سرویس تئاتر هنرآنلاین: "آمیز قلمدون" نمایشی واقع‌گراست و درباره از دست دادن آدم‌هایی است که تازه پس از مرگ و زمان از دست دادن‌شان متوجه اهمیت بودنش می‌شویم. اکبر رادی می‌خواهد نقد خود نسبت به فساد مالی در دستگاه‌های اداری را ابراز کند که بخشی از آن می‌تواند با رشوه دادن و رشوه گرفتن ابزار منفعت‌طلبی سودجویان شود و در مقابل رشوه‌گیرندگان دستگاه‌های اداری می‌توانند این گونه ثروت بادآورده‌ای را نصیب خود کنند و به شادکامی نیز یحتمل عمر بگذرانند اما... درواقع دنیا چنین می‌طلبد و مرد دنیادار می‌خواهد. اما آقای شکوهی هنرمند است و اهل دل و عاشق و نمی‌خواهد خود را گرفتار چند و چون دنیا و درواقع هوس‌ها و شادکامی‌هایش کند؛ و این نگاهی عارفانه و ضد دنیاست که در آن راستی و قناعت به کم ابزار خوشبختی و رستگاری است و البته این نکته‌ای نیست که همه پذیرایش باشند و حتما در درکش عاجز و ناتوان خواهند بود. بنابراین پاکی و پرهیز در "آمیز قلمدون" در برابر فساد و ناپاکی قرار می‌گیرد و هدف پذیرش یکی از این دو سو هست که به زندگی معنا می‌بخشد؛ در یکی رستگاری و در یکی دیگر ویرانی انسان رخ خواهد داد.

وفادار به متن

هادی مرزبان وفادار به متن هست و در اجرایش به دنبال یک بیان ساده و دلنشین از روابط خانوادگی آقای شکوهی است که در آن عاشقی بارز شود اما در مقابل نیز درک آن برای همسر و دیگران شاید ناممکن هست مگر مرگ تلخی که در پایان نمایش رقم می‌خورد برای اینکه شوکت (با بازی فرزانه کابلی) همسر آقای شکوهی (با بازی ایرج راد) خوشنویس به این درک برسد.

پرسش اساسی این هست که رادی چرا به جای پرداختن فساد مالی در یک اداره و سازمان، بستر این رخداد را در خانه نمایان می‌کند؟ به هر تقدیر می‌دانیم که این روزها فساد مالی زیاد شده است و این متن می‌تواند نگاه ما را متوجه ریشه‌های این قضیه بکند که تب و تاب خواستن‌های بسیار و زیاده‌خواهی‌ها می‌تواند خانواده‌ها باشند که همسران مردان خود را و شاید هم فرزندان پدران‌شان را دعوت به چنین کارهایی می‌کنند که از فرصت‌ها سوءاستفاده شود اما در "آمیز قلمدون" با آنکه آقای شکوهی کارمند نمونه و هنرمندی است و به او برای انجام کاری پیشنهاد رشوه می‌شود و با آنکه آن پول می‌توان شرایط زایمان بهتری را برای همسرش فراهم کند اما از پذیرش این تخطی لذت‌بخش صرف نظر می‌کند چون خود را مبادی آداب و اخلاق می‌داند و نمی‌خواهد از چهارچوب‌های انسانی بیرون برود و نتیجه زخم زبان‌هایی است که از شوکت و دوروبری‌هایش در روزهای بازنشستگی شنیده می­‌شود.

معنای آمیز قلمدون

در فرهنگ معین این اسم مرکب این گونه تعریف می‌شود:

کوتاه شده آقامیرزا قلمدان.

لقبی ریشخندآمیز که به کاتبان و منشیان دوره قاجاریه می‌داده‌اند.

کسی که از طریق قلم زندگی می‌کند، میرزا بنویس.

به هر تقدیر در این نوشتار طنزی مستتر هست که دلالت می‌کند بر آنچه بر آقای شکوهی رواداشته شده است. یعنی آنچه می‌کند از نظر اهل دنیا ریشخندآمیز هست. این همان روال عادی است که متضمن رستگاری آقای شکوهی است که زیر بار تنش و تلخ‌کامی و نیش‌خند و نیش و کنایه‌های شوکت همسرش در شب تولدش با آنکه گل سرخی به این زن هدیه کرده است، اما دیگر گوشه و کنایه‌های زهرآلود را تاب نمی‌آورد قلبش و ترجیحش شاید مرگ باشد؛ مرگی که در واقع تولد دوباره اوست. شوکت حالا متوجه می‌شود که جانی را از دست داده و این همان جان یافتن دوباره است که در تراوشات ذهنی ما می‌تواند تداعی‌گر یک زندگی دوباره باشد. به هر تقدیر، این آدم در ظاهر تحقیر شده، باطن ناب و شفافی دارد و می‌تواند با روح بزرگش تا بیکرانه‌های هستی را درنوردد و این همان شهود معنایی است که در تناقض با درک سطحی‌نگر می‌تواند اسباب نفوذ در آنچه فراتر از درک سطحی است، ما را به آن دوردست‌هایی که باید وصل کند و این همان رستگاری است که ابعاد متافیزیکی می‌یابد چون که زندگی فراتر از یک چهارچوب عینی و ملموس به پس و پیش داشته‌های مهمتر و درواقع همان حقیقت ملحوظ باید بال بگشاید و این همان ابعاد کتمان شده بشری است که به ناچار در زندگی مادی و در برداشت‌های ماتریالیستی می‌تواند نادیده انگاشته شود و این همان درک دقیق‌تر انسان هست و این همان تعلق خاطری است که می‌تواند ما را در پردازش خویشتن برای پرهیز از مواد مفسده قرص و پایدار نگه‌مان دارد. این همان نزدیکی معنایی با آن چیزی است که باید با روی اجرا آمدن این متن ما را درگیر خود گرداند.

