سرویس تئاتر هنرآنلاین: در خصوص اظهارات کوبنده و سراسر پندآموزِ جناب آقای حجت (بشیر) نظری سخنگویِ محترمِ کمیسیون فرهنگی شورایِ شهرِ تهران، ساختمانِ تئاتر شهر نامه‌ سرگشاده‌ای به ایشان نوشت که متن نامه یعنی اصل نامه را بدون هیچ سانسوری در اینجا به چاپ می‌رسانیم. بدیهی است که اصلِ نامه در تحریریه موجود است که به سبب رعایت حقوق شهروندی از ارائه آن حتی به شما دوست عزیز معذوریم و اما اصل نامه:

 سخنگوی محترم و شجاع و مدیر و مدبر و دبیر و حقوق‌دانِ شورای شهر تهران

جنابِ مستطاب حجت (بشیر) نظری که الحق، لایقِ نام خانوادگی‌تان هستید، زیرا نظر به افق‌های دور و بالا دارید

 سلام‌ علیکم،

 روز و روزگار بر شما خوش، مستدام باد پُست و مقام‌تان که الحق لایق آنید (تا کور شود هر آنکه نتواند دید). امیدوارم در این روزهای گرم و پُر پشه و پُرترافیک و پُرازدحام و پُر آلودگی‌های پایتخت در دفترِ حقیرانه خود در ساختمانِ فقیرانه و بی‌حصار و پنجره‌ی شورای شهر در خیابانِ بهشت (که امیدوارم عاقبت همه‌ ما آنجا باشد یعنی بهشت)، خوب و خوش باشید. من گفت‌وگوی صادقانه و کوبنده‌ جنابعالی را درباره‌ برداشتن حصار از اطراف‌واَکنافِ من را مطالعه نمودم و به‌شدت و حِدت و به جِدت (از فعل جدیت) اعلام می‌نمایم که موافق شما هستم، می‌خواهم و می‌بود.

آقا، اصلاً یعنی چه این اهالی فرهنگ هِی مُدام می‌خواهند حصارکشی کرده و می‌خواهند خود را و مرا از مردم جدا کنند؟! ای اَمان، ای فَغان از این‌همه بی‌سوادی و ضد فرهنگی. این اهالی فرهنگ، این اهالی تئاتر اگر راست می‌گویند بروند کار فرهنگی کنند، بروند برای ترافیک فکری کنند، برای آلودگی هوا فکری کنند، برای نابود شدن فضای سبز فکری کنند، برای ساخت‌وساز فکری کنند، برای موش‌ها فکری کنند، برای تهران فکری کنند، آخر چرا گیر داده‌اید به من؟! اصلاً حال می‌کنم که دور و اطرافم پر از دست‌فروش باشد، اصلاً کِیف می‌کنم همین‌طوری هر روز بوی خوشِ بَلال و کباب و فَلافِل و سوسیس بندری و انواع گیاهان دارویی و غیر دارویی و گُل و سبزه به مَشامم برسد. من اگر یک روز این بوها را اِستشمام ننمایم حالم بَد می‌شود، بی‌حال شده به حالت خَمیازه می‌افتم. (این خمیازه‌، خُماری نیست، بی‌خودی به من وصله نچسبانید.) اصلاً چه اشکالی دارد در اطراف من چای و قلیان دود کنند خیلی هم عالی است، بالاخره وقتی در قهوه‌خانه نمی‌توان قلیان کشید بگذارید در محوطه مَن بِکِشند، مگر بخیل‌اید آخر؟!

دوستان، محوطه، محوطه‌ی من است، پس من راضی‌ام که در کنار دیوارِ مَن آتش روشن کنند و مَرا سیاه و دودمالی کنند.

آقای نظری می‌بینی چقدر نظرات ما به هم نزدیک است؟ فدای شما، درست گفتید که شهر باید انسان‌محور باشد، اصلاً مدیریت شهریِ قبلی تهران را از انسان، خالی کرده بود و محور شهر را هَرز کرده بود و همین بود که شهر برمَدار دیگری می‌چرخید. اصلاً ما خوبیم، بقیه بی‌ادب و غیرانسان محورند به‌خصوص این تئاتری‌ها که اجرای خود را برای در و دیوار به صحنه می‌برند. این‌ها اصلاً از انسان و انسانیت به دورند.

 نظری جان راست می‌گویی برای جذب توریست، باید دست‌فروش‌ها را بیشتر هم کرد، باید نه‌تنها در محوطه بلکه به داخل هم آورد، شما که نیامده‌ای، حالا یک روز اگر وقت کردی بیا و ببین در داخل من چقدر فضای خالی برای استقرار دست‌فروشان، موادفروشان، سوسیس بندری فروشان، بَلال فروشان، لَواشک و تُرشی‌فروشان، سیگارفروشان، چاقو و قَمه‌ فروشان، ابزار و یَراق فروشان، لباس‌زیر فروشان و فروشان و فروشان وجود دارد.

