سرویس تئاتر هنرآنلاین: منصور خلج را با کتاب­هایش می­‌شناختم و بعدها که برای تدریس به دانشکده سینما، تئاتر سر می‌­زد و از دور نگاهش می­‌کردیم تا اینکه رفتن به کتابخانه تئاتر شهر باعث دیدارها و رفاقت‌­هایی شد. من در آن دو، سه سال مدام برای نوشتن پژوهشی به کتابخانه رفت و آمد می‌­کردم و این خود فرصتی شد که از دوستی‌­ها و راهنمایی‌­های این بزرگوار بهره‌­مند شوم... و به بهانه‌­ها مختلف از آن پس گفتگوهایی را انجام دادم.

"درام‌نویسان جهان" که دارد به جلدهای ششم و... هم می‌رسد شاید جز اولین کتاب‌هایی بود که از او خوانده بودم. خلج در این کتاب تنها به بیان اتفاقات معمولی هنرمندان بسنده نکرده و سعی می‌­کند با بیان حوادث اجتماعی و سیاسی که بر هنرمند گذشته، چگونگی خلق اثر را از مناظر گوناگون بررسی کند. کتاب "تئاتر و نشانه‌ها" دیگر تالیف و ترجمه منصور خلج است، این کتاب شامل مجموعه سیزده عنوان درباره نمایش است که به توالى کنار هم قرار گرفته است.  هدف خلج از نگارش "تئاتر و نشانه‌ها" تنها ساده‌‌نویسی و بیان تعاریف تئاتری با لحنی روان نیست؛ او می‌خواهد قدرت کشف و شهود مخاطب تئاتر را بالا ببرد تا آنها با آگاهی یک نمایش را مورد ارزیابی و نقد قرار دهند.

کتاب "نمایشنامه‌نویسان ایران" (از آخوندزاده تا بیضایی) که سال 81 برای نخستین بار نشر اختران درآورد همچنان یکی از منابع مطالعاتی درباره نمایشنامه‌­نویسان ایرانی است.

خلج در سال 1329 در تهران متولد و از سن 5 سالگی تا مقطع دیپلم در کرمانشاه به سر برد، اما در سال 1350 در دانشکده هنرهای زیبا پذیرفته و تحصیلاتش را تا مقطع کارشناسی ارشد در رشته کارگردانی ادامه داد. او فعالیت هنری خود را در زمان دانشجویی با مربی‌گری تئاتر کتابخانه‌های کانون آغاز کرد. بعد از انقلاب نیز در تئاتر شهر به‌عنوان مسئول روابط عمومی و بعد به‌ عنوان سرپرست و طراح کتابخانه تخصصی فعالیت خود را ادامه داد. از جمله فعالیت‌های دیگر او می‌توان به تدریس در دانشگاه هنر، سوره، سینما، تئاتر و جهاد دانشگاهی اشاره کرد. همچنین او مؤسس گروه تئاتر امید و در حال همکاری با این گروه است. او در سال 69 به دعوت یونسکو در سمینار تئاتر در اروگوئه شرکت کرد. نمایش‌نامه "جاری مثل جویبار" او در جشنواره تئاتر کودک مورد تقدیر قرار گرفت، نمایش‌نامه "هدهد" نیز در سال 79 در جشنواره کودک تقدیر شد.

خلج که در حوزه تئاتر کودک فعال است، آخرین کارش "شازده کوچولو" نام داشت که در سال 87 و در کانون پرورش فکری اجرا شد.

با خلج درباره کتاب‌هایش و دوره جوانی و مربی­گری‌­اش در کتابخانه‌­های کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان، تئاتر و بنیاد تئاتر کودک و مسائلی این چنینی گفتگو کرده‌­ایم که در ادامه می‌­خوانید:

 

منصور خلج

آقای خلج، نحوه آشنایی و علاقه‌مندی شما به تئاتر چگونه بود؟

من متولد تهران هستم ولی سال 1332 یا 33 به خاطر شغل پدرم که در وزارت اقتصاد کار می‌کرد به کرمانشاه منتقل شدیم. کودکی من در کرمانشاه سپری شد و آنجا به مدرسه رفتم. من در دوره دبیرستان انشاهای خوبی می‌نوشتم و نتیجتاً یک گروه نشریه دیواری و در کنارش یک گروه تئاتر در مدرسه تشکیل دادیم. چند دانش‌آموز علاقه‌مند به تئاتر بودیم که چند نمایش مثل نمایشنامه زندگی نادرشاه را تمرین می‌کردیم. این اولین آشنایی من با تئاتر بود. در همان گروه یکی از دوستان به من گفت که بیرون از مدرسه هم یک جایی به اسم گروه نمایشی کرمانشاه هست که تئاتر کار می‌کنند و یک روز من را به آنجا برد. جدای از آن، پدرم تابستان‌ها من را در انجمن ایران و آمریکا ثبت‌نام می‌کرد تا زبان انگلیسی بخوانم. آنجا یک گروه تئاتر هم بود که من در آن عضو شدم. یک آقایی با نام عطایی در انجمن ایران و آمریکا، شهر کرمانشاه حضور داشت که تازه از تهران آمده بود و گویا نمایش "چشم‌اندازی از پل" نوشته آرتور میلر که آقای سمندریان به صحنه برد را هم دیده بود. آقای عطایی گفت این نمایشنامه را تمرین کنید و نقش رودولفو را هم به من داد. من آنجا شروع به کار تئاتر کردم و در کنارش با گروه نمایشی کرمانشاه هم آشنا شدم. گروه نمایشی کرمانشاه یک گروه مستقل بود و یک آقایی با نام ناجی آنجا سرپرست بود. یک جایی را اجاره کرده بود و ما بعدازظهرها به آنجا می‌رفتیم و نمایشنامه‌هایی مثل "چوب بدست‌های ورزیل"، "آی با کلاه، آی بی‌کلاه" و "سلطان مار" را تمرین می‌کردیم. یادم است زمانی که نمایشنامه "چوب بدست‌های ورزیل" را تمرین می‌کردیم، مرحوم جلال آل آحمد و غلامحسین ساعدی سر تمرین ما آمدند و این برای ما که جوان‌های 17-18 ساله بودیم، خیلی اتفاق جالبی بود. در آن گروه بعدها آدم‌های سرشناسی مثل نوذر آزادی یا دکتر رضا خاکی و چندین نفر دیگر معرفی شدند و بعضی‌ از آنها هم مهاجرت کردند.

