرفته است.

مقام، جایگاه و شخصیت والای امام موسی کاظم (ع)، یکی از مهم‌ترین مضامین شاعران دوستدار اهل بیت بوده است. در این بخش چند شعر که در رثای شهادت ایشان سروده شده را می‌خوانید.

بر روی لب‌هایت به جز یا ربنا نیست

غیر از خدا ، غیر از خدا، غیر از خدا نیست

زنجیر ها راه گلویت را گرفتند

در این نفس بالا که می‌آید صدا نیست

چیزی نمانده از تمام پیکر تو

انگار که یک پوستی بر استخوانی است

زخم گلوی تو پذیرفته است اما

زخم دهانت کار این زنجیر ها نیست

این ایستادن با زمین خوردن مساوی است

از چه تقلا می‌کنی؟ این پا که پا نیست

اصلا رها کن این پلید بد دهان را

از چه توقع می‌کنی وقتی حیا نیست

نامرد ! زندان بان ! در این زندان تاریک

اینکه کنارش می‌زنی با پا عبا نیست

این تخته‌ی در که شده تابوت حالا

بهتر نباشد بدتر از آن بوریا نیست

اما تو را با نیزه ها بالا نبردند

پس هیچ روزی مثل روز کربلا نیست

علی‌اکبر لطیفیان

 

امروز قلب عالم امکان پر آذر است

لرزان ز تاب ماتم و غم عرش اکبر است

زهرا بباغ خلد بود نوحه گر بلی

گویا عزای حضرت موسی ابن جعفر است

تنها نه قلب عالم امکان بود ملول

پیوسته عالم از غم  داغش در آذر است

شاهی که ممکنات طفیل وجود اوست

ماهی که گوشه ای ز رخش مهر انور است

قائم مقام ختم رسل هادی سبل

رکن هدا شه دو سرا نور داور است

از کنیه و عداوت هارون بر آنجناب

چشم رضا خدیو خراسان ز خون‌ تر است

مسموم گشت و گوشه زندان سپرد جان

زین غصه داغ بر دل ما تا به محشر است

او گرچه جان سپرد به زندان غریب‌وار

خود نیز خون جگر ز غم جد اطهر است

مسموم گشت موسی جعفر ز زهر کین

اما حسین کشته شمشیر و خنجر است

موسی شهید گشت ولی بی‌کفن نماند

(سیفی) حسین بی کفن و غسل و بی سر است

سیفی شیراز

 

شده شرمنده شمس از روی حضرت کاظم

قمر شد مات از چهر نکوی حضرت کاظم

بغیر از ذات حق آگه نباشد اندر این عالم

کسی از سر اسرار مگوی حضرت کاظم

بود او ششمین رهبر ز بعد ساقی کوثر

که باشد قبله حاجات کوی حضرت کاظم

نه بتوان توصیفش کرد که آسان نیست اوصافش

که ینکو هست وصف تار موی حضرت کاظم

ببیند یوسف از رویش بگوبد مرحبا بر حق

که ینکو خلق کرده حسن روی حضرت کاظم

بعالم رنگ و بوی گل بود از نور رخسارش

بود خوی محمد خلق و خوی حضرت کاظم

ولی از جور هارون دعا لبریز شد آخر

ز زهر خانمان سوزی سبوی حضرت کاظم

بدی در گوشه زندان چاارده سال آن مولا

بدی با حق تعالی گفت‌وگوی حضرت کاظم

طلب میکرد او مرگ از خدا با دیده گریان

که وصل یار بودی آرزوی حضرت کاظم

خدایا دست گیری تو از ژولیده محزون

بحق قرب و قدر و آبروی حضرت کاظم

ژولیده نیشابوری

 