آقا بیاورید این‌ها را به داخلِ من، خوب است بیایند، این‌جوری به قول شما خارجی‌ها هم می‌آیند و کلی حال می‌کنند و می‌کنیم. اصلاً یکی از دلایل سیل عظیم اعزام توریست‌ها به پاریس، لندن، مسکو، استانبول، نیویورک، بارسلونا، مادرید، رُم، بانکوک، توکیو، پکن و سایر شهرها همین دست‌فروش‌ها هستند. ما که نرفتیم، شما رفتید و دیدید، با دوچرخه رفتید وسط حیاط وزارت امور خارجه‌شان، امنیت کشور آن‌جا هم به خطر نیفتاده، لااقل شما برای این بی‌فرهنگ‌های حصار دوست تعریف کنید.

راست می‌گویید شما که مَرجع تشخیص فرهنگ مردم نیستید، در این سه سال هم این‌قَدر سَرتان شلوغ و مشغول انتخاب شهردار و سایر امور بوده‌ که اصلاً وقت فرهنگ‌سازی نداشتید، این کارها را باید همین تئاتری‌های بی‌کار و بی‌عار می‌کردند که نکردند. (البته باشگاه‌های فرهنگی، ورزشی هم باید کمک حال می‌شدند) این‌ها باید می‌آمدند به‌جایِ اجرای تئاتر، یک‌تخته سیاه‌وسفید، (جنس و رنگش فرقی نمی‌کند، البته واضح و مبرهن است که جنس خوب و ناب بهتر است) می‌گذاشتن در محوطه‌ مَن به دوستان محترم چاقوکِش، قَمه‌کِش، قداره‌کِش، هفت‌تیرکِش، عربده‌کِش، سیگارکِش، گُل‌کِش، قلیان‌کِش و سایر دوستان و آشنایان فرهنگ و هنر و ادب، رفتار شهروندی آموزش می‌دادند. ضعف از این تئاتری‌هاست که تابه‌حال به عقل نداشته‌شان نرسیده که فرهنگ‌سازی کنند! یکی نیست به این‌ها بگوید به‌جای کشیدن حصار و دیوار بیایید با این دوستان بنشینید و تخمه بشکنید، مُراوده کنید، گُل ببویید، ببخشید گُل بگویید، گُل بشنوید، از فرهنگ و تئاتر بگویید، از شورای شهر بگویید، از شهرِ انسان‌محور بگویید، از حقوق شهروندی بگویید، حالا اگر چاقو خوردید، فحش شنیدید، جیب‌تان را زدند، گُلی‌تان کردند اشکالی ندارد، به‌هرحال فرهنگ‌سازی خرج دارد دیگر، مهم این است که اعضای شورای شهر در ساختمان بهشت مستقر و در حال تدوین طرح جهانی "شهر انسان‌محور" هستند، در صِحت و سلامتی.

 بله به قول شما بشیرجان به‌جای پاک کردن صورت‌مسئله باید کار سخت را انتخاب کنیم. دقیقا مثل شما که به‌جای اینکه تئاتری و مُطرب شوید، رفته‌اید و کار سخت و پرمشقت عضویت در شورای شهر تهران را برگزیده‌اید و در کمیسیون فرهنگی، سخنگو شده‌اید، بریزم برایتان (چون ساختمان هستم نمی‌توانم بمیرم) از بس سخن گفته‌اید، صدایتان گرفته است.

 آقا حجت راست می‌گویید باید رفت و نرده‌های تالار وحدت و رودکی را هم از جا کند و به دور انداخت باید سعی کرد، تلاش کرد که با اعزام دوستان محترم خلاف‌کار به آنجا، نه‌تنها سطح فرهنگی آن ساختمان منحوس را بالا برد بلکه به جذب توریست هم کمک کرد. باید با این طرح توریست‌ها را از آمستردام به خیابان شهریارِ مرحومِ  مغفور سوق داد، هم ارزان‌تر است و هم‌جنس ما مرغوب‌تر است.

صحیح گفته‌اید که اگر ما کار سخت را انجام دهیم هنرمندیم و اگرنه کار راحت که همه بلدند، بله ما می‌خواهیم با نشستن در دفتر حقیرانه شورای شهر ثابت کنیم که مرد کار سخت هستیم، آفرین، مرحبا، احسنت.

اصلاً این هنرمندان به ساده خوری عادت کرده‌اند، سه، چهار ماه در گرما و سرما می‌روند روزی چهار، پنج ساعت تمرین می‌کنند، یا جلوی دوربین اَدا و اَطوار درمی‌آورند تا نهایتاً یک تئاتر یا فیلم سینمایی بسازند تا جیب خلق‌الله را خالی کنند، آخر این چه ربطی به فرهنگ و فرهنگ‌سازی دارد؟! آخر تئاتر، سینما، موسیقی که نشد کارِ فرهنگی، برداشتن حصار و اعزام توریست و عزیزان اَراذل‌واوباش به محوطه و داخلِ من عَملی فرهنگی است.

