سرویس استان‌های هنرآنلاین: درنا ابیاک متولد ۱۳۶۵ آمل، فارغ‌التحصیل ادبیات نمایشی اراک و مجسمه‌سازی فردوسی مشهد است. وی عضو انجمن سفال و سرامیک و نیز انجمن سرامیک پاندورای ایتالیا است و از سال ۱۳۷۶ تاکنون در نمایشگاه‌های داخلی و خارجی نقاشی، مجسمه، سفال و سرامیک شرکت داشته است. با این بانوی هنرمند گفت‌وگویی داشته‌ایم که در ادامه می‌خوانید.

 

 از چه سالی وارد این عرصه شده‌اید؟

من از ۱۲ سالگی با آقای پیمان سجادی کار را شروع کردم. البته اولین کلاس نقاشی من با آقای نصراللهی در بابل بود که صرفاً نقاشی کودک درس می‌دادند، بعد از ایشان در خدمت آقای موسوی در آمل بودم و پس از ایشان هم شاگرد آقای گنجیان شدم. کلاس اول راهنمایی بودم و هم‌زمان با فعالیت نقاشی، از کوچه‌ای رد می‌شدم که خانه‌ای قدیمی با در باز، توجه مرا به خود جلب کرد. در آن کلاس‌های رایگان صنایع دستی و سرامیک توسط آقای سجادی که تازه از تهران به آمل برگشته بودند، برگزار می‌شد. حوضی در وسط حیاط بود و بچه‌ها مشغول ورز دادن گل بودند. عملاً شروع کار من از همان زمان بود و با آقای سجادی سفال، سرامیک و لعاب را کار کردم. پدرم از همان دوران و زمانی که من ۱۵ سالم بود؛ برایم کارگاه درست کرد و با متریال‌های مختلف از چوب و فلز و غیره کار کردم و حتی جوشکاری و کار با چوب را نیز آموختم.

 از چه زمانی به مجسمه‌سازی علاقه پیدا کردید؟

 در واقع از همان زمانی که کار با گل را شروع کردم، متوجه شدم که علاقه‌مندم مجسمه‌ساز شوم. ولی علاقه به مجسمه‌سازی من، هم‌تراز با علاقه من به نویسندگی بود. من در دانشگاه هنر در رشته ادبیات نمایشی قبول شدم و با آقای شمس لنگرودی کلاس داشتم و یا با آقای صالح علا در مجله "قلاب سنگ" فعالیت کردم و عملاً بین نویسندگی و مجسمه‌سازی گیر کرده بودم که کدام یک را انتخاب کنم؛ اما در نهایت به دانشگاه فردوسی مشهد رفتم و مجسمه‌سازی خواندم.

چه شد که نویسندگی را ادامه ندادید؟

البته من هنوز هم بی‌وقفه می‌نویسم و ارتباطم را با دوستان ادبیات نمایشی دارم و اولین اولویت من خواندن کتاب است. هر وقت در این باره فکر می‌کنم، می‌بینم که از هیچ کدام به معنای واقعی دل نکنده‌ام!

 فکر نمی‌کنید اقتصاد هنر سبب شده شما در این حیطه به فعالیت حرفه‌ای بپردازید؟ به هر شکل فعالیت فعلی شما بازدهی اقتصادی سریع‌تری دارد.

خیر، ضمن اینکه کار فعلی من نیز زود بازده نیست. اگر منظور شما نگاه به سفارش‌ها شهری و مجسمه‌سازی‌های این‌گونه است، شما باید تکنیک خیلی بالایی داشته باشید و بسیار سخت کار کنید. من در کنار پیمان سجادی و یا آقای انوشفر خیلی نقش برجسته کار کردم و می‌دانید که این‌ها بسیار سخت و طاقت فرسا است. من برای آقای قره‌باغی ساعت‌ها کار می‌کردم و ایشان با یک تیغ اره تمام آن را خراب می‌کرد و من دوباره کار می‌کردم؛ مانند همان نوشتنی که شما آن را می‌خوانید پاره می‌کنید و از ابتدا می‌نویسید.

با توجه به اینکه شما مدرس هستید، آیا در حیطه کاری شما تفاوت بین خانم‌ها و آقایان نیز وجود دارد؟ چون استادانی که نام‌ برده‌اید، همگی مرد بودند.

