سرویس تئاتر هنرآنلاین: هر هنرمند تئاتر قصه‌ای دارد و غصه‌ای و دلی بدون قصه و ساختارهای قصص داستانی و اجتماعی و فرهنگی دلی است خالی و بی‌خیال. این سومین بار بود که متنی از مهدی نصیری را با اجرای خودش بر صحنه تئاتر می‌دیدم و باری چه خوش بر چشم دید نشست این قصه‌ای را که او غصه‌اش را می‌خورد و ما را باخود به عمق تلواسه‌ها و دلشوره‌های قصه‌ها و غصه‌ها می‌برد. به قول حافظ قرآن معاشران گره از زلف یار باز کنید / شبی خوش است بدین قصه اش دراز کنید.

نصیری جوانی است فرهیخته و اهل شور و شیدایی. متونش نشان می‌دهد که زبان و نثر و جایگاه دراماتیکش در متن مشخص‌تر و پررونق‌تر است تا کارگردانی. این البته به خودی خود نه حسن است نه عیب. جهان امروز تئاتر جهان کارگردانی است و به قولی کارگردان همان است که امروز بدان می‌گویند چون که صد آمد نود هم پیش ماست. نمایشنامه‌های نصیری این تئاتری خوش ذوق و باسلیقه از دل بر می‌آید و لاجرم بر دل می‌نشیند. نمایشنامه "این قصه را آهسته بخوان" در ژانر یا نوع آثار دفاع مقدس است البته بدون تاریخ مصرف و خرافه و مجامله و چاپلوسی.

نصیری به ژانر نقد جنگ تعلق دارد نه عین جنگ و به به و چه چه آن. چرا که گفت فغان ز جغد جنگ و مرغ‌وای او. در این اثر زیبا تکنیک‌های درام‌نویسی او، پاساژهای تو در تویش، هزارتوهای زیبای دراماتیکش و اساسا آناتومی متنش بسیار گوناگون و بر دل نشستنی است. او چندین پایان برای متنش دارد اما در عین حال هرگز مشتش را برای تماشاگر باز نمی‌کند و به گاه پایان و انجام و فرجام بلافاصله ردیه‌ای می‌سازد که گمانه‌ها را بی اثر می‌کند و این زیباست، درام است، نقد جنگ است، قصیده و غزل است نه مسمط و مسجع: قصیده کار طمع پیشگان بود عرفی / تو از قبیله عشقی غزل وظیفه تو. بهتر است کار مهدی عزیزم را یک غزل دراماتیک بنامیم. گیرم با محتوایی که در آن ظرف مظروف شده که نامش پشت جبهه، خاکریزهای هشت سال جنگ و مهم‌تر واهمه‌های بی‌نام و نشانی که نصیری را به هول و هراس نگارش و نگرش متنی زیبا، پر تکنیک و سرشار از حرکت‌های دراماتیزه دلنشین ساخته است. به نظر من شخصیت‌پردازی در این اثر حضوری پررنگ دارد. تنها نقصانش شاید نداشتن یک طراحی و مهندسی صحنه است. زن و مرد دائما رو به تماشاگر حرف از جبهه و جنگ می‌زنند. جنگی خانوادگی و تبعات سال‌ها سرگشتگی و ناهماهنگی. پرسش این است: این روبرو کجاست؟ جبهه جنگ است؟ پس زن و مرد با هم در جبهه حضور دارند؟ مرد چرا این همه سست عنصر و ضعیف النفس است؟ زن چرا کف نفس ندارد؟ و وقت بازی را با سرافرازی به وقت جنگ بدل نمی‌کند؟ این‌ها شاید در نهایت همان ایرادهای نیش غولی‌ای باشد که چنان که افتد و دانیم کار ما ناقدان است اما نصیری باید بداند که دیگر باید کار نمایشنامه‌نویسی را جدی بگیرد و با دقت هوشیارانه‌ای که دارد گروه تئاتری خوبش را که جدا از دو سه بازیگر بسیار خوب برخوردار است به خوبی محافظت کند و خودش بنویسد و بس.