عزیز دل، بشیر جانم، شما به سِنت قَد نمی‌دهد یا احتمالاً آن موقع‌ها در شهر رشت بودی و به تهران نیامده بودی، بی‌خود و بی‌جهت دور من نرده بود، آره والله، هیچ‌کس هم به سُراغ من نمی‌‌آمد که با روشن کردن آتش مرا گرم و سیاه کند، به من فُحش‌های رنگی و پُرمفهوم یاد دهد، مرا با گیاه‌شناسی و گُل‌ شناسی آشنا کند، مرا با اسلحه سرد و گرم آشنا کند، مرا با توالت عمومی اشتباه بگیرد و باقی قضایا، آن روزها فقط می‌آمدند و تئاتر می‌دیدند، بی‌خود و بی‌جهت، آن‌هم در امنیت، آن‌هم با زن و بچه، بی‌خود و بی‌جهت، بعد با محبت آقای کرباسچی آن نرده و حصار را برداشتند تا شهر برای همه شود، شهر انسان‌محور و از آن روز من از تنهایی و بی‌حوصلگی درآمدم و این شد که شد.

آقا این خوب است، بی‌حصاری خوب است، بی‌امنی خوب است، نیامدن خانواده‌ها به تئاتر خوب است، نیامدن اعضایِ دولت و شورای شهر و رئیس‌جمهور به تئاتر خوب است، چاقوکشی و عربده‌کشی و هفت‌تیرکشی و اعزام توریست و کِشتِ گُل و قلیان‌کشی و موتورسواری و آبریزگاه شده اطراف من خوب است، بالاخره شهر انسان‌محور به آبریزگاه هم احتیاج دارد دیگر، چه جایی بهتر از محوطه مَن. اصلاً باید قطب گردشگری را از آمستردام و محله هارلِم گرفت داد به چهارراه ولی‌عصر و البته محوطه من.

حجت بشیر جان نظری، بیا اصلاً شهر را انسان‌محور و بی‌حصار کنیم، بعد درهای شورای شهر را باز کنیم و دوستان اَرازل و اوباش را برای آموزش به آنجا بفرستیم، یک تورِ بین‌المللی دوچرخه‌سواری به داخل مجلس شورای اسلامی راه بیندازیم، دست‌فروشان را به داخل کتابخانه ملی بفرستیم تا راجع به فواید سوسیس بندری و فَلافل بگویند، جلویِ مقابلِ ساختمانِ مرکزی شهرداری تهران را به گُل‌ فروشان اختصاص دهیم تا حال همه را بهبود ببخشند، هفته‌ای یک‌بار دوستان فرهنگی عَربده‌کش در اطرافِ من را به جلسات هیئت دولت بفرستیم تا نشان دهیم امنیت این‌طوری‌ها هم به خطر نمی‌افتد. اصلاً بیایید من را با خاک یکسان کنید تا کلاً دیگر به حصار و این‌جور چیزها احتیاجی نباشد، به‌جای من هم یک گود بسازید که دوستان فرهنک پرورِ اَرازل و اوباش و توریست و مزرعه‌دار و متخصص گُل و گیاه در آن کُشتی بگیرند، شمشیربازی کنند، به ورزش‌های رزمی و پرورش اندام و نقاشی هنری روی بدن و موتورسواری و تمرین تیراندازی و برگزاری کورس‌های ادبیات فارسی بپردازند، هم فال است و هم تماشا. آن‌وقت هم‌چین، حسابی پروژه تهران، شهرِ انسان‌محور به اثبات می‌رسد. برو که بریم، من دارَمت، من با تو هستم ونه هیچ کَسِ دیگر.

 نظریِ عزیز، نظریِ بزرگ، نظریِ حقوق‌دان، نظریِ تئوریسین، نظریِ سخنگو، مُبدعِ شهر انسان‌محور، اصلاً پایتخت من را می‌خواهد چه کار؟ تئاتر را می‌خواهد چه کار؟ درست می‌گویی مهم فرهنگ و فرهنگ‌سازی‌ست که آن را هم شورای شهر می‌سازد به همت و عَزم و جَزم و حِدَت و شدت جنابعالی و دوستان و شرکاء. من اگر بودم و عمری باقی بود، برای انتخابات بعدی حتماً به تو رای می‌دهم، کاری می‌کنم نماینده اول پایتخت شوی.

پس زنده‌باد شهر بی‌حصار به‌جز شورای شهر، زنده‌باد شورای فرهنگی تئاتر نبین و نَرو، پاینده باد عضویت شما دوست عزیزم حجت بشیر نظری در شورای شهر تهران.

باقی بَقایت، جانم فدایت.

 ای نامه که می‌روی به سویش، از جانب من ببوس رویَش.

قربانت ساختمان تئاتر شهر.