سرویس معماری هنرآنلاین: ستاره عروجی از جمله معماران و شهرسازان فعال است که پروژههای بسیاری در ایران، دوبی، دوحه و مسقط به انجام رسانده است. او که سالها در رشتههای مختلف تحصیل کرده، اعتقاد دارد که فضاهای شهری در کلانشهرهای مختلف ایران نادیده گرفته شدهاند. عروجی ریشه بسیاری از مشکلات اجتماعی و رفتاری مردم را در نبود فضاهای شهری و ایجاد مکانی برای گردهم آمدن و همبستگی مردم میدانند. او فضاهای عمومی را رکن اصلی در توسعه شهری میداند که به صورت مستقیم بر روی نسل جدید تأثیرگذار است. عروجی مشکلات نسل جدید و کودکان را مربوط به نادیده گرفته شدن پارک محلات میداند و معتقد است که نبود فضاهای سبز کوچک در هر محله، عامل مهمی در منزوی و افسرده شدن نسل جدید است. آنچه میخوانید گفتوگوی هنرآنلاین با این معمار و شهرساز است.
سرکار خانم عروجی، لطفاً اجازه بدهید بحث را از نحوه ورود شما به عرصه معماری آغاز کنیم. اساساً چطور جذب این رشته شدید؟
من در حال حاضر استاد دانشگاه و دارای مدرک فوق دکترا در رشته طراحی شهری هستم. من کارشناسی معماری دارم و فوق لیسانس اولام رشته معماری در گرایش طراحی شهری و فوق لیسانس دومم رشته انیمیشن است. دو مدرک دکتری نیز در رشتههای توسعه مطالعاتی و معماری گرایش طراحی شهری دارم. ضمن اینکه من دو مدرک لیسانس نیز دارم و علاوه بر لیسانس معماری، لیسانس گردشگری نیز گرفتهام و در دوران جوانی حدود پنج سال فعالیت جدی در حوزه گردشگری داشتم. در حال حاضر در ایران، دفتر ایدهپردازان مهراز را دارم که سال 87 تأسیس شده است البته شرکت اصلی ما در ایران نیست.
ما در حوزه معماری و شهرسازی ایران شاهد این هستیم که فعالیت آقایان پررنگتر است، البته حضور خانمها در دهه اخیر پُررنگ بوده و خانمها نیز درخشندگیهای خاص خود را در این حوزه داشتهاند؛ اما به هر حال تعداد معماران خانم ما بسیار کمتر از معماران آقا هستند. مخصوصاً در فضای شهرسازی تعداد خانمها انگشتشمار است. با وجود این شرایط اساساً کار کردن یک معمار و شهرساز خانم در فضای ایران به چه صورت است؟
حضور خانمها در فضای شهرسازی با معماری متفاوت است البته در خارج از ایران نیز وضعیت به همین منوال است. من در خارج از ایران تحصیل کردهام. در دوره کارشناسی ارشد، من و هشت دانشجوی آقا بودیم و هیچ همکلاسی خانمی نداشتم. در دوره دکترا دوباره من و 31 نفر آقا بودیم و هیچ خانمی در زمینه طراحی شهری وجود نداشت. من دوره دکتر را در وین و هند گذراندم. در آنجا هیچ محدودیتی برای حضور خانمها وجود نداشت، بنابراین در حوزه معماری حضور خانمها پررنگ بود. ما در کشورهای دیگر رشته شهرسازی نداریم، بلکه دپارتمان شهرسازی داریم که تبدیل به دو رشته میشود. یکی از آن رشتهها برنامهریزی شهری و دیگری زمینه طراحی شهری است؛ بنابراین افرادی که طراحی شهری میخوانند حتماً باید زمینه اصلی کارشان معماری باشد اما شهرسازی رشته مادر است و سایر رشتهها هم میتوانند در این زمینه تحصیل کنند. طراحی شهری یک زمینه تخصصی است و باید پایه شما طراحی باشد. به همین خاطر طراحی شهری با شهرسازی تفاوت دارد. شهرسازها بیشتر به بررسی مدارک موجود میپردازند اما بچههای طراحی شهری با علم به دانستن و بررسی مدارک موجود وارد حوزه طراحی میشوند. در این رشته کمی آنالیزها و طراحیها و روشهای تحلیل توصیف سخت میشود، بنابراین آقایان بیشتر وارد این عرصه میشوند. من خودم خانم هستم اما اگر بخواهیم در این زمینه خانمها را با آقایان مقایسه کنیم، فعالیت خانمها بیشتر در زمینه رنگآمیزی دیوارها و یک سری آثار هنری بسیار شماتیک است؛ زیرا اگر بخواهیم در زمینه طراحی شهری وارد شویم که یک بستر شهری را تشکیل میدهد آنالیزهای آن سخت میشود و معمولاً ما خانمها چندان سمت این زمینه نمیرویم. خانمها در زمینه معماری بیشتر به سراغ دکوراسیون داخلی میروند. مگر ما چند ناظر ساختمان خانم داریم؟
با توجه به اینکه فضا حداقل در سده اخیر کمی بازتر شده است هر از چند گاهی چند خانم وارد حوزه معماری میشوند که کمی جسارت بیشتری دارند اما با توجه به آن جو و فضایی که در این محیط حاکم است هنوز به نظر میرسد یک سری ترسهایی برای ورود خانمها به این عرصه وجود دارد.
من بسیار جوان بودم که وارد بحث میراث فرهنگی شدم و ناظر پروژه ساختمانهای میراثی شدم. ما سال 84 با کمک یک سری دوستان از کشورهای دیگر یک انجمن دوستداران میراث فرهنگی تأسیس کردیم و توانستیم آبشارهای شوشتر را ثبت جهانی کنیم. هر هفته تلاش و رایزنی میکردیم و از بچههای میراث فرهنگی خوزستان کمک میگرفتیم تا در نهایت توانستیم این کار را انجام دهیم. حقیقت این است که جو چنین کارهایی بسیار جو مردانهای است. من سال 85 ناظر پروژه یکی از اماکن میراث فرهنگی با نام "خانه امینزاده " در دزفول خوزستان بودم. وقتی وارد آنجا میشدم 30 نفر کارگر را میدیدم که هیچکدام از آنها فارسی نمیدانستند و همه ترک زبان بودند. تصور کنید شما در ساختمانی هستید که در حال فروپاشی است و باید ترمیم شود. چهار طبقه برای یک ساختمانی که جزو آثار میراث فرهنگی است، طبقات زیادی به حساب میآید. معماری هر کشوری برای خودش یک سرانه و تعداد طبقات کف دارد که از یک طبقه به بعد آن ساختمان را جزو ساختمانهای بلندمرتبه حساب میکنند اما در اماکن میراث فرهنگی، بالای دو طبقه در یک ساختمان برای مرمت فاجعه است. در آنجا یک ساختمان چهار طبقه وجود داشت و من هم جوان بودم. من بهعنوان یک خانم خیلی اذیت شدم. در چنین شرایطی خود به خود، کار برای شما سخت میشود. حالا یک کسی مانند من که آنقدر علاقه و یا به قول شما آنقدر جسارت دارد که وارد این عرصه میشود، به جای خود اما ورود به این حوزه برای اغلب خانمها سخت و آزاردهنده است. من در بسیاری از جلسات مسکن و شهرسازی در ایران شرکت میکردم. در جلساتی که شرکت میکردم همه آقا بودند و در بین آنها فقط من خانم بودم. شرایط آنجا طوری بود که شما ناراحت میشدید اما سیستم من طوری بود که سعی میکردم هیچوقت کم نیاورم. شاید از بین صد نفر یا دو نفر بتوانند کم نیاورند اما واقعاً بقیه آزار میبینند، البته من هم اذیت میشدم. متأسفانه در حال حاضر این موضوع جا افتاده که خانمها حتماً باید در دکوراسیون داخلی کار کنند و یا حتی برای اجرا هم باید یک آقا در کنارشان حضور داشته باشد.
شما در دبی امارات هم دفتر معماری دارید. با توجه به اینکه امارات هم یک کشور اسلامی است شرایط کار در آن فضا به چه صورت است؟
کشورهای عربزبان هم تقریباً همین شرایط را دارند اما ما در کشوری مانند استرالیا و یا هند کارگر ساختمانی خانم داریم، زیرا در آنجا فرهنگ این کار جا افتاده است. یک کشوری مانند هند بسیار شبیه ایران است و کشور بسیار پیشرفتهای است. درحالیکه ایرانیها از نظر ما به باهوشی معروف هستند، در مورد هندیها وجه سختکوش بودنشان برجسته است. من برای کارشناسی ارشد انیمیشن یک سال در هند بودم و یک سال در برزیل. در یک سالی که در هند بودم واقعاً از دانشجوهای آنجا عقب میماندم. مثلاً ما از هفت صبح تا هفت شب به دانشگاه میرفتیم و من ساعت سه و چهار کلافه میشدم اما آنها مانند ماشین کار میکردند. در هند برای زن و مرد هیچ تفکیک جنسیتی در به دست گرفتم کار قائل نیستند و خانم و آقا یکی هستند.
فضایی که به لحاظ شهرسازی حداقل در پنج دهه اخیر در ایران حاکم شد به یکباره روند زندگی سنتی را به سمت یک زندگی متفاوت برد، اما در حال حاضر که چند دهه گذشته است و یک سری از شهرها تبدیل به کلانشهر شدهاند و فرمت روستاها تغییر کرده است ما شاهد یک سری مشکل عمده در بخشهای مختلف هستیم. با همین شرایطی که امروز داریم فکر میکنید چند درصد از مشکلات کلانشهرهایی مانند تهران را با نگاه شهرسازی میتوان رفع و رجوع کرد و چند درصد از این معضلات کاملاً مربوط به موضوع شهرسازی هستند؟
یکی از بحثهای اصلی که ما در فضای شهری داریم بحث فضاهای عمومی شهری است. متأسفانه در ایران، فضاهای عمومی شهری در نظر گرفته نشدهاند. زیرساختهای شهری و فضاهای عمومی شهری ما مشکلات بسیار زیادی دارند. بالأخره پایتخت ما یک کلانشهر است و هویت آن شهر هویت کشور ماست. مثلاً ما در بحث معماری میگوییم هر ساختمان چند نما دارد؟ شاید افراد عوام بگویند چهار نما دارد، درحالیکه هر ساختمان پنج نما دارد و نمای اصلی ساختمان بام، در واقع نمای پنجم است. ما وقتی میخواهیم بهعنوان توریست وارد یک کشور شویم، اولین چیزی که بررسی میکنیم نقشه هوایی آنجا است. نقشه هوایی، بامها و سقفهای یک ساختمان را نشان میدهد. بامها در حالت دید اولیه با هم هویت یک شهر را تشکیل میدهند. در زمینه شهرسازی هویت یک شهر را بافت شهری تشکیل میدهد. همه وقتی به شهر شیراز میروند خوششان میآید. ما کسی را نمیبینیم که به شیراز برود و بگوید به ما خوش نگذشت. شاید سرزندهترین مردم ایران هم مردم شهر شیراز باشند. بافت شهری شیراز شطرنجی است. ما اگر یک نوجوان 13 یا 14 ساله را تنها در این شهر بگذاریم او هرگز گم نمیشود زیرا بافت شهری آنجا شطرنجی است و شهر خوانایی دارد.
