سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین، محمود حکیمی نویسنده، مترجم و پژوهشگر دانش‌آموخته زبان انگلیسی در دانش‌سرای عالی(دانشگاه تربیت معلم) و رشته تعلیم و تربیت در لندن است. به دلیل این‌که دوران کودکی و نوجوانی را در فضای دینی و مذهبی گذرانده به آموزه‌های آن معتقد شده و در حوزه داستان دینی فعالیت زیادی داشته و او را پدر داستان‌نویسی مذهبی می‌دانند. حکیمی آثار بسیاری در عرصه علم، تاریخ و فرهنگ نوشته است. 24 سال در آموزش و پرورش خدمت کرده، ریاست کتابخانه سازمان پژوهش آموزش و پرورش را عهده‌دار بوده و بنیان‌گذار نشریه "آوا" در زمینه آموزش کودکان استثنایی است. ویراستار کتاب‌های درسی علوم انسانی دفتر تالیف بوده و بسیاری از مقاله‌های او در مجله "درس‌هایی از مکتب اسلام" نشر یافته‌اند. گفت‌وگو با رزمندگان و تدوین کتاب خاطرات جنگ از دیگر فعالیت‌های اوست. 125 عنوان کتاب از حکیمی چاپ شده که برخی از آن‌ها چند جلدی است؛ با جمع آن‌ها 185 اثر از این نویسنده پیش‌کسوت نشر یافته است. "سوگند مقدس"، "طاغوت"، "پیام‌آور محبت"، "وجدان"، "هزار و یک حکایت تاریخی"، "داستان‌هایی از زندگی امیرکبیر" و "اشراف‌زاده قهرمان" از جمله آثار تالیفی و مجموعه 5 جلدی "دانشنامه نوین"، "شناخت بیماری‌ها"، "کاشفان و سیاحان" و "خزندگان" از جمله آثاری است که ترجمه کرده است. حکیمی خادم فرهنگ عاشورایی، پیش‌کسوت برگزیده ملی در محور ادبی و هنری در پنجمین جشنواره شهید رجایی و چهره ماندگار آموزش و پرورش است. به تازگی نیز به بهانه انتشار یک‌صد و هشتاد و پنجمین کتاب او با حضور نویسندگان، پژوهشگران ادبی و فعالان فرهنگی، از نیم قرن تلاش این نویسنده کودکان و نوجوانان تجلیل شد.

 

آقای حکیمی، از کودکی‌تان برای‌مان بگویید.

من 9 شهریورماه سال 1323 در تهران و در یک خانواده مذهبی متولد شده‌ام و فرزند سوم خانواده هستم. منزل ما نزدیک مسجد لرزاده بود. مسجد لرزاده یکی از مساجد معروف شهر تهران است که در خیابان خراسان و خیابان لرزاده واقع شده است. همان‌طور که می‌دانید لرزاده یکی از مشهورترین معمارهای ایرانی در قرن گذشته بوده است. زنده‌یاد پدرم، جلال حکیمی مرا از سه چهار سالگی به هیات‌های مذهبی می‌برد و من از همان زمان به مذهب و آموزه‌های مذهبی به شدت علاقه‌مند شدم. حتی در 10-12 سالگی در برخی از هیات‌ها برای نوجوانان سخنرانی می‌کردم. یکی از افرادی که آن زمان مرا تشویق می‌کرد، زنده‌یاد شیخ علی‌اکبر برهان بود که او هم آدم مشهوری است.

شما از چه زمانی به نوشتن علاقه‌مند شدید. آیا زمان دانش‌آموزی اهل کتاب‌های غیر درسی بودید؟

