سرویس تئاتر هنرآنلاین:

الف. گریزی به سال‌های دور

1 . به جز نمایش‌هایی که در فاصله‌ 3 تا 6 سال در مهدکودک دیدم، "جک و لوبیای سحرآمیز" به کارگردانی زنده‌یاد اردشیر کشاورزی بود. هفت ساله بودم که مرحوم پدرم مرا به دیدن آن نمایش برد. برای من پیوسته نوار قصه می‌خرید، همه بی‌نظیر و من با برادر بزرگترم به تقلید از آن‌ها، کتاب قصه‌های مختلف را نادانسته و برای ایجاد لذت‌بخش‌ترین کار زندگی، آن‌ها را صداپیشگی می‌کردیم و ضبط می‌کردیم: "این هویج هرگز سبز نمی‌شود" و ... درواقع انگار یک‌جور نمایش رادیویی با همان کودکانگی. در سالیانِ بعد مرحوم پدرم که ضمناً از کودکی نخستین معلّم عرفان، فلسفه، تاریخ و تأویلِ ادیان و نگاه‌های چپ و راستِ فلاسفه‌ سیاسی و اساساً حوزه‌های نظری/ایدئولوژیک من بود، بیش از دو دهه، مقابلِ راهِ هنر برای زیستِ من در جهان ایستاد؛ دست آخر اما پیش از رفتن، گمان کنم دیگر پذیرفته بود. یاد هر دو گرامی!

2 . عموی من اقتصاد خوانده. اهل ادبیات و علوم انسانی بود از آغاز. یک‌سال عیدانه، مجموعه نمایش‌نامه‌های "ازوپ در کلاس درس" را به من هدیه داد. ده سالم بود. مسیر زندگی روشن شد. "ازوپ" شرق‌شناسی آلمانی که الهام گرفته از قصه‌های کلیله و دمنه و مثنوی و ... نمایش‌نامه‌های کوتاه و ویژه‌ هم مخاطب هم نمایشگر کودک را نوشته است.

3 . غرض از سفر یا رجعت به خاطرات دوران کودکی این بود که بگویم چرا هنوز ترانه‌های "جک و لوبیای سحرآمیز" (یا همان خانم حنا) را با ملودی‌اش در حافظه دارم، چرا آن قصه‌ها را نقش می‌خواندیم و ضبط می‌کردیم. ریشه‌ احساس و فهمِ کودک و بلاخص خردسال را، می‌شود با سه چیز در جهانِ تئاتر، پرورده کرد:

یک: واژه‌گانِ زبان. نوع واژگان. چیدمانِ واژگان

دو: موسیقیِ فعاّل و مؤثّر در روایت

سه: ارتباطِ قصوی و همراه کردنِ او با جهانِ روایی که کاملاً از آن سر دربیاورد و فقط گاه در جستجوی کلمه‌ها و ترکیب‌های تازه باشد، ولاغیر.

او باید چیزهایی از گفت‌وگوها، ترانه‌ها، در خاطرش مانده باشد و بتواند با شیرین‌زبانی، قصه‌ نمایش را با افتخار و ایجادِ حسرت در بزرگ‌ترِ غایب در این مراسمِ "تئاتر دیدن" (پدر یا مادر) بازگو کند و بسته به خلقیات یا نوع رابطه با والدین، حسادت یا لذت همراهی در بازگوییِ تماشاشده را برانگیزد.

 نمایش واندالاواندا از کرواسی

ب. بازگشت به اکنون

4 . واندالاواندا/ از کشور کرواسی/ گروه تئاتر عروسکیِ شهرِ ریجکا

کارگردان: مورنا دولنچ. نویسنده: جلنا توندینی. طراح: لوسی ویدانویچ. بازی‌دهندگان: زلاتکو ویچیچ، پترا ساراج، آندریا اسپندل. آهنگساز: آنیتا والو، مری جامان. تکنیک: ماپت. رومیزی و تئاتر اشیا/ مخاطب: بالای 3 سال و خانواده

خلاصه‌ ماجرای نمایش: "واندا گوسفندی خاص است. هر قسمت از پشم‌هایش یک رنگ است. او رفتاری بسیار دوستانه و شخصیتی بسیار شاد دارد و تلاش می‌کند به خاطر ظاهر عجیبش پذیرفته شود."

یادداشت کارگردان: "واندا به ما می‌آموزد تا خود را آن‌طور که هستیم بپذیریم و دوست داشته باشیم"

هرچند دریافتِ من چیزی تقریباً عکسِ این بود: دیگران را آن‌طور که هستند بپذیریم و ....!

5 . چرا در بند بالا تمام جزئیاتِ نمایش، خلاصه‌ آن و حتی یادداشت کارگردان را یک به یک آوردم؟

به سه علّت: اول این‌که شما داده‌های نمایش را از این نوشتار دریافته باشید و با دیدنِ چند عکسِ همراهِ نوشتار، آن را متصور شوید، دوم این‌که تمامِ عناصر و قصه‌ این نمایش، به نسبتی نزدیک به مساوی با هم ترکیب شده‌اند و سوم این‌که همه‌ همه‌ نمایش "واندالاواندا" همین است و لاغیر!