متاسفانه در حیطه مجسمه‌سازی حتی اگر ورودی خانم‌ها بیشتر باشد، خروجی آقایان بیشتر خواهد بود. همین امروز اگر شما به پذیرفته‌شدگان سمپوزیوم‌های خارجی نگاه کنید، ده نفر آقا و دو نفر خانم هستند! به دلیل این که مجسمه‌سازی، جسم و روح و تکنیک را در برمی‌گیرد و به ممارست بسیار زیادی نیاز دارد. دست‌ها تاول می‌زند، می‌سوزد و فرد نباید خسته شود و این در حالی است که غالباً خانم‌ها آن را رها می‌کنند. در واقع این ممارست، همان جنگی است که یک مجسمه‌ساز از دل آن بیرون می‌آید. می‌توانم یک مثال با نقاشی بزنم؛ شما نقاشی می‌کشید، کار می‌کنید، چند روز صبر می‌کنید، مجدداً کار می‌کنید، تاچ می‌زنید، رنگ اضافه می‌کنید، اما در مجسمه باید کار تمام شود و نمی‌توان آن را به هفته بعد و ماه بعد موکول کرد. باید بایستید و آن را تمام کنید و اگر قرار بر نصب است، باید آن را تحویل دهید. پس قطعاً حجم استرس، مواد و متریال آن خیلی زیاد است. مثلاً شما با شهرداری یا ارگان‌های دولتی درگیر هستید، با کارفرما درگیر هستید و باید کاری را در خانه کسی نصب کنید و این‌ها مکافات زیادی دارد؛ یعنی مانند نقاشی نیست که در کارگاه خود بنشینید و چند تابلو بکشید و بعد آن‌ها را در نگارخانه نصب کنید.

با توجه به قدمت و سابقه تاریخی کشور ما، فکر می‌کنید در بخش مجسمه‌سازی و یا سفالگری چقدر در دنیا شناخته شده هستیم و در چه سطحی قرار داریم؟

ما در حیطه سرامیک حرف‌های زیادی برای گفتن داریم. از نظر تکنیکال، ایده، بیان و آن حافظه شش هزار ساله تاریخی که داریم، بسیار به هنرمند کمک می‌کند؛ اما مجسمه‌سازی در دنیا تقریباً هنری نو است و در ایران هم از سال ۷۶ دانشگاه‌ها در این رشته پذیرش دارند. البته قبل از انقلاب که وجود داشت و چیزی که عرض می‌کنم صحبت بعد از انقلاب است. به همین دلیل دانشگاه‌های ما در حیطه مجسمه‌سازی محدود هستند. در سال فقط سه دانشگاه، آن هم به طور محدود دانشجو می‌پذیرند.

 شما به عنوان یکی از شهروندان آملی، مبلمان شهری ما را به لحاظ بصری چگونه ارزیابی می‌کنید؟

من به مدت دو سال با شهرداری آمل همکاری داشتم، اما متأسفانه به دلیل مشکلات مالی شهرداری این همکاری ادامه پیدا نکرد؛ اما چیزی که بسیار ناراحتم کرد این بود که من با سازمان زیباسازی آمل همکاری می‌کردم و در نقاط مختلف، کارهای کاشی و یا نقاشی را انجام داده‌ام. بعد از آن همکاری‌ها از من خواسته شد که از المان‌های شهری آمل اتود بسازم و در اختیارشان قرار دهم. من دو ماه مدلاژ ساختم، روی ایده‌هایم کار کردم و ایده‌های تاریخی شهرم را بازسازی کردم؛ ولی بسیار بد با من و زحمتم برخورد شد. چرا که به دلیل عدم بودجه بین ما قطع همکاری شد، اما پس از مدتی دیدم از ایده‌های من سوء استفاده شد و مجسمه‌هایی را به طرز فجیعی از مدلاژ من کپی‌برداری کرده‌اند و به بدترین شکل آن‌ها را در سطح شهر اجرا کردند! من این مدلاژها را تحویل زیباسازی آمل داده بودم و برآورد هزینه خودم را به آن‌ها اعلام کردم. مسئول زیباسازی خانم علیپور بودند که اتفاقاً ایشان هم معمار بسیار خوب و آشنا به کاری بودند و ما با هم به جزئیات این ایده‌ها پرداختیم. البته همکاری ایشان نیز اکنون با شهرداری قطع شده است. من به شهرداری گفتم که اگر بودجه نداشتید و تصمیم بر این شده بود که این ایده‌ها را برای اجرا به پیمانکار بدهید، به من اطلاع می‌دادید تا بدون هزینه، لااقل نظارتی بر کار او داشته باشم تا ایده‌ها این‌گونه به هرز نروند!