داستان‌ها و مقاله‌های مجله "دانش‌آموز" را می‌خواندم که آن زمان زنده‌یاد اقبال یغمایی آن را منتشر می‌کرد. کلاس چهارم ابتدایی بودم که معلم انشاء، آقای غروی این مجله را دستم دید و به من گفت روزهایی که کلاس انشا‌ء داریم بیا برخی از داستان‌ها و مقاله‌های مجله را برای بچه‌ها بخوان و من هم همین کار را انجام دادم. وقتی کلاس پنجم بودم هم‌چنان آن مجله را می‌خریدم. تقریبا پس از این که چهار، پنج بار انشاهایم را خواندم، او با قاطعیت گفت: شما نویسنده می‌شوید. همچنین اشاره کرد که باید از همین الان شروع به نوشتن کنید. نمی‌دانم هنوز هم در مدارس چنین برنامه‌ای اجرا می‌شود یا نه، اما آن زمان در مدارس روزنامه دیواری درست می‌کردند. روزی آقای غروی به من گفت: شما در هر شماره از این روزنامه‌دیواری‌ها باید یک داستان کوتاه بنویسید. من تقریبا نزدیک به هشت ماه در روزنامه‌دیواری‌ها داستان کوتاه می‌نوشتم و بچه‌ها هم با یک علاقه زیادی آن داستان‌ها را می‌خواندند. در دوران دبیرستان هم تعدادی داستان می‌نوشتم که به صورت پراکنده چاپ می‌شد. به داستان‌خوانی و داستان‌نویسی علاقه زیادی داشتم. کلاس نهم و دهم بودم که مدام مجله "کیهان بچه‌ها" را مطالعه می‌کردم. پس از مدتی تصمیم گرفتم برای این مجله داستان بنویسم. وقتی به آن‌جا رفتم عباس یمینی‌شریف ویراستار و سردبیر مجله، گفت: شما باید چند نمونه داستان بیاورید که ببینیم چگونه می‌نویسید تا اگر خوب بود آن‌ها را ویرایش کنیم. در نهایت سومین داستانی که تحویل دادم پسندیدند و به من گفتند این‌طوری داستان بنویسید. من از سال 1339 تا سال 1343 در مجله "کیهان بچه‌ها" داستان می‌نوشتم.

از چه زمانی داستان‌نویسی را جدی شروع کردید و تصمیم گرفتید کتاب چاپ کنید؟

با آمدن دوران سپاه دانش از تهران به کردستان منتقل شدم. در کردستان فرصت بیشتری به دست آوردم که مجله و داستان بخوانم و داستان بنویسم. پس از دوران سپاه دانش معلم شدم و هم‌زمان در چند مجله دیگر داستان و مقاله می‌نوشتم. از آن‌جایی که در یک خانواده مذهبی متولد و بزرگ شده بودم، به مجله "درس‌هایی از مکتب اسلام" علاقه زیادی پیدا کردم. یک ‌بار برای آن‌ها نامه نوشتم و از مجله‌شان تعریف کردم. اما گفتم داستان‌ها را به چه صورت بنویسند که جالب باشد و مخاطب را جذب کند. پس از دو، سه هفته از طرف مجله برایم نامه آمد و سردبیر مجله گفته بود شما که سابقه نوشتن دارید و در یک خانواده مذهبی هم بزرگ شده‌اید، تشریف بیاورید با ما همکاری کنید. از اسفندماه سال 1347 تا همین الان هم‌چنان در مجله "درس‌هایی از مکتب اسلام" مطلب می‌نویسم. ابتدا مقاله می‌نوشتم ولی از سال 1349 به بعد داستان‌هایی با محتواهای دینی نوشتم.

محمود حکیمیآقای حکیمی در چه رشته‌ای تحصیل کردید و دیپلم گرفتید؟

آن زمان رشته‌هایی که وجود داشت، رشته ریاضی، ادبی و طبیعی بود. من با وجود این‌که علاقه زیادی به ادبیات داشتم، رشته طبیعی را انتخاب کردم. با وجود این که نمرات خوبی هم می‌گرفتم پشیمان بودم که چرا رشته ادبی را انتخاب نکرده‌ام.

درباره حضورتان در دانشگاه بگویید.

کنکور آن زمان سراسری برگزار نمی‌شد، بلکه هر دانشکده خودش یک امتحان جداگانه می‌گرفت. از آن‌جایی که به شغل معلمی علاقه زیادی داشتم، به دانش‌سرای عالی رفتم که مدتی بعد به دانشگاه تربیت معلم و دانشگاه خوارزمی تغییر نام داد و هنوز هم معلم تربیت می‌کند.

رشته تحصیلی شما در دانش‌سرای عالی چه بود؟

من رشته زبان انگلیسی خواندم و لیسانس را سال 1352 از دانشگاه تربیت معلم گرفتم.

با توجه به علاقه‌ای که به ادبیات داشتید، چطور شد که رشته زبان انگلیسی را انتخاب کردید؟

به خاطر این که زبان انگلیسی آن دانشکده بسیار مشهور بود. برخی از داستان‌هایی که از من در مجلات منتشر می‌شد از زبان انگلیسی ترجمه می‌کردم.