ارتباط‌تان با تئاتر تهران چگونه شکل گرفت؟

آن موقع هر سال جشن‌های فرهنگ و هنر برگزار می‌شد و گروه‌هایی از تهران به کرمانشاه و شهرهای دیگر می‌رفتند و تئاتر اجرا می‌کردند. مثلاً آقای رکن‌الدین خسروی نمایشنامه "حکومت زمان‌خان بروجردی" را به کرمانشاه آورد و من آن را دیدم. بازیگران شناخته‌شده‌ای مثل پرویز پورحسینی، سعید پورصمیمی، علی اوحدی، آقای کشاورز و خانم جمیله شیخی هم در آن نمایش بازی می‌کردند. استاد داوود رشیدی نمایش "پرواربندان" و آقای کاردان هم نمایش "امیرارسلان نامدار" را به کرمانشاه آوردند. ما از آنجا با چند نفر از تئاتری‌های تهران دوستی پیدا کردیم و رابطه‌مان نزدیک شد. من هنوز وارد دانشگاه نشده بودم اما به تهران می‌آمدم و دوستان و نمایش‌هایی که اجرا می‌شد را می‌دیدم. هنوز تئاتر شهر فعال نبود و سالن سنگلج مرکز اصلی تئاتر حرفه‌ای در تهران محسوب می‌شد.

چه زمانی وارد دانشگاه شدید؟

من سال 50 کنکور دادم و در دانشکده هنرهای زیبا دانشجوی تئاتر شدم.

فکر می‌کنم آن دوره‌ای که در کرمانشاه بودید، آنقدر تأثیرگذار بود که بعدها یک کتاب پژوهشی راجع به تئاتر کرمانشاه ‌نوشتید. به‌عنوان یک غریبه وارد کرمانشاه شدید اما با آن شهر و تئاتر و هنرمندانش آشنا شدید و یک کتاب راجع به تئاتر کرمانشاه نوشتید. کتاب "تاریخچه نمایش در کرمانشاه" اولین کتاب‌تان است؟

بله. من این کتاب را به‌عنوان پایان‌نامه با آقای بیضایی در میان گذاشتم. من در دوران دانشجویی مربی تئاتر کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان بودم. آن موقع کانون در حوزه‌های تجسمی، نمایشی و موسیقی شروع به کار کرده بود و حاصلش کتاب‌هایی مثل کتاب‌های گرافیک فرشید مثقالی و گرافیک، استاد ممیز، زرین کلک و قباد شیوا شد. در کنار این‌ها تئاتر هم در دستور کارشان بود. کانون پرورش فکری در سطح کشور شروع به ساختن یک سری کتابخانه کرده بود که برای این کتابخانه‌ها مربی می‌فرستاد و بهترین کسانی که می‌توانستند بفرستند هم دانشجوهای تئاتر بودند. ما به آنجا رفتیم و آقای دان لافون یک دوره چند ماهه برای‌مان گذاشت و شروع کرد اتودها، تمرین‌ها و بازی‌های نمایشی خودش را به ما آموزش داد. آن موقع هنوز کتاب "بداهه‌پردازی برای تئاتر" نوشته ویولا اسپولین ترجمه نشده بود و بعدها آن کتاب منبع شد. در کانون جزواتی از این کتاب ترجمه می‌شد و بیژن مفید روی بازی‌ها و نمایش و تنظیم کردن آنها برای اتودهای کلاسی با ما کار می‌کرد. بنابراین ما در عین حال که دانشجوی تئاتر بودیم، پنجشنبه‌ها و جمعه‌ها به شهرستان‌ها می‌رفتیم و در کتابخانه‌ها با خردسال‌ها و نوجوانان کار تئاتر می‌کردیم؛ همان شیوه تئاتری که امروزه به آن نمایش خلاق گفته می‌شود. آن موقع اصلاً چنین اسمی رایج نبود. من به شهرستان‌هایی مثل همدان، کرمانشاه و قصر شیرین می‌رفتم. خیلی از دوستانی که امروز در تئاتر ما صاحب‌نام هستند، از مربیان تئاتر کودک و نوجوان کانون پرورش فکری بودند. مثلاً آقای بهروز غریب‌پور مربی سنندج بود. قطب‌الدین صادقی، آقای کیانیان، حسین نصرآبادی، علاءالدین رحیمی و خیلی‌های دیگر هم بودند. من بعدها وقتی تجربیاتم را جمع‌بندی کردم، دیدم در کار با کودکان در کتابخانه‌ها چه چیزهای زیادی را یاد گرفته‌ام. ما می‌رفتیم به صورت عملی با بچه‌ها اتود می‌زدیم و گاه به اجرا هم می‌رسیدیم.

بنابراین سفرهایی که شما به کتابخانه‌های شهرستان‌ها داشتید فقط به قصد آموزش نبود و در نهایت به اجرا ختم می‌شد؟

در فرآیند کار قرار نبود به اجرا برسد و ما معمولاً تئاتر خلاق کار می‌کردیم اما از آنجایی که بچه‌ها علاقه داشتند، بعد از هر دوره یک اجرا هم می‌گذاشتیم و خانواده‌ها و اعضای کتابخانه‌ها می‌آمدند آن را می‌دیدند. این روند به همین شکل ادامه داشت و من حتی بعد از سال 55 که فارغ‌التحصیل شدم هم همچنان مربی تئاتر کانون بودم تا اینکه پس از انقلاب به دلیل تعریف جدیدی که مدیران جدید کانون می‌خواست از آموزش داشته باشد، کلاس‌های تئاتر تعطیل شد. من در کتابخانه‌های تهران مثل کتابخانه سیزده آبان، کتابخانه جوادیه و کتابخانه امیراتابک آموزش می‌دادم. در عین حال کار تئاتر هم می‌کردم. زمانی که استاد سمندریان نمایش "ملاقات بانوی سالخورده" را کار می‌کرد، ما دانشجوی ایشان بودیم که به گروه ایشان رفتیم و در اجرایش حضور داشتیم. یا یک کاری را همراه با زنده‌یاد هوشنگ حسامی با نام "کی برای آخرین بار مادرم را دیدی؟" را روی صحنه بردیم. بنده، اسماعیل محرابی، خانم آذر فخر و خانم شهلا میربختیار در این نمایش بازی کردیم. یک نمایش دیگر هم بنام نمایش "لوتر" اثر جان آزبرن بود که رجب محمدین آن را به صحنه برد و من در آن بازی داشتم. نمایش "چهار فصل" اثر آرنولد وسکر را نیز با سیروس شاملو در تالار دانشکده هنرهای زیبا کار کردیم.

منصور خلج

بنابراین آن دوره بیشتر فعالیت‌هایتان بازیگری بوده است؟

بله.

