سرویس تجسمی هنرآنلاین: حبیب‌الله صادقی سال ۱۳۳۶ در تهران به دنیا آمد و علاقه به هنر و ادبیات از سال‌های کودکی در وجود او شکل گرفت. او لیسانس نقاشی را از دانشکده هنرهای زیبا دانشگاه تهران و دکتری پژوهش هنر خود را از دانشگاه تربیت مدرس دریافت کرد. صادقی سال ۱۳۷۹ به‌عنوان عضو پیوسته فرهنگستان هنر جمهوری اسلامی ایران انتخاب شد و در سال ۱۳۸۴ به‌عنوان رئیس موزه هنرهای معاصر تهران معرفی شد. او در دانشگاه‌های مختلفی همچون دانشکده هنر، دانشگاه شاهد، دانشکده هنر دانشگاه تربیت مدرس، دانشگاه الزهرا ، واحد هنر و معماری دانشگاه آزاد اسلامی به آموزش و مدیریت پرداخته است. حبیب‌الله صادقی برخلاف چهره جدی خود، بانشاط و بذله‌گویی مهمان سفره هفت‌سین هنرآنلاین شد تا از هنر و خاطرات نوروز سخن بگوید.

 

آقای صادقی از دوران کودکی خود و شرایطی که در خانواده فراهم بود تا شما به هنر کشش پیدا کنید، بگویید.

من در یک خانواده پرجمعیت، سنتی و بسیار بامحبت بزرگ شدم و پدر و مادرم مهر فزاینده‌ و بی‌همتایی به اعضای خانواده اعطا کردند. خداوند به بنده 8 برادر و 4 خواهر داد و حاصل این لطف خدا و محبت و فداکاری مادر این شد که همه پسرهای خانواده تحصیلات عالی دکتری، فوق دکتری و پروفسوری دارند. واقعاً نقشی که مادر و خواهرانم به لحاظ فرهنگی برای خانواده ما ایفا کردند، نقش بی‌بدیل و بی‌نظیری بود. من یک پدر بزرگ روحانی داشتم که انسان شفیق، دوست‌داشتنی و مهربانی بودند و شعار اصلی خانواده هم محبت، همزیستی و تعامل بود. خدا را شاکرم که من در خانواده‌ای فرهنگی به دنیا آمدم. پدرم عضو جامعه مطبوعات بود و در بخش فنی روزنامه اطلاعات کار می‌کرد و برادرم نیز عضو شورای هیأت تحریریه روزنامه اطلاعات بود و موضوع نشر، کتاب و فرهنگ در زندگی ما موج می‌زد.

تحصیلات آکادمیک‌تان در چه زمینه‌ای است و در چه دانشگاهی تحصیل کردید؟

من دوره دبستان را در مدرسه 21 آذر تهران‌نو در شرق تهران گذراندم. دوره دبیرستان را تا کلاس سوم در دبیرستان محمدطاهر بهادری گذراندم و بعد به دلیل اینکه از کلاس دوم و سوم ابتدایی به جهان نقش، رنگ و تصویر و طرح زدن گرایش جدی پیدا کرده بودم، تصمیم گرفتم رشته نقاشی را در هنرستان هنرهای زیبای پسران بخوانم. به همین خاطر در کنکور نقاشی شرکت کردم و خوشبختانه پذیرفته شدم. سال 55 موفق شدم با درجه خیلی خوب دوره هنرستان را به پایان برسانم و بلافاصله همان سال در کنکور دانشکده هنرهای زیبا شرکت کردم و با رتبه خیلی بالا قبول شدم. هم در بخش عملی و هم در نظری رتبه خوبی آوردم و اساساً در کنار فرآیند نقاشی به ادبیات و مضامین عرفانی و موضوعات فلسفی نیز توجه زیادی داشتم، آن هم به این دلیل بود که در خانواده ما نگاه ویژه‌ای به موضوع نشر و کتاب وجود داشت. ورود من به دانشگاه تقریباً با رفتارهای اجتماعی که داشت در جامعه صورت می‌گرفت همزمان بود و من به دلیل اینکه پالت خانواده‌ام یک پالت مذهبی و در عین حال روشن‌فکر بود و به دلیل علاقه و الفتی که داشتم، در بحث‌ها و گفتمان‌ها شرکت می‌کردم. دوره‌ای بود که جامعه داشت برای انقلاب آماده می‌شد و ما درحال آموزش دیدن بودیم ولی در عین حال رفتارها و طبایع متفاوتی که بین ما و گروه‌های دیگر بود هم به یک شکلی بروز و ظهور پیدا می‌کرد. ما فرصت گفتمان و تعامل را ایجاد کرده بودیم و فضا هم فضای بسیار خوبی بود.

اشاره کردید که از دوران دبستان با نقاشی آشنایی داشتید. آیا تا قبل از هنرستان هم آموزشی در زمینه نقاشی دیده بودید؟

خیر. اما طراحی می‌کردم، نقاشی‌های بزرگان را کپی می‌کردم و کتاب‌های زیادی را می‌خواندم. هر جا احساس می‌کردم چراغ خانه یک نقاش روشن است، با حیرت و حیرانی به شیشه‌های خانه او چشم می‌چسباندم و ضرب قلم‌ها در من فوران حیرت را ایجاد می‌کرد. من دلم می‌خواست که باورها، حس و نحوه نگرشم به جهان را روایت کنم، نگرشی که عینیت محض نیست. به هر حال من بخش عمده‌ای از عمرم را برای یاد گرفتن نقاشی کلاسیک گذاشتم و بعد به مکاتب مختلف از جمله امپرسیونیست‌ها پرداختم و حالا به دوره‌های جدید کاری‌ام رسیده‌ام.

حبیب الله صادقی هفت سین 98

معلمان شما در عرصه هنر چه کسانی بودند؟

در هنرستان در زمینه نگارگری شاگرد استاد فرشچیان و در زمینه نقاشی شاگرد استاد اسدالله‌زاده و استاد مهدی حسینی بودم و استاد اصغر محمدی هم مدیر هنرستان بود. در بخش مجسمه‌سازی و در بخش گرافیک هم کار کردم. خانم جمیله هاشمی معلم گرافیک ما بودند. آن سه سال به سرعت گذشت ولی خوش گذشت و پرتلاش. یک فرصتی بود که هنرستان هنرهای زیبا برای جوانان عصر ما ایجاد کرد و الآن می‌تواند این کار را به شکل بیشتر و پررنگ‌تری انجام بدهد. خوشبختانه نتایج خوبی هم حاصل شده است و بعد از پیروزی انقلاب نسلی که وارد هنرهای تجسمی ایران شده، نسل باشکوه، پرتلاش، عزت‌خواه و توانمندی بوده است. تعدد هنرستان‌ها و آموزشی که بی‌اغراق دارد به سمت توسعه می‌رود، یکی از مسائلی است که ما در پالت و باور فرهنگی هنر معاصر ایران باید به آن توجه و استناد کنیم. تمدن و فرهنگ ایران یک اتفاق بسیار میمون و مبارک است و من بر تمامی هنرمندان ایرانی ارج می‌نهم. اگر در عالم هنر من مسعود عربشاهی را به‌عنوان دایی خودم می‌بینم، پیکاسو هم می‌تواند پسر عموی من باشد چون ما همه عضو یک خانواده هستیم. خداوند در برگه‌دان هنر و فرهنگ در جهان به هر کدام ما یک فرصتی داده است که حضور، بروز و تجلی پیدا کنیم.

شما به‌عنوان یکی از نقاشان انقلاب شناخته می‌شوید و با توجه به اینکه دوران تحصیلات‌ و شروع خلق و ارائه آثارتان همزمان با رویدادهای اجتماعی انقلاب است، می‌خواهم از این بگویید که اصلاً چه شد که فضای نقاشی‌های شما به سمتی رفت که به اتفاقات جامعه واکنش نشان بدهید؟ اولین جرقه‌هایی که زده شد و شما به خلق آثار اجتماعی روی آوردید از چه زمانی شروع شد؟

آن زمان شرایط اجتماعی و رنج و محرومیتی که در جامعه پدید آمده بود و همین‌طور سبب‌سازان آن در نظام شاهنشاهی را از نزدیک می‌دیدیم. جریان روشن‌فکری، اندیشه چپ و مارکسیسم در ادبیات و نقاشی این روایت را دنبال می‌کردند و به شکلی به دنبال دعوت به انقلاب به‌عنوان یک بازشناسی و بازخوانی و برفکندن ابزار ظلم بودند. من هم به دلیل تربیت خانواده‌ام که برگرفته از اصول فرهنگی و مذهبی بود، یک نقد اجتماعی داشتم. پدر من داستان‌هایی از جریانات مارکسیست‌ها، تاریخ رضاشاه و روزگار قحطی را نقل می‌کردند و این داستان‌ها روی من تأثیر گذاشته بود. این را بگویم که اگرچه به ما نقاش انقلاب می‌گویید، ما به دنبال این نبودیم که خودمان را یک طبقه ویژه و جدید و یا آدم‌های ممیز و بی توجه به ملاحظات نشان بدهیم. ما از میان مردم و قشر متوسط به پایین بودیم. چون محیط زندگی من یک محیط فرهنگی بود، سعی می‌کردم به تدبیر، تعبیر و تأویل بیندیشم. یعنی هر جستاری را که دنبال می‌کردم، به دنبال تفسیرش بودم و حتی عینیتی که می‌دیدم هم به دنبال چرایی‌اش می‌گشتم. اگر فقر را می‌دیدم، در پی چرایی‌اش می‌گشتم و در پی این بودم که یک جوابی بدهم و جواب را در نهج‌البلاغه امام علی (ع) دیدم. جا دارد اینجا از مرحوم جواد فاضل (مترجم نهج‌البلاغه) یاد ‌کنم که در همسایگی پدر من زندگی می‌کرد. در زمان تولدم، مادرم می‌گویند که دوست دارند آقای فاضل در گوش من اذان بگوید. امیدوارم من به یمن اذانی که از حنجره مبارک جواد فاضل به گوشم آمده است بتوانم معرفت فرهنگی این انسان بزرگ را در شکل تصویر روایت کنم.