photo_2019-01-07_07-15-33

 در مورد وضعیت این رشته در شهرستان‌ها چه صحبتی دارید؟

 در آمل من تنها مدرس در این رشته هستم. وقتی تدریس را انتخاب کردم، با خودم فکر کردم که من مسئول آموزش خوب هستم. من وقتی به دانشگاه رفتم، درس سرامیک را با استاد انوشفر داشتم، اما قبل از آن استاد سجادی اینقدر به من خوب درس داده بود که من در دانشگاه معلم همکلاسی‌هایم شده بودم. با خودم همیشه فکر کردم که من محصول یک آموزش خوب هستم. پیش افرادی برجسته‌ای چون آقای سجادی در سرامیک، آقای گنجیان در طراحی، آقای نصراللهی و آقای مولاییان در رنگ دوره دیدم و این سبب شد وقتی وارد آموزش عالی شدم، حرف‌هایی برای گفتن داشتم. به همین خاطر همیشه سعی کردم در کمترین زمان بچه‌ها را با تکنیک‌های مختلف، به ایده‌ای شخصی برسانم و این برایم خیلی مهم است.

 کار شما بسیار پرهزینه است و شاید صرفاً علاقه نتواند محرکی برای فعالیت در این عرصه باشد. به گفته خود شما پدرتان در ۱۵ سالگی تمام شرایط را برای‌تان مهیا کرده بود. آیا می‌توان نتیجه گرفت که علاقه‌مندان در این حیطه باید از شرایط مالی خوبی هم برخوردار باشند؟

من قبلاً چنین نظری نداشتم، ولی امروز فکر می‌کنم تمام کسانی که به سمت هنر می‌آیند، باید یک پشتوانه داشته باشند. در نقاشی نیز همین‌طور است. رنگ هزینه دارد. قبلاً نگاه من دقیق نبود، اما امروز بیشتر و دقیق‌تر می‌بینم. درست است که فرد، محصول محیط خود است، یا سخت‌کوش است و یا بسیار سعی می‌کند، ولی باید پشتوانه‌ای برای کار داشته باشد.

هنر می‌تواند ابزاری باشد که به واسطه آن زیبایی‌ها و خلاقیت‌ها برای همه افراد جامعه به عرصه ظهور برسد، به ‌گونه‌ای که بتوان با آن ارتباط برقرار کرد و لذت برد. آیا فکر می‌کنید هنری که دست‌کم به لحاظ مبحث اقتصادی، مختص قشر خاصی از جامعه است، می‌تواند در تک تک افراد جامعه رسوخ پیدا کند و تأثیری که نیاز است را بگذارد؟

 کلاسی که آقای سجادی از سال‌ها قبل برگزار می‌کرد، رایگان بود. آموزش رایگان، مواد اولیه رایگان و... سبب شد که هنرجوی علاقه‌مند، حداقل‌ها را برای خود فراهم سازد. به هر شکل باید هر فردی برای خواسته خود هزینه پرداخت کند. همیشه رویدادهای فرهنگی و یا فرهنگ‌سازی هزینه دارد و متأسفانه این از عهده همه افراد جامعه برنمی‌آید. من از سال ۹۰ شروع به تدریس در مدارس کردم. خودم از همه مدرسه‌هایی که در آن بودم بدم می‌آمد و همه سال‌های تحصیل را به زور در مدرسه بودم. از اول ابتدایی تا دانشگاه همیشه پشت دفترهایم پر از نقاشی بود تا حدی که یک روز معلم فیزیک دفترم را از من گرفت و می‌گفت: مطمئنم تو یک روز آرتیست خوبی خواهی شد! حتی بعضاً به خاطر این کار، برخی معلم‌ها کتاب‌هایم را پاره می‌کردند. در مجموع خیلی حس خوبی نداشتم، به همین خاطر وقتی به آمل برگشتم، خواستم از مدارس ابتدایی شروع به تدریس کنم؛ اما متأسفانه بسیاری از مدیران مدارس، خصوصاً مدارس غیر انتفاعی، فقط شو آف هستند، با وجودی که از والدین هزینه نیز دریافت می‌کنند. در مجموع اگر بتوان از دوران ابتدایی روی مقوله هنر در مدارس کار کرد، شاید بتوان نتیجه بهتری را در جامعه دید.