زمینه‌های نوشتن چگونه در شما شکل گرفت؟

در زمان دانشجویی آقای بهرام بیضایی هم رئیس دپارتمان دانشکده هنرهای زیبا بود و هم به ما "نمایش در ایران" را درس می‌داد. ایشان یک روزی به من گفت می‌توانی یک تعداد عکس از کاشی‌کاری‌های تکیه معاون‌الملک کرمانشاه برای من بگیری؟ من تا آن زمان با دقت به تکیه معاون‌الملک نگاه نکرده بودم. در اولین سفری که به کرمانشاه داشتم، از کاشی‌کاری‌ها و صحنه‌های حسینیه، زینبیه و عباسیه تکیه معاون‌الملک عکس گرفتم. این را هم در نظر بگیرید که من طی سال‌هایی که در کرمانشاه بودم، تجربیات مختلفی با گروه‌های تئاتر در کرمانشاه داشتم و شروع به نوشتن یک سری یادداشت‌ها کردم. معمولاً در سفرهایم به کرمانشاه یک ضبط صوت هم می‌بردم و با پیشکسوت‌های تئاتر کرمانشاه مصاحبه می‌کردم. خودم هم یک سری تجربیات داشتم که فکر کردم این تجربیات را می‌شود به صورت یک کتاب درآورد، اما با انقلاب در سال 57 این کار مدتی مسکوت ماند. من پیش از انقلاب در تئاتر شهر هم کار می‌کردم. سال 55 آقای علی رفیعی مدیر تئاتر شهر شد. دکتر رفیعی در تئاتر شهر هدفش این بود که یک گروه بازیگری تشکیل بدهد و با تکیه بر بازیگرها بتواند اجرا بگذارد. همین کار را هم کرد. یک گروه از بازیگران تشکیل داد که آقای پرویز پورحسینی، خانم پروانه معصومی، خانم ژیلا سهرابی، محمود هاشمی و رضا ژیان، گلاب ادینه، هوشنگ توکلی، تانیا جوهری و دیگران در این گروه حضور داشتند و حاصلش اولین اجرای نمایشنامه "خاطرات و کابوس‌های یک جامه‌دار از زندگی و قتل میرزاتقی خان امیرکبیر" شد. از طرفی، برای اینکه حوزه فعالیت آربی آوانسیان گسترده‌تر باشد، تئاتر چارسو را هم به آربی اوانسیان و گروهش دادند و آربی آوانسیان کارهایش مثل "خلوت خفتگان" و "پیرمرد مضحک" را در تئاتر چارسو به صحنه برد. پس تئاتر شهر آن موقع دو سالن بیشتر نداشت و پرسنل آن هم سه چهار نفر بیشتر نبودند. من هم مسئول هماهنگی و روابط عمومی مجموعه تئاتر شهر بودم. یک کارگاه دکور و آهنگری و پارکینگ هم آنجا بود که بعد از انقلاب و در زمان مدیریت آقای مهدی حجت تبدیل به دو سالن قشقایی و سایه شدند.

بعد از انقلاب چطور به تئاتر برگشتید و کتاب "تاریخچه نمایش در کرمانشاه" را چگونه تکمیل و منتشر کردید؟

بعد از انقلاب ما به فکر این بودیم که تئاتر را چطور می‌شود، دوباره راه انداخت. یک شورایی تشکیل دادیم و یک شب اولین سخنرانی را با حضور زنده‌یاد خانم طاهره صفارزاده و علی موسوی گرمارودی برگزار کردیم تا درب تئاتر شهر باز شود. با آن برنامه درب تئاتر شهر مجددا باز شد اما تئاتر شهر هنوز بلاتکلیف بود و اجرایی هم برایش پیش‌بینی نشده بود. یک گروهی را فرستادند تا تئاتر شهر را مدیریت کنند. یک گروهی با نام "آیت فیلم" بود که آقای فخرالدین انوار، آقای محمدعلی نجفی، آقای بهشتی و آقای مهدی حجت عضو آن بودند. این‌ها آمدند تا ببینند با پدیده‌ای به اسم تئاتر باید چه‌کار کنند و ببینند چطوری می‌توانند یک فضای تئاتری را ایجاد کنند که با منویات جمهوری اسلامی همخوانی داشته باشد. ما مانده بودیم که چه‌کار باید بکنیم و چون ما حقوق‌بگیر قراردادی بودیم، به ما گفتند شما به تلویزیون بروید تا ببینیم شرایط تئاتر شهر چه می‌‌شود، تا اینکه بعد وزارت فرهنگ و ارشاد به جای وزارت فرهنگ و هنر شکل گرفت و به ما گفتند به تئاتر شهر برگردید. من آن موقع دیدم هنوز کار اجرایی نمی‌شود کرد، بنابراین شروع به مطالعه کردم و بعد یک سری متن برای کودکان نوشتم. علاوه‌بر آن سعی کردم کار نیمه‌تمام "تاریخچه نمایش در کرمانشاه" را هم به انجام برسانم که جمع و جورش کردم و آن را برای مجوز فرستادم تا اینکه بالاخره توانستم آن را به چاپ برسانم. این ماجرا به سال 61 یا 62 برمی‌گردد. من آن زمان به دنبال این بودم که ببینم با تجربیاتی که در زمینه تئاتر کودک دارم چه‌کار می‌توانم بکنم. در ادامه متوجه شدم که ما متن کودک نداریم و به همین خاطر شروع به کار کردن روی تئاتر کودک کردم. تا آن زمان هر وقت از تئاتر کودک صحبت می‌شد، می‌گفتند تئاتر کودک یعنی بیژن مفید. واقعیت این است که نمایشنامه‌های بیژن مفید به ظاهر برای کودک است چون از ماسک، موسیقی و... استفاده می‌کند، اما مضمون کارهایش برای بزرگسالان است.

نمایشنامه‌های بیژن مفید بیشتر سیاسی است.

بله. اگر دقت کرده باشید، تمام ادبیات و قصه‌‌هایی که پیش از انقلاب برای کودکان نوشته می‌شد، به خصوص دهه چهل حاصل ذهن آدم‌ بزرگ‌هایی بود که از طریق کودک می‌خواستند برای بچه‌ها حرف بزنند و این اتفاق به شکل خیلی سمبلیک می‌افتاد. مثلاً ما داستان "ماهی سیاه کوچولو" را داریم که از برکه خسته می‌شود و یک بلد راهی مثل مارمولک به او کمک می‌کند و یا یک حلزون فیلسوفی که حرف‌های خیلی گنده‌تر از درک بچه‌ها می‌زند. این‌ها تأثیرات انقلاب هم بود. یا مثلاً یک معلم از جان‌ گذشته و انقلابی به روستا می‌رود تا آنجا بچه‌ها را باسواد کند، اما آنجا یک خان ظالمی وجود دارد که پدر معلم را درمی‌آورد! دست آخر بچه‌ها بر علیه خان و عواملش می‌شوریدند و آنها را به زباله‌دان تاریخ می‌ریختند. همواره قصه‌ها به شکل اجتماعی و سیاسی بود و جایی برای فانتزی و سیندرلاها نبود. همه چیز خیلی اجتماعی، سیاسی و جدی بود. در حقیقت مخاطب هیچ‌کدام از این‌ها بچه‌ها نبودند. مخاطب همه این داستان‌ها آدم‌ بزرگ‌هایی بودند که دنیای خاص و پیچیده درونی خودشان را داشتند. من شروع به مطالعه ادبیات خودمان کردم و بعد تصمیم گرفتم نمایشنامه کودک بنویسم که حاصلش چند نمایشنامه شد. یکی از آنها نمایشنامه‌ای برگرفته از "کلیله و دمنه" است و یک نمایشنامه دیگر با نام "جاری مثل جویبار" برگرفته از شعر "جدا شد یکی چشمه از کوهسار" ملک‌الشعرای بهار است. تعدادی از این نمایشنامه‌ها را نوشتم و منتشر کردم.

اشاره کردید که پس از بازگشت به تئاتر شهر همچنان فضا برای کار اجرا فراهم نبود. دلیلش چه بود؟

آن زمان آدم‌های خاصی می‌توانستند کار کنند و نمایش‌هایی که کار می‌شد عمدتاً به ذهنیت‌های آن درامی بازمی‌گشت که از دل باورهای مذهبی درمی‌آمد. مثلاً زنده‌یاد محمود استادمحمد نمایش "دقیانوس امپراتور شهر" را به صحنه برد و یا در تالار مولوی نمایشنامه "مدرس" کار شد و زمینه اجرای تلویزیونی‌اش هم فراهم آمد. من همان سال‌ها متوجه شدم که یک پژوهشگر تئاتر به هر جایی که می‌رود با درهای بسته روبه‌رو می‌شود. در آن دوره سرپرست مرکز هنرهای نمایشی آقای علی منتظری بود که من به ایشان یک نامه نوشتم و پیشنهاد دادم که یک کتابخانه تخصصی و مرکز اسناد تئاتری تأسیس شود. آقای منتظری هم موافقت کرد و گفت به دنبال منابعت بگرد تا ببینیم این طرح به کجا می‌رسد. من دیدم یک سری کتاب از آربی آوانسیان، دکتر علی رفیعی و بیژن مفید از قبل انقلاب مانده و یک مجموعه چهار جلدی با نام "ورلد دراما" اثر مک گاورهیل هم وجود دارد که بعدها کتاب "درام‌نویسان" از مطالعه آن کتاب به ذهن من رسید. به جز این کتاب‌ها، تعداد زیادی پوستر، بروشور و متن‌های نمایش­‌هایی از قبل مانده بود. مثلاً دیدم 15 نسخه تایپ شده از نمایشنامه "بلبل سرگشته" یا 20 نسخه از نمایشنامه "ارثیه ایرانی" و دیگر آثاری که در تالار سنگلج به صحنه رفته بود، وجود دارد و این نمایشنامه‌ها دارند خاک می‌خورند. من این منابع را جمع‌آوری کردم و بعد دنبال مکان احداث کتابخانه تخصصی و مرکز اسناد تئاتری ‌گشتم تا اینکه در نهایت یک سالن بلااستفاده در تئاتر شهر که قبلاً آربی آوانسیان و گروهش در آن تمرین می‌کردند را پیدا کردم و کم کم نطفه‌های اصلی کتابخانه شکل گرفت. در ادامه یک سری از نمایشنامه‌های تئاتر لاله‌زار که مربوط به اجراهای تئاتر نصر، تئاتر دهقان و سایر تئاترهای لاله‌زار بود را پیدا کردم و در کنار سایر منابعی که جمع‌آوری کرده بودم قرار دادم تا اینکه تئاتر شهر سال 62 صاحب یک مکانی با نام "کتابخانه تخصصی و مرکز اسناد و مدارک هنرهای نمایشی" شد. آن زمان دیگر جشنواره‌های فجر هم شروع شده بود و هر سال تعداد زیادی متن برای تصویب و اجرا به جشنواره تئاتر فجر فرستاده می‌شد که آن متن‌ها هم بعد از جشنواره به کتابخانه می‌آمد و ما آن‌ها را طبقه‌بندی می‌کردیم. من یادم است آن موقع دانشجوها و بخصوص دانشجوهای دانشگاه آزاد مکانی برای مطالعه نداشتند و از وقتی ما کتابخانه را راه‌اندازی کردیم، همه به آنجا می‌آمدند. البته هنوز منابع کافی در دسترس دانشجویان نبود اما ما همه متن‌های نمایشی را داشتیم و در اختیار مراجعین قرار می‌دادیم. من یادم است از دهه 70 به بعد تعداد زیادی کتاب تئاتر به کتابخانه‌ها راه یافت و نشر تئاتر، دنیای هنر نمایش را تجهیز کرد. ما خیلی از کتاب‌ها را تا قبل از دهه 60 نداشتیم اما بخصوص از دهه 70 به بعد صاحب منابع تئاتری شدیم و کتاب‌های ترجمه زیادی هم به کتابخانه تخصصی هنرهای نمایشی آمد. من زنده‌­یاد هوشنگ‌ آزادی‌ور را از کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان می‌شناختم. هوشنگ آزادی‌ور در آن زمان از دان لافون متن‌هایی را ترجمه می‌کرد و به بیژن مفید، اردوان مفید و ... می‌داد تا آن‌ها به‌عنوان منابع تمرین برای اجراهای تئاتر روی آن کار کنند.