بزرگترین ویژگی نصیری این است که آثارش صحنه‌ای است نه ادبی و لغوی و خواندنی و این هیچ از بار نثر قوی، گفتگوهای مسجع و محکم و در یک کلام درام غزل‌واره او کم نمی‌کند. بر فرض با تمرکز بر درام‌نویسی می‌تواند به کارگردانان دیگر علاقمند به موضوعات این چنینی که سخت هم زیباست فرصت کاری فراتر از کارگردانی خودش بدهد، این هم زیباست. در شب اجرا دیدم نامی از ابوتراب خسروی قصه‌نویس معاصر و هم روزگار ما آمده و این که اقتباسی است از اثر این هنرمند داستان‌پرداز و این جا من می‌گویم تبدیل قصه به درام چندان جانانه و قوی و بلیغ و تکنیکالیته است که هیچ اثری یا ردپایی از قصه بر جای نمی‌گذارد حتی اگر قصه‌نویسی چون خسروی و درام‌نویسی چون نصیری در داد و دهشی مرگامرگ و با هم هیچ از هم کم نمی‌آورند و این نصیری است که سرآخر نه تنها وام‌دار قصه نیست بلکه به گویایی این نقاد وقاد تصویرهای قصه‌گونه شب آخر را بر صحنه می‌آورد. من از سر اهمیت متن است که این گونه سطورم را تقدیمش می‌کنم وگرنه هم متن هم اجرا در نهایت کاری جمع و جور، با گلایه‌ها و مطالباتی صریح از یک زن و مردی که به هم عشق می‌ورزند و مرد خود سرباز جنگ است و در پی جنگ خود را و حتی زنش را پس پشت می‌نهد است که زنده جلوه می‌کند و الا کارگردانی از میزانسن‌های غنی و غیرخطی خالی نیست. گیرم این نصیری است که متنش نیازی به کارگردانی ندارد و حتی در یک نمایشنامه‌خوانی ساده ارزش‌های نمایشی‌اش را آشکارا و مستوفا و ممتع به رخ می‌کشد. نکته‌ای بگویم و بگذرم. بازی‌ها خوب است، حتی گاهی وقت‌ها محمدرضا حیدری، رضا جوشنی و فریبا امینیان در ایفای نقش‌شان کولاک می‌کنند. تماشاخانه مهر صحنه تجربه‌های خام و ناپخته نیست. گر مرد رهی میان خون باید رفت / از پا فتاده و سرنگون باید رفت. و همه این‌ها یک سو، قضیه همان سوال معهود و موعود است که هماره در کار ادب و هنر جلوه می‌کند. عشق، غزل، تغزل و عاشقانه‌ها و کبود. زن و مرد در جبهه چندان غم روز را و غم نان و غم جنگ را می‌خورند که پایانیش نیست. به راستی گناه کیست؟ مرد یا زن به گمان من تصویر وضعیت ویژه این متن و اجرا در نگرش اول عاشقانه است حتی اگر مرد در جنگ درنگ کند و خواهش زنش را برای ترک سنگر و کفش و کلاه برای خانه عزیز هماره وسوسه‌گرش باشد و این زن است که بوی خانه می‌دهد، بوی زندگی می‌دهد و بوی عشق و مرد که انسانی عاشق و لاجرم حضورش در جبهه جنگ عهدی درونی است با خدای خودش و نه حتی با خودش و یا همسرش. به هر حال من توصیه‌ام به مهدی این است که بنویسد. کانون منتقدان به حضورش نیاز دارد قبول اما من هم به قلم او آن جنم و کاریزمای دراماتیک او نیاز دارم. به قولی یک حرف بیش نیست غم عشق و وین عجب / از هر زبان که می‌شنوم نامکرر است. در انجام و فرجام این مسطوره برآنم تا از حضور این جوان نوجو و آگاه ستایش کنم که فی‌الواقع غنیمتی است برای تئاتر جوان پس از انقلاب. مهدی نصیری عزیز، بجویید تا بیابید، آنان که نجویند نیابند. من امیدوارم در دیگر مسوده‌هایم تو را در جایگاه درام‌نویسی ادبیات خوانده و مغروق در ادب فارسی و بازتابش در صحنه نمایش ببینم و این سخن را بیاورم که کاری که از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند.