سرویس تئاتر هنرآنلاین: "این قصه را آهسته بخوان" از یکی از داستان‌های کوتاه مجموعه "ویران" نوشته ابوتراب خسروی اقتباس شده است. "ابوتراب خسروی" از داستان‌نویسان محبوب امروز است که با سبک خاص، ادبیات متفاوت و رمان‌هایی با ویژگی‌های پست مدرن و سیال تقریبا برای همه کتاب خوان‌های حرفه‌ای شناخته شده است. نویسنده‌ای که به ادبیات کهن مسلط است، کهن الگو را خوب می‌شناسد و به زبان متون مقدس ارجاع می‌دهد. داستانهایش هم بی‌زمان و هم بی‌مکان‌اند و بوی رویا و اسطوره می‌دهند و داستان‌هایی که از عشق، هستی، مرگ و انسان با استحاله‌های پی در پی می‌گویند. خسروی جوایز متعددی از جمله "مهرگان ادب"، دو دوره "جایزه هوشنگ گلشیری" ، "جایزه ادبی جلال آل‌احمد" و ... را برای داستانهایش دریافت کرده و در میان طیف‌های مختلف خوانندگان داستان و رمان علاقه‌مندان زیادی دارد.

مهدی نصیری در یکی از مصاحبه‌هایش گفته که تا به حال سه داستان از ابوتراب خسروی ( اسفار کاتبان، رود راوی و داستان کوتاه مرثیه باد از مجموعه ویران) را اقتباس کرده است. اقتباس او از  "رود راوی" تحت عنوان "پرسه‌های زن راوی از رود تا رونیز" در بخش تولید متون جشنواره بیست و نهم به عنوان یکی از متون برگزیده معرفی شده که نمایشنامه‌ای تقریبا بلند و به شدت تحت تاثیر و وفادار به رمان اصلی (رود راوی) و ادبیات نویسنده اول است. اما این یکی (این قصه را آهسته بخوان) تا حدودی مستقل از ادبیات داستانی و به قولی، بیشتر نمایشی و دراماتیک شده است.

داستان 9 صفحه‌ای پر از عشق و خیال "مرثیه باد" اینجا به یک نمایشنامه 60 دقیقه‌ای کامل بدل شده که داستانش را خودش ساخته و از داستان اولیه استقلال پیدا کرده است. اینجا فضای تئاتر براساس یک فضای اولیه  (داستان) دوباره آفریده شده است. دنیایی که البته بر بستر داستان بنا شده اما مستقل از آن است.

"این قصه را آهسته بخوان" داستان عاشقانه و لطیفی از یک رویای سیال است که زمان و مکان را در هم می شکند و جهانی مبتنی بر اصول خودش بنیان می نهد. همه چیز این جهان را یوسف (قهرمان داستان) از میان خواسته‌‌ها، رویاها، خیال و آرزوهایش می‌آفریند.

 

یوسف: اگه نتونی چیزی از دنیا رو که دوست داری ببینی و فکرتو بهش گره بزنی، دیگه چطور می‌تونی تخیل کنی؟ جهنم حقیقی اونجاییه که تخیل از کار می‌افته... یعنی دیگه هیچ چیز نباشه که بهت کمک کنه فکر کنی، تخیل کنی... تو خیالم تصور کردم سر شاخه‌های بید مجنون اونقدر خم شده و پایین اومده که به پلک‌هام می‌رسه!

یوسف رویایش را به واقعیت تبدیل می‌کند. و واقعیت را همچون رویایی عاشقانه و شیرین در مقابل تماشاگر قرار می‌دهد. او حتی همسرش را آرام آرام از خیال می‌سازد و در مقابل تماشاگر به یک زن واقعی تبدیل می‌کند.

یوسف: قبلاً از دور که وامیستادی فکر می‌کردم رنگ چشمات باید سبز باشه... اما بعد آبی به نظرم قشنگ‌تر اومد..

ستاره: رنگ به روت نمونده مرد!

یوسف: از اون موقع، چشمات آبی بودن تا الان که چشم تو چشمت بیدار شدم

ستاره: چی داری می‌گی یوسف!

یوسف: عجیبه! چشمات قشنگ‌تر از وقتیه که سبز یا آبی بودن ... کاش رنگ چشات برای همیشه قهوه ای بمونه

 

و اینگونه است که یوسف از رویا و خیال زنی واقعی را می‌سازد که جان می‌گیرد و در صحنه به حرکت در می‌آید. همانگونه که نویسنده نمایشنامه دنیای تئاتری‌اش را بر اساس واژه‌ها و ادبیات داستان می‌آفریند و بعد همان اندازه که زن واقعی و با تمام جزئیات واقع گرایانه در صحنه رفتار می‌کند، درام نیز نمایشی و تئاتری از دنیای داستان فاصله می‌گیرد و همه چیز می‌شود گفت‌وگو و چالش بیرونی.

در این مسیر نقش بازیگران نمایش بیش تر از طراحی صحنه و سایر مولفه‌های اجرا مهم جلوه می‌کند و فریبا امینیان در نقش ستاره بخش زیادی از این بار را بردوش می‌کشد. او شخصیتی است که به این دنیای خیالی و موهوم رنگ و بو می‌دهد و با شادی و طروات زنانه شخصیت ستاره به صحنه نمایش نصیری جان می‌دهد. بی‌گمان او که شخصیتی از دنیای خیال انگیز قصه را بازی می‌کند بخشی مهمی از احساسات اجرا را با خود به همراه دارد.   

"این قصه را آهسته بخوان" نمایش ساده، سیال و عاشقانه‌ای است که بوی خیال می‌دهد. رنگ رویاست و در عین حال واقعی واقعی است. قهرمان نمایش آرام و شیرین خیال می‌کند و رویایی عاشقانه را برای تماشاگر به روایت می‌گذارد که قصه و تعلیق نمایشی دارد و همانقدر واقعی و باورکردنی است که خیال انگیز و رویاگونه روایت می‌شود.