نخستین کتاب‌تان چه زمانی منتشر شد و در ادامه چه اتفاقاتی افتاد؟

من سال 1347 کتاب "اشراف‌زاده قهرمان" که سرگذشت مصعب‌ بن ‌عمیر از صحابه پیغمبر اسلام(ص) بود را چاپ کردم. استقبالی که از این کتاب صورت گرفت برایم شگفت‌انگیز بود. آن‌جا بود که متوجه شدم داستان چقدر اهمیت دارد. زمانی که در دانشگاه قبول شدم، دیگر نمی‌توانستم هم‌زمان هم معلم باشم و هم تحصیل کنم و به همین خاطر مرخصی بدون حقوق گرفتم. از سال 1348 تا سال 1352 در دفتر مجله "درس‌هایی از مکتب اسلام" مشغول به کار شدم. آن موقع شمارگان مجله، 10 هزار و هفتصد نسخه بود. حضور در این مجله برایم بسیار مفید بود چون اغلب افرادی که به آن‌جا می‌آمدند یا دانشجو و یا فارغ‌التحصیل دانشگاه بودند. آن موقع یکی از نویسندگان مشهور این مجله، شهید مطهری بود. من نمی‌خواهم از خودم تعریف کنم ولی مردم نامه‌های زیادی به مجله می‌دادند که داستان‌های دینی شما جذاب است. شهید مطهری همیشه با مجله تماس می‌گرفت و می‌گفت به حکیمی بگویید بیاید مقاله شماره بعدی مرا بگیرد. یک‌بار که نزد ایشان بودم، از من پرسیدند که خودتان به قم می‌روید؟ گفتم بله. گفتند این دفعه اگر رفتید به آقای محمود حکیمی سلام مرا برسانید. من چون سنم کم بود، ایشان فکر می‌کرد یکی از اقوام محمود حکیمی هستم. آقای مطهری گفتند که به ایشان بگویید داستان "سوگند مقدس" بسیار جالب بود. من وقتی این صحبت را شنیدم بی‌اختیار تبسم زدم و به ایشان گفتم محمود حکیمی خودم هستم. ایشان من را کنار خودشان نشاند و نیم ساعت تشویقم کرد. همیشه گفته‌ام که یکی از مشوقان من آقای مطهری بوده‌اند. یکی دیگر از مشوقینم آقای آیت‌الله سبحانی بودند. از سال 1350 به بعد هر وقت می‌خواستم کتابی منتشر کنم ابتدا آن را در مجله "درس‌هایی از مکتب اسلام" منتشر می‌کردم و بعد به چاپ عمومی می‌رساندم.

در صحبت‌های‌تان اشاره کردید پیش از این‌که در دانشگاه رشته زبان انگلیسی بخوانید یک‌سری داستان را از زبان انگلیسی برای نشریات ترجمه می‌کردید. از چه زمانی به زبان انگلیسی علاقه‌مند شدید؟

من در دوره دبیرستان معمولا نمرات بسیار بالایی در درس زبان انگلیسی می‌گرفتم. وقتی وارد مجله "کیهان بچه‌ها" شدم یک‌سری از دوستان چند مجله خارجی ویژه کودک و نوجوان به من دادند تا ترجمه کنم. برخی از داستان‌هایی که در مجله "کیهان بچه‌ها" می‌نوشتم داستان‌های ترجمه شده بودند. همان ترجمه‌ها عاملی شد که رشته زبان انگلیسی بخوانم. پس از این‌که مرخصی بدون حقوقم تمام شد، تصمیم گرفتم به قم بروم تا هم تدریس زبان کنم و هم وارد طلبگی شوم و درس‌های حوزوی بخوانم. در قم یک مجله به نام "پیام شادی" منتشر می‌شد که انتشار آن از سال 1348 شروع شده بود و من زمانی که تهران بودم هم برای آن مجله داستان می‌فرستادم. علاوه‌بر آن‌ها، مجله دیگری به نام "نسل جوان" وجود داشت که آیت‌الله مکارم شیرازی آن را منتشر می‌کردند. زمانی که در تهران بودم مجله "نسل جوان" داستان‌هایم به عنوان "نقابداران جوان" را چاپ می‌کرد که مورد توجه جوانان قرار گرفت. قبل از انقلاب کتاب‌های متعددی از جمله "طاغوت"، "سوگند مقدس"، "سلحشوران علوی"، "دلاوران عصر شب" و "نقابداران جوان" نیز در قم منتشر شد.