شما در فستیوال‌های جهانی هم شرکت کردید و حتماً اطلاعاتی از آن کشورها هم دارید، من قصد مقایسه دارم. به چه دلیل کشورهای پیشرفته دنیا در بحث فرهنگ‌سازی موفق‌تر از ما عمل می‌کنند؟

 به دلیل اینکه آموزش بهتری در آنجا صورت می‌گیرد. مثلاً در ایتالیا از همان دوره پیش دبستانی به بچه سرامیک، نقاشی و غیره را می‌آموزند. من تصمیم گرفته بودم که از شهر خودم این حرکت را شروع کنم. در مدارس دولتی که بحث هزینه مشکل‌ساز است، اما در مدارس غیرانتفاعی ظاهراً این موضوع قابل حل است، اما باز هم من دچار مشکل شدم. مسئله این است که متأسفانه حتی مدیران مدارس ما پی به چنین آموزش‌های پایه‌ای در حیطه هنر نبرده‌اند. بسیاری از آن‌ها فقط به این فکر می‌کنند که در انتهای این آموزش، نمایشگاهی برقرار شود تا به قول خودشان یک کار شکیل ارائه شود تا خانواده‌ای که هزینه می‌کند، این کار شکیل را ببیند و راضی شود. حتی من پیشنهاد دادم که برای خانواده‌ها ورکشاپ بگذارند تا من به آن‌ها توضیح دهم که آرت‌تراپی چیست و یا کار دست بچه چیست. جالب این است که من با خانواده‌ها مشکلی نداشتم، بلکه با مدیران چنین مدارسی مشکل داشتم. خانواده کار دست بچه خود را دوست دارد و می‌فهمد که توانایی فرزندش همین قدر بود و به انجام رسید، اما مدیر قانع نمی‌شد و آن شوآف برای او از همه چیز مهم‌تر بود!

جالب است! ما از هر مقوله‌ای که صحبت می‌کنیم، به ضعف مدیریت و سیستم آن در کشور خود می‌رسیم، چه در حیطه آموزش و پرورش و چه در حیطه شهرداری‌ها که در دنیا هنرمندان را زیر پوشش حمایتی خود قرار داده‌اند.

راجع به این موضوع هر ماه در انجمن مجسمه‌سازان و یا انجمن سرامیک ایران بحث می‌شود، ولی نتیجه‌ای در برندارد. هنرمند با ممارست زیاد به کار خود مشغول است و ذات هنر هم این است؛ کسی که تصمیم می‌گیرد آرتیست شود، کار خود را انجام می‌دهد. بله قطعاً هنرمند منتظر نخواهد ماند و به خلق اثر خواهد پرداخت، اما اگر حمایتی وجود داشته باشد، کار سریع‌تر پیش خواهد رفت.

قطعاً اگر حمایتی وجود داشته باشد، در شهر فرهنگ‌سازی اتفاق می‌افتد. سیمای شهرمان دیگر به گونه‌ای که امروز شاهد آن هستیم، نخواهد بود.

 و اگر این‌گونه شود، چشم‌نوازی در شهر اتفاق می‌افتد و مردمی شادتر خواهیم داشت. فکر می‌کنید چرا مردم وقتی به شهری مثل اصفهان می‌روند، دائم در حال عکس گرفتن هستند؟ به دلیل اینکه در اصفهان تعداد زیادی مجسمه وجود دارد و این زیباست. باید برای شهر هزینه کرد. هنرمندان همیشه جزو قشری هستند که ذاتاً برای خدمت به فرهنگ آفریده شده‌اند و در این راستا فعالیت می‌کنند. پس همیشه می‌توان روی هنرمند حساب کرد.