منصور خلج

شما تا چه زمانی در کتابخانه تخصصی و مرکز اسناد هنرهای نمایشی فعالیت کردید؟

من سال 82 بازنشسته شدم ولی کتابخانه همچنان هست و دارد کارش را انجام می‌دهد. من در تئاتر شهر یک دلمشغولی دیگر هم داشتم. من از نوجوانی دوست داشتم ببینم مثلا امثال یوجین اونیل، آرتور میلر و دیگران که بوده‌اند. در واقع زندگی‌نامه این درام‌نویس‌ها برای من جذاب بود. خوشبختانه در همان حین مجله نمایش پای گرفت و آقای علی منتظری سردبیر مجله شد و خانم تقیان، خانم گوشه‌­گیر، آقای پرویز زاهدی و بنده هم در آن مشغول کار شدیم. من در مجله نمایش راجع به شخصیت‌ها و نمایشنامه‌نویس‌های مهم دنیا کار می‌کردم و هر کدام از شخصیت‌ها من را به شخصیت‌های دیگر رجوع می‌دادند و به همین شکل به سراغ نمایشنامه‌نویس‌های مختلف می‌رفتم. مثلاً یوجین اونیل نمایشنامه‌ای با نام "لباس سیاه برازنده الکترا نیست" دارد او "الکترا" اوریپید یا "الکترا" سوفوکل را به‌روز کرده است. من به مرور متوجه شدم که چقدر نمایشنامه وجود دارد که من نخوانده‌ام و بعد شروع کردم نمایشنامه‌های اشیل، اوریپید و سوفوکل تا آثار معاصر را به دقت خواندم. تمام آثار برتولت برشت، آرتور میلر و تنسی ویلیامز، شکسپیر، مولیر، راسین را خواندم و یک‌بار دیگر به سراغ آثار شکسپیر رفتم و آن‌ها را این‌بار با دقت بیشتری خواندم. آن موقع هنوز مدرک کارشناسی ارشدم را نگرفته بودم و بعدها در مقطع ارشد هم درس خواندم. من 8 دوره در آزمون کارشناسی ارشد شرکت کردم و در عین تعجب من را رد می‌کردند. کسانی قبول می‌شدند که خودشان هم تعجب می‌کردند. جالب است که از یک جاهایی من را دعوت می‌کردند تا درس بدهم و از طرف دیگر اجازه نمی‌دادند من وارد دانشگاه شوم. من قبل از انقلاب هم کار کرده بودم و ما را به چشم دیگری می‌دیدند اما من با پشتکاری که داشتم، پا پس ‌کشیدم تا اینکه سال 78 در آزمون کارشناسی ارشد قبول شدم و مدرک ارشدم را از دانشکده سینما و تئاتر گرفتم. از آن به بعد شروع به تدریس کردم و تدریس و نوشتن مجموعه کتاب‌های "درام‌نویسان جهان" برایم به صورت یک وظیفه درآمد.

الان چند جلد از مجموعه "درام‌نویسان جهان" چاپ شده است؟

جلد اول و دوم منتشر شده است و جلد سوم هم رونمایی شده اما هنوز توزیع نشده است.

آیا این مجموعه ادامه خواهد داشت؟

حتماً. من الان تا معرفی نمایشنامه‌نویسان معاصر مثل دیوید ممت و آرتور کوپیت پیش آمده‌ام، اما همین الان نمایشنامه‌نویسان جدیدی در دنیا وجود دارند و در حال نوشتن هستند که به آنها هم خواهم پرداخت.

شما در کنار مجموعه کتاب "درام‌نویسان جهان" یک کتابی هم درباره درام‌نویسان ایران با نام "از آخوندزاده تا بیضایی" منتشر کرده‌اید. آیا معرفی درام‌نویسان ایران هم ادامه خواهد داشت؟

بله آن هم ادامه دارد. من کار کردن روی کتاب "از آخوندزاده تا بیضایی" را زمانی که دانشجوی کارشناسی ارشد بودم شروع کردم. انگیزه‌اش هم از آنجایی شکل گرفت که وقتی در کتابخانه تئاتر شهر بودم، می‌دیدم دانشجوی تئاتر اسمی از بهمن فرسی، گریگور یقیکیان و معز دیوان فکری را نشنیده بو، و آثارشان را نمی‌شناخت و این من را متعجب می‌کرد. این‌طور شد که من احساس کردم باید یک کتاب هم راجع به درام‌نویسان خودمان بنویسم. من خیلی تحت تأثیر نمایشنامه‌های آقای رادی بودم و آثار ایشان را خیلی می‌پسندیدم یا کارهای آقای بیضایی و ساعدی را هم دوست داشتم.

کتاب "از آخوندزاده تا بیضایی" چه سالی منتشر شد؟

در سال 81. قبل از این کتاب آقای بیضایی "نمایش در ایران" را نوشته بود که در آن به نمایش و اشکال سنتی پرداخته، در حالی‌که کتاب من راجع به نمایشنامه‌نویسان مدرن ایرانی از میرزا آقا تبریزی و میرزا فتحعلی آخوندزاده تا بهرام بیضایی است. جلد بعدی این کتاب از آقای بیضایی به بعد است و به نمایشنامه‌نویسان دهه چهل مثل خسرو حکیم‌رابط، بهزاد فراهانی، محمود دولت‌آبادی و نمایشنامه‌نویسان نسل بعد مثل محمد رحمانیان، محمد چرمشیر، نغمه ثمینی، محسن یلفانی و حسین کیانی و دیگران می‌پردازد. مشکلی که من داشتم این بود که وزارت فرهنگ و ارشاد در تجدید چاپ کتاب "از آخوندزاده تا بیضایی" به یک سری موارد ایراد گرفت. مثلاً گفتند بیژن مفید را کلاً از کتاب حذف کنید یا عکس غلامحسین ساعدی و صادق هدایت را بردارید. به هر حال این نمایشنامه‌نویس‌ها جریان‌ساز، تأثیرگذار و صاحب سبک هستند و من نمی‌توانم آنها را حذف کنم. من مگر می‌توانم نمایشنامه‌­نویسی مثل محسن یلفانی را در این فهرست قرار ندهم؟

جلد دوم کتاب درام‌نویسان ایران کامل شده است؟

خیر. هنوز دارم روی آن کار می‌کنم. حسین کیانی، حمید امجد، رضا صابری، علی نقی رزاقی، صادق عاشورپور، محمد یعقوبی، نغمه ثمینی و داود کیانیان و... نمایشنامه‌نویسانی هستند که در جلد دوم کتاب درام‌نویسان ایران به معرفی آن‌ها می‌پردازم.

شما علاوه‌بر پژوهش‌های‌تان که راجع به شخصیت‌های نمایشنامه‌نویس ایرانی و خارجی است، یک سری کتاب هم در حوزه تئوری دارید که یکی از آن‌ها با نام "تئاتر و نشانه‌ها" خیلی معروف شده است. کتاب "تئاتر و نشانه‌ها" را چگونه نوشتید؟

ما در دوره کارشناسی ارشد یک درسی با نام "نشانه‌شناسی" داشتیم و یک استادی داشتیم که ایشان می‌آمد راجع به یک چیزهایی حرف می‌زد که اصلاً ربطی به تئاتر نداشت. من یکی دو بار به ایشان گفتم استاد این صحبت‌هایی که شما در مورد نشانه‌شناسی می‌‌کنید ربطش به تئاتر چیست؟ یک سری چیزهای کلی را می‌گفت. از آنجا بود که یک جرقه‌ای در ذهن من خورد که یک کتاب راجع به نشانه‌شناسی در تئاتر بنویسم و کتاب "تئاتر و نشانه‌ها" حاصل آن اندیشه است. من دوره‌ای که تدریس می‌کردم هم دیدم هیچ منبعی نیست که به بچه‌ها بگوییم فرق ملودرام با درام یا فرق کمدی فرس با گروتسک چیست. من سعی کردم این مسائل را در کتاب "تئاتر و نشانه‌ها" جمع‌بندی کنم تا به کمک دانشجوها و علاقه‌مندان بیاید. کتاب‌های نشانه‌شناسی دیگری هم وجود دارد.

علاوه‌بر کتاب شما، آقای فرزان سجودی هم کتاب ترجمه "نشانه‌شناسی تئاتر و درام" را دارند که آن هم به نوعی می‌تواند مکمل کتاب شما باشد. شما به حوزه اجرا هم پرداخته‌اید ولی کتاب آقای سجودی بیشتر در مورد متن صحبت می‌کند.

بله، کتاب آقای سجودی هم کتاب خوب و منبع ارزشمندی است.

در زمینه تئوری کتاب دیگری ننوشته‌اید؟

خیر.

منصور خلج

آیا نمایشنامه هم ترجمه می‌کنید؟

بله. نمایشنامه‌هایی که بپسندم و خوشم بیاید را ترجمه می‌کنم. اخیراً یک نمایشنامه از الیور گلداسمیت را ترجمه کرده‌ام. گلداسمیت به فرزند خلف شکسپیر معروف است که کمدی را از شکسپیر می‌گیرد، منتها کمدی او کمدی میانه است. الیور گلداسمیت و جان شرایدن دو کمدین قرن 17 و 18 هستند که نمایشنامه‌های خوب و بدیعی را در تئاتر انگلیس می‌نویسند. بعد از شکسپیر تئاتر انگلیس دچار افول می‌شود، تا زمانی که گلداسمیت و  جان شرایدن می‌آیند و شروع به نوشتن می‌کنند. نمایشنامه‌ای که من از گلداسمیت ترجمه کرده‌ام، یک کمدی قرن هجدهمی است و یک جور سوءتفاهم‌هایی است که در حال و هوای فرهنگ انگلیسی به‌وجود می‌آید. درباره یک جور اشرافیت خاصی است که در یک دوره‌ای در انگلیس رایج بوده و حالا با طنز و سخره به آن نگاه می‌کنند.

نام نمایشنامه چیست و کدام نشر قرار است آن را منتشر کند؟

نام نمایشنامه "اشتباهات آن شب" است و توسط نشر آواژه منتشر می‌شود. کارهایش انجام شده و فقط کارهای مربوط به جلد کتاب مانده است.

در مورد بنیاد نمایش کودک و نوجوان توضیح بدهید. این بنیاد چگونه بنیادی است؟

بنیاد نمایش کودک و نوجوان یک سازمان مردم نهاد خصوصی است و هدف ما در این بنیاد این است که فعالیت‌هایی مثمر ثمر در زمینه تئاتر کودک انجام بدهیم. ما بعد از انقلاب حتی به تعداد انگشتان دست هم آدم‌هایی را نداریم که همه انرژی‌ و تلاش‌شان را برای نمایش کودک بگذارند. تمام بچه‌های ما عاشق تئاتر هستند ولی تولیدات، سالن یا بودجه‌ای که متعلق به آنها باشد خیلی کم است. تئاتر زمانی در یک جا شکل می‌گیرد که مکان داشته باشد. یکی از دلایلی که تئاتر در کشور ما شکل نگرفت این بود که ما مکان تئاتر نداشتیم. تئاتر ما همواره دوره‌گرد بوده است. مثل تعزیه، تئاتر عروسکی یا نمایش خیمه‌شب‌بازی. تعزیه تازه از زمانی پدر و مادر دار می‌شود که ناصرالدین‌شاه به فرنگ می‌رود و برمی‌گردد و دستور می‌دهد تکیه دولت را بسازند. بعد از آن تعزیه یواش یواش حرفه‌ای می‌شود. اگر تئاتر در یونان و روم رشد کرد به خاطر این بود که آنها برای اجرای تئاتر مکان‌های مشخصی را داشتند و مردم در جشن‌ها و مراسم‌ها به محل‌های برگزاری تئاتر می‌رفتند و تئاتر می‌دیدند. مثل تئاتر اپیداروس و کلوسئوه.

در بنیاد نمایش کودک و نوجوان چه کارهایی کرده‌اید و قرار است چه اتفاقاتی بیفتد؟

بنیاد تئاتر کودک یک تشکل غیردولتی است که 5-6 نفر هم بیشتر نیستیم و در آن داریم کارهای بنیادی می‌کنیم. مثلاً تعدادی نمایشنامه متناسب برای دانش‌آموزها را چاپ کردیم. علاوه‌بر آن، به مناسبت صدمین سال اجرای تئاتر کودک توسط مرحوم باغچه‌بان یک مراسمی را راه­‌اندازی کردیم و سعی کردیم نمایشنامه‌های ایشان را با هر ترفندی گردآوری کنیم. خوشبختانه این نمایشنامه‌ها دارد با مجوز خانواده مرحوم باغچه‌بان چاپ می‌شود. همچنین یک سری پژوهش‌های بنیادی در زمینه تئاتر کودک هم داریم انجام می‌دهیم. ترجمه‌هایی هم در زمینه تئاتر کودک درآورده‌ایم. مثلاً آقای فدایی حسین و آقای یدالله آقاعباسی در این زمینه کار کرده‌اند. ما یک زمانی در زمینه تئاتر کودک هیچ منبع و مرجعی نداشتیم و هیچ نمایشنامه‌ای وجود نداشت، اما امروزه چند جلد کتاب‌ از دیوید وود و چند جلد کتاب از اوراند هریس داریم. نشریه‌هایی مثل "توکا" و "پرواز خیال" را هم داریم. ما صد سال تئاتر کودک داشته‌ایم اما تاریخ تئاتر کودک‌مان پیوسته نبوده است. بعد از آقای باغچه‌بان، تئاتر کودک سال‌ها قطع شد تا اینکه وارد عصر پهلوی ‌شدیم و در یک دوره‌ای یک آدمی مثل ابوالقاسم جنتی یک سری کار برای مدرسه نوشت و دوباره این روند قطع شد، تا اینکه سال‌ها بعد بیژن مفید نمایشنامه‌هایی مثل "ترب"، کوتی و موتی" و "شاپرک خانم" را نوشت. بعد از انقلاب هم ما تئاتر کودک را به صورت پراکنده داشتیم تا اینکه دو اتفاق مغتنم برای تئاتر کودک افتاد؛ یکی تثبیت شدن تالار هنر به‌عنوان مکانی برای اجرای تئاتر کودک بود و دیگری اینکه دو سالن گلستان و بوستان در پارک لاله نیز به تئاتر کودک و تئاتر عروسکی اختصاص داده شدند. اتفاق خوب دیگری که افتاد این بود که در دهه شصت اولین جشنواره تئاتر کودک در همدان شکل گرفت و این جشنواره یواش یواش از جشنواره منطقه‌ای به یک جشنواره کشوری تبدیل و بعد هم بین‌المللی شد. این جشنواره به هنرمندان ما در حوزه تئاتر کودک کمک کرد که با گروه‌های خارجی آشنا شوند و از طرفی هر ساله به مناسب این جشنواره چند جلد کتاب در می‌آید و به منابع تئاتری ما اضافه می‌شود. در این بین فقط یک نقصی داریم و آن نقص این است که تئاتر کودک ما آکادمیک (دانشگاهی) نیست.