شما یک دوره هم برای تحصیل به کشور انگلستان رفتید. در آن‌جا چه اتفاقی افتاد؟

زمانی که در قم تحصیل می‌کردم یک نامه‌ای به دانشگاه لندن فرستادم و گفتم می‌خواهم در رشته تعلیم و تربیت تحصیل کنم. آن موقع رفتن به دانشگاه لندن کمی مشکل بود ولی من برای آن‌ها دقیق توضیح داده بودم که سابقه تدریس دارم و مدارکم را نیز برای‌شان فرستادم. واقعیت این است که چندان انتظار نداشتم با من تماس بگیرند ولی سال 1354 نامه پذیرش من آمد. در انگلستان یک موسسه به نام Institute of  Education وجود داشت که فوق‌لیسانس و دکتری می‌داد و من در آن‌جا مدرک تعلیم و تربیت گرفتم.

چند سال در انگلستان بودید؟

از سال 1354 تا زمان پیروزی انقلاب اسلامی در انگلستان بودم. هنوز انقلاب پیروز نشده بود که من و تعدادی از دوستان دیگر در انگلستان انجمن اسلامی تشکیل دادیم و گاهی سخنرانی می‌کردیم. یک نکته دیگر هم بگویم؛ قبل از انقلاب علاوه‌بر شهید مطهری، دو نفر دیگر هم بودند که مرا تشویق می‌کردند؛ یکی از آن‌‌ها شهید بهشتی بود و دیگری شهید باهنر. شهید بهشتی روزهای چهارشنبه در منزلش نقد کتاب داشت و شهید باهنر روزهای پنجشنبه در مدرسه رفاه آموزش داستان‌نویسی دینی داشتند. پس از این‌که انقلاب اسلامی پیروز شد من خدمت شهید باهنر رسیدم و گفتم یکی، دو ماه در تهران می‌مانم و پس از آن با شروع ماه مهر برای گرفتن مدرک PHD  به انگلستان برمی‌گردم. ایشان گفت: مگر ما می‌گذاریم دوباره برگردی و شما باید همین جا بمانید. من از سال 1358 در سازمان پژوهش و برنامه‌ریزی آموزشی هم رئیس کتابخانه بودم و هم مولف کتاب‌های تاریخ اول، دوم و سوم راهنمایی و هم ویراستار کتاب‌های علوم‌انسانی. 52 کتاب علوم انسانی را ویرایش کرده‌ام.

محمود حکیمیچه نیازی احساس کردید که مجموعه 22 جلدی "تاریخ تمدن یا داستان زندگی انسان ویژه نوجوانان" را نوشتید؟

سوال بسیار خوبی است ولی باید بگویم فقط همان 22 جلد نیست و من یک کتاب مجموعه هفت جلدی تاریخی هم ویژه بزرگ‌سالان چاپ کرده‌ام که آن هم در شرکت سهامی منتشر شده است. کتاب "ایران در عصر قاجاریه" هم هشت سال پیش منتشر شد. برای نوشتن یک‌سری از کتاب‌ها که تاریخ اسلامی بودند لازم می‌دانستم که به کتابخانه بروم. در قم بیشتر به دو کتابخانه مشهور مراجعه می‌کردم. یکی از آن‌ کتابخانه‌ها، کتابخانه آیت‌الله مرعشی بود که کتاب‌های زیادی داشت و هنوز هم همین‌طور است و دیگری کتابخانه مسجد اعظم قم بود. از مدرسه که می‌آمدم به کتابخانه می‌رفتم و به شدت به کتاب‌های تاریخی علاقه‌مند بودم. همان علاقه موجب شد یک لیست از وقایعی که در کشورهای مختلف چه قبل از اسلام و چه بعد از اسلام پدید آمده است جمع‌آوری کنم. به هر کتابخانه‌ای که مراجعه می‌کردم متوجه می‌شدم کتاب‌های تاریخی زیادی وجود دارد ولی مناسب نوجوانان نیستند. وقتی در مدرسه درس می‌دادم متوجه شدم که اطلاعات دانش‌آموزان در همان حد درس‌های کلاسی است. نه تنها دانش‌آموزان، بلکه حتی اطلاعات معلم‌ها نیز در همان حد بود. تصمیم گرفتم از تاریخ دوران باستان شروع کنم و جلو بیایم. ابتدا قصد داشتم 15 جلد کتاب بنویسم ولی به 22 جلد کتاب "تاریخ تمدن یا داستان زندگی انسان ویژه نوجوانان" منجر شد. زمانی که این مجموعه را می‌نوشتم تصور چنین استقبالی را نداشتم ولی در دهه شصت به دلیل استقبال به چاپ شانزدهم رسید. در حال حاضر بیشتر کتاب‌های ویژه کودکان و نوجوانان دارای عکس‌های رنگی هستند ولی آن موقع من از جاهای مختلف عکس‌های سیاه و سفید جمع‌آوری می‌کردم و در کتاب می‌آوردم. حالا می‌خواهم این مجموعه را با عکس‌های رنگی و ویرایش جدید دوباره تجدید چاپ کنم. دیگر محمود حکیمی تاریخ‌نویس سال 1365 نیستم.