بنابراین می‌شود گفت که بخش قابل توجهی از رسالتی که شما به‌عنوان هنرمند بر دوش خود احساس می‌کنید، تأثیر گرفته از خواندن نهج‌البلاغه بوده است؟

بله. ما آن زمان هیأت قرآن داشتیم و من کتاب‌های قرآن، نهج‌البلاغه و صحیفه سجادیه را می‌خواندم و از سویی تعابیر نشانه‌شناسی که در فرهنگ عاشورا بود هم در خانواده ما موج می‌زد. امام علی (ع) می‌فرمایند: "هر جا نعمتی فراوان دیدم، حقوقی ضایع‌شده در کنارش یافتم." یا می‌فرمایند:" گرسنگی زحمت‌کش، پدیده بهره‌کشی سرمایه‌دار است" من از این سخنان امام (ع) تأثیر می‌گرفتم و همیشه اندیشه عدالت‌خواهی را داشتم، اما نه در زمره مارکسیسم و تفکرات دیگر. احساس کردم که ما مسئله عدالت‌خواهی را در اندیشه دینی خودمان داریم. آنچه که من از نهج‌البلاغه می‌خواندم، بسیار به من درس‌آموز بود و بحث‌های دکتر شریعی درباره شناخت مجدد امام علی (ع)، حضرت فاطمه و حضرت زینب (س) در حسینیه ارشاد هم در من ایجاد شکوه و تعالی کرد و من دیدم که این معرفت و معنا می‌تواند پاسخگوی پرسش‌های درونی من باشد. به همین خاطر دیدم که می‌توانم با ترجمه و بیان تصویری عدالت اجتماعی از دیدگاه قرآن، وظیفه خودم را به‌عنوان هنرمند انقلاب ایفا کنم.

حبیب الله صادقی هفت سین 98

اولین تابلوهایی که با مضمون انقلاب نقاشی کردید به چه سالی برمی‌گشت و چه نوع آثاری بود؟

معمولاً تابلوهایی که قبل از انقلاب با موضوع انقلاب کار می‌شد به این شکل بود که هنرمندان ما انقلاب را با نگرش خودشان ترجمه می‌کردند. سال 55 هنوز معلوم نبود که سرنوشت انقلاب به سمت جریان اسلامی برود، اما من تابلوی کشتار فیضیه را کار کردم که روایتی از شرح حال و دانش بی‌بدیل عموی شهیدم بود. ترم دوم دانشکده بودم که این نقاشی را کشیدم. معلم ما آقای هانیبال الخاص بودند که از کارهای من خوش‌شان می‌آمد. ایشان گفتند بچه‌ها بروید یک نقاشی با موضوع کار و مزرعه بکشید. من دیدم بچه‌های چپ‌ دارند یک سری تابلوهای مربوط به انقلاب، نفت و کارگرها کار می‌کنند و احساس کردم این یک فرصتی است تا بتوانم تجربه‌هایم در هنرستان را تکنیکی کنم. من یک تابلوی 2.40 در 1.60 با موضوع کشتار فیضیه ارائه دادم. حسین خسروجردی، کاظم چلیپا و ناصر پلنگی که دیگر بچه‌های انجمن اسلامی بودند هم هر کدام یک کار ارائه دادند. تابلوی آقای خسروجردی "حی علی الفلاح"، تابلوی آقای چلیپا "مرگ قهرمان" و تابلوی آقای پلنگی هم "کوچ" بود.

بنابراین اندیشه‌ای که باعث شد این چند هنرمند در سال‌های آینده یک فضای مشترک پیدا کنند در همان سال اول دانشگاه ریشه دارد.

بله. ما همدیگر را آنجا پیدا کردیم و تصمیم گرفتیم با تعدادی از دانشجویان معماری و گرافیک یک گروه در انجمن اسلامی دانشگاه تشکیل بدهیم و در مراسم‌ قرائت قرآن، هیأت و جلسات سخنرانی شرکت کنیم. با یک سری از انقلابیون و اندیشمندان دوران انقلاب هم ارتباط داشتیم و به صورت پنهانی با آنها کار می‌کردیم. گروه‌های دیگری هم بودند که در دانشگاه فعالیت می‌کردند و چند روز پس از پیروزی انقلاب یک نمایشگاه با نام "مرگ بر شاه" گذاشتند که کار خوبی هم بود ولی از میان ما کسی در آن شرکت نکرد.

