سرویس تئاتر هنرآنلاین: آزادی و مبارزه همواره یکی از سوژه‌های ادبیات نمایشی در طول قرن‌ها بوده است؛ مبارزه و عدالت‌طلبی و تلاش برای آزادی از یونان باستان تاکنون همواره در متون نمایشی از موضوعات کانونی و بسامدی بوده است. شیوه‌های پرداختن به آن و تکنیک‌های نوشتاری در این متون فقط تفاوت‌هایی کم و زیاد داشته‌اند. نمایشنامه "شکنجه و قتل ژان پل مارا، به اجرای ساکنان تیمارستان شارنتون، به کارگردانی مارکی دوساد" (به طور خلاصه مارا/ساد) اثر پیتر وایس؛ در ادبیات نمایشی غرب جزو شاهکارها محسوب می‌شود و مورد تحسین پیتر بروک، سوزان سانتاگ، ساموئل بکت و برخی دیگر از اندیشمندان و نویسندگان بوده است. اما چرا؟ چه چیزی و چه فاکتورهایی این نمایشنامه را شاخص و مهم کرده؟ و ارزش‌های آن چیست؟

پیتر وایس در نمایشنامه "مارا/ساد" مضحکه‌ای تلخ و تراژیک را مقابل مخاطب می‌گذارد، فضای نمایشنامه آکنده از حماقت و بلاهت است؛ حماقت و جهل و خودبینی در عیان‌ترین و برجسته‌سازی‌شده‌ترین شکل ممکن‌‌اش وجود دارد!

شخصیت انقلابی و تندخو و آرمان‌گرای "ژان پل مارا" که به کشتار مخالفان انقلاب، اشراف و حتی به کشتن کسانی که با او همسویی فکری ندارند علاقه شدیدی داشت در مقابل "مارکی دوساد" نویسنده عجیب و جنون‌زده‌ای قرار می‌گیرد که در بیشتر نوشته‌هایش نوعی جنون، فردگرایی مفرط و روح توحش‌گری جاری بوده! در این نمایش‌نامه، دوساد درواقع در تیمارستان مشغول اجرای نمایشی درباره "مارا" و داستان کشتن اوست؛ اما در لایه زیرین اثر ما نگره و داستان دیگری را نیز درک می‌کنیم، این‌که موضوع اصلی نمایش‌نامه، داستان مرگ مارا نیست! بلکه داستان "مرگ ایدئولوژیِ آزادی و رستگار کردن انسان" است. آنچه در لایه‌ پنهان متن جاری است، حقیقت‌نمایی و ایجاد بازنمودی از "شکست آرمانگرایی" و "در هم شکسته شدن تفکر حذف‌گرا و خشونت‌گرا" است؛ زیرا انقلاب و تفکر انقلابی‌ای که مـارا مدافع آن است در عمل جز فقر و افسردگی و جز کشتار هر روزه، ارمغان دیگری برای فرانسه و برای آدم‌های نمایش نداشته است.

پیتر وایس در مقام نویسنده، با ایجاد موقعیت مضحکه-درام و برجسته‌سازی دیالوگ‌هایی که شدیداً بوی حماقت و خودبینی و بیهودگی می‌دهند، در این اثر، شکست ایدئولوژیِ رستگار کردن و نجات دادن انسان‌ها را نشان می‌دهد.

نمایش "مارا/ساد" پر از نشانگان و استعاره است. برای مثال، نمایشی که مارکی دوساد دارد اجرا می‌کند در تیمارستان دارد اجرا می‌شود که خودِ تیمارستان استعاره‌ای از جامعه بسته و جامعه‌ای مبتلا به عدم اراده و آزادی است. نمایش را دیوانه‌ها اجرا می‌کنند که خودش کنایه به آدم‌های فاقد "اراده و توان ذهنی" است و در اصل کنایه و اشارتی است به اینکه در بیشتر جاهای جهان، مردمی که ذهن رشدیافته و بلوغ روحی چندان زیادی ندارند، بازیچه‌ روشنفکران و سیاسیون بوده و هستند و بی‌آن‌که بدانند بازیگران صحنه‌هایی هستند که روشنفکران، سیاسیون، متعصبان و یا کلیسا برایشان ساخته‌اند.

