سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: "جان کنت گالبرایت" اقتصاددان بزرگ قرن بیستم، برای نظریات روشن و کاربردی‌اش درباره‌ علل فرهنگی و اجتماعی فقر، مشهور بود. از میان کتاب‌هایش یکی از مهمترین‌هایش "طبیعت فقر توده‌ای" است؛ کتابی که در آن به طور خاص به آسیب‌شناسی و شناخت‌شناسی علل فرهنگی فقر و رشد فقر پرداخته است. در این کتاب، "کالبرایت" جمله‌ای دارد که به مشهورترین حرف او در میان تمام آثارش تبدیل شد: "ملل فقیر و مردم فقیر، بعد از مدتی به فقرشان عادت می‌کنند و با فرهنگ زیستن در فقر و فقیر بودن سازگار می‌شوند؛ بنابراین برای عبور از این فقر تلاش و مبارزه‌ای نمی‌کنند...". (نقل از کتاب طبیعت فقر توده‌ای، اثر جان کنت گالبرایت، ترجمه‌ کوروش زعیم، نشر ایرانمهر).

در کشور ما از قدیم‌الایام ضرب‌المثلی وجود دارد که می‌گوید: "خوراک شاعران نان و پنیر است!". این ضرب‌المثل کنایه و اشارتی به فقر شاعران در طول تاریخ دارد؛ عصر افشاریه یا قاجاریه یا کنونی، فرقی نمی‌کند؛ شاعران همیشه در فقر و در تنگناهای زیستی بوده‌اند؛ آن‌ها توان درآمدزایی از سروده‌هایشان را نداشتند زیرا فقط یک راه برای کسب پول در ازای شعرشان وجود داشت: ارائه‌ شعرشان به دربارهای محلی و مرکزی؛ و در عمل رسیدن به راه و فضای چنین چیزی برای نوددرصد شاعران وجود نداشت و ندارد. شعری که بخواهد در دستگاه حاکمه‌ محلی یا مرکزی ارائه شود باید دارای سه مشخصه‌ اصلی می‌بود:

1- زبان و بیانی ساده و همه‌فهم داشته باشد!

2- موضوعیت و مفهوم عاشقانه، سکسوآل، مدح حاکم، یا مدح ائمه معصوم را داشته باشد.

3- شاعر را اطرافیان حاکم تایید کنند تا بتواند خودش را به بارگاه حاکم برساند و خود را بشناساند!

ناگفته نیز پیداست بسیاری از شاعران، در همه‌ اعصار، یا چنین شرایطی نداشتند تا بتوانند پول مناسبی برای امرار معاش کسب کنند؛ یا نمی‌خواستند تن به خوشامدنویسی!! و ساده‌نویسی بدهند؛ یا اصلاً میلی برای بودن در دستگاه‌های حاکمه داشتند.

با این تعریف، برای شاعران چه راه و چاره‌ای برای کسب درآمد و زندگی بی‌مشکل می‌ماند؟! یا شغل‌های خدماتی! یا پناه بردن به صنعت و کار تولیدی (مثل خیام که خیمه‌دوز بود! یا برخی شاعران معاصر که کارمند، کارگر! و گاه تجارت‌پیشه بودند)، یا چشم به کمک گاه‌گاهی اطرافیان و دوستنداران ماندن تا فقط در حد "نان و جای خواب" گذران کنند!!

از منظر جامعه‌شناسی، شاعران واقعی (نه لزوماً هر کسی که با نوشتن سطحیاتی خودش را شاعر می‌داند!) تولیدکننده‌ بخشی از دانسته‌گی، بخشی از غنای حسی-ذهنی و بخشی از اجتماعی‌بودگی برای مردم جوامع هستند؛ چنین کاری به خودی خود یک امر مهم فرهنگی و یک خدمت اجتماعی شایان است؛ این "دانسته‌گی و رشددهی حس و فکر" به اتکای دانش و تجربیات و هزینه‌های زیستی شاعر بوده، پس ابتدایی‌ترین حق اوست که از شعرش بتواند درآمد مناسبی داشته باشد و در رفاه روزگارش را بگذراند؛ اما هرگز چنین چیزی در کشورمان رخ نداده! زیرا نه حمایت‌های اجتماعی-رفاهی از آن‌ها وجود داشته، نه هرگز تعداد کتاب‌خوان‌های ما آنقدر زیاد بوده که شاعر از فروش بالای کتاب‌های شعرش بتواند درآمد مناسبی داشته باشد. با این حساب، شاعران در همه‌ اعصار، و در دوران کنونی بیشتر، دچار رنج‌های زیستی و فقر بودند و هستند.