یادتان می‌آید که چه هنرمندانی در آن نمایشگاه حضور داشتند؟

یک عده از گرافیست‌ها بودند. آقای ممیز و آقای شباهنگی ما را هم دعوت کردند اما گفتیم که ما روایت‌هایی داریم که شاید باعث شود مقداری اختلاف آرا پیش بیاید. بنابراین تصمیم گرفتیم خودمان نمایشگاه بگذاریم و چندی بعد هم موفق شدیم یک نمایشگاه را در حسینیه ارشاد برپا کنیم. آن نمایشگاه نزدیک دو ماه برپا بود و جمعیت زیادی هم برای بازدید از آن در خیابان زمرد به صف می‌ایستادند. مدیریت وقت تلویزیون هم آمد نمایشگاه ما را دید و بعد وسایل حمل و نقل به ما داد تا ما آثارمان را به شهرهای مختلف ببریم و نمایش بدهیم. ما آثارمان را به 9 شهر کشور بردیم و با استقبال خوبی هم مواجه شدیم. 6 ماه بعد با تعدادی تابلو به کانون آیت فیلم آمدیم و همراه با آقای انوار، خانم صفارزاده، آقای بهشتی، آقای گرمارودی، آقای مهندس موسوی، آقای مهندس هاشمی‌تبا و... کانون فرهنگی انقلاب اسلامی را راه انداختیم که بعد تبدیل به حوزه اندیشه هنر اسلامی و سپس به حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی تبدیل شد.

شما از شکل‌دهندگان حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی بوده‌اید. کمی از سال‌های ابتدایی حوزه هنری برای‌مان بگویید. فضای کاریتان به چه شکلی بود؟

هنر اجتماعی در ایران جزو هنرهای مجرد، آرمانی و تعالی‌خواهی است که در شروع خودش به دنبال این معنا بود که "هنرمند انسانی است خویشتن‌فرما". تعریفی که وجود داشت این بود که هنرمند یک انسان انقلابی است که مجاهدتش لزوماً نباید با تیربار و مسلسل باشد. به هر حال هنرمندان انقلاب یک سری هم‌ذات‌پندارها و هم‌باورهایی بودند که می‌خواستند هنر خویشتن‌فرما را دنبال کنند، منظور هنری است که سفارش از درون می‌شود. شما اگر کتاب "10 سال نقاشان انقلاب" را ببینید، متوجه می‌شوید که جوانان 23-24 ساله، نقد اجتماعی کرده‌اند و در مقابل فئودالیسم و سرمایه‌داری ایستاده‌اند. این آدم‌ها خودشان را در آغوش مردم دیدند و سعی کردند مفاهیمی را از میان متن مردم دریافت کنند. حداقل هنرمندانی که من می‌شناسم، کالبدهای ذهنی‌شان خویشتن‌فرماست. من خودم تا زمانی که در حوزه هنری کار می‌کردم، به خویشتن‌فرمایی بسیار اهتمام ورزیدم. پس حوزه هنری در زمان شروعش تأثیرگذار بود و انشاءالله الآن هم همین‌طور باشد. من سال 74 یا 75 کارم را از حوزه هنری به دانشگاه انتقال دادم و به نوعی یک جدایی اداری صورت گرفت اما جدایی اندیشه نبود و اندیشه‌ام همچنان با اندیشه حوزه هنری هم‌سویی داشت.

حبیب الله صادقی

معمولاً ویژگی‌های مشترکی در هنر انقلابی کشورهای مختلف جهان وجود دارد و حتی یک سری المان‌های خاص هم ممکن است در بعضی از آثار تکرار شود. آیا شما و دیگر هنرمندان انقلاب، تحت تأثیر آثار هنرمندان انقلابی کشورهای دیگر هم بودید؟