همچنین یکی از شخصیت‌های اصلی نمایش یعنی شارلوت کورده، که می‌خواهد مـارا را بکشد تا جامعه از دست کشتارگری و تفکرات افراطی او در امان باشد، خودش مدام خواب‌آلود است!! و هنگام بازی کردن نقشش باید او را بیدار و همراهی کنند تا نقش‌آفرینی کند! و این نشانه‌ای است که پیتر وایس با هوشمندی ساخته است؛ نشانه‌ای از این‌که حتی قهرمانان از جان گذشته مثل کورده نیز در هپروت و مبتلا به خوابِ فکری هستند!! زیرا به صرف کشتن یک شخصیت خشن و دیکتاتور، آزادی به دست نمی‌آید.

از سویی روبه‌روی هم قرار دادن شخصیتی مثل مارکی دوساد که نوعی آزادی بی‌حد و نوعی لذت‌طلبی جنون‌زده را در ذهن و نوشتارش داشت با شخصیت ژان پل مارا که او نیز خواهان آزادی و توزیع عادلانه ثروت بود اما شدیداً خشونت‌گرا و حذف‌گرا (و حتی مبتلا به نوعی از جنون و وسواس بوده)، یک گره دراماتیک پنهانی را در این اثر ساخته است؛ درواقع از زاویه دید و شیوه‌ تفسیر ادبی، می‌توان گفت نویسنده اینجا یک "رابطه‌ دوتایی" و "رابطه‌ همنشینی" ساخته تا از میان دیالوگ و رفتار و اندیشه این دو شخصیت، مخاطب به رهیافت و تأویلی از "حقیقت ماجرا" و "نقطه قابل اتکای ذهنی" برسد. آزادی و انسان، از نگاه دو شخصیت که هر  دو به نوعی مبتلا به خودرأیی و تفکراتی خلاف منافع بشری هستند، اما هر کدام نیز دیگری را بد و ناخوشایند می‌داند!...

آیا شارلوت کورده که قاتل مـارا است قهرمان محسوب می‌شود؟! آیا مارا یک قهرمان است که افکار و عقایدش درست درک نشده بود یا یک ضدقهرمان و ظالم؟! دوساد آیا قربانی نظم اجتماعی و محبوس در تیمارستان است یا یک نوآور ادبی و روشنفکر؟! در تمام نمایشنامه و حتی در انتهایش، هیچ‌کدام از این‌ها اعلامِ قطعی نمی‌شود، بلکه تنها چیزی که به صراحت و به شکلی برجسته نشان داده می‌شود روایتی مضحک و تاحدی احمقانه از انقلاب فرانسه و آزادی‌خواهی و ایدئولوژیِ نجات دادن انسان از ستم است.

بهتر است در پایان بخشی از یادداشت "سوزان سانتاگ" را درباره‌ این اثر مهم پیتر وایس بخوانیم:

"نمایشنامه پیتر وایس، به دلیل تصویر کردنِ نمایشی بودن و جنون، نمایشِ عقاید نیز هست. قلب نمایش، جدل میان ساد در صندلی‌اش و مارا در لاوک‌اش درباره‌ معنی انقلاب فرانسه است. یعنی درباره‌ قضایای روانی و سیاسی مدرن که با حساسیتی مدرن نگریسته می‌شود ... به نظر می‌رسد نمایشنامه‌ وایس، بیش از توجه به تفسیر یا بحث درباره‌ تجربه مدرن، به حساسیت‌هایی می‌پردازد که نسبت به تجربه مدرن وجود دارد یا از ناحیه‌ آن تهدید می‌شود. وایس بیش از معرفیِ عقاید، تماشاگرش را در آن‌ها غوطه‌ور می‌کند ...".