سرویس استان‌های هنرآنلاین: در استیتمنت این نمایشگاه آمده است: رهایت نمی‌کند. نمی‌شود او را ببینی و همه چیز به همین دیدن ساده ختم شود. دیدنِ ساده چیزها، بله، انگار مثلاً چشمت اتفاقی به ساختمان بلند و مجلل افتاده باشد یا به مجتمع یا گیرم حتی به لاک پشتی سرگردان و صبور که معلوم نیست دیروز کجا بوده و حالا او و مثلاً در زیر نور مهتاب ساحل، چطور از کناره‌های آرام این جزیره سر درآورده است. و نه، او از هر تماشای ساده و گذرایی تنه می‌زند و ابا دارد. اینجا بوده، پیش از من و ما و پیش از آنکه چیزها، مثل حالا، برای خودشان نامی داشته باشند.

 تنه‌ها، ریشه‌هایی‌اند که به خودشان پیچیده‌اند.  شاید چون جبر زمان و جور طبیعت را زودتر و بی‌واسطه‌تر از ما دریافتند و برای حفظ خویش، و نه فقط بقای خود، به خویشتنشان رجوع کردند، به خودشان پیچیدند تا تنها نمانند و بمانند. لور، لول، لیل، لیلک، لولون،  انجیر معابد... چه فرقی می‌کند، رهایت نمی‌کند این درخت؛ "درخت ریشه‌ها".

 کاش می‌شد بر بال فرشته تاریخ سوار شد و رفت و رفت تا آن مرتبه، تا آنجا که بشود با آن انسانی سخن گفت که زبان ما را نمی‌داند، که هیچ زبانی جز حکمت خاک و ریشه‌ها نمی‌شناسد و از وخامت آنچه امروز زندگی نام گرفته، بی‌خبر است.

 رفت و رسید به آن کاهن پیر که در زیر همین سایه به مراقبه است و ندایی از او برمی‌آید که: میدانم روزی به ناگزیر خواهم رفت، با آن که هیچ چیز جز اجبارِ ماندن در من به تلاطم نیست.

 و همان نزدیک، کسی را دید که گویا خسته است و صورتش در تیره روشنِ ساقه پیچان این درخت پنهان است و با ته مانده توانش می‌گوید: ما باید به سفرهایی برویم که سرنوشتمان را عوض کنند. و آن سو ترک، پیرزن بنالد: دخیل  می‌بندیم و آرزومند می‌شویم به ریشه‌هایی که ریشه‌های ماست. به درختی که نامِ او نامِ ماست. پیرزن این‌ها را بگوید و سیاهی چشمانش خاکستری و سفید و خالی شود. نقاش، همان‌جا، مدام خط بکشد ولی تا سر از کاغذ برمی‌دارد، رد قلمش گم شود. و در همه این‌ها و بیشتر از وقت، او ما را نظاره کند. در تمام مدتی که ما هرچه نباید با او و خاک او می‌کنیم، درخت، تنها ما را نگاه کند؛ با ریشه‌هایش، با ریشه‌هایی که این خاک را معنا می‌کنند. با ریشه‌های رونده‌ای که هرگز نرفته‌اند و همیشه رسیدند، همیشه ماندند. بعد، یک آن پلک می‌زدیم و زمان، حالا می‌شد. حال می‌شد. ما فراموش می‌کردیم. فراموشی ذاتِ ماست. به ظاهر از او حرف می‌زدیم. کلمات ما خشکیده بود و هیچ سبزینه‌ای خشکیِ کلماتمان را به ارتعاش نمی‌انداخت. ما از او حرف نمی‌زدیم. ما از وهمِ خود می‌گفتیم؛ مثل شاعر و نقاش که در رقابتی ازلی، وهمِ لیل، لیلشان کرده بود. و هرکس که این فهمید، به نجوا گفت: هیچ کس جز تو تو را به خاطر ندارد، مگر این تنه که یک تن نیست.

علاقه‌مندان به بازدید از این نمایشگاه می‌توانند تا پنجشنبه ۱۳ دی‌ماه به میکا گالری واقع در کیش، بلوار هنر، لابی برج میکا مراجعه کنند.