"روبرت اسکارپیت" از بنیان‌گذاران جامعه‌شناسی ادبیات، در کتاب مشهورش به نام "جامعه‌شناسی ادبیات" به مسئله‌ کلان و مهمی در حوزه‌ تولید ادبی اشاره می‌کند، این‌که نوع و روند ارائه‌ خود (یعنی مولف) مسئله‌ای مهم است؛ این‌که او در چه مکانیسمی و طی چه فرآیندی اثرش را به بازار فرهنگی می‌رساند و چه روندی را برای معرفی خودش و اثرش طی کرده.

در نکته‌ای که این محقق و جامعه‌شناس مطرح کرده، چیزی مهم وجود دارد، این‌که همیشه لزوماً کیفیت و قدرت یک اثر ادبی، عامل فروش بالایش و استقبال از آن نیست! بلکه بیش از کیفیت و ارزش ادبی آن، روند ارائه‌ آن (یعنی اسم و رسم ناشر، نوع عرضه‌ای که ناشر در پیش می‌گیرد، برگزاری جشن امضاهایی در کتاب‌فروشی‌های بزرگ، خبررسانی رسانه‌ای و حتی چهره‌ ظاهری آن مولف در پوسترهای تبلیغی)، و همچنین حمایت‌های جانبی که همان خبردهی چاپ کتاب و انتشار بریده‌هایی از آن در مجلات و روزنامه‌ها و نقد و شرح‌هایی بر کتاب است، به مراتب اثر بیشتری در فروش و در شهرت‌یابی یک کتاب دارد.

با این توضیح، سوال مهمی ایجاد می‌شود: پس چطور و چگونه یک اثر ادبی ارزشمند که دارای شاخصه‌های ساختاری و زبانی و جهان‌نگری خاص است، باید شناسایی و ارائه شود؟ و نویسنده‌اش از آن به انتفاع مالی برسد؟ اگر هم در جهان هم در کشور خودمان، فقط آثار پوپولار و ساده جذب مخاطب می‌کنند و اگر فرآیند عرضه و تبلیغ بیش از کیفت خود اثر، مهم است، پس فایده‌ این‌که یک شاعر و نویسنده‌ خلاق و عمیق باشیم چیست؟!

واقعیت این است در همه جای جهان، هنر و ادبیات ساده و عوام‌گرا همیشه بُرد بیشتری دارد اما این‌طور نیست که آثار شاخص و هنری دیده نشود و مورد توجه نباشد. مکانیسم رسانه‌ای و اجتماعی و ارزش‌گذارانه‌ای در جوامع غربی (و حتی برخی کشورهای آسیا) وجود دارد که از "فضاها و افراد متخصص" تشکیل شده؛ منتقدان، خبرنگاران، رسانه‌ها و کتابفروشی‌های بسیار بزرگی که در مجموع، در یک چرخه‌ عمل‌کردی، آثار مهم و شاخص را "معرفی" و "ارزش‌گذاری" می‌کنند. به این واسطه حتا شاعران خاص و الیت و نویسندگان خاص و الیت نیز آثارشان و نام‌شان در چرخه‌ اقتصاد فرهنگی و تجارت فرهنگی و عرصه‌ اجتماعی، روئیت‌پذیری و حیات دارد؛ پس در غرب و حتی برخی کشورهای مدرن و توسعه‌یافته آسیایی نویسندگان و شاعران الیت و خاص‌نویس نیز در حد معمول، از درآمد و رفاه دامنه‌ مخاطب برخوردار می‌شوند...‌