ما آثار هنرمندان انقلابی کشورهای دیگر مثل آثار هنر انقلابی مکزیک را دیدیم. هنرمندانی نظیر دیه‌گو ریورآ، سیکروس و اورسکو در مکزیک بسیار تأثیرگذار بوده‌اند. این سه هنرمند یک روایت نقاشی را درست کردند و کسانی که فرآیند هنر اجتماعی را دنبال می‌کردند، هزینه زیادی ‌می‌پرداختند تا بروند آثار آنها را روی دیوارهای کتابخانه ملی مکزیک ببینند. در جریان هنر اجتماعی در روسیه، کره شمالی، چین، کوبا و جاهای مختلف دنیا هم روایت‌های دیگری انجام می‌شود و چون مبدأ و مرجع هر نهضت اجتماعی، این‌همانی مارکسیسم بود، سند تصویری‌اش هم با خود انقلاب‌شان به آن سمت می‌رفت. این در حالی است که انقلاب ما این‌همانی نداشت و نقاشان انقلاب از روز اول انقلاب به دنبال این نبودند که الگوها، اسطوره‌ها و نشانه‌ها را بشناسند. مقوله نشانه‌شناسی جزو کارهایی است که لازم بود برای هنر دوران انقلاب اسلامی انجام می‌شد ولی متأسفانه انجام نشد. با این حال نقاشان انقلاب کسانی هستند که می‌خواهند از معرفت شکوهمند و تعالی‌خواه انقلاب یاد کنند. من چند کتاب دیدم که در مورد 80 تا 90 سال نقاشی معاصر ایران کار شده است و این اتفاق خوبی است ولی دلم می‌خواست پژوهشگران محترمی که این روایت‌ها را انجام داده‌اند از نزدیک با پالت ذهنی نقاشان انقلاب آشنا می‌شدند. متأسفانه یک بخشی از جریانات روشن‌فکری جامعه، هنرمندان دوران انقلاب را به‌عنوان آدم‌های فنتیک و نیروهای سرکوبگر اجتماعی تلقی می‌کنند. آنها ما را توجیه‌گران وضعیت موجود می‌دانند، در صورتی‌که اگر نقدهایی که ما کرده‌ایم را ببینند، متوجه می‌شوند که این‌طور نیست. هنرمندان انقلاب هر جا که لازم بوده است با شرافت نقد از درون هم کرده‌اند. آنها آثار ما را کامل ندیده‌اند.

شما سال‌هاست که به‌عنوان یک تصویرساز مطبوعاتی هم فعالیت می‌کنید. شروع فعالیت‌تان در رسانه به چه سالی برمی‌گردد؟

خداوند در سال 59 این فرصت را به من داد که وارد روزنامه شوم و به‌عنوان یک کاریکاتوریست و تصویرساز کار کنم و الان هم عضو هیأت تحریریه روزنامه اطلاعات هستم. طراح، کاریکاتوریست و تصویرساز روزنامه هستم. در زمان جنگ هر روز یک تریبون در روزنامه داشتم تا با دشمنی که با انقلاب من می‌جنگد، یک جنگ بیانی و روایی کنم. اگر آدم بخواهد سیر تحول یک نقاش را بررسی کند، باید ببیند در بزنگاه‌های تاریخ چه گفته است. من در بزنگاه نه، بلکه لحظه به لحظه با انقلاب بوده‌ و به‌عنوان یک تصویرساز مطبوعاتی هر روزش را نقاشی کرده‌ام. برای ثبت در تاریخ کار نکرده‌ام، بلکه کاری که انجام داده‌ام برای ثبت در وجدانم بوده است.

در بخشی از صحبت‌های‌تان اشاره کردید که بسیار پیگیر آثار نقاشان کلاسیک بوده‌اید و مطالعات زیادی در این زمینه داشته‌‌اید. در دوره‌ای که ما شاهد رویکردهای جدید هنری بودیم و دیدگاه‌ها و نوع کار هنری در دنیا در حال تغییر بود، آثار کلاسیک چه جذابیت‌هایی برای‌تان داشت که به دنبال آن رفتید و در کار خود شما چگونه نمود پیدا کرد؟

من چون در هنرستان و دانشکده هنرهای زیبا در محضر اساتید بزرگی مثل زنده‌یاد حیدریان بودم، نحوه نگاه این هنرمندان به طبیعت و حس شاعرانه‌ آن برایم بسیار جذاب بود. با این حال ما در دوره آموزشی به دنبال این بودیم که رقابت و تجربه کنیم تا بتوانیم هنر کلاسیک را پیدا کنیم. در واقع این دلیل راه ما بود. من از هنرستان تا سال سوم و چهارم دانشکده به این علاقه داشتم که پالت، مدیوم‌ها، ترکیب‌بندی، هندسه مبنایی و نحوه چرخش رنگ هنر کلاسیک را به لحاظ تکنیکی یاد بگیرم. تا بخش زیادی هم از محضر اساتید مثل آقای حیدریان و دیگران یاد گرفتم. در آن دوران همزمان دانشجوی آدم‌های بزرگی مثل پرویز تناولی و همین‌طور مرحوم مارکو گریگوریان هم بودم که هنر مدرن را دنبال می‌کرد. در زمینه تصویرسازی و گرافیک هم در محضر اساتیدی مثل مرتضی ممیز تلمذ کردم. بنابراین تنوع و ژانرهای مختلف پدیدارشناسی در امر تجسمی در آن دوران وجود داشت اما من احساس می‌کردم که اول باید هنر کلاسیک را به لحاظ کیفی و علمی یاد بگیرم و بعد بتوانم به دنبال خوانش‌های بعدی بروم. به همین دلیل من به دنبال نگارگری، تصویرسازی و کاریکاتور رفتم. البته اگر شما آثار چند سال اخیر من را نگاه کنید، می‌بینید آثارم به یک تجرید رسیده و کاملا آبستره است. من تمام مکاتب هنری را کپی، ترجمه و هضم کردم تا به این دلیل راه جدید رسیدم.

