سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: حضرت امام ابوالحسن، علی النقی الهادی علیه السلام ، ملقب به "امام هادی (ع)"، دهمین پیشوای شیعیان، در 15 ذی الحجه سال 212 هجری قمری، در اطراف مدینه منوره ، در محلی به نام " صریا " متولد شدند. پدر بزرگوارشان ؛ حضرت امام جواد (ع) و مادرشان، بانوی گرامی؛ سمانه مغربیه است که بانویی بافضیلت و باتقوا بود. امام هادی(ع) در سن 6 یا 8 سالگی ، یعنی در سال 220 هجری، پس از شهادت پدر ارجمندشان؛ حضرت امام جواد(ع) به امامت رسیدند.

مدت 33 ساله امامت حضرت هادی الائمه (ع) با خلافت معتصم، واثق، منتصر، مستعین، معتز و متوکل عباسی معاصر بود.

حضرت امام هادی علیه السلام به القاب دیگری مانند : "نقی" ، "عالم" ، "فقیه" ، "امین" و "طیب"، شهرت داشتند و کنیه مبارک ایشان نیز "ابوالحسن" است.

اشعاری به مناسبت میلاد این امام بزرگوار می‌خوانید:

 

غلامرضا سازگار

 

به جای باران بارد ز آسمان انجم

به مقدم پسر فاطمه امام دهم

چه خفته‌ای مه من روز عید آمد قُم

به بحر شادی گردیده ملک هستی گُم

شد از ولایت ابن الرّضا جهان روشن

قلوب شیعه دل صاحب الزمان روشن

عروس فاطمه بر فاطمه پسر زاده

برای شمس ولایت بهین قمر، زاده

و یا که آمنه پیغمبری دگر زاده

و یا که بنت اسد شیر دادگر، زاده

بحق که آینه حسن خالق ازلی است

که بوسه زن به جمالش محمّد ابن علّی است

بر از کبر و ریا تا که کبریا بینی

خودی گذار به یک سوی تا خدا بینی

شکوه آینة روی مصطفی بینی

مه جمال دل آرای مرتضی بینی

جمال لَیس کَمِثله هویدا شد

مه امید جواد الائمه پیدا شد

در آسمان ولا ماه بی‌قرین آمد

به صورت بشری صورت آفرین آمد

کز آفتاب بر ن ماه آفرین آمد

ولّی حق دهمین پیشوای دین آمد

امین وحی ز سوی خدا در این میلاد

پیام تبریک آورده بر امام جواد

بر از خویشتن و گوش جان خود کن باز

کز آن ولّی خدا گویمت یکی اعجاز

که مرغ روحت از حبس تن کند پرواز

به آسمان حقیقت رسی ز کوی مجاز

ز شرح آن بشناسی امام را، بهتر

وصی حضرت خیرالانام را، بهتر

بگفت با متوکّل زنی از نسل عرب

که یا امیر منم دختر علی، زینب

حسن برادر و زهراست مادرم به نسب

ز آسمان ولایت منم همان کوکب

خلایق از سخن او به حیرت افتادند

که قصّه را به امام دهم خبر دادند

امام آمد و اول نصیحتش فرمود

ولی نداشت نصیحت برای آن زن سود

ولّی حق که بجان و تنش سلام و درود

گشود غنچة لب را بدو چنین فرمود:

که گوشت بدن پاک اهلبیت کرام

بود به حجم خدا بهر هر درنده حرام

براستی اگرت دعوی است در گفتار

بجانب قفس شیرها قدم بگذار

سخن بگوی بآنان نشانشان به کنار

بگفت ای به بزرگیت کرده حق اقرار

اگر به صدق بود گفته‌ات ز من بشنو

بجانب قفس شیرها تو اوّل رو

از این سخن متوکل شد بسی دلشاد

ولی امام که جان جهان فدایش باد

بجانب قفس شیرها قدم بنهاد

چو چشم شیران بر روی حضرتش افتاد

بخاک مقدمش از عجز و لابه افتادند

سرشک ریخته صورت به پاش بنهادند

کنار خویش چو روی امام را دیدند

گل وصال ز گلزار حسن او چیدند

سرشک شوق چو باران ز دیده باریدند

بگرد یوسف زهرا هماره گردیدند

یکی از آنان با حضرتش سخن می‌گفت

ز رنج پیری و احوال ضعف تن می‌گفت

که ای ولی الهی اگر چه من شیرم

ولی ز کثرت سن اوفتاده و پیرم

ز رنج پیری در این قفس زمین گیرم

ز بس گرسنه به سر می‌برم ز جان سیرم

ز شیرهای جوانتر بخواه ای سرور

که وقت خوردن طعمه بمن کنند نظر

امام گفت: بود تا گرسنه این حیوان

به سوی طعمه نیایند شیرهای جوان

قدم نهاد برون از قفس لب خندان

فتاد زن به قدم‌های حضرتش گریان

که ای ولّی خدا شرمگین و منفعلم

نه زینبم منما پیش دیگران خجلم

شنیده‌ام متوکّل که سخت گشت حقیر

تو گوئی از حسد آمد به سینة وی تیر

بگفت آن زن بیچاره را کنند اسیر

برند جانب شیران به جرم این تزویر

همه ستاده به حالش نظاره می‌کردند

که شیرها تن او را پاره پاره می‌کردند

اگر که گوشت آل پیغمبر اسلام

به قول حجت حق هست بر درنده حرام

به کربلا ز چه رو گرگهای کوفه و شام

حسین را که بود نور چشم خیرالانام

به ظهر جمعه لب تشنه‌اش فدا کردند

سر مقدّس او را ز تن جدا کردند

شراره زد به دلم یاد وقعة عاشور

تنی که بود سراپاش جمله آیت نور

به موج نیزه و شمشیر و سنگ شد مستور

شکسته شد همه اعضای آن ز سُمّ ستور

برهنه ماند به روی زمین سه روز و سه شب

ندانم آنکه چه بگذشت بر دل زینبd

دمی که دختر زهرا به قتلگه رو کرد

نگاه بر بدن پاره پارة او کرد

کشید ناله پریشان ز غصّه گیسو کرد

سرشک ریخت ز چشم و نگه به هر سو کرد

چه دید، دید به گردش به غیر دشمن نیست

چنان گریست که دشمن بر او بلند گریست

به گفت ای بفدای تو مادر و پدرم

چگونه جسم تو صد چاک بر زمین نگرم

ز جای خیز ببین سوی شام رهسپرم

تو خفته‌ای و شده قاتل تو هم سفرم

عزیز فاطمه ما را سوار محمل کن

نگه به اشک من و خنده‌های قاتل کن

***

محمود ژولیده

 