با وجود توسعهای که شهر شیراز بعدها پیدا کرد چطور این بافت به هم نریخت؟
هسته اولیه هر طور که تشکیل شود به همان شکل هم گسترش پیدا میکند. البته میتوانیم آنجا را تغییر بدهیم. شهر اصفهان علیرغم آثار هنری زیادی که دارد، شهری است که اغلب وقتی افراد، به آنجا میروند گم میشوند. بافت هسته اولیه شهر اصفهان شعاعی است و شما در این شهر گم میشوید. شما هر کجا که بروید پیچ میخورید و نمیتوانید پیدا شوید. برای شهری مانند تهران اصلاً نمیشود الگویی پیدا کرد. تهران یک بافت ترکیبی پیدا کرده است. در حال حاضر طویلترین خیابان خاورمیانه خیابان ولیعصر تهران است. ما در خیابان ولیعصر چقدر تقاطع و کانکشن از اطراف داریم؟ حتی شاید 20 درصد آثار تاریخی که در خیابان ولیعصر هستند هم ثبت ملی و جهانی نشده باشند. کل راسته خیابان تجاری است. این خیابان قبل از انقلاب اسلامی برای چهار میلیون نفر طراحی شد و از بین آن چهار میلیون نفر فقط پدرها ماشین داشتند اما این خیابان در حال حاضر برای 17 میلیون و پانصد هزار نفر آدم است که از بین آنها همه ماشین دارند. نصف خیابان را هم اتوبوسهای تندرو گرفته است. متأسفانه عملکرد سیستم BRT ضعیف است. بیآرتی یعنی حملونقل سریع اتوبوس اما واقعاً حملونقل سریع نیست، بلکه به نظرم این حملونقل کند است. این سیستم یک فضای آلوده و تودههای انبوه ترافیکی افتضاحی را در کلانشهر تهران به وجود میآورد. در ایران بحث خصوصیسازی وجود دارد و املاک دست ملت است. در برخی کشورها املاک دولتی هستند و اگر عرض خیابان کم باشد دولت با اختصاص بودجه میتواند تعریض خیابان داشته باشد. دست دولت ایران از این بابت بسته است و نمیتواند بحث تعریض خیابان ولیعصر را انجام دهد. واقعاً این حجم از خیابان جواب حجم ترافیک ما را نمیدهد. در بحث طراحی شهری یکی از رکنهای اصلی این است که محیط باید پاسخده باشد اما در تهران تقاضاها زیاد است و ما نمیتوانیم تقاضاها را برآورده کنیم. در خیابانهای ما جلوی مراکز تجاری و سایهبانها تعریف نشدهاند. ما در پیادهروها باید درختهای سایه داشته باشیم اما نداریم. حتی نورپردازی درستی هم نداریم. اگر چراغانی درستی در خیابان نداشته باشیم امنیت آن خیابان پایین میآید زیرا شما بهعنوان یک خانم ساعت 10 شب در آن خیابان امنیت را احساس نمیکنید. وقتی حضور خانمها در آنجا ضعیف شود در معماری و شهرسازی هم ضعیف میشود. در همه جای دنیا فضاهای عمومی شهری یک رکن اصلی در توسعه شهری هستند. یکی از فضاهای عمومی شهری، خیابانهاست. ما میآییم در تهران یک خیابانهایی مانند سی تیر را سنگ فرش میکنیم اما باز میبینیم از آنجا هم ماشین عبور میکند! سؤال این است که اگر قرار است مردم در آنجا احساس آرامش کنند چرا ماشین عبور میکند؟
آیا این فضاها تأثیری در ایجاد وابستگی شهروندان به شهرشان هم دارند؟ ما در سالهای اخیر میبینیم که شهروندان چندان وابستگی خاصی به شهرشان ندارند و شهر برای آنها خاطرهساز نیست.
وابستگی به شهر از وابستگی آدمها به یکدیگر میآید. ما اگر به هم وابسته شویم به مکانی هم که داریم، وابسته میشویم. در رشته شهرسازی یک کلید واژه داریم که به آن حس مکان میگوییم؛ یعنی شما مکانتان را دوست داشته باشید و آنقدر به آنجا تعلق داشته باشید که نتوانید از آنجا دل بکنید. حس مکان چهار آیتم دارد. نخست اینکه باید در آن مکان بتوانیم امنیت را احساس کنیم. اینکه ماشین به خودمان و خانوادهمان نزند و روشنایی منطقه تأمین باشد، یعنی در آن منطقه امنیت برقرار است. دوم اینکه مکان باید نفوذپذیری داشته باشد. نفوذپذیری فضاهای عمومی شهری از سرزندگی آن میآید. فضاهای عمومی شهر ما باید سرزنده باشند. مثلاً بازار تهران که راسته اصلی پایتخت است ساعت 4 عصر بسته میشود درحالیکه چنین جایی نباید عصرها بسته باشد. ساعت 9 یا 10 شب به بعد میبینیم که بسیاری از مکانها تاریک هستند و سرزندگی ندارند، زیرا ما فضاهای عمومی شهری نداریم. در ایران فضاهای عمومی شهری فقط خیابانها هستند. سومین آیتم، خوانایی است؛ یعنی اینکه ما بتوانیم دسترسی آسان به وسایل حملونقل داشته باشیم. متروی ما شبها کار نمیکنند و بیآرتی هم هر نیم ساعت یکبار حرکت میکند. ممکن است بسیاری از مردم ماشین نداشته باشند. اصلاً ما خودمان این فرهنگ را ترویج میدهیم که مردم به خاطر آلودگی هوا ماشین بیرون نیاورند، پس چرا مردم در هر ساعت شبانهروز نمیتوانند به همه جا دسترسی داشته باشند؟ ایران یک کشور چند فرهنگی جهانی نیست، بلکه چند قومیتی است. ما اتحادی که باید داشته باشیم را داریم اما در روابط اجتماعی خودمان چندان با هم وابستگی و همبستگی نداریم. یک شهری به این بزرگی باید تبدیل به نودهای مختلف شود. مثلاً میدان هفت تیر یک نود است و میدان ولیعصر یک نود دیگر؛ اما ما بین این نودها باید فضای عمومی برای برقراری تعاملات اجتماعی ایجاد کنیم. در شهرهای چند فرهنگی جهان مانند کامبرا در استرالیا، دهلی در هند، بیجینگ در چین، توکیو در ژاپن و تورنتو در کانادا همه مردم دور هم جمع میشوند و هر ملیتی برای خودش یک نودی را در نظر میگیرد و در آنجا ساکن میشود. مثلاً در کشوری مانند هند، ایرانیها در یکجا ساکن هستند و تاجیکستانیها، آلمانیها و آمریکاییها نیز هر کدام در یک منطقه دیگر حضور دارند و بومیهای هندی هم در بین آنها زندگی میکنند. مهاجرها وقتی بین بومیها زندگی میکنند آسیبپذیر و تنها میشوند. حتی گاهی بین قومیتهای مختلف دعوا میشود. فضای عمومی شهری در شهرهای چند فرهنگی به خاطر این طراحی شده که ما بتوانیم مردم را با هم دوست کنیم. من خودم زمانی که در شهر اوهایو بودم دیدم که یک مسابقه فوتبال بین ایران و تانزانیا برگزار شد و از دانشجویان این کشورها دعوت کردند که برای تماشای مسابقه فوتبال کشورشان تشریف بیاورند. برای دیدن آن مسابقه هیچ پولی هم از تماشاگران نگرفتند. اطراف آنجا یک سری فود کورت بود که به صورت کاملاً ارزان به مردم تسهیلات غذایی میداد. تمام آن پول هم قرار بود که صرف امور خیریه همان کشور شود. این فکر خوبی بود که دولت آن کشور چنین مسابقهای را برگزار کرد، زیرا فرهنگهای مختلف را با هم جمع کرد زیرا قشر جوان اهمیت زیادی دارد.
آیا سن نیز در طبقهبندیهای شهری تأثیر خاصی دارد؟
بله. ما در رشته طراحی شهری یک چیزی به نام ساختار سنی داریم که میگوییم ما برای برقراری تعاملات اجتماعی باید یک فضای عمومی شهری برای همه ردههای سنی طراحی کنیم. رده سنی ابتدایی ما از صفر تا شش سالگی است. ما بچه صفر تا شش ساله را نمیگذاریم که تنهایی وارد خیابان شود. پس حضور فیزیکی آنها به صورت غیرمستقیم اما آگاهانه است زیرا یک نفر آنها را همراهی میکند. رده سنی دوم از شش تا 10 سالگی است که آنها عموماً سواد پایهای دارند و میتوانند آدرس بخوانند. اکثر کسانی که گم میشوند هم جزو این رده سنی هستند زیرا آنها یک اعتماد به نفس بسیار کاذب دارند، ضمن اینکه روی آنها حساب میکنند. مثلاً اگر یک بچه 9 ساله وارد مترو شود روی آن حساب میکنند اما از ورود یک بچه چهارساله به مترو جلوگیری میکنند. رده سنی بعدی از 10 تا 18 سال است که به آنها آیندهسازان نسل آتی میگوییم. بچهها در این رده سنی با انواع شغلها و مهارتها آشنا میشوند. در سن 18 سالگی به یک تثبیت دقیق میرسند و تصمیم میگیرند که تحصیلات آکادمیک را شروع کنند. قشر بعدی ما رده سنی 18 تا 22 سالگی است. بچهها در این سن وارد تحصیلات آکادمیک میشوند. این دو قشر آخر قشرهای بسیار خاص و حساسی هستند و در زمینه طراحی شهری باید روی آنها تمرکز کنیم، زیرا ذهن آنها در حال رشد و پرورش است. رده سنی 22 تا 65 سالگی، رده کاری جامعه ماست و از 65 سالگی به بعد هم دوره بازنشستگی است. دلیل اینکه چرا خانمها در طراحی شهری حضور پیدا نمیکنند به همان رده سنی 10 تا 18 سالگی برمیگردد، زیرا در آن دوره سیستم آدمها متفاوت میشود. در کشورهای دیگر در این رده سنی مهارتسنجی میشود. شما حداقل دو سال تحصیلتان را باید در کارهای اجرایی شرکت کنید وگرنه نمیتوانید لیسانس بگیرید زیرا ما تئوریپرداز نیستیم. درست است که باید نظریههای خوبی داشته باشیم اما در وهله اول اجرا کار هستیم. وقتی من بهعنوان یک مهندس معمار نمیتوانم هیچ کار اجرایی انجام بدهم چه کاربردی داریم؟ در دانشگاههای ما اصلاً کار اجرایی نمیکنند و مدام با دانشجویان تئوری کار میکنند. پایاننامه دوره دکترای من کلاً کار اجرایی است. من تمام سیستم حملونقل ترافیکی شهر، مایسور کشور هند را از اول باز طراحی کردم، در صورتی که اکثر پایاننامههای دوره دکتری در ایران تئوریپردازی هستند. رشته معماری طراحی شهری یک رشته اجرایی است و شما باید اجرا کار باشید.
در مورد بازطراحی که اشاره کردید، آیا کلانشهرهای ما ممکن است بازطراحی شوند و با توجه به هزینههای گزاف امکان اجرایی داشته باشند؟
طراحیهایی که به صورت جامع برای شهرها داریم پروسه اجرایی آنها 20 تا 25 سال طول میکشد. طراحی آنها حداقل یک سال و نیم تا پنج سال طول میکشد و اجراها معمولاً 20 تا 25 سال زمان میبرد؛ بنابراین چیز نشدنی نیست.
شما زمانی که در جلسات شهرداری شرکت میکردید هیچوقت مبحثی در مورد باز طراحیها مطرح میشد؟
همیشه طرحهای جامع برای همه شهرها وجود دارد. ما سال 85 برای طرح تفصیلی شهرهای دزفول، اهواز و اندیمشک کار کردیم، اما اجرا شدن آنها زمان برد. یک مقداری از آن طرحها انجام شد ولی به خاطر یکسری مشکلات بسیار کند انجام شد. حالا اینکه خود طراحی چقدر جامع است اهمیت زیادی دارد. ما غیر از همه این مشکلات، فضای عمومی شهری نداریم. فضاهای عمومی شهری باید به صورت رایگان در اختیار مردم قرار بگیرند. باید آنقدر اماکن تفریحی داشته باشند که مردم جذب آنجا شوند. یکی از بزرگان معماری میگوید آدمها با پاهایشان جا را انتخاب میکنند. هر وقت پا احساس راحتی کند مردم به آنجا قدم میگذارند. ما بهعنوان معمار یا طراح شهر نمیتوانیم به مردم بگوییم که از کجا حرکت کنند، باید یک کاری انجام بدهیم تا مردم خودشان از آن مسیر مدنظر ما حرکت کنند. در زمینه طراحی شهری باید آدمها را وادار کنیم تا کاری را انجام بدهند که ما میخواهیم. در حال حاضر مسیرهای دوچرخهسواری کشیده شدهاند اما چه کسی از آن مسیرها استفاده میکند؟ شما اصلاً دوچرخهسواری در خیابان میبینید. اولاً اینکه خیابانهای تهران اکثراً شیب دارند. در شیب زیاد نمیشود با دوچرخههایی که شهرداری میگذارد، حرکت کرد. ما در دنیا یک سری شهر داریم که کل شهر ثبت جهانی است ولی تعداد آنها کم است. شهری مثل شهر موریس به خاطر جاذبههای طبیعیاش ثبت جهانی شده است ولی یک سری شهرها هم هستند که به خاطر ساختار شهریشان ثبت جهانی شدهاند. مثلاً کل شهر چندیگر هند بر اساس کانسپت بدن انسان است.
در معماری گذشته ایران چقدر رنگ وجود داشته و امروزه رنگ چقدر میتواند در طراحی شهری تأثیرگذار باشد؟
ما در معماری گذشته ایران ترکیب رنگهای فوقالعادهای داشتیم. متأسفانه امروز در آثار مرمتی که میخواهد صورت بگیرد یک رنگهایی را در میآورند که اصلاً با آنها همخوانی ندارد. مثلاً یکی از ترکیب رنگهایی که ما در معماری سنتی داشتیم ترکیب آبی اکر بود. در حال حاضر بسیاری از خانمها مانتوی اکر (خردلی) با یک روسری آبی میپوشند. این ترکیب رنگ از معماری اسلامی میآید. مسئله اینجاست که امروز ساختمانهای ما کپی شدهاند. خیابانهای ما در سیستم بافت شهری طراحی کلان یک مجموعه نمیتوانند هر ارتفاع، متریال و رنگی که بخواهند داشته باشند، بلکه باید با هم همخوانی داشته باشند. در شهر چندیگر هند تمام ساختمانها سفید آجری قرمز هستند. در واقع یک الزام قانونی برای آنها وجود دارد که رعایت کردن آن اخلاقی است. شما اگر فلان طراحی خانهتان مشکل داشته باشد شهرداری به شما پایان کار و یا مجوز ساخت نمیدهد ولی استفاده از رنگ و متریال یک تعهد اخلاقی است. مشکل کار اینجاست که ما در ایران این الزام را چندان رعایت نمیکنیم. البته در ایران هم یک سری ضوابط وجود دارد. گاهی ما در یک خیابانی بنا بر یک سری دلایل دوست داریم ترکیب رنگ داشته باشیم اما ممکن است در یک فضای دیگر ما نتوانیم ترکیب رنگ داشته باشیم زیرا اغتشاش بصری ایجاد میشود. وجود رنگ هم میتواند باعث سرزندگی شود و هم اغتشاش بصری ایجاد کند و آرامش را از مخاطب بگیرد. در ایران چندان از رنگآمیزی استفاده نمیشود اما در کشورهایی نظیر چین، ژاپن، هند و انگلستان ترکیب رنگهای متفاوتی را میبینیم. البته در 10 سال اخیر وضعیت ما در این زمینه بهتر شده است. رنگ یکی از رکنهای اصلی است که واقعاً برای شهر سرزندگی میآورد.
یکی از مباحثی که در شهرسازی اهمیت زیادی دارد بحث کسانی است که ناتواناییهای متفاوت جسمی دارند. در طراحی شهری چه الگوهایی برای این افراد وجود دارد؟
این مسئله جزو ضوابط اصلی طرحهای تفصیلی است که افراد ناتوان باید دیده شوند و ما حتماً باید به آنها احترام بگذاریم، اما متأسفانه در ایران میبینیم که دستگاه خودپرداز زیادی مخصوص افراد ناتوان و کم توان ساخته نشده است. یکی از اصلهای طراحی شهری این است که تسهیلات شهری باید همطراز کف خیابان ساخته شوند تا اختلاف ارتفاع نداشته باشیم. ما یک فضایی به نام جک معلول در بیمارستانها، کتابفروشیها و فستفودیها داریم. جک معلولها افراد ناتوان را به اولین ارتفاعی که آسانسور دارد میرساند. شما در چند ساختمان این جک معلول را دیدهاید؟ این جزو ضوابط طراحی معماری و طراحی شهری در غالب یک واحد مسکونی است. یک ساختمان اگر بیشتر از 12 واحد مسکونی داشته باشد باید یک واحد آن برای افراد ناتوان طراحی شده باشد؛ یعنی تمام ارکان آن واحد باید برای این افراد طراحی شود.
حتی در مورد بچهها هم این مسائل دیده نشده است.
اخیراً میبینیم که در ایستگاههای مترو یک آبخوری کوچک برای بچهها گذاشتهاند اما در همین حد است. ما زمانی بچهها را درک میکنیم که برویم در همان مدرسه ابتدایی که درس خواندیم آب بخوریم. امکان ندارد که شما بتواند در یک حالت درست از آنجا آب بخورید. ما در زمینه شهرسازی و طراحی شهر یک حس بسیار بدی داریم و آن حس، حس حقارت است. حس حقارت همه چیز را از آدم میگیرد. عصبیترین مردم ایران در تهران زندگی میکنند زیرا عرض خیابانها کم و ارتفاع ساختمانها بسیار زیاد است. این شرایط باعث حس حقارت میشود. حس حقارت از دوران کودکی نشات میگیرد. ما وقتی از یک بچه کوچک که قادر به درک اعراب حرکتی است ولی قادر به درک الفاظ نیست مثلاً حدود 1 ساله میخواهیم که به سمت ما بیاید دستهایمان را باز میکنیم، زیرا این حالت دعوتکنندگی را به او القا میکند در آن صورت بچه حس دویدن را دارد اما میترسد و نمیآید ولی وقتی زانو بزنیم کودک بهسرعت به سمت ما میآید، زیرا وقتی زانو میزنیم ارتفاع ما کم میشود و حس حقارت برای کودک از بین میرود. در زمینه طراحی شهری، ما همان کودک هستیم و ساختمان هم همان آدم بزرگ. فاصله ما تا کودک هم عرض خیابان میشود. ما وقتی نسبت به ساختمان نزدیک و نزدیکتر میشویم، ساختمان همینطور بلند و بلندتر میشود و حس حقارت به وجود میآید.
در حال حاضر چه در فضاهای مسکونی و چه در فضاهای شهری هیچ فضای تعریف شدهای برای بازی بچههای نسل جدید وجود ندارد و این موضوع باعث شده که ما ببینیم بچههای نسل جدید بسیار تنها هستند و به سمت تبلت و تلویزیون سوق پیدا کردهاند. در واقع شهرسازی این بخش مهم را نادیده گرفته است. اگر همین امروز بخواهیم فضا را تغییر دهیم باید بخش زیادی از خانهها را خراب کنیم و یا عقبنشینی کنیم.
بچهها میتوانند در فضاهای مختلفی بازی کنند اما این فضاها در ساختمانسازیها برای آنها در نظر گرفته نمیشود. مثلاً بچهها میتوانند در پشتبامها بازی کنند و ما قوانین و ضوابطی را داریم که شما به جای یک متر و 20 سانتیمتر جانپناه، باید یک متر و هشتاد سانتیمتر جانپناه بگذارید و امنیت بچهها را در آنجا حفظ کنید که متأسفانه این اتفاق نمیافتد. علاوه بر این میشود در هر طبقه یک فضای 30-40 متری را در نظر گرفت تا بچهها بدون سروصدا در همان طبقه بازی کنند. بچه 10-12 ساله که نتواند بازی کند و جنبش داشته باشد افسرده میشود. انرژی بچهها نباید سرکوب شود، بلکه باید تخلیه شود. ما در فضای شهری پارکهای زیاد داریم اما پارکهای محلی کمی داریم. از اول خیابان طالقانی تا سر خیابان مفتح فقط یک پارک وجود دارد. مگر چقدر جمعیت میتواند وارد آن پارک شود؟ ما برای پارکهای محلی هم گروهبندی مشخصی نداریم. در ضوابط طراحی شهری باید پس از هر 10 ردیف خانه یک مکث باشد و علاوه بر پارکینگ مهمان یک پارک کوچه هم باید وجود داشته باشد تا بچهها بتوانند در فضای سبز آنجا بازی کنند. باید بعد از هر 15-20 ساختمان یک پارک محله وجود داشته باشد. مسیر پارکها باید طوری طراحی شود که بچهها بتوانند با سهچرخههای خودشان وارد پارک شوند تا استفاده از وسیله نقلیه شخصی را یاد بگیرند. بچههای کوچک معمولاً نگاهشان به مادرشان است، بنابراین دید مادر نسبت به فرزند نباید کم شود و با بازی اختلاف ارتفاع در محیطهای سبز باید به این اصل سوق پیدا کنیم.
میگویند در حال حاضر مهاجرت معکوس رخ میدهد و جوانها به سمت شهرهای کوچکتر میروند اما با شرایطی که وجود دارد به نظر نمیرسد این طرح بتواند موفقیتآمیز پیش برود.
ما مهاجرت معکوس داریم اما نه در حالت گسترده. البته بیشتر این مهاجرتها به خاطر بیکاری است. ما دو نوع مهاجرت داریم. گاهی طرف مهاجرت میکند زیرا آنجا کار بهتری دارد و گاهی هم مهاجرت میکند زیرا اینجا کارش بدتر است. من در دوران دبیرستان زمانی که رشته ریاضی فیزیک را انتخاب کردم؛ استادم از من پرسید چرا رشته ریاضی را انتخاب کردی؟ گفتم چون خواستم از رشته تجربی فرار کنم. جواب من با اینکه بگویم عاشق رشته ریاضی هستم فرق میکرد. گاهی تورمی که در شهر وجود دارد باعث میشود ما از شهر به روستا مهاجرت کنیم تا حداقل بتوانیم زندگیمان را ادامه بدهیم. در حال حاضر سطح بیکاری در ایران بسیار افزایش یافته است. واقعاً قشر فوق لیسانس به بالای ما شغل درستی ندارند. افراد وقتی نمیتوانند از پس تورم تهران بر بیایند به سمت روستا مهاجرت میکنند. اگر واقعاً دلیل مهاجرت برخی افراد این مسئله باشد یک آسیب اجتماعی است، اما اگر روستاها را از لحاظ فرصت شغلی ارتقاء داده باشیم که آدمها به خاطر شغل به آنجا مهاجرت کنند یک امر موفق است. اگر امکانات شهرستانهای کوچک و روستاها خوب باشد بسیاری از افراد مهاجرت میکنند. چه کسی دوست دارد که تمام وقتش را در ترافیک سپری کند؟
ما به جز مراکز خرید و کافهها هیچ جای دیگری برای تفریح نداریم.
همانطور که عرض کردم ما فکر میکنیم فضای عمومی شهری فقط خیابان است. شما امروز اگر بخواهید همراه با دوستتان بروید و درس بخوانید، آیا غیر از کتابخانه جای دیگری وجود دارد؟ در کتابخانه که نمیشود با هم درس خواند و صحبت کرد. از طرفی نمیخواهیم وارد یک کافیشاپ شویم. ما چرا مبلمان شهری نداریم؟ یکی از اهداف فضای عمومی شهری این است که مبلمان بسیار خوبی داشته باشد. ما هر آخر هفته میتوانیم در نقاط مختلف کشورمان کنسرت مجانی برای مردممان داشته باشیم. درصد زیادی از مردم توانایی مالی آنچنانی ندارند و حقوقشان زیر دو و نیم میلیون تومان است. مردم با این وضعیت چطور باید به کنسرت بروند.