نوشتن این مجموعه چقدر طول کشید؟

تقریبا چهار سال طول کشید. البته من همه کتاب‌ها را یک جا منتشر نکردم. جلدهای اول و دوم و سوم را به آن‌ها دادم تا چاپ کنند و هم‌زمان جلد چهارم را ‌نوشتم.

آقای حکیمی چه شد مجموعه هفت جلدی "تاریخ تمدن ایران و جهان" را برای بزرگ‌سالان نوشتید؟

از دو منطقه شهر تهران به من نامه دادند که این کتاب‌های ویژه نوجوانان شما بسیار خوب بود ولی ما دوست داریم شما با معلم‌های تاریخ یک‌سری جلسه برگزار کنید. در جلساتی که با معلم‌های تاریخ داشتم، آن‌ها به من گفتند آقای حکیمی چرا برای بزرگ‌سالان نمی‌نویسید؟ گفتم ممکن است از کتاب‌ها برای بزرگ‌سالان استقبال صورت نگیرد ولی آن‌ها گفتند حتما استقبال می‌شود و این مجموعه هفت جلدی در دهه 80 چاپ شد.

هم‌زمان با انتشار این کتاب‌ها، معلم هم بودید؟

من از زمانی که به پیشنهاد شهید باهنر به سازمان پژوهش و برنامه‌ریزی آموزشی رفتم دیگر معلمی نکردم. در آن دوران هم خودم کتاب می‌نوشتم و هم کتاب‌های مختلفی را ویرایش می‌کردم. پس از انقلاب، اغلب کتاب‌های علوم‌انسانی قبلی تعطیل شد و به همین خاطر کتاب‌های جدید می‌نوشتند و تحویلم می‌دادند تا ویرایش کنم.

ویرایش را چطور یاد گرفتید؟

اوایل انقلاب بود که انتشارات سمت، یک‌سری کلاس‌های آموزشی برگزار می‌کرد و من چند ماهی در کلاس‌های ویرایش آن‌جا شرکت می‌کردم. استادهای بسیار خوبی آن‌جا حضور داشتند و شیوه‌های درست ویرایش و نگارش کتاب‌ها را به ما آموزش می‌دادند. سال 1363 از سازمان آموزش و پرورش استثنایی نزد من آمدند و گفتند یک‌سری کتاب در مورد نابینایان، ناشنوایان، کم‌توانان ذهنی و گروه‌های مختلف دیگر ترجمه کرده‌اند ولی کسی نیست آن‌ها را ویرایش کند و چون شما هم زبان بلد هستید و هم ویراستاری می‌دانید، بیایید این کتاب‌ها را برای ما ویراستاری کنید. در همان زمان یک کتابی از استرالیا آمد که در مورد پدر و مادر افراد نابینا بود و برای آن‌ها یک دستوراتی نوشته بود که چطور با فرزند نابینای خود رفتار کنند. من آن کتاب را به مدرسه استثنایی نابینایان شهید خزائلی در تهران بردم و به آن‌ها تحویل دادم و آن‌ها هم 500 نسخه از آن کتاب را تکثیر کردند و تحویل پدر و مادر دانش‌آموزان نابینا دادند. آن کتاب آنقدر مورد توجه خانواده‌ها قرار گرفت که گفتند شما خودتان هم باید بیایید در این مدرسه و به بچه‌های ما آموزش بدهید. من دو سال در مدرسه نابینایان شهید خزائلی تدریس می‌کردم. آن‌ها آنقدر مهربان هستند که هنوز روز معلم تماس می‌گیرند و تبریک می‌گویند.

