سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین، منوچهر موغاری طراح، نقاش و همسر زنده‌یاد زهرا خوش‌آبی(رها) با این توضیح که کتاب "اشک خاموش" نخستین بار در سال 1393 توسط انتشارات شالان منتشر شد به هنرآنلاین گفت: این اثر حاوی 111 شعر است که طی سال‌های 1370 تا 1392 در قالب سپید سروده شده‌اند.  

او با بیان این که محتوای اشعار بازگوکننده برخورد همسرم با حقیقت زندگی و درکی که از آن داشته است، افزود: شعرها عظمت روح و درد و رنج‌هایی که (رها) تحمل کرده را روایت می‌کند.

به گفته موغاری، شاعر کتاب "اشک خاموش" در سال 1396 در سن 54 سالگی بر اثر بیماری ریوی دار فانی را وداع گفته است.  

"تفسیر عشق جاری"، "عمر رفته"، "به وقت رفتن مادر"، "طوفان غم"، "باغ سبز"، "نیمکت خالی"، "صدفی شکسته"، "رواق منظر تو"، "حسرت دیدار"، "آلاله"، "نگین نگاه تو"، "برباد رفته"، "هراس"، "احساس نادیده"، "حصار"، "ای دوست"، "مرحمی از جنس خاک"، "فقر"، "شب مهتابی"، "روزگار سیاه"، "احساس نیاز"، "دست‌های خالی"، "پروانه"، "شعر ناب" و "شب تولد" عناوین تعدادی از اشعار کتاب محسوب می‌شوند.

کتاب "اشک خاموش" سروده زهرا خوش‌آبی(رها) با قیمت 20 هزارتومان توسط انتشارات شالان نشر یافته است.

دو نمونه شعر از این کتاب:

پرنده‌ها می‌میرند

بیا سفر کنیم به دریای بیکران

به دوردست‌های افق

به سبزینه‌ها، به خلا

 به آن‌جایی که هیچ ابهامی نباشد

بیا سفر کنیم، به قلب کبوتر

به طوفان عشق، به پرواز مهر

یک‌دل شویم و صداقت را هجی کنیم

این‌جا، هیچ‌چیز زیبا نیست

فضایی آلوده از سکوت

پرنده‌ها می‌میرند

سیاه تنهایی‌ست

بیا و با صدای پاهای تو

بشکند، این سکوت یخی

بر من چله‌نشین، غوغایی برانگیز

همچو اشک ببار بر تن تفدیده من

بیا و قطره‌ها را دریا کن

می‌خواهم در امواج دریای بودنت

گم شوم و ریه‌هایم پر شود از مهر تو

آنقدر که آسوده خاطر

به آن سوی ابرها سفر کنم

در نهایت پرواز، حس بودن را

چشم‌های من، به تصویر کشد

آه، چه شیرین است

لحظه‌های پرواز در آسمان آبی

همراه با چلچله‌ها

 

بخشی از شعر "پژواک":

پژواکی دلپذیر مرا می‌خواند

ای کاش تمنای افکار من لبریز از ستاره بود

کاش حریص آفتاب بودم و خالی از فکر گرداب

کاش پیری در دلم واژگونه می‌نمود

کاش حجم غرور، صخره‌ای دلبستگی‌ها را خرد نمی‌کرد

و عقاب از سیاهی‌ها سر درنمی‌آورد

کاش در رویاهای دل‌انگیز گل سرخ می‌بودم

و ترانه‌های شادی می‌سرودم

اگر درد نبود اسارت تنیده نبود

اگر هوا، هوای آسائیدن بود

دیگر فضا پر از هجوم غول تنهایی نبود

کودک درون من دره‌های شادی را صدا می‌زند

اما کسی انگار در دنیای یخی نیست

که صدایی را بشنود؟

عاطفه‌ها یخی، دل‌ها سنگی

گوش‌ها پر از آهنگ وحشت غول‌آسای باد، است

بی‌وزنی صدایش گوش انسان را کر می‌کند

صورتک‌ها چه خوب نقش بازی می‌کنند

در تابوتی از مرگ هستیم و از خود بی‌خبر

عشق معنی‌اش را گم کرده

و در زیر گل‌ولای سخن، خود را می‌گردد

کتاب اشک خاموش