سرویس سینمایی هنرآنلاین: فیلم "مسخره‌باز" ساخته همایون غنی زاده همان کاری را می‌کند که بیش از هر چیزی از سینما انتظار می‌رود: درنوردیدن مرزهای واقعیت و غرق شدن در تخیلی مهارناشدنی و بی‌پایان. تا قبل از اینکه سینما به تسخیر انبوهی از فیلم‌های رئالیستی اجتماعی درآید که می‌کوشند نسخه دومی از زندگی واقعی را ارائه دهند، سینما فرصتی برای قدم گذاشتن به قلمروی رؤیاها بود تا زندگی را به‌صورت داستان‌هایی شگفت‌انگیز و باورنکردنی و مسحورکننده تجربه کنیم. "مسخره‌باز" اما به دوران جادویی و حسرت برانگیز ژرژ ملی یس تعلق دارد، با همان ایده‌های فانتزی دیوانه‌وار و بلندپروازانه و بدیع که گویی دوربین را درون کله آدم‌ها می‌برد و از آنجا به همه چیز نگاه می‌کرد. اینجا نیز انگار وارد کله دانش (صابر ابر) شده‌ایم که می‌تواند به مدد تخیل بی‌حدومرزش، هر لحظه تکراری از زندگی عادی را به صحنه‌ای نامعمول و غریب و مبهوت‌کننده تبدیل کند و هر کار ناممکن و محالی را شدنی و باورپذیر نشان دهد. همایون غنی زاده در کل فیلم در یک مکان محدود می‌ماند و از آن محیط بسته پایش را بیرون نمی‌گذارد اما از همان سلمانی کوچک، دریچه‌ای به جهان پررمزوراز و سحر و جادو باز می‌کند و آن را به وسعت همه خیال‌پردازی‌های تاریخ سینما گسترش می‌دهد. "مسخره‌باز" تجربه‌ای نامتعارف و منحصربه‌فرد است که در آن گویی با فوران تخیل و خلاقیت و رؤیاپردازی فیلمسازی روبرو هستیم که همچون سونامی افسارگسیخته‌ای جریان تکراری و محافظه‌کار سینمای کنونی ایران را می‌بلعد و مرزهای تازه‌ای در داستان‌گویی می‌گشاید.

"شبی که ماه کامل شد" تجربه‌ای جاه‌طلبانه‌تر نسبت به دو فیلم قبلی نرگس آبیار به حساب می‌آید. برای اینکه ارزش کار آبیار در ساختن فیلمی پیرامون گروه تروریستی جندالله را دریابید، فقط کافی است آن را با فیلم اخیر حاتمی کیا مقایسه کنید که چطور تصویر کاریکاتوری و سطحی از داعش نشان داد. بزرگ‌ترین امتیاز فیلم اندازه نگه داشتن در مواجهه با سوژه ملتهبی است که به‌راحتی می‌توانست به ورطه سانتی‌مانتالیسم و شعارزدگی بیفتد اما آبیار هوشمندانه زاویه دید درستی را برای طرح سوژه‌اش انتخاب می‌کند و جهان داستانش را پیرامون وضعیت همسر عبدالحمید ریگی می‌سازد و چگونگی مسیر تحول عبدالحمید از یک جوان عاشق و شاعر به یک تروریست تکفیری را از خلال رابطه او و زن محبوبش می‌پروراند و موفق می‌شود میان جهان خشن و هراسناک مردانه و دنیای پراحساس و لطیف زنانه پیوند برقرار کند. هرچند آبیار فیلمش را بر اساس ماجرای واقعی و مستندات پیش می‌برد و مثل آثار دیگرش بر جنبه مستندوار اثرش تأکید دارد اما می‌داند که چطور بخش‌های دراماتیک روایت واقعی را در داستانش بگنجاند و آن‌ها را برجسته‌تر کند و از هر کدام در جهت نقطه‌گذاری در مسیر شناخت فائزه (الناز شاکردوست) از همسرش بهره ببرد و به همین دلیل با وجود پیش‌آگاهی مخاطب از پایان فیلم، موفق می‌شود او را همچنان کنجکاو و مشتاق نگه دارد تا ببیند چطور آن اتفاق تراژیک و هولناک رخ می‌دهد.