حبیب الله صادقی

در این آثار جدید چه رویکردی را دنبال می‌کنید؟

یک مجموعه‌ با عنوان "روزنه‌ای به باغ بهشت" دارم که حدود 15 سال است مشغول آن هستم و در آن طبیعت مینوی را در یک جهان مثالی دنبال می‌کنم. از آنجایی که هنر با باورهای من یک تجرد و تجریدی دارد، من در حال دنبال کردن این بیان تجرید هستم و دلم می‌خواهد توفیق این را داشته باشم که به‌عنوان یکی از خدمت‌گذاران جامعه هنرهای تجسمی، وظیفه باطنی و آرمانی و تلاشی که کرده‌ام را برای بروز و ظهور این معرفت و تجلی به ثمر برسانم. ان‌شاءالله بتوانم برگه‌ای را به برگه‌دان ارجمند هنر تجسمی ایران که بسیار برگه‌دان عزیز، فداکار، کم‌خواه و با عزتی است، اضافه کنم.

گذار از نقاشی فیگوراتیو به تجرید، یک روند اصولی است که ما در تاریخ هنر شاهد آن بوده‌ایم و در کار شما هم این اتفاق رخ داده است. اما در آثار شما دیگر واکنش به رویدادهای اجتماعی وجود ندارد؟

من به‌عنوان یک نقاش اجتماعی همیشه یک گوشم به فرآیندهایی است که در جامعه جهانی و جامعه خودمان در حال اتفاق افتادن است. روال کار من این‌طور نیست که اگر درگیر کار آبستره باشم و یک اتفاق تلخ در جهان بیفتد، چشمم را به روی آن اتفاق ببندم و به کار خودم ادامه بدهم. سال‌ها پیش داشتم نقاشی آبستره کار می‌کردم ولی زمانی که حادثه یازده سپتامبر اتفاق افتاد، برای مدتی کار آبستره را کنار گذاشتم و چند تابلو در این رابطه کار کردم. یعنی به‌ یک‌باره رنگ‌های تجریدی من تبدیل به فیگور شد. زمانی که به غزه حمله شد، من دو ماه در خانه‌ ماندم و یک تابلوی 7.5 در 1.5 متری را کار کردم. یا بعد از دیدن سر بریده شهید محسن حججی و یک سری فیلم‌های دیگر از جنایت‌های داعش، حس‌های شاعرانه و عاشقانه‌ام نسبت به عالم معنا و فضای مینوی و گیاه را کنار گذاشتم تا با خلق اثری ضد جنایت‌های داعش پاسخگوی وجدان درونی خودم باشم. من وجدان خود را به‌عنوان یک چشم بینا همواره در خودم نگه داشته‌ام و هر زمان که یک روایت تلخ را در پیرامون خود یا در نقطه‌ای دیگر از جهان ببینم، وجدانم نمی‌تواند نسبت به آن بی‌تفاوت باشد. خودم را هنرمندی می‌دانم که نه فقط وابسته به انقلاب ایران، بلکه وابسته به حس انسانی و آزادگی در بشر متعالی است. من باور دارم که همانطور که قرآن، اندیشه و معرفت جهانی است، ما نیز باید بتوانیم برای جهان و رنج‌های بشری کاری کنیم. رنج بشری جزو رنج‌هایی است که من را پشت سه‌پایه‌ام به وجدان و کار دعوت می‌کند. من برای حوادث بوسنی و هرزگوین، افغانستان، عراق، بمباران شیمیایی سردشت و... کار کرده‌ام. در رابطه با بوسنی و هرزگوین یکی دو تابلو و تعداد زیادی پوستر و کاریکاتور کار کردم. از بچه‌ای که در یمن بمباران می‌شود و مظلومی که در کناره‌های خیابان لندن از دنیا رفته تا انسان سیاه‌پوستی که به وسیله طپانچه‌های کوکلاکس کلان‌ آمریکا کشته شده یا شخصی که در انفجار برج‌های دوقلو کشته شده است، من باورمندشان هستم و معصومیت و مظلومیت از دست رفته بشر را روایت می‌کنم. شاید دلم نخواهد از رنج‌های بشری بگویم اما رنج بشری دارد اتفاق می‌افتد و من سعی می‌کنم برای وجدان تاریخ آیینگی کنم.