 نمایش واندالاواندا از کرواسی

پ. سفر به آینده

6 . چگونه می‌توان به آینده سفر کرد؟ پاسخ من در قالب طرحِ پرسش‌هایی دیگر، چنین خواهد بود:

یک نفر درخصوصِ ضرورتِ سفرِ این گروهِ نمایشی به ایران و جشنواره‌ بین‌المللی تهران مبارک، منِ تماشاگرِ سه‌ساله (دخترکی بسیار باهوش که مسیر کنار ما تا سکوی اجرا را بارها طی کرد بلکه ...) را توضیح دهد.

معنای وجود آن بالانویسِ نصفه‌/نیمه چه بود؟ بنا بود بزرگ‌ترها از روی آن برای بچه‌هایشان دیلماجی کنند؟

گروه‌های کارآزموده و امتحان پس‌داده‌ ما حتی در اجراهای کانون پرورشی و تالار هنر، قادر به انجامِ اغلبِ خلاقیت‌های موجود در این اجرا بودند بی‌تردید. (مگر اندکی در حوزه‌ ژوست‌خوانی که مشکل اغلب بزرگانِ بازیگری ماست، چه رسد به صداپیشگانِ مظلوم و کم ادعای تئاتر عروسکی آن هم از نوع کودک‌اش) مگر آن‌که تصور از تئاتر خردسالِ ما همان باشد که تا قبل از دهه‌ هشتاد در مهدها به‌صورت رپرتواری برگزار می‌شد.

به‌عنوانِ کسی که نزدیک به ده نمایش عروسکی و ده‌ها نمایش زنده را طراحی نور کرده‌ام، می‌پرسم آیا اشتباهات و ضعفِ غیرقابل باور از سوی گروهِ اجرا بوده یا از سمتِ کارگزارانِ ما؟

آیا فکر کرده‌ایم که حتی "اسم"ِ نمایش را می‌شد ترجمه کرد؟ اسم قهرمان قصه (گوسفند بانمکِ داستان) "واندا"ست، باقیِ اسمِ نمایش چیست؟

بی‌شک به جز همان لحظه‌ پیش از رورانس و همراهی مختصر تماشاگران از سرِ لطف و خوشایند شدنِ پایانِ نمایش برای فرزندانِ والدین، با موسیقی و تلاشِ بی‌امانِ گروهِ اجرایی برای برقراری ارتباط در آن زمان، لحظه‌ دیگری از نمایش بدونِ فهمِ درستِ آن سه عنصر در حیطه‌ کلمات و واژگان که پیش‌تر عرض شد، حاصلی برای مخاطب، آموزه‌ای برای کودکان، آموزه‌ای برای نمایشگرانِ عروسکی ما، لذتی برای خردسال یا هرچیزِ دیگری که کارگزاران بگویند را دربرداشت؟ چه چیزی را؟

 نمایش واندالاواندا از کرواسی

ت. جهانِ نوستالژیک

7 . "خردسالی را برای اولین‌­بار به باغ وحش برده‌­اند. این کودک می­‌تواند هر یک از ما باشد و یا به سخن دیگر، ما این کودک بوده‌­ایم اما خود، این را فراموش کرده‌­ایم. در چنین مواردی، در این موارد وحشت­ناک، کودک حیوانات زنده­‌ای را می­‌بیند که قبلاً هرگز به چشم ندیده بود. یوزپلنگ، کرکس، گاو وحشیِ کوهان­‌دار و زرافه را که هنوز هم حیوان غریبی است، می‌­بیند. کودک برای اولین‌­بار بر انواع گیج­‌کننده­ دنیا می‌­نگرد. او از این منظره که ممکن است او را برحذر دارد و یا بترساند، لذت می‌­برد. کودک چنان از این کار لذت می­‌برد که رفتن به باغ وحش به یکی از لذت­‌های دوران کودکی‌­اش تبدیل می­‌شود و یا دست کم برای برخی چنین بوده. چگونه می‌­توان این رویداد عادی اما مرموز را توضیح داد؟ ... افلاطون (اگر از وی دعوت می‌­کردیم که در بحث ما شرکت کند) به ما می­‌گفت که کودک قبلاً در دنیای مثالی، کهن ­الگوی ببر را دیده و اکنون که به وی می‌­نگرد او را به یاد می‌­آورد. غریب­‌تر از این، نظر شوپنهاور است: کودک بدون ترس به ببر می‌­نگرد زیرا می­‌داند که او ببر است و ببرها او هستند و یا دقیق­‌تر از این، کودک و ببر جز صورت­‌هایی از یک جوهر واحد – یعنی اراده – چیز دیگری نیستند." کتاب موجودات خیالی/ خورخه لوئیس بورخس

و من هم از بهترین لحظات کودکی و همین اکنونِ زندگی‌ام با حیوانات بوده است؛ حیوانات عروسکی، پلاستیکی و البته واقعی، در کمال احساسِ خوشبختی، آرامش، و آسوده‌خاطری. همراهِ آن‌ها جان گرفته‌ام، کلام‌شان را فهمیده‌ام و احساس‌شان را به جان خریده‌ام. شما چطور؟