سرویس تئاتر هنرآنلاین: گورستان نه تنها مکانی در این جهان است که سرشار از عبرت و بشارت است، بلکه جایی است که انسان اگر حضوری همراه با تفکر و اندیشه داشته باشد به کرات تازیانه و نهیب بر کردار و رفتارش می‌زند و آدمی را به آنچه که خود کرده می‌خواند و در این میان هیچگونه تقسیم‌بندی اهم از طبقه، نژاد، دارا و ندار، عامی و عالم را نمی‌شناسد و در آن‌جا هیچ یک مزیتی برای انسان‌ها به شمار نمی‌رود. هر فرد فارغ از همه وابستگی اجتماعی و قومی و نژادی در این مکان خاص به یک چشم نگریسته و داوری می‌شوند. جایگاهی که می‌تواند بسته به اعمال هر فرد آرام‌بخش و یا خوف‌انگیز برای هر انسانی باشد و  درست می‌توانند مانند محضر دادگاهی باشد  که همه کس با یک قانون واحد در پیشگاه‌اش حاضر می‌شوند و مورد بررسی و کنکاش قرار می‌گیرند و سکوتش برای عده‌ای عذاب‌آور و ترسناک و برای کسانی دیگر آرام‌بخش و شادی آفرین است.

برای همین است که در تعالیم دینی ما تاکید بسیار شده است که هر از گاهی به گورستان رفته و به تدبیر و تفکر بپردازیم. زیرا با دانستن این نکته که سر منزل همگی ما همان جاست و کسی نمی‌تواند به جز اعمال و کردار خود، چیزی دیگری را به دیار دیگر ببرد، باعث هشدار و ترک گناه انسان خواهد شد.

نمایش "سرزمین سکوت" به جا و درست این مکان و فضا را برای طرح داستان و درام خود بر می‌گزیند. محکمه‌ای که راه گریز و فراری از آن وجود ندارد و هیچ عذر و بهانه‌ای خریدار ندارد و هرگونه اما و اگری را بر نمی‌تابد.

اصولا پرداختن به موضوع عاشورا یکی از دغدغه‌های، بسیاری از نویسندگان متعهد و متدین این مرز و بوم است، ولی می‌توان به جرات گفت که متن فوق که نام اصلی‌اش "گورکن" است و بعدا توسط کارگردان نمایش به "سرزمین سکوت" تبدیل شده، یکی از متون بسیار موفق در پرداختن به موضوع عاشورا و از همه مهمتر عذابی که لشکریان یزید بعد از آن همه جنایاتی که بر سر اهل بیت خدا در آوردند به رشته تحریر درآمده است.

داستان نمایش حکایت مردی از لشکریان یزد است که در بخش تدارکات و خدمت رساندن به جنگجویان انجام وظیفه می‌کند که بعد از واقعه عاشورا به قصد بدست آوردن غنایم راهی خیمه‌های اهل بیت پیامبر (ص) می‌شود و گوشواره‌ای را از دختر بچه‌ای  می‌رباید و همین گناه باعث می‌شود تا هیچگونه گورستانی او را پس از مرگش در خود جای ندهند و در طول مدت یک هزار و چهارصد و اندی سال از این گورستان به آن گورستان کشانده می‌شود تا اینکه به گورستان نفرین‌شدگان  - کسانی که اصحاب حسین (ع) و یارانش را کشتند - می‌رسد و در آنجا با  گورکن اهل دلی آشنا می‌شود و شرح واقعه می‌کند و گورکن امانت ربوده شده – گوشواره – را به همراه روسری بجامانده از بانوی دشت کربلا حضرت زینب (س ) را به صاحبان‌شان می‌رساند.

نمایش شروع بسیار خوب و جذاب و پرسش‌گری دارد و تماشاچی شاهد است که  مرده‌ای را کشان کشان به گورستان نزد گورکنی - که بعدا معلوم می‌شود که گورکن خود از دل‌سوختگان حسین (ع) است - می‌آورند و او ابتدا در حیرت و سرگردانی محیط و مکان غوطه‌ور است. اما وقتی مطمئن می‌شود که مرده است خدا را شاکر می‌شود و نماز شکر بر پا می‌دارد و از گورکن عاجزانه تمنا می‌کند تا او را هر چه سریع‌تر به خاک بسپارد.