کارهای من در رابطه با طبیعت مینوی و مثالی و تجربه‌های شاعرانه و عاشقانه‌ام مانع کارهای دیگر نیست. در واقع تجربه‌های مدرن من به‌عنوان حیاط خلوت نیست، بلکه به‌عنوان دریافت است که تجربه‌های تکنیکی خودم را با بیان و زبان جدید دنبال کنم، اما اگر یک رنج بشری صورت بگیرد وجدان من بیدار است و آثاری را در آن رابطه خلق خواهم کرد. این دو ساحت در یک راستا قرار دارند. اگر پیکاسو "گرنیکا" را کار می‌کند دلیل نمی‌شود که بزها و دلقک‌هایش را کار نکند. درست است که هنرمند متولد یک بخش ویژه‌ای از کره زمین و تاریخ است و به وطنش عِرق دارد و درست است که من در خاک ایران شکل گرفته‌ام و عاشق سرزمینم هستم اما همچنان که پیامبران ما فرآیند جهان‌وطنی را طی کردند و به فراتر از جغرافیای خود اندیشیدند، هنرمندان هم باید خودشان را وابسته به تعالی بشر بدانند و من هم سعی می‌کنم از این نوع باشم. احساس آزادی‌خواهی و دفاع از یک مظلوم در هر گوشه جهان برای من لذت‌بخش است. من دلم می‌خواهد آثارم پس از مرگم دلیل راه همدل و همزبان مردمی باشد که در طی تاریخ دچار ظلم شدند، چون تلخ‌ترین رنج بشر ظلم یک گروه بر دیگری است.

من در آثارم تبلیغ میلیتاریسم نمی‌کنم. هیچ‌کدام از قهرمانان من تفنگ در دست ندارند. ما شجاعان دلیر و تعالی‌خواهی همچون امام حسین (ع) و یارانش، مختار، آرش کمانگیر، رستم، سلمان فارسی، شهید همت و یارانش، شهید باکری و یارانش، شهدای حرم و همه کسانی که دل در گرو نجات بشر دارند را داشته‌ایم که از آغوش گرم و نرم پدر و مادر به راهی می‌روند که دیگر ممکن است برنگردند و فقط با خدا معامله می‌کنند. این‌ انسان‌های وارسته را باید ستود. پس من همچنان درباره آنها نقاشی می‌کشم و دل در گرو تمام انسان‌های مظلوم می‌بندم. یک تابلو دارم که آن را با الهام از اثر "تیرباران سوم مه" فرانسیسکو گویا ساخته‌ام. در این اثر یک فرد فلسطینی را در ذهن تاریخی‌ام به موزه دل پرادو برده‌ام. یک شاخه گل در دستش است که می‌خواهد در تعزیت مردمان دو قرن پیش خود گل بریزد اما در بدن خودش جای گلوله است. می‌خواستم نشان بدهم که نهضت‌های اجتماعی چگونه می‌توانند با نقاشی مطرح شوند. اثر فرانسیسکو گویا یک نهضت اجتماعی است که می‌آید در موزه تاریخ قرار می‌گیرد و بازخوانی و سنجش مجدد آن در اثر من هم یک دلیل معاصرتر و پست‌مدرنیستی پیدا می‌کند.

حبیب الله صادقی

برای اینکه به کارهای تجریدی‌تان به شکل دقیق‌تری نگاه کنیم، در مورد این کارها یک مقدار توضیح بدهید. اشاره کردید که ادبیات و فرهنگ ایران در کارهای‌تان تأثیرگذار بوده است و به نظر می‌آید این تأثیر در کارهای تجریدی‌تان محسوس‌تر است. این کارها چگونه شکل می‌گیرند؟

شما به‌عنوان یک هنرمند منطقاً می‌توانید بخشی از فریم‌های زمان را در بیاورید و در آن وارونگی ایجاد کنید تا یک دسته جدید در مخاطب‌تان ایجاد کنید. این فرصتی است که ادبیات ما ایجاد می‌کند. ادبیات، شعر و عشق بخشی از فرهنگ ماست. "وا فریادا ز عشق وا فریادا، کارم به یکی طرفه نگار افتادا / گر داد من شکسته دادا دادا، ور نه من و عشق هر چه بادا بادا" شما ببینید چه ساحتی برای معشوق و الوهیت او در نظر گرفته شده است! بنابراین اگر نقاشی ما هم وارد بخش اجتماعی می‌شود، باید روایت داوری و قضاوتِ بلافاصله نباشد. نقاشی ما جای بدمن و گودمن آفریدن نیست و نباید بیاییم یک نفر را بدخیم و یک نفر را خوش‌خیم کنیم. نقاشی ما یک فرصت مطالبه و مطالعه بیان‌گرانه است که شاید در پی کشف دلیل راه است.

من در روزهای جنگ داشتم روی پروژه لیسانسم کار می‌کردم که کشتن یک برادر توسط برادر دیگر را دیدم. اصولاً هر جنایتی در تاریخ صورت می‌گیرد سهمی از آن برعهده قابیل است. من آن موقع یک مقدار پوستر و کاریکاتور هم کار می‌کردم و با کاریکاتورهایم آن‌جوری که دلم می‌خواست با دشمن جنگیدم. هر روز روزنامه‌های ما به دست مطبوعات دنیا می‌رسید و آنها کاریکاتورهای ما را می‌دیدند. من به‌عنوان یک ایرانی سعی کردم آنچه که بلد بودم را در بخش کاریکاتور کار کنم و صدای مظلومیت وطنم را به گوش جهانیان برسانم، اما در عین حال یک نقد ابتدایی هم به جنگ داشتم، که اصلاً کشتن یعنی چه؟ و کشته شدن یعنی چه؟ انسان‌ها ابتدا همه فرشته‌اند اما چه می‌شود که یکی از آنها گرگ می‌شود و دیگری آهو؟ پس من نقد خودم به جنگ را در تابلوی هابیل و قابیل دارم و همانطور که گفتم در دست هیچ‌کدام از قهرمان‌های من تفنگ نیست.