شما چندین کتاب زندگی‌نامه نوشته‌اید و حتی سیری در مثنوی معنوی داشته‌اید. چطور شد به سراغ چنین کتاب‌هایی رفتید و به آن‌ها پرداختید؟

ضمن مطالعه در مورد تاریخ، درباره ادبیات کشور خودمان را نیز بررسی‌های زیادی کردم و متوجه شدم اطلاعات نوجوان ما در مورد شاعرانی مثل مولوی، ناصر خسرو، پروین اعتصامی و ... فقط در حد کتاب‌های درسی است. به همین خاطر ابتدا تصمیم گرفتم یک مجموعه‌ای راجع به شاعران ایران منتشر کنم. گاهی وقتی مثلا با یک دبیری با فوق‌لیسانس شیمی صحبت می‌کردم و از او می‌پرسیدم جلال‌الدین همایی را می‌شناسی؟ می‌گفت اسمش را نشنیده‌ام. در صورتی که جلال‌الدین همایی یکی از شخصیت‌های برجسته زمان ما است. متوجه شدم که عده زیادی از نوجوانان ما اطلاع ندارند که علامه اقبال لاهوری چه کسی بوده و چه کار کرده است؟ اقبال لاهوری یک شاعر پاکستانی است و به زبان اردو صحبت می‌کرده ولی اشعار فارسی او فوق‌العاده خوب است. تصمیم گرفتم یک مجموعه‌ای از شاعران ایران و شاعرانی که مثل اقبال لاهوری ایرانی نیستند ولی شعرهای فارسی خوبی گفته‌اند، منتشر کنم. وقتی چاپ دوم و سوم منتشر شد متوجه شدم این مجموعه کتاب یک‌سری اشکالات دارد و باید بیشتر بحث کنم. به همین خاطر انتشار این نوع آثار را متوقف کردم و دارم روی آن کار می‌کنم تا مجموعه‌ای را به نام "همراه با شاعران پارسی" به چاپ برسانم.  

تم و مفاهیم اغلب کتاب‌های شما بحث آزادی و ظلم‌ستیزی است. آیا این مسئله به اعتقادات دینی شما برمی‌گردد؟

بله.

کتاب "وجدان" شما مورد توجه زیادی قرار گرفت. کمی درباره آن کتاب بگویید.

معتقدم در مطالبی که می‌گوییم حتما باید از آموزه‌های دینی استفاده کنیم. به غیر از کتاب قرآن، یک دریایی وسیع از احادیث داریم. داستان "وجدان" در مورد پدری است که آدم مذهبی نبوده ولی بچه‌های خودش را جمع می‌کند و به آن‌ها می‌گوید من احساس می‌کنم سال‌های آخر عمرم را دارم سپری می‌کنم و از شما می‌خواهم که براساس وجدان عمل کنید چون وجدان مانع کارهای زشت می‌شود. پس از چند وقت آن پدر فوت می‌کند. یکی از پسرها نویسنده می‌شود و دیگری قاضی. هر کدام از آن‌ها تصمیم می‌گیرند راه غلط نروند. آن فرزندی که قاضی می‌شود تصمیم می‌گیرد که فقط براساس وجدان عمل کند ولی پس از مدتی یک‌سری مسایل برای او پیش می‌آید. یک دفعه قبل از این‌که بخواهد یک متهمی را قضاوت کند، چند نفر با او تماس می‌گیرند و می‌گویند اگر این متهم را زندانی نکنید، حاضر هستیم مبلغی را به شما بدهیم. وجدان او نمی‌گذارد قبول کند ولی طمع باعث شد که در نهایت بپذیرد. آن فرزندی هم که نویسنده می‌شود از طرف یک خانواده سلطنتی مبلغی می‌گیرد تا آن خانواده را بسیار خوب نشان بدهد. او هم ابتدا قبول نمی‌کند این کار را انجام دهد ولی پس از مدتی خودش را توجیه می‌کند. در واقع آن‌ها می‌خواستند از روی وجدان عمل کنند ولی با بدان همکاری می‌کنند. در نهایت یک نفر به آن‌ها توضیح می‌دهد که وجدان به تنهایی نمی‌تواند جلوی کارهای بد را بگیرد، بلکه آدم باید متدین باشد. یعنی باید براساس دین رفتار کند و بداند که کارهایش را نمی‌تواند توجیه کند.

محمود حکیمیآقای حکیمی، تاکنون چه تعداد کتاب از شما به چاپ رسیده است؟

125 عنوان کتاب از من چاپ شده که برخی از آن‌ها چند جلدی است. با جمع تعداد آن‌ها 185 اثر از من نشر یافته است.