بود کی زندان یوسف تیره چون زندان من

روز من شب شد از ین بی‌رحم زندانبان من

چون درین ظلمت سرا، بر خوان غم مهمان شدم

غم خجل شد زین محقر کلیه احزان من

گرچه مهمانم ولی خود میزبان دشمنم

عالمی بنشسته چون بر سر سفره احسان من

گر کشد بار غمم یعقوب، گردد ناصبور

یوسفش هرگز ندارد طاقت زندان من

بی‌کس و دور از وطن در حسرت فرزند خویش

بر لب آمد عاقبت در کنج زندان،جان من

کی به راه عشق مانع باشد این زنجیرها

می‌کشد هر جا که خواهد جذبه جانان من

سوزد این دفتر (حسان) از آتشین گفتار تو

گر نباشد سیل اشک دیده گریان من

حبیب چایچیان

 

یکی کم است هزاران کفن اضافه کنید

سه تا سه تا به تنش پیرهن اضافه کنید

کمی خیال کنید و ضریحی از زنجیر

به شکل پنجره بر این بدن اضافه کنید

به سوی این همه زخمی که زیر زنجیر است

به سینه کوفته زنجیر زن اضافه کنید

چهار سال به بند است از او چه می‌ماند؟

به این حدود اگر که زدن اضافه کنید

پس از سه روز حسینی به بام خواهد ماند

اگر به زخم تن او دهن اضافه کنید

حسینیان غم آقا به دست می آید

به این حسین اگر که حسن اضافه کنید

غریب کوچه غریب مدینه از امشب

به ذکر سینه غریب وطن اضافه کنید

هدی رحیمی

 

رشته‌ی دل‌های عاشق پشت این در بسته شد

رزق ما از سفره‌ی موسی ابن جعفر بسته شد

تا خبر آمد غروب از خانه بیرون می‌زند

با هجوم سائلان از صبح معبر بسته شد

مشت ما را وا نخواهد کرد وقتی از کرم

مشت مسکین درش با کیسه‌ی زر بسته شد

آنکه از کار پیمبرها گره وا می‌کند

دست و پایش در غل و زنجیر آخر بسته شد

ای خدا آزاد بودن پیشکش این ظلم چیست؟

در قفس حتی پر و بال کبوتر بسته شد

یک نفر با تازیانه آمد و در باز شد

یک نفر با تازیانه آمد و در بسته شد

تازیانه رفت بالا چشم مادر تار گشت

تازیانه خورد بر تن چشم مادر بسته شد

آه روی تخته پاره ساق پایش بند نیست

بیش از این حرفی ندارم روضه ها سربسته شد

میلاد حسنی

 

ای موسی بن جعفر که ز قدر و شرف و جاه

موسی و شعیبند تو را بنده درگاه

در طور ز تو ساز شد او از انا الله

آن وادی ایمن که بود تربتت ای شاه

فرشی است که با عرش الهی زده پهلو

ای زاده زهرا خلف سید لولاک

در بزم عزای تو ملک با صد چاک

بال و پر خود فرش کند بر زبر خاک

از شمع حریم تو یکی شعله در افلاک

بیضا شد و چون فضل تو رخ تافت به هر سو

ای نور خدا شمع هدا مصدر ایمان

دریای عطا بحر سخا منبع احسان

ای یوسف آل نبی ای مظهر یزدان

افسوس که گردید تو را جای به زندان

از کینه دیرینه هارون جفا جو

صد آه که چون از  ستم قوم ستمکار

بنشست تو را زهر جفا بر دل افکار

افروخته شد خرمن جانت همه یکبار

و ز درد شدی با غل و زنجیر گرانبار

غلطان بروی خاک زپهلوی به پهلو

ای شاه حجازی به چه تقصیر به بغداد

مسموم نمودند تو را از ره بیداد

ما را غم قتل تو شها کی رود از یاد

الحق که بود ناسخ بد فعلی شداد

ظلمی که عیان گشته از آن فرقه بد خو

صغیر اصفهانی

 