از تجربه‌های حضور خود در فستیوال‌های خارجی صحبت کنید. چه تفاوت‌هایی بین آن‌ها و خودمان دیده‌اید؟

مهم‌ترین چیزی که من احساس کردم بین ما وجود ندارد، اما در سمپوزیوم‌های خارج از کشور وجود دارد؛ این حس است که آن‌ها نگاه نمی‌کنند، اتود شما چیست تا به شما کمک کنند، بلکه به عنوان یک آرتیست حمایت خواهید شد، فارغ از هر دیدگاه و پوشش و تفکر! ما در سمپوزیوم‌ها به یکدیگر کمک می‌کنیم، اما در کنار آن مدام یکدیگر را از ریشه می‌زنیم. از نوک پا تا فرق سر یکدیگر را می‌پاییم. از ایده می‌پرسیم، دلیل کار را می‌خواهیم و نهایتاً اینکه مرتب به کار یکدیگر سرک می‌کشیم و دخالت می‌کنیم. اگر کسی به سمپوزیومی نرفت، از او هزار و یک دلیل می‌خواهند! مثلاً من به دلیل شخصی در سمپوزیوم مصر شرکت نکردم، چرا باید تا دو هفته از من پرسیده شود که چرا نرفتم؟ من به گروه انجمن پاندورا گفته بودم که به دلیل حضورم در سمپوزیوم مصر نمی‌توانم کار برای‌شان بفرستم، اما بعد به آن‌ها اعلام کردم که من به سمپوزیوم مصر نرفتم و آیا می‌توانم برای‌شان کار ارسال کنم یا خیر؛ آن‌ها هم به من فرصت ۱۰ روزه‌ای برای ارسال اثر دادند و هیچ دلیلی از من نخواستند که چرا نرفتم و چه شد و چه نشد! ما همگی محصول محیط خود هستیم. محصول آدم‌هایی هستیم که از جانب آن‌ها حمایت شده‌ایم یا نشده‌ایم. نباید توقع داشته باشیم که در این اوضاع نمایشگاه‌های ما شلوغ باشد، بلکه باید کار خود را انجام دهیم.

در مورد نمایشگاه‌های گروهی که برگزار می‌کنید صحبت کنید. چه تأثیری می‌تواند در جامعه و یا برای خود این هنرجوها داشته باشد؟

 هر کدام از این هنرجوها تحصیلات و شغل‌های مختلفی دارند. دکترای حسابداری، دکترای معماری، معلم، محصل، دانش‌آموز و غیره که همه آن‌ها با شوق زیادی به کار مشغول هستند. روند تدریس من این‌گونه است که در ابتدا گرایش بچه‌ها را می‌بینم، در واقع یک الگوی مشخصی ندارم که بر اساس آن کار کنم. بلکه برای هرکسی الگوی خودش را اعمال می‌کنم. این بچه‌ها باید به خلاقیت نزدیک شوند و باید به این موضوع برسند که هر کسی ایده خودش را داشته باشد و بر اساس این موضوع راجع به تاریخ هنر، ادبیات و فلسفه هنر با هم صحبت می‌کنیم و از آن‌ها می‌خواهم که راجع به این موارد تحقیق کنند. البته طبیعی است که مباحث انتخابی من در دروس مختلف، مطابق سطح سواد هنرجوها متفاوت است. من اصلاً به مفهوم "دست قوی" اعتقاد ندارم. اگر آرتیستی بتواند تند و تند کار کند و مثلاً کوزه‌ای را با نیم میل درست کند که خیلی سبک است، چنین کاری را لاله‌جین از ۶۰۰ سال قبل تا به حال انجام می‌دهد. زمانی من می‌توانم تأثیرگذار باشم که بچه‌های من هرکدام ایده خود را داشته باشند و بتوانند استیتمنت خود را بنویسند و بیان هنری خود را داشته باشند. این موضوع میسر نیست مگر اینکه ادبیات، فلسفه هنر و زیبایی را بلد باشند و بخواهند چیزی را به دنیا اضافه کنند. من سعی کردم از ابتدا با هنرجوهای خود وارد این مبحث شوم و آن‌ها پروژه خود را بنویسند. حتی اگر کسی می‌خواهد بشقاب یا یک وسیله کاربردی را در خانه درست کند، هیچ ایرادی نیست. ولی برای همین هم آن‌ها را تشویق می‌کنم که سعی کنند بتوانند محصول خود را بفروشند، به آرت شاپ‌ها بروند، نمایشگاه بگذارند و در واقع در بحث اقتصاد هم مشاوره خواهم داد. در حقیقت مسیر این است که این هنرجوها از ادبیات و طبیعت ایده می‌گیرند، سپس راجع به آن تحقیق می‌کنند و این تحقیق با مفاهیم ترکیب می‌شود. در نهایت وقتی به نمایشگاه این هنرجوها نگاه کنیم، متوجه خواهیم شد که کار هر کسی شبیه کار خودش است. چرا که با ایده خاص خودش به آن پرداخته است. من معتقدم نیازی نیست کسی که فقط قصد درست کردن یک بشقاب را دارد، دو سال در کلاسی بنشیند. خیلی از هنرجوهای من در همان دو ماه اول به تولید کار مورد علاقه خود خواهند رسید. متأسفانه برخی از هنرجوهای خانمی که پیش من می‌آیند، دچار آسیب‌های اجتماعی هستند. هنر خاصیت درمانگری دارد، ولی نه در طی مدت طولانی! من راغب هستم که زود آموزش دهم و معتقدم اگر کسی می‌تواند سه ماهه بشقاب تولید کند و آن را بفروشد، چرا به این خواسته دیر دست پیدا کند؟ فردی که از یک آسیب اجتماعی به آرت تراپی پناه می‌آورد، باید بتواند سریع خود و توانایی خود را محک بزند. کسی که می‌خواهد بشقاب بسازد، نیازی نیست که لیوان و غیره را هم یاد بگیرد. در واقع در هر موردی سعی من بر این است که نیاز و خواسته آن هنرجو زودتر محقق شود.