حقایقی در جامعه وجود دارد که من به‌عنوان یک روشن‌فکر اجتماعی باید بگویم. من بچه‌ انقلاب هستم و هر چیزی که انقلاب ما را تهدید کند، حتی اگر هم‌ریش و هم‌نوعم باشد، قبل از اینکه پلیس آلارم‌هایش را بزند من باید به نقد او بپردازم. من در این 40 سال تلاش کرده‌ام که انگشت اشاره‌ام را به سمت یک بهشت نوین بگیرم. بنده هر چیزی که جلوی راه مردم‌مان هست را باید از جلوی پای‌شان پاک کنم. من یک روشن‌فکر متعهد و اجتماعی هستم اما باورهای قرآنی، دینی و انقلابی‌ام را عاشقانه دارم و به هر چیزی که مانع این معنا شود نقد دارم. شما اگر مجموعه کارهایم را مشاهده کنید، نقدهای اجتماعی، مطبوعاتی، سیاسی، بین‌المللی و... من را خواهید دید.

حبیب الله صادقی

شما اثری هنری مرتبط با نوروز یا تحت تأثیر فصل بهار کار کرده‌اید؟

بله چند اثر در ارتباط با بهار کار کرده‌ام و یک کار در این زمینه دارم که آن را سه سال پیش در نمایشگاهی در رایزنی فرهنگی ایران در اتریش نمایش دادم. این اثر مربوط به مردمانی است که دارند سرود شادی سر می‌دهند و طبیعت هم دارد سبز می‌شود. کار شاعرانه و زیبایی در ستایش تجلی بهار و آیینگی‌ آن در معرفت و فطرت مردمان چهار فصل ایران است. من این اثر را از طریق رایزنی فرهنگی اتریش به دفتر نمایندگی ایران در اتریش هدیه کردم و تابلو در راهروی ژنو سازمان ملل نصب شد. این اثر جزو کارهایی است که خودم خیلی دوستش دارم.

سال نو و لحظه تحویل سال برای شما چه حال و هوایی دارد؟

خاطرم هست زمانی که کودک بودم گاه تحویل سال ساعت 2 یا 3 شب بود ولی ما از ساعت 11 صبح کت و شلوارمان را می‌پوشیدیم و کفش‌های‌مان را واکس می‌زدیم و به ردیف در کنار هم می‌نشستیم. لحظات نشستن دور سفره هفت‌سین و خوانده شدن دعای تحویل سال لحظات عجیبی است. من در آن لحظه کارهای یک سال گذشته خودم را مرور می‌کنم، که چقدر عاشق بوده‌ام و کمک کرده‌ام و چقدر حیات اجتماعی داشته‌ام. صفحات روزهای خودم را ورق می‌زنم و از خداوند طلب می‌کنم که یک تعقل و تجلی را در من به‌وجود بیاورد تا بتوانم در سال جدید کاستی‌های سال گذشته‌ام را جبران کنم.

در سال جدید چه آرزویی دارید؟

امیدوارم که احساس یگانگی و وحدت بین آدم‌ها ایجاد شود و من بتوانم به‌عنوان یک هنرمند با انگشتانم برای ملت عزیز ایران در دنیا عزت‌آفرینی کنم. من خاک پای مردم ایران هستم و امیدوارم به‌عنوان یک نقاش و معلم بتوانم پاسخ همت، مجاهدت و تلاش‌های ستودنی مردم را با کارم بدهم. ان‌شاءالله فانوسی در قلبم روشن شود که خودم را هدایت کند تا در ادامه این طریق برای جامعه یک نگاه گرمابخش داشته باشم و ملت بزرگوار ایران که چهل سال برای نگهداری دین‌شان مقاومت کرده‌اند را بستایم.

 امیدوارم امسال بدی و ظلم در جهان نباشد تا یک تحول در من ایجاد شود و اثری در ستایش نوروز بسازم. ان‌شاءالله ملت ما در سلحشوری و رشادت به نتیجه خوبی برسند و من هم بتوانم در ادامه راهم به فرهنگ و هنر ایران خدمت کنم. بسیار ارادتمند جامعه تجسمی کشور هستم و همه را عاشقانه دوست دارم زیرا می‌دانم در چه شرایط دشواری کار و زندگی می‌کنند و هیچ گاه انتظاری از کسی نداشته‌اند. سال نو را به هنرمندان تجسمی کشورمان تبریک می‌گویم و همه آنها را دوست دارم.