عمری زدیم از دل صدا باب الحوائج را

خواندیم بعد از ربنا باب الحوائج را

روزی ما کرده خدا باب الحوائج را

از ما نگیرد کاش "یا باب الحوائج " را

هرکس صدایش کرد بیچاره نخواهد شد

کارش به یک مو هم رسد پاره نخواهد شد

یادش بخیر آن روزها که مادر خانه

گه گاه میزد پرچمی را سردر خانه

پر می‌شد از همسایه‌ها دور و بر خانه

یک سفره‌ی نذری ، قدر وسع شوهر خانه

مادر پدرهامان همین که کم می‌آوردند

یک سفره‌ی موسی بن جعفر نذر می‌کردند

عصر سه‌شنبه خانه‌ی ما رو به را می‌شد

یک سفره می‌افتاد و درد ما دوا می‌شد

با اشک وقتی چشم ما در آشنا می‌شد

آجیل های سفره هم مشکل گشا می‌شد

آنچه همیشه طالبش چندین برابر بود

نان و پنیر سفره‌ی موسی بن جعفر بود

گاهی میان روضه‌ی ما شور می‌آمد

پیرزنی از راه خیلی دور می‌آمد

با دختری از هر دو چشمش کور ... می‌آمد

بهر شفای کودک منظور می‌آمد

یک بار در بین دعا مابین آمینم

برخاست از جا گفت دارم خوب می‌بینم

آنکه توسل یاد چشمم داد مادر بود

آنکه میان روضه می زد داد مادر بود

آنکه کنار سفره می‌افتاد مادر بود

گریه کن زندانی بغداد مادر بود

حتی نفس در سینه‌ی او گیر می‌افتاد

هر بار که یاد غل و زنجیر می‌افتاد

می‌گفت چیزی بر لبش جز جان نیامد ... آه

در خلوت او غیر زندانبان نیامد ... آه

این بار یوسف زنده از زندان نیامد ... آه

پیراهنش هم جانب کنعان نیامد ... آه

از آه او در خانه‌ی زنجیر شیون ماند

بر روی آهن تا همیشه رد گردن ماند

این اتفاق انگار که بسیار می‌افتاد

نه نیمه‌ی شب موقع افطار می‌افتاد

هر شب به جانش دست بد کردار می‌افتاد

آنقدر می‌زد دست او از کار می‌افتاد

وقتی که فرقی بینشان در چشم دشمن نیست

صد شکر که مرد است زیر دست و پا زن نیست

حسن عرب خالقی

 

ﺩﺭ ﺩﻝ ﺗﺎﺭﯾﮏ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻣﺜﻞ ﺷﻤﻊ ﺭﻭﺷﻨﻢ

ﻟﺤﻈﻪ ﻟﺤﻈﻪ، ﻗﻄﺮﻩ ﻗﻄﺮﻩ، ﺁﺏ ﮔﺮﺩﯾﺪﻩ ﺗﻨﻢ

ﺑﺲ ﮐﻪ ﻻ‌ﻏﺮ ﮔﺸﺘﻪ‌ﺍﻡ ﭼﻮﻥ ﻣﯽ‌ﮔﺬﺍﺭﻡ ﺳﺮ ﺑﻪ ﺧﺎﮎ

ﺧﺼﻢ ﭘﻨﺪﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺍﯾﻦ ﻣﻦ ﻧﯿﺴﺘﻢ ﭘﯿﺮﺍﻫﻨﻢ

ﺩﺭ ﺳﯿﻪ ﭼﺎﻝ ﺑﻼ‌ ﺑﺎ ﺩﻭﺳﺖ ﺧﻠﻮﺕ ﮐﺮﺩﻩ‌ﺍﻡ

ﺍﯾﻦ ﻧﻤﺎﺯ، ﺍﯾﻦ ﺣﺎﻝ ﺧﻮﺵ، ﺍﯾﻦ ﺍشک ﺩﺍﻣﻦ ﺩﺍﻣﻨﻢ

ﻫﺮ ﮐﻪ ﺯﻧﺪﺍﻧﯽ ﺷﻮﺩ ﺑﺎﯾﺪ ﻣﻼ‌ﻗﺎﺗﺶ ﺭﻭﻧﺪ

ﺍﯾﻦ ﮐﻪ ﻣﻤﻨﻮﻉ ﺍﻟﻤﻼ‌ﻗﺎﺕ ﺍﺳﺖ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ، ﻣﻨﻢ