یعنی فکر می‌کنید که تئاتر کودک خودش نیاز به یک گرایش مستقل در رشته تئاتر دارد؟

بله. ببینید، اصولاً دانشجوی نمایشنامه‌نویسی در دانشکده به یک استاد راهنما احتیاج دارد که در کنار آن بتواند آنقدر بنویسد و بنویسد که پیشرفت کند. مثلاً آقای علیرضا نادری در کنار اکبر رادی نمایشنامه‌نویس می‌شود، اما متأسفانه ما این روابط را در تئاتر کودک نداریم. آدم‌هایی که در تئاتر کودک حضور دارند، آموزش‌های لازم را ندیده‌اند و نهایتاً چند کار انجام می‌دهند و بعد به یک وادی دیگری می‌روند. پیشنهاد ما این بود که تئاتر کودک خودش یک حوزه دانشگاهی شود. ما خودمان این تجربه را داشته‌ایم. آقای دان لافون برای ما در کانون پرورش فکری یک دوره گذاشت مثل یک ترم آموزش دانشگاه و آنچه که لازم بود را به ما گفت. ایشان می‌گفت درست است که شما دانشجوی تئاتر هستید ولی حالا دیگر با کودک سروکار دارید و باید آنچه که مربوط به آموزش تئاتر کودک است را هم بیاموزید. یک نویسنده کودک نه فقط باید دنیای تئاتر را بشناسند، بلکه باید یک نقبی هم به کودکی‌ها و دلمشغولی‌های خودش در دوران بچگی بزند و آنها را بیرون بکشد و به قول سهراب سپهری برای مخاطبش حرفی از جنس زمان داشته باشد.

آیا بنیاد نمایش کودک و نوجوان می‌تواند طرح آکادمیک کردن تئاتر کودک را دنبال کند؟ این جزو برنامه‌های شما هست؟

ما داریم تلاش‌مان را می‌کنیم. این طرح را به دانشگاه ارائه داده‌ایم و حتی طرح درس‌ها را هم آماده کرده‌ایم، منتها این مسئله دچار پیچش‌های سیستم‌ اداری گردیده و باید ببینیم چه زمانی به نتیجه می‌رسد. برتولت برشت حرف قشنگی می‌زند. او می‌گوید: "آرمان‌های بزرگ تا بخواهد به عمل بینجامد، بسیار بسیار تعدیل می‌شود." باجناق من دلش می­‌خواست یک کارخانه نساجی بزرگ در حومه فرانکفورت دایر کند اما بعدا به یک دکه قره‌­قره‌­فروشی سر محل­‌شان قانع شد. ما با آموزش و پرورش وارد مذاکره شده‌ایم. آموزش و پرورش هر سال جشنواره‌ دانش‌آموزی دارد که برایش هزینه هم می‌کنند؛ اما آموزش درست و حسابی پشت این قضایا نیست. آموزش و پرورش یک دوره، یک سری کارهای آزمون و خطایی کرد؛ مثلاً بعد از انقلاب آدم‌هایی را به‌عنوان مربی پرورشی به مدارس فرستاد تا بروند با بچه‌ها کار کنند. این مربی‌ها از تئاتر چیزی نمی‌دانستند. کسی که چیزی از فرهنگ نداند، چطوری می‌تواند دانش‌آموز را تربیت کند؟ پیشنهاد ما این است که توسط آدم‌هایی که در زمینه تئاتر کودک آگاه هستند و شناخت خوبی از حوزه کودک دارند، برای مربی‌ها دوره بگذارند. در حال حاضر در تهران و خیلی از شهرهای بزرگ مثل مشهد، اصفهان و تبریز، کسانی وجود دارند که می‌خواهند در مدارس غیر انتقاعی کلاس‌های تئاتر و مربی تئاتر داشته باشند. خب این نیرو (مربی تئاتر) از کجا باید تأمین شود؟ هر کسی می‌تواند بگوید من مربی تئاتر خلاق هستم، اما آیا واقعاً این مربی‌ها آموزش دیده‌اند و تربیت شده‌اند؟ باید با جدیت به این قضایا نگاه شود. ما اخیراً فراخوان دادیم و بسیاری از مربی‌های خلاق را ماهی یک روز جمع می‌کنیم و آنها تجربیات‌شان را به ما می‌گویند. 40 سال پیش آقای دان لافون نمایش خلاق را این‌طوری به ما یاد می‌داد. الان مربی‌های خلاق ما هر کدام ممکن است برای خودشان یک روشی داشته باشند. خیلی‌ها از آنها هم با آزمون و خطاست. الان خود این مربی‌ها متوجه شده‌اند که نیاز به آموزش دارند چون وقتی سر کلاس می‌روند با مشکل مواجه می‌شوند و جواب نمی‌گیرند. ضمن اینکه کودک امروز با کودک دهه 50 زمین تا آسمان فرق کرده است. سال 51 که من برای آموزش به کرمانشاه می‌رفتم، بچه‌ها از طبقات پایین اجتماعی بودند اما امروزه بچه‌ها تک فرزند و نازپررورده هستند و امکانات خیلی بهتری دارند. مضاف بر اینکه طی این سال‌ها ذهن بچه‌های ما پر از آموزه‌هایی مثل "مرد عنکبوتی"، "هری پاتر"، "ارباب حلقه‌­ها" و "هابیت"  شده و از این نوع برنامه‌ها را نیز زیاد نگاه می‌کنند، در حالی‌که هیچ شناختی از فرهنگ خودشان ندارند.