در کشور ما اما خوب و تازه نوشتن چه شعر باشد چه رمان، مفهمومش این نیست که حتماً این اثر به چشم هم بیاید و ارزش‌اش دیده و درک شود و نویسنده‌اش به شهرت و اعتبار برسد!! طی دو دهه‌ اخیر و به‌ویژه در ده سال اخیر، سیلی بی‌امان از پوپولار و سطحی‌‌نویسی و حتی به سفارش اجتماعی نوشتن!! به وجود آمده که محل بروز و ظهورش فضای مجازی است؛ فضایی که نه مثل مجلات، برای انتشار اثری، نیاز به تایید یک کارشناس و پیشکسوت دارد، نه محدودیت حجمی دارد، نه محدودیت زمانی. در چنین فضایی بود که بعداز مدتی، نوشتار سطحی و ساده، تبدیل به یک مُد شد! مُدی که در یک فرآیند عمل‌کردی جمعی و توسط نسلی با میانگین سنی بیست الی بیست‌وپنج‌ساله ایجاد شد. به تعبییر جامعه‌شناختی: در کمترین موارد مُدها براساس ضرورت و نیاز شکل می‌گیرند، در بیشتر مواقع مُدها و موج‌های فرهنگی-زیستی بر اساس حضور انبوه آدم‌هایی با عملکردهایی یکسان، شکل می‌گیرند؛ درواقع در سطح و از سطح و برای سطح شکل می‌گیرند!!

در حوزه‌ شعر این آسیب به شدیدترین شکل بود: سیلی از دل‌نوشته و سطحیات که پُرکاربردترین رسانه، یعنی فضای مجازی را، در اختیار داشت و بر حیات ادبی و زیست ادبی شعر جدی و شاعران واقعی و اصیل و بر سر مخاطبان ادبی، اثرات تخریبی شدیدی گذاشت؛ بدترینش تربیت نسلی از مخاطبان است که روز به روز از حوزه‌های فکر و ادراک و همچنین از شعر جدی دور و دورتر شدند و بیش و بیش به پائین‌ترین سطح حس و ادراک و تفکر رسیدند؛ نسلی که می‌بایست روز به روز و سال به سال میزان "ادراک و جهان‌بینی و فرهنگ‌اش" رشد کند، بدل شده است به نسلی که روز به روز میزان حسیات و ادراک‌هایش از زندگی پایین‌تر آمده و "اهداف زیستی و مفیدبودگی‌های اجتماعی‌اش" به کمترین حد ممکن رسیده است؛ نسلی با میانگین سنی  بیست‌وپنج ساله که شعار زندگی‌اش کلمه‌‌ "فان!" (به معنای تفریح و خوشگذرانی) است و به دلیل عدم مطالعه و عدم تعهدات اخلاقی و اجتماعی، نگره‌ها و اهداف کلان اجتماعی و زیستی ندارند؛ به خلاف افرادی که زاده دهه پنجاه و شصت هستند و "دارای یک نظام اخلاقی و معرفت‌شناختیِ درونی" هستند و بیشترین میزان همدلی و کُنش و مُنش اجتماعی-انسانی را دارا بودند.

وقتی از اهداف زیستی و دارا بودن یک نظام اخلاقی و معرفت‌شناختی و همچنین همدلی و کنش اجتماعی حرف می‌زنیم به‌واقع سرچشمه و منشا آن‌ها در "آموزه‌های کودکی" و "مطالعه‌گری" و "ساختارهای آموزشی در مدارس و در نهادهای فرهنگی-اجتماعی" است. به تعبیر جامعه‌شناسی: بخش اعظم هویت و شخصیت اجتماعی افراد، و تعهدمندی‌شان به اجتماع، در دستگاه‌ها و مکانیسم‌های آموزشی، شکل می‌گیرد؛ داده‌های علمی و اخلاقی که هم در دستگاه‌های آموزشی هم در گفتار و ارتباط با دیگران کسب می‌شوند، سازنده‌ بخش اعظمی از هویت اجتماعی، هنجارپذیری، و ایده داشتن برای زندگی افراد هستند.

با این تعریف، کتاب و در شکل خاص‌ترش ادبیات و باز در شکل بسیار خاص‌ترش شعر، یک رسانه‌ آموزشی-اعتلایی محسوب می‌شود. شعرِ واقعی، در خودش میزان بالایی از ادراک از هستی، ایجاد فهم و زیبایی‌شناسی جدید و دارا شدن "ذهنیت توسعه‌یافته برای زندگی" را دارد. با این توضیح، کاملاً واضح است نسلی که فقط نوشتار سطحی و بی‌مایه و شعرنمای موجود در فضای مجازی را خوانده است، قطعاً دارای "نگره و ادراک توسعه‌یافته" نخواهد بود.

آسیب‌های اجتماعی و فرهنگیِ ادبیات سطحی و پوپولار، صرفاً دور کردن مردم از شعر جدی ایران نیست بلکه همان‌طور که اشاره شد منجر به سطحی‌شدگی ادراک و احساس و نگره‌های دنبال‌کنندگان این‌نوع نوشتار می‌شود؛ همچنین منجر به دور شدن از خرید و مطالعه‌ کتاب و در نتیجه رکود بازار کتاب می‌شود.