ﻗﺎﺗﻞ ﺩﻝ ﺳﻨﮓ ﻣﯽ‌ﺧﻨﺪﺩ ﺑﻪ ﺍشک ﺩﯾﺪﻩ‌ﺍﻡ

ﺣﻠﻘﻪ ﺯﻧﺠﯿﺮ ﻣﯽ‌ﮔﺮﯾﺪ ﺑﻪ ﺯﺧﻢ ﮔﺮﺩﻧﻢ

ﺑﺲ ﮐﻪ ﺟﺴﻤﻢ ﺁﺏ ﮔﺸﺘﻪ ﻣﺜﻞ ﺷﻤﻊ ﺳﻮﺧﺘﻪ

ﻣﺤﻮ ﮔﺸﺘﻪ ﺟﺎﯼ ﻧﻘﺶ ﺗﺎﺯﯾﺎﻧﻪ ﺑﺮ ﺗﻨﻢ

ﺭﻭﺯﻩ ﺩﺍﺭﻡ، ﻭﻗﺖ ﺍﻓﻄﺎﺭ ﺍﺳﺖ ﻭ ﮔﻮﯾﯽ ﻗﺎﺗﻠﻢ

ﮐﺮﺩﻩ ﺑﺎ ﺧﺮﻣﺎﯼ ﺯﻫﺮ ﺁﻟﻮﺩﻩ ﻗﺼﺪ ﮐﺸﺘﻨﻢ

ﮔﺎﻩ ﮔﺎﻩ ﺍﺯ ﺳﺎﻕ ﭘﺎﯼ ﻣﻦ ﺧﻮﻥ ﻣﯽﭼﮑﺪ

ﺑﺲ ﮐﻪ ﭘﺎ ﺳﺎﯾﯿﺪﻩ ﮔﺸﺘﻪ ﺑﯿﻦ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺁﻫﻨﻢ

ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ! ﺍﺯ ﮔﺮﯾﻪ ﻣﻦ ﺣﺒﺲ ﻫﻢ ﺁﻣﺪ ﺑﻪ ﺗﻨﮓ

ﺑﺎ ﻭﺟﻮﺩ ﺁﻧﮑﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﺩﺷﻤﻨﻢ

ﯾﺎﺩ ﺍﺯ ﺟﺴﻢ ﻣﻦ ﻭ ﺍﺯ ﺗﺨﺘﻪ ﺩﺭ ﻣﯽﮐﻨﺪ

ﻫﺮ ﮐﻪ ﮔﺮﺩﺩ ﺯﺍﺋﺮ ﻭ ﺁﯾﺪ ﮐﻨﺎﺭ ﻣﺪﻓﻨﻢ

ﯾﺎﺑﻦ ﺯﻫﺮﺍ "ﻣﯿﺜﻢ" ﺍﺳﺘﻢ ﺑﺎ ﺗﻮﻻ‌ﯼ ﺷﻤﺎ

ﮔﺮ ﺑﻪ ﺩﻭﺯﺥ ﻫﻢ ﺭﻭﻡ ﺍﺯ ﻫﺮﻡ ﺁﺗﺶ ﺍﯾﻤﻨﻢ

 غلامرضا سازگار

 

پربسته بود و وقت پریدن توان نداشت

مرغی که بال داشت ولی آسمان نداشت

خوکرده بود با غم زندان خود ولی

دیگر توان صبر در آن آشیان نداشت

جز آه زخم‌های دهن باز کرده‌اش

در چارچوب تنگ قفس همزبان نداشت

آنقدر زخمی غل و زنجیر بود که

اندازه کشیدن یک آه جان نداشت

زیر لگد صداش به جایی نمی‌رسید

زیر لگد شکست و توان فغان نداشت

با تازیانه ساخت که دشنام نشنود

دیگر ولی تحمل زخم زبان نداشت

هرچند میزبان تنش تخته پاره شد

هرچند روی پل بدنش سایبان نداشت

دیگر تنش اسیر سم اسب‌ها نشد

دیگر سرش به خانه نیزه مکان نداشت

محمد بیابانی