بنابراین ضرورت فرهنگی هم ایجاب می‌کند که تئاتر را برای دانش‌آموزان جدی‌تر بگیریم. به قول شما زمانه هم مدرن شده و طبقه متوسط گسترده‌تر شده است. تهدیدها و هجمه‌های فرهنگی هم وجود دارد و در عین حال بیگانه‌گرایی و هویت‌گرایی هم به علت حضور ماهواره و دستگاه‌های الکترونیکی و فضاهای مجازی دارد بیشتر می‌شود. در این شرایط خواه یا ناخواه، تئاتر می‌تواند بسترساز فرهنگی باشد و کودکان ما را یک جورهایی نسبت به پیامدهای منفی واکسینه کند تا کودکان ما فرهنگ، زبان و اساطیر کشور خودشان را بشناسند و در عین حال با تئاتر بتوانند بهتر آموزش ببینند. به هر حال آموزشی که آدم‌ها از طریق تئاتر می‌بینند، شاید در کتاب یا موارد دیگر اتفاق نیفتد، به خاطر اینکه آموزش تئاتر توأم با پرورش و ذهن پویا، خلاق و فانتزی است و یک جورهایی باعث کشف و شکوفایی خلاقیت آن­ها می‌شود و باعث این می‌شود که خود بچه‌ها هم تبدیل به آدم‌های کارآمدی شوند و تمام این آموزه‌ها را به شکل کاربردی پیش ببرند.

دقیقا.

خودتان با توجه به تجربیاتی که در حوزه تئاتر کودک به عنوان مربی داشته‌اید، کتاب یا پژوهشی در این زمینه دارید؟

نوشته­‌های پراکنده و مقاله دارم اما هنوز مدون‌شان نکرده‌ام. دنبال فرصت می‌گردم که این کار را انجام بدهم. ما زمانی که به‌عنوان مربی به شهرها و کلاس‌های مختلف می‌رفتیم، سر ماه یک جلسه‌ای با بقیه مربی‌ها داشتیم و تجربیات‌مان را می‌گفتیم تا ببینیم کدام تمرین‌­ها جواب می‌دهد و کدام جواب نمی‌دهد. من یادداشت‌ها و تمرین‌های همه این ایام را دارم.

حتی جزوه‌هایی که اشاره کردید آقای آزادی‌ور ترجمه می‌کرد هم می‌شود ضمیمه کار شما شود تا زمینه یک پژوهش خواندنی و در عین حال کاربردی را پیش بکشد.

بله. ما داریم از یک شیوه دیگر هم استفاده می‌کنیم. در حقیقت ما با کتابخانه ملی یک تفاهم‌نامه نوشته‌ایم و داریم تاریخ شفاهی تئاتر کودک را ضبط می‌کنیم. این پروژه به این شکل است که هر جلسه با یکی از پیشکسوت‌های تئاتر کودک صحبت می‌شود. از خانم پروانه باغچه‌بان شروع می‌شود و بعد به آقای داود کیانیان، آقای بهروز غریب‌پور، آقای حسن دادشکر، بنده و دیگر پیشکسوت‌ها می‌رسد. کتابخانه ملی صحبت‌های این دوستان را ضبط می‌کند و انشاءالله بعدها منتشر می‌شود.

در حوزه اجرا فکر می‌کنم "شازده کوچولو" آخرین کارتان بود که آن را سال 86 روی صحنه بردید. آیا در این 11 سال دیگر نمایشی را برای کودکان و نوجوانان روی صحنه نبردید؟

بازتولید نمایش "جاری مثل جویبار" را هم در تالار هنر به صحنه بردم. در حال حاضر سه چهار نمایشنامه دارم و دوست دارم آنها را کار کنم، منتها کار کردن ما از بیرون دل دیگران را می‌برد و از داخل به خودمان ضربه می‌زند. تئاتر کودک هزینه دارد و الان پولی در تئاتر نیست و به ما می‌گویند خودت برو تهیه‌کننده پیدا کن، در حالی‌که در تئاتر کودک کسی تهیه‌کننده نمی‌شود.

یعنی برای آدم‌های با تجربه‌ای مثل شما که عمرتان را سال‌ها صرف تئاتر کرده‌اید هم این حمایت وجود ندارد؟

متاسفانه باید بگویم، ندارد. شاید گذاشته‌­اند بعد از مرگ‌­مان گرامی بدارند.

تعریف خصوصی شدن شاید برای جوان‌ها بنا بر انرژی، توان و حوصله‌ای که دارند، بتواند این ارتباط‌ها را ممکن کند اما آدم‌هایی مثل شما دیگر از حوصله‌تان خارج است که بخواهید خودتان روابط عمومی کارتان بشوید و سایر امکانات را فراهم کنید تا یک تئاتر را به صحنه ببرید. اصلاً نشدنی است و در تمام دنیا هم همینطور است.

به همین خاطر است که من ظرف این چند سال کاری را به صحنه نبرده‌ام. من الان سه چهار نمایشنامه جدید دارم که بعضی‌ها‌یشان هم دارد چاپ می‌شود. نمایشنامه "به دنبال رنگین‌کمان" اخیراً زیر چاپ رفته است. نمایشنامه دیگری هم با نام "تقلید" دارم که آن هم توسط ناشر دیگری دارد، چاپ می‌شود. اما این‌ها را نمی‌توانم کار کنم چون نمایش کودک هزینه دارد. شاید استفاده از موسیقی در یک نمایش بزرگسال هزینه‌ای نداشته باشد، اما تئاتر کودک حتماً موسیقی می‌خواهد و 6-7 میلیون تومان هزینه موسیقی تئاتر کودک می‌شود. تئاتر کودک، لباس و طراحی صحنه می‌خواهد و این‌ها هزینه دارند. به اضافه اینکه شما یا باید کاری نکنید و یا اگر می‌کنید، باید در شأن و اندازه خودتان باشد. این مسائل دست به دست هم داده و حسرت به صحنه بردن نمایش‌های جدید را به دل من گذاشته است.

منصور خلج

در پایان اگر صحبتی باقی مانده است بفرمایید.

خوشحالم که امروزه امکانات و منابع زیادی در زمینه تئاتر وجود دارد. شما امروز به راحتی می‌توانید از طریق گوگل اطلاعات زیادی را دریافت کنید، در حالی‌که زمان ما هیچ‌کدام از این‌ها نبود و ما در زمانه فقر اطلاعات به سر می‌بردیم. امروزه منابع زیادی در زمینه تئاتر وجود دارد، منتها تشنگی‌اش کم است و به نظر می‌آید که دانشجوها زیاد مشتاق نیستند به این منابع رجوع کنند. زمان ما کتاب یک رسانه‌ای بود که یک‌تنه همه مسئولیت‌ها را برعهده داشت ولی امروزه دیگر این قضایا نیست. گویا زمانه امروز بیشتر دیداری شده است و همه می‌خواهند از طریق لپ‌تاپ و تلویزیون اطلاعات بگیرند. امیدوارم دانشجویان و علاقه‌مندان رغبت بیشتری به مطالعه منابع موجود در زمینه تئاتر نشان بدهند.