از این نوع اجراها استقبال بسیار خوبی هم میشود. مثلاً وقتی تئاتر خیابانی برگزار میشود مردم به حدی استقبال میکنند که شما اصلاً نمیتوانید جلو بروید و نمایش را ببینید. مردم از ساعتها قبل میآیند جا رزرو میکنند اما بحثهایی نیز درباره فضای اجرای تئاتر خیابانی نیز هست زیرا به نظر میرسد ما زیرساخت کافی در این بخش نداشته باشیم؟
بله. البته جلوی تئاتر شهر که نمایش خیابانی برگزار میشود، فضای درستی برای این کار نیست. مردم کجا باید بایستند؟ برای این کار به آمفیتئاتر رو باز نیاز داریم. حداقلش این است که شما یک سکو بگذارید تا مردم بیایند روی سکو بنشینند. ما در معماری استراکچرهای سبک زیادی داریم. ما میتوانیم یک سکو بگذاریم و بعد آن را جمع کنیم. چرا برای مردم تفریح مجانی نمیگذاریم؟ ما میتوانیم فضای عمومی شهری درست کنیم تا مردم آخر هفتهها بیایند و از این فضاها استفاده کنند. دولت باید در فضاهای عمومی تسهیلات رفاهی بگذارد و مردم هم باید همکاری کنند. متأسفانه ما به اندازه کافی فضای عمومی شهری نداریم. خیابان سی تیر یکی از فضاهای عمومی ما است که شما آنجا ساندویچ 10 هزار تومانی را باید به قیمت 30 هزار تومان خریداری کنید! درحالیکه اگر قرار است خیابان سی تیر به فضای عمومی شهری که مفرح باشد تبدیل شود، شما باید ساندویچ 10 هزار تومانی را دو هزار و پانصد تومان بدهید نه 30 هزار تومان. جوان و دانشجویی که به آنجا میآید باید شاد بیاید و شاد برود اما من آنها را شاد نمیبینم زیرا برای هر کاری باید پول خرج کند. مگر جوانها و دانشجوهایی که به خیابان سی تیر میروند توریست هستند که سعی میکنیم برای هر کاری از آنها پول بگیریم؟ ما از توریستی که جذب میکنیم باید پول بگیریم و این سیاستی است که در همه جای دنیا وجود دارد اما برای شهروند خودمان باید تسهیلات رفاهی در نظر بگیریم که از آنجا لذت ببرد. فضای عمومی شهری یک اتفاق خوبی است که در تمام شهرهای فرهنگی دنیا اتفاق میافتد و در ایران هم انجام میشود. میتوان خوانندهها و گروههایی که کنسرتهای متعدد در برج میلاد و دیگر سالنهای بزرگ تهران برگزار میکنند را ملزم کرد که سالی یکبار، کنسرت رایگان برگزار کنند. همانطور که به موزیسینها فرصت داده میشود تا کنسرت بگذارند و پول دربیاورند، میتواند این خواسته را از آنها داشت تا درصد بیشتری از مردم ما به تماشای کنسرتها بنشینند و لذت ببرند.
البته اگر چنین الزامی بگذارند فضایی هم برای برگزاری چنین رویدادهایی وجود ندارد.
فضاها و جاهای زیادی در شهر وجود دارد که میشود به انجام همچنین رویدادهایی اختصاص پیدا کند. حتی در بیمارستانها هم میتواند این اتفاق بیفتد. چهار ماه پیش این اتفاق در بیمارستان شریعتی انجام شد. البته آن هم مشکلات خودش را داشت زیرا فضای درستی را برای اجرای برنامه در نظر نگرفته بودند و این اتفاق را در بخش بیماران انجام دادند که این میتواند به بسیاری از بیمارها آسیب بزند و اذیت شوند. ما باید فضاهای تجمع را به چنین اتفاقاتی اختصاص بدهیم. ما در مورد کشورهای دنیا میگوییم باید مرزهای ملیتی از بین برود و در ایران حداقل میتوانیم بگوییم مرزهای اجتماعی باید از بین برود تا مردم با هم دوست باشند. معماری رشته مادر است؛ رشتهای است که تکلیف مردم را تعیین میکند. ما میتوانیم رفتار مردم را پیشبینی و برای آن زمینهسازی و برنامهریزی کنیم و با محبت و بدون حضور مستقیم ملزمشان کنیم که آنها همان کاری را کنند که ما میخواهیم. اولین چیزی که باید انجام شود ایجاد فضاهای عمومی شهری برای مردم است. باید همچنین اتفاقی بیفتد.
در چند دهه اخیر بحث معماری ایرانی دوباره داغ شده و در مورد آن بحثهای زیادی پیش آمده است. آیا میتوانیم بگوییم معماری امروزی که در خانههایمان داریم قابلیت تغییر فرمت را دارد که صرفاً برای من ایرانی طراحی شده باشد و یک الگوی کپی پیست شده از سطوح دیگر نباشد؟
قطعاً اینطور خواهد بود. ببینید، اگر شما برای اعراب و مردم دوحه و دوبی یا برای هندیها با مدل انگلیسی که پیچ در پیچ است و فضاها کوچک و تفکیک شده هستند، خانه طراحی کنید، میگویند یک لودر بیاورید این را خراب کنید زیرا ما حداقل یک پذیرایی میخواهیم که 60 متر مساحت داشته باشد. فرهنگ آنها این است و همچنین چیزی را میخواهند و تا شما این کار را برای آنها انجام ندهید راضی نمیشوند. در ایران هم همین است. ما قبل از معماری مدرن، پست مدرن یا پساپستمدرن، یک معماری داشتیم که بسیار درونگرا بود. ما اندرونی و بیرونی داشتیم و افراد خانواده نمیتوانستند با افراد بیرونی سر یک سفره غذا بخورد. هنوز خانوادههای زیادی داریم که خانم و آقا جدا سفره میاندازند و غذا میخورند. پس هنوز فرهنگ ایرانی شاید در 60 درصد ملت ایران وجود داشته باشد و باید به آن جواب داده شود. فقط متأسفانه هزینه گزاف مسکن مشکلساز است. ما میتوانیم ایدهآلگرا باشیم و بگوییم میتوانیم معماری ایرانی داشته باشیم منتها با توجه به مساحت کوچک خانهها و با توجه به فضای بحرانی که امروز داریم این ایدهآلگرایی جواب نمیدهد؛ اما ما میتوانیم از سیستمهای جدید برای طراحی داخلی استفاده کنیم. متأسفانه طراحی داخلی ما امروز کپی پیست شده است. مدام از سقف کشسان، کناف و کفپوش اپوکسی استفاده میکنیم. چهار تا فن را یاد میگیریم و متأسفانه میبینیم برای آموزش همین فنها کلاس هم میگذارند و یک گواهی نیز به شما میدهند که شما امروز کنافکار یا کفپوش اپوکسی کار هستید. درحالیکه طراحی داخلی این نیست که ما لپتاپ را به سمت مخاطب بچرخانیم و بگوییم تو چه دوست داری تا من آن را بسازم، بلکه من باید بگویم در قالب معمار که او چه باید بخواهد. من باید از مخاطب اطلاعات لازم را بگیرم و بعد با توجه به علم معماری تشخیص بدهم طراحی فضای خواست مخاطب چه باشد. در دانشگاههای معماری کنار درسهای طرح معماری، چهار واحد هم روانشناسی از جمله روانشناسی رنگ و طراحی داریم زیرا معمارها باید روانشناسی خوانده باشند؛ اما در کل من باید برای مخاطب تعیین کنم که شما چه و چگونه میخواهید. اصلاً طراحی داخلی یعنی بهترین متد با بهترین کیفیت با کمترین قیمت. شما بهعنوان معمار باید خلاقیت داشته باشید و تشخیص بدهید که اتاق یک دختر 16 ساله باید چه رنگی داشته باشد و یک پسر 30 ساله چه رنگی. باید شما تعیین کنید که او چه رنگی دوست داشته باشد. ما بعضی وقتها نیاز داریم برای آدمها تعیین کنیم که چه رنگی را باید دوست داشته باشند تا حس و حالی که میخواهیم را به او القا کنیم. ما باید به آدمها دقت کنیم و خواستههایشان را بخواهیم و بهعنوان یک معمار آنالیز کنیم و بعد به آنها امکانات بدهیم. آنوقت میتوانیم پاسخگو باشیم.