photo_2019-01-07_07-15-29

 شما به آسیب اجتماعی اشاره کردید، ما امروز در جامعه خود آسیب‌های مختلفی را شاهد هستیم، خصوصاً آسیب‌های فرهنگی. فکر می‌کنید هنری که شما در آن تخصص دارید و به آموزش آن مشغول هستید، چقدر می‌تواند در مرمت این آسیب‌ها کمک کند؟

 من خیلی قاطعانه می‌گویم که گِل و رُس خاصیت درمانگری دارد. چون متریالی است که بی‌واسطه از زمین می‌آید و با کار قراضه‌های آهن کاملاً متفاوت است. من در سه سال اخیر وارد مبحث گِل سلولزی شدم و آن همان بحثی است که سرامیست‌ها جلوتر از رُس رفته‌اند. در واقع شما بدون واسطه خلق می‌کنید. دیگر نیازی نیست که چوب را از درخت و یا آهن را از یک قراضه بگیریم، بلکه برای چیزی که نیاز داریم، بدنه‌ می‌سازیم و تمام مواد این بدنه از زمین است و با ترکیب بازیافت‌ها و گل تولید می‌شود. به هر شکل ما آرتیست‌ها بیشتر از افراد عادی باید در قبال زمین و محیط زیست واکنش نشان دهیم و این کنش را در ساخت یک اثر سلولزی در مقابل یک رس خالص و سبک خواهیم دید. در واقع شما دورریختنی‌ها را به یک اثر هنری تبدیل کرده‌اید، بدون اینکه مخاطب عادی متوجه این موضوع شود.

پس شما این احساس ترمیم آسیب را در هنرجوهای خود دیده‌اید.

 بله مباحث و مقالاتی وجود دارد راجع به اینکه گل و رس اعتیادآور است. در واقع اعتیاد به گل، آرامش می‌آورد و برای خود من هم این موضوع اتفاق افتاد. من کارگاهی داشتم که متأسفانه تمام ابزار آن به سرقت رفت، فقط خودم ماندم و گِل که عملاً کمترین امکانات را نیاز داشت و من با حمایت همسرم دوباره با گل شروع کردم. از اینکه از مواد مصنوعی فاصله گرفتم خوشحالم و حس خوبی داشتم. واقعاً من خاصیت درمانگری گل را دیده‌ام، آن هم بدون هیچ آسیبی! ذات گِل آرام است و وابستگی ایجاد می‌کند. یک وجه اشتراک بین کسانی که جهت فراگیری این کار به من مراجعه می‌کنند وجود دارد و آن، کنده شدن از محیط است.

 سپاس از وقتی که در اختیار ما قرار دادید، اگر حرف آخری هست می‌شنویم.

 من که امیدی به حمایت هیچ ارگانی ندارم و به هنرجوهایم مرتب این موضوع را گوشزد می‌کنم که از هیچ‌کس توقع کمک نداشته باشند، اما دلم می‌خواهد خصوصاً خانم‌هایی که در کار سرامیک خیلی خوب هستند، مستقل باشند و کار خود را بفروشند و به واسطه آن خوشحال شوند.