سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: جیمز گراهام بالارد، معروف به جی.جی.بالارد (2009-1930) از مهم‌ترین نویسندگان ادبیات معاصر انگلستان است که مخاطبان فارسی زبان هم به خوبی با آن آشنا هستند. یکی از جنجال‌برانگیزترین آثار بالارد، "تصادف"، در سال 1996 توسط دیوید کراننبرگ، کارگردان کانادایی به اثری سینمایی تبدیل شد و حواشی بسیاری برانگیخت. اثری که ملغمه‌ای است از جنون، خشونت و مایه‌های روانیِ آزار دهنده.

 تازه‌ترین اثرِ فارسی شده‌ بالارد رمانی است با عنوان "خشکسالی" که علی اصغر بهرامی ترجمه کرده است. علی اصغر بهرامی پیش از این نیز آثار دیگری از این نویسنده بریتانیایی را، از جمله "امپراتوری خورشید"، "کابوس چهاربعدی"، "برج" و "ساحل پایانی" فارسی کرده بود. "خشکسالی" یکی از مهم‌‎ترین رمان‌های بالارد در میان آثار اوست. کاوه شایسته در الف نوشته: معمولا در مواجهه با آثار بالارد، با مایه‌هایی از خشونت و جنون روبه‌رو می‌شویم که گاه شکلی افراطی به خود می‌گیرند، اما در "خشکسالی" عنصر "خشونت" به مثابه شکلی از رفتارِ طبیعی بروز می‌کند. این مسئله ارتباط دوسویه‌ای با قصه، وجوه تماتیک آن و نحوه اجرای بالارد دارد. داستانِ این رمان بالارد همچنان که از اسمش پیداست به خشکسالی مربوط می‌شود. بی آبی بحرانی است که زمینیان را زمینگیر کرده؛ بارانی نمی‌بارد، رودخانه‌ها خشک شده‌اند و انسان‌ها در انتظار مرگ هستند. از این جهت این رمان بالارد را می‌توانیم در ذیل آثارِ موسوم به ادبیات آخرالزمانی/ پسارستاخیزی یا همان ادبیات آپوکالیپتیک (Apocalyptic literature) طبقه بندی کنیم. این بار جهان پسارستاخیزی به شکل یک برهوت درآمده است.

جی بالارد در رمان "خشکسالی" انتقاد کوبنده‌ای به فرهنگ سرمایه داری آمریکایی‌ها دارد. آنچه بالارد را می‌آزاد مصرف‌گراییِ نظام سرمایه‌داری است که صرفا برای توسعه اقتصادی شکل گرفته است. اما این پیشرفت و توسعه در گرو از بین رفتن مهم‌ترین منابع حیاتی بشر است. بالارد در رمان "خشکسالی" از مهم‌ترینِ این منابع حیاتی، یعنی آب، و نبودِ آن نوشته است. این آینده، اما آینده‌ای بس نزدیک به نظر می‌آید. تفاوت عمده این رمان بالارد با دیگر آثار هم رده آن در جرگه آثارِ آپوکالیپسی در همین مسئله است که آینده به تصویر درآمده‌ در "خشکسالی" کاملا ملموس است. تصاویری که بالارد در این رمان به دست می‌دهد، از این حیث به شدت تکان دهنده‌اند:

"رانسوم از دگردیسی دریاچه به وجد آمده بود. پهنه‌های وسیع آب که به تدریج منقبض می‌شدند، نخست به صورت آبگیرهای کم عمق درمی‌آمدند و بعد به شبکه‌ای از آبراهه‌ها و خورهای درهم پیچیده تغییر شکل می‌دادند، و به نظر می‌آمد شن‌پشته‌های نموری که از بستر دریاچه بالا می‌امدند، از بُعد دیگری سربرآورده بودند. صبح روز آخر که رانسوم از خواب بیدار شد، خانه قایقی خود را دید که در انتهای خلیج کوچکی به گل نشسته است. شیب‌های گلی مثل سواحل خواب بالای سر او دامن گسترده بودند، و پوشیده از اجساد مرغان و ماهیان بودند."

بالارد گویی با این توصیف، تصویری از دریاچه ارومیه در برابر ما نمایش می‌دهد. به واسطه در نظر گرفتن همین جنبه‌هاست که رمان پسارستاخیزی بالارد را می‌توان شرح حالِ نه چندان دورِ بشر خواند.  هیچ کس نمی‌تواند وجودِ آب را حتی برای چند دهه بعد تضمین کند. رشد روز افزون مصرف آب و خشک شدن دریاچه‌ها و رودخانه‌ها این تصور را به وجود آورده است که ابنای بشر فرصت زیادی برای برطرف کردن این بحران ندارند. رانسوم، شخصیت اصلی داستان بالارد نماینده انسان‌هایی است که در همین بی‌فرصتی اسیر شده‌اند. پدران و نسل پیش از او فرصتی برای او نگذاشته‌اند جز فرار به ناکجا آباد.

جی.جی. بالارد نویسنده‌ای قصه‌گو است. زبان ساده و سرراست او در "خشکسالی" مخاطبان بسیاری پیدا می‌کند. شاید همین روایت سرراست بالارد است که بسیاری از آثار او را به آثاری پرمخاطب تبدیل کرده است. در "خشکسالی" همین زبان و ساختار ساده عواملی هستند که اثر را خوش خوان کرده‌اند. کاراکترها به غایت شفاف توصیف و تصویر شده‌اند، رویدادها بی هیچ پیچیدگی‌ای بازنمایی می‌شوند و روابط بینافردی در این رمان گویی در پرده سینما نمایش داده شده‌‍‌اند. همه این‌ها باعث می‌شود بپنداریم بالارد رمانی نوشته است که نیازی به تاویلِ هیچ کس برای شفاف‌ شدن قصه‌اش ندارد.  

شخصیت‌های داستان بالارد، شخصیت‌های عجیبی هستند. می‌توان گفت نهایت خشونتِ عاطفی‌ای که بالارد در شخصیت‌هایش می‌کاود، در آدم‌های "خشکسالی" نمود پیدا کرده است. آن‌ها مثل مجسمه‌های سنگی از احساسات خالی هستند. هر کدام از آن‌ها می‌توانند نظاره‌گر مرگ هم‌نوعان خود باشند. آن‌ها درکی از "رویداد بد" ندارند، یا گویی نمی‌توانند هیچ مشکلی برای انتظار کشیدن اتفاقی مهیب در ذهن تجسم کنند. درست است که این آدم‌ها قلب‌هایی خالی از "کینه" و "انتقام" دارند اما فهمی هم از مفاهیمی نظیر "عشق" ندارند. همه چیز بر مبنای منفعت و سود شخصی پیش می‌رود. نیروی محرکه تمام رفتارها برآمده از خوددوستی است، و این بن‌مایه را می‌توان به غالبِ کارکترهای رمان "خشکسالی" از جمله شخصیت اصلی آن؛ رانسوم نسبت داد.

بالارد در رمان "خشکسالی" نگاره‌ای شگفت، اسفناک و البته رئال از انسانِ امروز به دست می‌دهد که به شدت تکان دهنده است. او طوری رمان آخرالزمانی‌اش را به شکلی واقع‌گرایانه نوشته است، که گویی داستانی مستند به قلم آورده است. به همین علت در خیال آوردن رویدادهای این کتاب برای خواننده اصلا کار سختی نیست. کافی است چشم‌هامان را ببنیدیم تا روایتِ بالارد در برابرمان به تصویر دربیاید.