با وجود شرایطی که در طول گفتوگو هم به آن اشاره کردید فکر میکنید آینده معماری و شهرسازی ما چگونه خواهد بود؟
بستگی به عوامل زیادی دارد. یکی از عوامل اصلی مشارکت مردم و دولت است. همیشه اگر ارگانها با مردم همکاری کنند، این همکاری جواب میدهد. متأسفانه ما امروز این همکاری را به دلایل متعدد نمیبینیم. اگر این همکاری شکل بگیرد همه چیز درست میشود. یکی از مشکلات اصلی ایران مشکل خصوصیسازی است. ما همیشه عادت کردهایم همه چیز را گردن دولت بیندازیم، درحالیکه دولت امروز در بحث طراحی شهری دستش باز نیست. دولت اگر بخواهد یک مغازه را در حد 20 متر در راهآهن تخریب کند، چند میلیارد تومان باید به آن شخص بدهد تا راضی شود، مغازهاش را بفروشد. در ولیعصر و تجریش چطور؟
خب متراژها را خود دولت فروخته و امروز این نتیجه را دریافت میکند. کاشتهاند و امروز برداشت میکنند.
من سالهای زیادی در ایران نبودم و سال 94 به کشور بازگشتم و به همین خاطر نمیتوانم قضاوت کنم. در کل کاری ندارم چه بوده و چه شده است، بلکه بحثم این است که تا زمانی که وضعیت خصوصیسازی به این شکل است و بین مردم و دولت همکاری وجود ندارد، وضعیت به همین شکل خواهد بود. دولت در بحث تعریض خیابانها دستش بسته است و نمیتواند کاری کند. دولت برای اینکه عرض خیابانها را درست کند باید تک تک مالکین ساختمانها و مغازهها را راضی کند که مسلماً این کار سادهای نیست. عرض خیابان ولیعصر طبق استاندارد طراحی شهری باید 65 متر باشد و دلیلش هم این است که هر دو طرف خیابان تجاری است. جلوی یک مغازه باید دو متر جای تماشا باشد و سه متر برای عبور عابران که من بهعنوان شهروند اگر در پیادهرو خواستم راه بروم و یا اگر خواستم ویترین مغازهها را تماشا کنم و راه بروم، تکلیفم مشخص باشد؛ اما پیادهرو خیابانهای تهران این اجازه را به شهروندان نمیدهد و شما اگر بخواهید مغازهها را ببینید ممکن است آدمهای دیگر که در حال گذر از پیادهرو هستند به شما برخورد کنند. من اگر بخواهیم خیابان ولیعصر را طراحی کنم، دو متر برای ویترین خرید، سه متر برای رد شدن آدمها، یک متر برای درخت و تیر چراغ برق، یک متر برای مسیر دوچرخه، نیم متر برای شمشاد، شش متر برای تردد ماشینها و هشت تا ده متر برای بیآرتیها میگذارم و همه اینها را برای آن طرف خیابان هم در نظر میگیرم و به این شکل عرض خیابان روی هم 65 متر میشود؛ اما در خیابان ولیعصر عرض خیابانی که باید 65 متر باشد 15 متر است. یک چهارم کمتر و با جمعیت چهار برابر بیشتر! یعنی ما یک شانزدهم ضعف داریم. ما در بحث طراحی شهری میخواهیم به معماری پایدار برسیم و طبیعتاً به این شکل نمیتوانیم به معماری پایدار برسیم. معماری پایدار میگوید ما باید جوری طراحی کنیم که این طراحی برای 20، 30 یا 50 سال بعد هم جواب بدهد؛ اما کسی که خیابان ولیعصر را طراحی کرده، امروز را ندیده است. بلکه ضعف اصلی به زمان طراحی خیابان برمیگردد که تهران امروز با جمعیت چند میلیونی را در نظر نگرفته است.
آیا اصلاً آن موقع بحث معماری پایدار مطرح بوده است؟ فکر میکنم این بحث طی دو سه یا دهه اخیر بسیار پررنگ شده است؟
یک سده از عمر معماری پایدار میگذرد و سه، چهار دهه است که این مقوله بسیار پررنگ شده است اما به هر جهت آدمهای کمی خیابانهای تهران را طراحی نکردهاند. بهترین معماران و شهرسازها از کشورهای مختلف کار طراحی را انجام دادهاند و باید خیابانها یک طوری طراحی میشده که این طراحی برای چندین سال بعد هم پاسخگو باشد. محاسبه این امر خیلی آسان بوده که جمعیت چهار میلیونی آن روز سالها بعد قرار است بشود 20 میلیون نفر یا حتی 30 میلیون نفر. به هر حال تهران پایتخت کشور است و باید به همه این چیزها فکر میشده. طراحیها باید طوری انجام میشد که جمعیت 20 میلیون نفری را جواب بدهد اما امروز 17 میلیون نفر را جواب نمیدهد. ما میگوییم جمعیت تهران زیاد است درحالیکه اینطور نیست. جمعیت استاندارد پایتخت یک کشور آسیایی 34 میلیون نفر است و تهران 17 میلیون و پانصد هزار نفر جمعیت دارد که این جمعیت در شبها به مراتب کمتر هم میشود. اگر شهرسازی ما درست باشد حداقل از حالت عمودیگرایی بیرون میآییم. اگر عمودیگرایی میکنیم حداقل این کار را درست انجام بدهیم و اگر مردم را به ارتفاع میبریم حداقل آنجا برایشان حیات بگذاریم.
نمونههایی از پروژههای اجرا شده دفتر معماری ایدهپردازان مهراز در دوبی و دوحه