شما در آثارتان به موضوع‌های متعددی پرداخته‌اید. در حال حاضر کاری در دست ناشر دارید که منتشر نشده باشد؟

بسیاری از ناشران به علت گرانی کاغذ به سختی کتاب چاپ می‌کنند ولی نشر آروند بسیاری از کتاب‌های مرا چاپ کرده است. یک ماه پیش کتاب "امیرکبیر و دیدگاه‌ها" را منتشر کردم. در حال حاضر کتابی در دست انتشار ندارم. آخرین داستانی که مجله "درس‌هایی از مکتب اسلام" از من چاپ می‌کند، داستان "شکوفایی تشیع" است. همان‌گونه که اشاره کردم در حال حاضر داستان‌هایی در مورد شاعران می‌نویسم و یکی از دوستان می‌خواهد آن را ویرایش کند. اگر به موقع انجام شود احتمالا تا پیش از ایام عید نوروز آن را منتشر خواهم کرد.

شما پیش‌کسوت برگزیده ملی در محور ادبی و هنری هستید و یک‌بار هم به‌عنوان خادم فرهنگ عاشورا انتخاب شده‌اید.

بله. اولین داستان من راجع به امام حسین (ع) با مقدمه آیت‌الله ناصر مکارم شیرازی در سال 1351 منتشر شد. یک سال بعد درباره حضرت زینب (س) کتاب نوشتم. پس از انقلاب هم راجع به حضرت فاطمه (س)، امام حسین (ع) و امام علی (ع) کتاب نوشتم. یک بار در قم جلسه‌ای برگزار شد که می‌خواستند از من بابت کتاب‌هایی که منتشر کرده‌ام تقدیر و تشکر کنند. در آن‌جا یک نفر کتاب‌های مرا دید و گفت شما پس از انقلاب هم سه جلد کتاب راجع به امام حسین (ع) نوشته‌اید؟ گفتم بله. گفت ما امروز اسم شما را "خادم فرهنگ عاشورا" می‌گذاریم. من راجع به امام حسین (ع) حساسیت زیادی دارم و کتاب‌های زیادی نوشته‌ام. درباره زندگانی امیرالمومنین(ع) نیز سه کتاب به چاپ رساندم.

با توجه به این‌که شما چندین کتاب راجع به ائمه نوشته‌اید، فکر می‌کنید نوشتن با این محوریت باید چه فضایی داشته باشد؟

نگاشتن کتاب برای اهل بیت چندان آسان نیست. اگر بخواهیم راجع به نهضت امام حسین (ع) بنویسیم، باید نهضت اسلام را از زندگانی رسول اکرم(ص) ادامه بدهیم تا دوران جانشین راستین پیامبر. اهل سنت می‌گویند امام علی(ع) خلیفه چهارم هستند، در صورتی که ایشان باید خلیفه اول می‌شدند. همین مسئله موجب مشکلات بسیاری از جمله آمدن معاویه و بنی‌امیه شد. معاویه هم فرزند خودش یزید را سرکار آورد و بعد واقعه عاشورا و شهید شدن امام حسین(ع) رقم خورد. یکی از عواملی که باعث شده موج گرایش به تشیع در سراسر دنیا به وجود بیاید، واقعه عاشورا است. مردم جهان وقتی می‌خواهند راجع به واقعه عاشورا مطالعه کنند متوجه می‌شوند که باید اسلام را از آغاز تا واقعه عاشورا بررسی کنند. بسیاری از ایرانی‌ها، چه شیعه و چه سنی، اهل بیت را دوست دارند و در ماه‌های محرم و صفر سینه می‌زنند. وقتی با آن‌ها صحبت می‌کنیم متوجه می‌شویم که اطلاعات تاریخی‌شان بسیار کم است و برخی از آنان  فقط سینه می‌زنند و گریه می‌کنند. معتقدم موجی از کتاب‌های دینی ویژه نوجوانان باید منتشر شود.

در مورد کتاب‌های تاریخی که نوشته‌اید هم توضیح دهید.