دلا در خانه ابن الرّضا ابن الرّضا را بین

چراغ و چشم زهرا و علیّ مرتضی را بین

ز انوار رخ ابن الرّضا روشن فضا را بین

فروغی دلنشین و دلربا و جانفزا را بین

عروس حضرت زهرا بهار شادی آورده

برای شیعیان امشب امام هادی آورده

دو چشم دل ز هم بگشا که حسن دادگر بینی

در ابناء بشر آیینه خیر البشر بینی

در آغوش جواد ابن الرّضا قرص قمر بینی

بیا تا نخل سر سبز ولایت را ثمر بینی

دوباره شیعه را از نور حق دل منجلی آمد

که از سوّم محمّد (ص) در جهان چارم ولی بینی

فروغ حسن غیب ذات سبحانه پیدا شد

یگانه لاله ریحانه را ریحانه پیدا شد

همه گیرید جان بر کف رخ جانانه پیدا شد

به گرد شمع رویش یک جهان پروانه پیدا شد

زمین، در سینه خورشید خداوندت مبارک باد

جواد ابن الرّضا میلاد فرزندت مبارک باد

موحّد گشته دل با یاد بسم الله ابرویش

زبور، انجیل، قرآن را بخوان در مُصحف رویش

جواد ابن الرّضا چون شاخه گل می کند بویش

دل پیغمبران یکسر اسیر طُرّه مویش

چه خوانم مهر یا مه یا چراغ انجمش خوانم

همان بهتر که خود ابن الرّضای دوّمش خوانم

به سیرت مظهر واجب به صورت صورت امکان

به رخ و الشّمش و مو و اللّیل و دل عرش استوی الرّحمان

فیوضاتش رسد هم بر ملک پیوسته هم انسان

عبارات و کلام روح افزایش اخ القرآن

به بازار ولایت پوسف زهراست این مولود

یم دو گوهر است و دُرّ نُه دریاست این مولود

علی نام و محمّد (ص) صورت است و بوالحسن کنیت

بیانش دُرّ، دلش دریا، کفش باران، دمش رحمت

کلامش نور و مهرش دین و حبّش معنی طاعت

ولیّ خالق منّان امام عالم خلقت

امامت جاودان از او قیامت را امان از او

حقیقت را زبان از او طریقت را نشان از او

به کویش بندگی کن خواهی ار عبد خدا گردی

بخوان اوصاف او تا با پیمبر هم صدا گردی

مبادا لحظه ای در عمر خود از او جدا گردی

بکوش انسان که در خطَّ تولاّیش فدا گردی

بقا خواهی فنا در مکتب سرخ ولایت شو

جمال هادی آل محمّد (ص) بین هدایت شو

خرد را آبرو با آبرویش بستگی دارد

وجود عالم هستی به مویش بستگی دارد

حیات جاودان بر آب جویش بستگی دارد

شفای دردها بر خاک کویش بستگی دارد

وجود ما به مهر آن امامی مفتخر گردد

که شیر وحشی از آهو به گردش رام تر گردد

زهی بحری که همچون عسکری در دل گهر دارد

زهی ماهی که از خورشید رویی خوب تر دارد

به پیشانی فروغ حجّت ثانی عشر دارد

به صلب خویش مولانا امام منتظر دارد

سلام ما به ابناء و به آباء گرام او

خوشا آن کس که شد آن هادی عترت امام او

خوشا آنکو کنار تربتش اشک رجا دارد

شرار ناله، سوز سینه، حال التجا دارد

امامی گز نگاهش درد انس و جان دوا گردد

عجب نبود که «میثم» هم از او حاجت روا گردد

بدل حال مناجات و به لب ذکر دعا دارد

خداوندا دلم پیوسته شوق سامرا دارد

***

محمد مهدی روحی

 

باز شوق صفحه و رقص قلم

باز از لطف نگارم شاعرم

دیگر این دل گشته مجنون نگار

بی قرار و زار و مفتون نگار

می زنم دائم در میخانه را

تا ببینم ساقی دردانه را

آسمان امشب قمر آورده است

یا سمانه یک پسر آورده است

یک پسر نه یک جهانی دلبری

آمده از ره علی دیگری

دلبری که هست هستی جواد

حضرت هادی دین باب المراد

وه که عالم مست رخسارش بود

نه فلک مشتاق دیدارش بود

آن که باشد رهنمای عالمین

در مقام پاک بازی چون حسین

در حدیث لوح فرموده خدا

در مدیح دومین ابن الرضا

او بود یاور به دین کردگار

دوست باشد با خود پروردگار

مثل حیدر بر همه مولا بود

ناخدای کشتی دل ها بود

از رخش نور هدایت می رسد

اصل معنای ولایت می رسد

تا تکلم می کند غوغا شود

با کلامش زندگی زیبا شود

تا گشاید لب همه حیران او

جامعه یک صفحه از دیوان او

با نگاهش بر جهانی هادی است

ایده اش منشوری از آزادی است

جان فدای چهره آرام او

در قفس شیران وحشی رام او

بی ولایش عشق ابتر می شود

دیده با یاد غمش تر می شود

او که خود فرمانروای ماسواست

تربتش ویران چرا در سامراست؟

ای دریغ از فتنه  وهابیان

شد خرابه مرقد مولایمان

آه ای مهدی دوران العجل

ساکن کوه و بیابان العجل

شیعیانت بی قرار و منتظر

نور تو گردد به دنیا منتشر

تا بگویی فصل آبادی شده

بازسازی گنبد هادی شده

(روحیم) من نوکری پر اشتباه

سوی آل الله آوردم پناه

***

مسعود یوسف پور

 

خورشید پر تلألو هفت آسمان شدی

ذی الحجه شهیر زمین و زمان شدی

با ( اهدنالصراط ) تو شد راه ، مستقیم

وقتی که حمد خواندی و تفسیر آن شدی

تکثیر گشته آیه  ایاک نعبدوا

از آن زمان که هادی اهل جهان شدی

ابن الجواد! تا که گدایت شدیم ما

مثل پدر کریم شدی ، مهربان شدی

تا سفره های دست کریم تو پهن شد

ما میهمان شدیم ، تو هم میزبان شدی

امروز بر دریچه قلبم نزول کن

لطفی کن و مرا به غلامی قبول کن

هر وقت شیعه سائل و محتاج می شود

دریای لطف و جود تو مواج می شود

دل را به دست غیر تو هرگز نمی دهم

از این قضیه عشق تو انتاج می شود

پرهای جبرئیل نگاهم در آتش است

وقتی که خاک پای تو معراج می شود

در امتحان رشته عشق و ولای تو

هر کس که زیر ده شده اخراج می شود

تو پادشاه کشور دینی بدون شک

گاهی عمامه بر سر تو تاج می شود

امروز بر دریچه قلبم نزول کن

لطفی کن و مرا به غلامی قبول کن

امروز آمدیم که عیدی به ما دهید

یک گوشه ، یک کنار به ما نیز جا دهید

چشمان ما به دست شما خیره گشته اند

تا که مجوز سفر سامرا دهید

از این چل و دو سال فقط لحظه ای بس است

تا با اشاره ای دل ما را جلا دهید

از التماس پر شده دستان خالیم

وقتش شده که تکه نان بر گدا دهید

گفتند که بلا سبب قرب می شود

بی زحمت ای طبیب به ما هم بلا دهید

امروز بر دریچه قلبم نزول کن

لطفی کن و مرا به غلامی قبول کن