سرویس معماری هنرآنلاین: امروز بالاخره بعد از مدتها چشم نوازیِ دوچرخههای نارنجی رنگ در خیابانهای تهران، به پاهایم قول دادم که آنها را دوباره با رکاب زدن آشنا کنم. یادم میآید آخرین باری که سوار دوچرخه شدم به ۱۵ سال قبل، آن هم در خیابانهای دزفول برمیگردد. برای همین اصلاً فراموش کرده بودم، خوردن باد به صورتم چه لذتی دارد و آفتاب را با تمام پوستت لمس کردن یعنی چه اما حالا "بیدود" این ارمغان را برای منِ مهاجر، همراه آورده است. در این پیمودن دو ساعته تهران از بهشتی تا انقلاب و از انقلاب تا آزادی، معضلاتی بر سر راه بود که چشیدن این لذت را اندکی برایم سخت کرد.
بهتر است اشکال را ابتدا در خودم جستوجو کنم. همانطور که گفتم ۱۵ سال از آخرین دوچرخه سواریم میگذرد، و حالا که دوباره رکاب زدن را شروع کردم با هر متر جلو رفتن گویی که جانم به لبم میرسید. آنقدر رفتن سخت است که دوست دارم سریع رهایش کنم و با اولین اتوبوس یا تاکسی به مقصد برسم. اما ادامه میدهم تا به خودم ثابت کنم که نمیخواهم از این راه پر پیچ و خم توسعه پایدار شهرم دست بکشم. باید سختی را به جان خرید و رفت آنقدر رکاب زد تا رکاب زدن برای همه عادت شود اما بدیهی است که "بیدود" نیز باید بخشی از راه برای ما را هموار کند اما به نظر میرسد، استارتآپی که با شعار بازگرداندن پروانهها به شهر کار خود را آغاز کرد، توجهی به پروانهها و مردمان شهر ندارد. او دوچرخهها را در شهر رها و فراموش کرده که بخشی از این راه سخت و دشوار فرهنگسازی و درست کردن بسترهای زیر ساختی شهری است.
تصادف کردن به هر نحوی میتواند آسیبهای چشمگیری بر سلامتی روانی و جسمی آدمی داشته باشد. اما میزان آسیبهای وارده به نسبت وسیله نقلیه متفاوت است. دوچرخه، آن هم در شهری همچون تهران که خیابانها و وسایل نقلیه درون آن مانند ماری زخمی به هم میپیچند، یکی از آسیب پذیرترین وسایل نقلیه است. در این کلانشهر، کافی است دوچرخه سواری کنید، آن وقت میبینید که موتوری از گوشهی پیادهرو میآید، ماشین هم چراغ سبز شده نشده، گاز میدهد و گویی قرار است جام قهرمانی را به او بدهند، سرعتش از صفر تا صد را ظرف مدت ۵ ثانیه طی میکند. تقاطعها برای رانندگان درست درک نشدهاند و تعریفی از ایستادن پشت تقاطع ندارند. هرچند امروزه دوربینها برای کنترل این وضعیت در شهر حضور دارند اما باز هم فضاهایی برای گریز وجود دارد.
به طور حتم قوانین باید سختگیرانهتر شوند تا تخطی از قانون بهای سنگینی داشته باشد، و هزینهای که از این راه کسب میشود، صرف زیرساختهای شهری شود. این وسیله نقلیه آسیب پذیر در برابر آسفالت خراب همچون مورچهای میماند که قطره برایش طوفان است. اگر در ماشین و یا حتی موتور، چاله چولههای خیابان احساس میشوند، این موانع کوچک برای دوچرخه چالهها حکم چاههای عمیق را دارند که خودش و تمام وسایلش را به درون میبلعد و سرنشین را در آنی به هوا پرتاب میکند؛ سرنشینی که بدون شک قشر جوان جامعه است و همراه خود لپتاپ، تبلت و یا وسیلهای از این جنس را حمل میکند و این خسارت وارده نه تنها بر جانش بلکه بر اموالش نیز وارد میشود.
اگر چشمهایمان را بر خیابانها نبندیم، کارهایی مانند تعریف مسیر مخصوص دوچرخه انجام شده است. مسیری که با رنگ قرمز مشخص شده است و حریم آن با میلههای زرد رنگ از خیابان جدا شده است. مسیری که انتظار داریم برای دوچرخه باشد، فارغ از مشکلات آسفالتی؛ مکانی برای پارک و رفت و آمد موتور شده است. نکته قابل تأمل در این مسیر این است که راهنمایی و رانندگی نه تنها با این متخلفین کاری ندارد بلکه در قسمتهای اندکی که میلههای زرد در تقاطع برداشته شدهاند خود، نیز پارک میکند. این مسئله نشان میدهد هنوز خود سازمانهای نظارتی تعریفی از جایگاه این وسیله نقلیه در شهر برای خود ندارند.
بدیهی است، تهران با فراز و نشیبهای فراوانش باز میتواند آغوش گرمی برای دوچرخهسواران باشد. "بیدود" فارغ از فروش خدمات اینچنینی وظیفهای سنگین بر عهده دارد و این استارتآپی آغاز ماجرایی برای نمایشی از توسعه و رشد پایدار شهر است. این شرکت میتواند بخش بزرگی از فرهنگسازی در این راه را برعهده بگیرد تا نظر مردم را به سوار شدن و مسئولین را به توجه کردن به این مهم جلب کند. آنقدر رکاب خواهیم زد که یا مسئولین خسته شوند و اندکی به فکر شهر و آیندهی ساکنین آن بیفتند، و یا پاهای ما...!