وقتی نوجوان کتاب و به ویژه داستان خاصی را بخواند و آن کتاب بر رفتار او تاثیر نگذارد، به نظرم آن کتاب اصلا ارزش ندارد و خواندن آن فقط وقت‌گذرانی است. داستان و یا تاریخ باید در رفتار خواننده تاثیرگذار باشد. داستان‌های خارجی را هم دوست دارم. اولین کتاب خارجی که بر رفتار من تاثیر گذاشت، کتاب "بینوایان" اثر ویکتور هوگو بود. در حال حاضر یک موج ترجمه کتاب‌های خارجی به وجود آمده که اولا ترجمه برخی از آن‌ها غلط است که اصلا نمی‌خواهم وارد این موضوع شوم و دوم این که تاثیری هم بر زندگی کسی ندارد. کتاب‌های تاریخی زیادی نوشته‌ام. یک عده به من می‌گفتند شما که کتاب‌های تاریخی دارید ماجرای این داستان‌ها چیست؟ چرا اصلا چنین چیزهایی را مطرح می‌کنید؟ جواب دادم یک داستان کوتاه اگر خوب نوشته شود و نویسنده آن هدف داشته باشد قطعا تاثیرگذار خواهد بود. پس از امیرکبیر که بی‌رحمانه کشته شد، میرزاخان نوری سر کار آمد. امیرکبیر وقتی روزنامه "وقایع‌اتفاقیه" را تاسیس کرد به آن‌هایی که در آن‌جا کار می‌کردند گفت اسم مرا ننویسید. در 71 شماره‌ای که روزنامه وقایع‌ اتفاقیه در زمان امیرکبیر منتشر شد فقط یکی دو بار اسم امیرکبیر آمد. وقتی از او پرسیدند که چرا اسم شما را نیاوریم؟ گفت: اگر بخواهید اسم مرا بیاورید هر کدام از شما در کنار اسم من یک لقب می‌گذارید و در نهایت یک سطر لقب می‌شود. من این چیزها را به صورت داستان در آورده‌ام. زمانی که هنوز حقوق بشر وجود نداشت، امیرکبیر یک فرمانی به تمام حکام داد که به هیچ‌عنوان نباید برای گرفتن اعتراف از شکنجه استفاده کنید و اعلام کرد اگر حاکمی از شکنجه استفاده کرد فورا او را به تهران بفرستید. ما اگر چنین ماجرایی را به صورت داستان در بیاوریم نوجوان از خواندن آن تاثیر می‌گیرد. کتاب‌های "هزار و یک حکایت تاریخی" فقط شامل داستان‌های ایرانی و اسلامی نیست، بلکه بسیاری از داستان‌های تاریخی اروپایی را هم در برمی‌گیرد. وقتی آن کتاب‌ها منتشر شد نامه‌های زیادی گرفتم که مردم از من تشکر می‌کردند. گاهی پدر و مادرها تماس می‌گرفتند و می‌گفتند این داستان‌ها روی بچه‌های ما تاثیر زیادی گذاشته‌اند.

جالب است، شما با وجود این که تسلط کافی بر زبان انگلیسی دارید ولی تالیف‌های‌تان بیشتر از کتاب‌هایی است که ترجمه کرده‌اید.

زمانی که از انگلستان برگشتم کتاب‌های زیادی با خودم به ایران آوردم. در کتاب‌های علمی دیدم مباحث طولانی هستند ولی عکس‌های جالبی وجود دارد. آن کتاب‌ها را می‌خواندم و هر کدام را به زبان ساده کوتاه کوتاه ترجمه می‌کردم. نوجوان‌ها کتاب‌های طولانی را نمی‌خوانند. در حال حاضر دارم دنبال دو، سه نفر می‌گردم که از نظر علمی از من جلوتر باشند تا کتاب‌های "هزار و یک پرسش و پاسخ علمی" را به آن‌ها بدهم دقیق بخوانند. یک کتاب دیگر هم از من در دفتر نشر فرهنگ اسلامی به نام "شناخت بیماری‌ها" منتشر شده که آن هم ترجمه بود. دو سال پیش چاپ این کتاب را هم متوقف کردم چون می‌خواهم ابتدا یک پزشک عمومی بسیار باسواد آن را بخواند و بعد اگر تمام محتوای آن را قبول کرد دوباره آن را چاپ کنم.

محمود حکیمیآیا کتابی وجود دارد که خودتان به طوری خاص و مجزا آن را دوست داشته باشید و بخواهید آن را معرفی کنید؟

معمولا نویسنده‌ها کتاب‌های خودشان را دوست دارند. من هم مثل پدر و مادری که می‌گویند همه بچه‌های‌شان را به یک اندازه دوست دارند اما در حقیقت وقتی یکی از فرزندان‌شان به دانشگاه می‌رود و درس می‌خواند او را بیشتر از بقیه دوست دارند ولی نمی‌خواهند جلوی بقیه بگویند، هستم. در مورد داستان‌های کوتاه باید بگویم که به کتاب "هزار و یک حکایت تاریخی" بیش از کتاب‌های دیگرم علاقه دارم چون تلاش زیادی کرده‌ام تا داستان‌هایی را انتخاب کنم که تاثیرگذار باشند. اگر نخواهم از خودم تعریف کنم، ممکن است در بین "هزار داستان" چند داستان هم وجود داشته باشد که جذابیت زیادی نداشته باشد. در بین داستان‌های بلند نیز به داستان "سوگند مقدس" علاقه زیادی دارم.