برای بیننده تا نیمه نمایش مشخص نیست از چه جهت شخص مرده از خاکسپاری‌اش خوشحال و شادمان است و این ذوق چه دلیل و علت می‌تواند داشته باشد؟! همان طور که برای گورکن نیز بسیار جای تعجب دارد و با توجه به تجربیاتش در تمامی سال‌های کاریش که به وارثت از پدر به پسر رسیده است این فقره موردی کمیاب و عجیب است.

درست در همین‌جاست که گفت‌وگویی بین مرد مرده و گورکن صورت می‌گیرد و ما آرام و به تدریج می‌فهمیم که شخص مرده یک مرده معمولی نیست. او از خوف و عذابی که سال‌هاست او را می‌آزارد در رنج است. او دیر زمانی است که از این جهت که خاک از پذیرفتن جسدش ابا و اکراه دارد در رنج است و پیوسته به دنبال نجات دهنده و رهایی از وضعیت موجود خود است.

مرد مرده در دشت نینوا حضور داشته است و امام حسین (ع) را خارجی دانسته است و اطاعت از حاکم قدرتمند وقت را بر خود واجب شمرده است. هر چند که در جنگ حضور پر رنگی نداشته است اما گوشواره‌ای را به ظلم و تعدی از گوش دختر امام ستانده است و لاله گوش دختر را به قهر زخمی کوچک و بر دلش جراحتی بزرگ نهاده است. او که حالا حاضر شده است به سبب رهایی از وضعیت فعلی‌اش و آرامش در خاک همه ثروت نهفته خود را بدهد. ولی مرد گورکن گوشواره را از او طلب می‌کند. مرد مرده به زعم خودش می‌اندیشد که بهایی اندک است در برابر آن ثروت و وعده‌هایش پس می‌پذیرد و گوشواره را به مرد گورکن می‌دهد. مرد گور کن گوشواره را در کنار روسری که شخصی دیگر از سر حضرت زینب (س) ربوده است، قرار می‌دهد و می‌گوید که سال‌ها پیش از مرده‌ای ستانده است که او را هیچ گورکنی به خاک  نمی‌سپارد و هیچ زمینی به تن نمی‌گیرد. مرد مرده وحشت زده و عربده‌کشان و سرخورده و حیران داد می‌کشد و در اعماق تاریکی وجود خویش فرو می‌رود.

"سرزمین سکوت" نوشته‌ای بسیار عالی به قلم علیرضا حنیفی است. در این متن بیننده آرام و آهسته به شخصیت‌ها اشراف پیدا می‌کند و برخلاف بسیاری از کارهایی که در این حیطه رقم خورده است از شعارگویی و تصنع خبری نیست، از این جهت است که به دل می‌نشیند و در جان تماشاچی رسوخ می‌کند و او را تا انتهای نمایش با خود همراه می‌کند.

کارگردانی زیبا از مالک حدپور سراج بر انسجام نمایش افزوده است و بازی‌های سراج در نقش گورکن و بابک تن در نقش مرد مرده بسیار هماهنگ و پخته است و بین دو بازیگر بده و بستان‌های بی‌نظیری رد و بدل می‌شود. فضاسازی و قراردادن تماشاچی در تعلیق و کشف و شهود بین انگیزه‌های دو شخصیت داستان هنرمندانه صورت گرفته است و تماشاچی آرام به کنش‌ها و تنش‌های وجودی دو نقش پی می‌برد.

 اما به عقیده نگارنده در اجرای دکور و نورکاستی‌های وجود دارد و با نحوه اجرای نمایش هماهنگ نیست. اما این موارد باعث نمی‌شود که زحمات گروه سازنده کمرنگ جلوه کند و به جرات می‌توان گفت که "سرزمین سکوت" در حیطه نمایش‌های مذهبی اثری ناب و کمتر دیده شده است.