سرویس تئاتر هنرآنلاین: جنگ تروآ، نبرد واترلو، انقلاب فرانسه، جنگ در کونگو، زئیر، سودان، الجزایر و ویتنام، همه و همه سوژه و دستاویز ده‌ها نمایشنامه و نمایش و فیلم بوده‌اند. جنگ بخشی جدانشدنی از تاریخ بشر بر این سیاره بوده و هست. هنرمندان، (از شاعر تا درام‌نویس و کارگردان تئاتر و سینما و عکاس و نقاش) واکنش‌ها و پرداخت‌های خاصی به پدیده‌ جنگ در قرون و دوره‌های مختلف داشته‌اند. وجدی معووض (Wajdi Mouawad) درام‌‌نویس لبنانی_کانادایی نیز به نوع خود نگاهی بسیار تراژیک و وحشتناک به پدیده‌ جنگ و انسانِ مانده در موقعیت جنگی داشته و علیرضا کوشک‌جلالی نیز آن را در تالار قشقایی، دیدنی و اجرایی کرده است.

خلاصه‌ این نمایش ماجرای زنی به نام ناوال است که پنج سال آخر از عمرش را در سکوت گذرانده و این سکوت موجب خشم و نفرت فرزندانش از او بوده؛ سکوتی که در واقع راز نمایش (و نمایشنامه) است و گره‌ دراماتیک و سؤال مشهورِ "چه شده است" از همان شکل می‌گیرد. وکیلی وصیت‌نامه او را می‌خواند و علاوه بر اینکه او خواسته به شکلی عجیب و غریبی برهنه و با ریختن سه سطل آب به گورش دفن بشود! دو نامه یکی برای پدر فرزندان و یکی برای برادر نادیده‌شان باقی گذاشته که باید دختر و پسرش به دست‌شان برسانند. در طی نمایش، صحنه به صحنه ما با حقیقت‌ها و مصائب وخیم زندگی این زن که ناوال نام دارد آشنا می‌شویم، زنی که عشقش را دریده و کشته بوده‌اند، فرزندش را از او جدا کرده ‌بودند، به تحصیل روی آورده و حتی روزنامه‌نگاری خوب شده و از مخالفان سرسخت جنگ بین مسلمانان و مسیحیان بوده و در نهایت در زندان مورد شکنجه و تجاوز و بارداری مجدد قرار گرفته و دوفرزندش حاصل همان تجاوز هستند...

علیرضا کوشک‌جلالی در این نمایش ساختار عمودی اثرش را به سمت و سوی سینما و رمان برده. مانند رمان‌های دوره‌ مدرن و سینمای مدرن که داده‌ها را تکه تکه در اختیار مخاطب می‌گذارد و فضا و موقعیت می‌سازد، او نیز داده‌ها را در یک زمانِ شکسته و گسسته، به مرور در اختیار مخاطب می‌گذارد و هر دقیقه بر شوک و تأثیر نمایش می‌افزاید. زمان اینجا امری خطی و ثابت نیست؛ مانند سینما، مدام فلاش‌بک و بازگشت به زمان حال داریم؛ از زمان حال به گذشته نقب زده می‌شود و گذشته آنچه را در لحظه‌ حال دیده‌ایم، شفاف و دارای مفهوم روشن‌تری می‌کند. در واقع آنچه اصل و اساس این نمایش است خودِ "زمان" است، زمان به عنوان یک امر قدرتمند و جبری که درونش هزاران اتفاق می‌افتد اما تمام نمی‌شود! زمان آن‌ها را به انسانِ آینده (مثل دوقولوهای ناوال) هم می‌رساند و حتی به آدم‌های بعداز آن‌ها نیز...

کوشک‌جلالی ساختار عمودی نمایشش را بر ایجاد خُرده‌روایت‌ها، شکست‌های زمانی و غیرمتوالی بودن روایت، بازی در بازی و موقعیت‌سازی‌های دارای حس‌آمیزی بالا قرار داده. او درواقع با ساده‌ترین دکور و صحنه و با تکنیکی نه چندان عجیب و غریب، نمایشنامه تلخ وجدی معووض را فریم به فریم برای تماشاگر قابل دیدن و قابل فکر کردن کرده است. همه‌ اشیای مورد نیاز نمایش درون سطل‌هایی قرار دارد که دور تا دور صحنه چیده شده‌اند و درواقع تنها دکور صحنه نیز محسوب می‌شوند. لباس‌ها، کتاب‌ها، نوارها، دستکش تمرین بوکس و غیره همه درون سطل‌های حلبی است که گویی خودِ سطل‌ها نیز کنایه‌ای به تاریخ و گذشته است! لحظه‌ حال ما و زیست اکنون ما برآمده از درون تاریخ و داده‌های گذشته است.

در طول نمایش این بازیگران هستند که اعلام موقعیت و صحنه می‌کنند؛ هرچند در ظاهر یک تکنیک فاصله‌گذارانه دیده می‌شود اما در اصل بخشی از "ساختار نمایشی" است که کارگردان به عنوان تمهیدی برای رسیدن سریع یک صحنه به صحنه بعدی استفاده کرده؛ به جای تاریک روشن شدن‌های معمول برای تعویض صحنه و موقعیت، کوشک‌جلالی با این تمهید ساده اما هوشمندانه هم سرعت نمایش را بالا برده و هم کار را برای خودش و گروهش ساده کرده که این به گمان نگارنده یک حُسن است و یک امر ساده یا کم‌ارزش نیست؛ این نشانه‌ای از ذهن خلاق کارگردان و انتخاب‌گری صحیح او برای رسیدن به وضعیت و شرایط بهتر نمایشی است.

بازی‌ها اگرچه نسبتاً خوب است، اما در مواقعی بیش از حد برجسته‌سازی شده، مثل صحنه‌های عصبانیت شخصیت پسر که سام کبودوند نقشش را بازی می‌کند. یا زمانی که فرناز رهنما نقش‌آفرین شخصیت جنگجوی مهاجر مسلمان سودا است و نه به در نقش فرو شدن نزدیک است نه به بازی‌ای که هوشمندانه و آگاهانه بزرگ‌نمایی شده باشد. محمد صدیقی‌مهر در نقش وکیل و ابونظیر به بازی خوب و فنی‌ای رسیده‌اند که نسبت به دیگر بازیگران شاخص است؛ بازی‌ای که در آن "درک از شخصیت" و "نشان دادن شخصیت" دیده می‌شد، نه اجرا کردن صرف یک شخصیت نمایشی، جلوی مخاطب.

نمایشنامه "بانوی آوازه‌خوان" که برگرفته از نمایش "آتش‌سوزی‌ها" اثر وجدی معووض است، در واقع صورت‌شناسیِ هیولایی به نام جنگ است، جنگ که کودکان نامشروع و کودکان مرده می‌زاید، زنان سرگردان و سودازده و مردانی درهم شکسته می‌سازد، تجاوز و شکنجه را امری ساده و بی‌اهمیت می‌کند، حرام در حرام و بد در بد می‌آفریند؛ چنان‌که مانند شخصیت‌های نمایشنامه، فرزند گم‌شده، در زمانی دیگر و جایی دیگر شکنجه‌گر و تجاوزکننده به مادرش می‌شود و فرزندان نامشروعش در واقع برادر و خواهرش نیز محسوب می‌شوند! آن‌ها محصول هیولایی به نام جنگ هستند که این هیولا را نیز کسی جز انسانِ مدعی عقل، هوش و تمدن نساخته است!