***

چرا در ابتدای این نوشتار به جمله‌ مشهور "جان کانت کالبرایت" اشاره شد؟

آنچه او به عنوان "فرهنگ فقر" و "فرهنگ زیستن و ساختن با فقر" مطرح کرده است، در حوزه‌ شعر و تولید ادبی در ایران دقیقاً مصداق دارد؛ شاعرانی از نسل‌های مختلف و در دوره‌های مختلف، با کمترین میزان درآمد و رفاه، زندگی کرده‌اند و می‌کنند؛ شاعرانی که به فقیر بودن و زندگی سخت عادت کرده‌اند و به آن شرطی شده‌اند! درحالی که شاعران بالاترین میزان تولید فکر و ادراک و زیبایی‌شناسی تازه را می‌کنند و به این واسطه هم جوامع هم جهان را غنا و توسعه می‌دهند، در ازای این تولید کمترین درآمد (و گاه مطلقاً هیچ!) را کسب می‌کنند! این درحالی است که آن‌ها دارند بهترین و عالی‌ترین "نوع تولید" را انجام می‌دهند که به طور مستقیم بر میزان و شکل روح و روان و کنش و منش افراد اثر می‌گذارد و نهایتاً بخشی از هویت زیستی-اجتماعی-شخصیتی‌شان را می‌سازد. این‌که در ایران تیراژ کتاب شعر بین 200 الی 1000 نسخه است! و در نتیجه اگر حق‌التالیفی هم پرداخت شود مبلغی بسیار مضحک و کم است!! این‌که مردم کتاب‌خوان نیستند، این‌که مخاطبان شعر جدی بسیار کم هستند، این‌که مردم ایران یک ساندویچ را به راحتی پانزده‌هزارتومان می‌خرند اما به یک کتاب ده الی بیست‌هزارتومانی می‌گویند گران!! و این‌که دستگاه‌های فرهنگی دولتی اهمیتی به شاعران مستقل نمی‌دهند و از نگاه و تخصص‌هاشان برای پروژه‌های فرهنگی-ادبی استفاده نمی‌کنند تا آن‌ها نیز درآمدی داشته باشند! همه یک‌سو، اما این‌که خود شاعران نیز حرکتی جمعی و فردی ندارند برای این‌که بتوانند از تولید ادبی‌شان سود و درآمد و رفاه داشته‌باشند نیز فاکتور مهم و مشخصی است؛ آن‌ها به "فرهنگ فقر!" و "زیستن در فقر" عـادت کرده‌اند! چنان‌که مردم و قبایل و ملل فقیر نیز!...

شـعـر یک تولید ادبی است، تولید ادبی باید جنبه و منظر اقتصادی و رفاهی داشته باشد؛ مکانیسم و راه‌کار اصلی رسیدن به بهره و تامین مالی از تولید ادبی (شعر)، اجرا شدنش در قالب موسیقی و آواز، گرفتن حق‌التالیف برای دکلمه شدنش توسط دکلمه‌گران، قرائتش برای مشتاقان شعر در شب شعرهای بزرگ و دارای بلیط ورودی، استفاده شدنش در تاتر یا فیلمی و دریافت پول در ازایش، بالا بودن تیراژ کتاب و دریافت حق‌التالیف مناسب برایش، و مذاکره برای ترجمه شدن اشعار شاعران و دریافت حق‌التالیف از کتاب ترجمه‌شده است. این‌ها بخش اصلی و مهمی از راه‌کارها و مکانیسم درآمدزایی برای تولیدکنندگان مهم‌ترین و کهن‌ترین تولید ادبی جهان، یعنی شـاعران است؛ اما قطعاً خودشان به تنهایی نمی‌توانند بستر بروز و ظهور این‌ها را فراهم کنند؛ این امر نیاز به یک حرکت ساختارمند و روش‌مند صنفی و همچنین حمایت و کمک نهادهای فرهنگی دولتی  دارد...

یک ملت برای رشد فرهنگی و ذهنی و حتی سیاسی به شعر نیاز دارد و شاعران هیچ سرزمینی نباید و نباید و نباید در فقر زندگی کنند و به "فرهنگِ فقر" تن بدهند!...

 

رضا قنبری؛ شاعر و منتقد ادبی