شخصیت‌ها

در این نمایش آقای شکوهی یک جبهه تشکیل می‌دهد در برابر همسرش شوکت و همسایه‌‌شان حشمت خانم (نوشین تبریزی). او باید برنده این بازی باشد. چنانچه ماده در برابر فراتر از خود باید همیشه کم بیاورد و در اینجا نگاه ضد مادی و درواقع معنوی آقای شکوهی به مقابله با نگاه مادی و سطحی‌نگر این دو زن به تلاطم در می‌آید؛ هر چند جسم و جان در این بازی آسیب می‌یابد و تا سر حد مرگ پیش می‌رود اما درواقع در نهایت این پرواز روحانی شکوهی است که ما را متوجه­ی زایش دوباره پس از مرگ می‌‌کند و این پیوستن به جهان معناست که از او یک اسطوره جاودانه می‌سازد. رادی خیلی ساده به این اشخاص بعد می‌بخشد. شکوهی خطاط است و بخشی از وجودش هنر است و بعد تن به بازی مادی نمی‌دهد و نگاهش فرامادی است و این درک عارفانه‌اش از انسان و هستی را نمایان می‌سازد و در نهایت شکوهی نسبت به همسر و فرزندانش عشق می‌ورزد و این عشق هم یک بعد حسی است که با وجود ارزشمندی‌اش هیچ‌گاه با کمبودهای مالی از بین نمی‌رود و اگر در خانواده‌اش این عشق رنگ می‌بازد و تا سر حد مرگش پیش می‌آید؛ تنها به دلیل نفوذ حشمت خانوم است که دوستی‌اش با شوکت چنین روندی را در پیش خواهد گرفت.

اجرا

هادی مرزبان می‌خواهد رئالیسم را طبق معمول دیگر کارهایش از متون اکبر رادی به صحنه بیاورد، بنابراین نسبت‌های راستین بازیگری طبیعی را به بازیگرانش تاکید کرده است و همین خود الگویی شده تا آنها نیز در محدوده همین آدم‌ها و باورهایشان حرکت کنند و به همین نسبت هم لباس و گریم و صحنه‌آرایی و چیدمان وسایل صحنه انجام شده است که همه چیز یک آپارتمان ساده و زندگی کارمندی را بیان کند. ایرج راد شکوهی را حالا کمی بهتر از بیست و یک سال پیش بازی می‌کند چون دیگر این بار پا به سن گذاشته و نیازی به بازی کردن نیست اما در آن سال‌ها مجبور بود که نقشی دور از خود را بازی کند و همین کار را راحت می‌کند و او هم بین طنز و شوخی، احساسات‌گرایی و عشق و همچنین اندوه و درک انسانی‌اش حس‌هایش را پیش می‌برد و در این جابجایی‌هاست که نقش‌اش به درستی متبلور می‌شود. فرزانه کابلی که خیلی بهتر شده است چون در آن زمان نمی‌توانست حس و حال یک پا به سن گذاشته را بازی کند اما الان ناچار خود نقش هست و می‌تواند آن اشتباهات یک زن گوش به دهان این و آن را بازی کند که چگونه زندگی و همسرش را نابود می‌کند. نوشین تبریزی هم حشمت خانم را طوری بازی می‌کند که همان بی‌درد و غم بودنش ملحوظ باشد و این خود اسباب خنده شود و شاید این شخصیت آن وجه اندوه را از کلیت اثر می‌کاهد و در ضرباهنگ کلی موثر است وگرنه کار یکنواخت و کسالت‌بار می‌شد. دخترها در حدی بازی دارند که دردانگی‌شان در رابطه پدری بر ما معلوم شود و بیشتر از این هم نمی‌توانند چون در رویا و کابوس پدر حضور دارند و خواه‌ناخواه از آن وجوه واقع‌گرا کمی هم فاصله گرفته‌اند. به هر حال آذر خوارزمی می‌تواند بازیگری باشد که بیشتر ما را درگیر کند اما در اینجا خیلی کوتاه می‌آید که رابطه‌اش با یک پدر اندوهناک را -آن هم در یک کابوس- نمایان سازد و پیامدش زیاد برای یک بازیگر معلوم نیست. سمیرا کریمی نیز جوان است و در همین حد که بیاید و برود و کمی طنازی کند حضور دارد و آن مردان جوان هم کابوس‌اند و می‌ماند نقش‌های اصلی که جاذبه‌ها را برای دیده شدن فراهم کرده‌اند.

پیامدی کمرنگ

اما در اجرا صحنه مردن که با دادن گل سرخ و بعد هم مرگ اتمام می‌یابد انگار خیلی زود مرزبان می‌خواهد نسخه کارش را بپیچد و برود، برای همین هنوز این صحنه جان نیافتاده است. در اجرای سال 76 یک صحنه باران هست که تا حدی در ارائه فضای غم انگیز و پایان نمایش موثر می‌نمود که حالا حذف شده است. گویا این بار مرزبان می‌خواسته بازیگران را زیر باران ببرد و آنها هم احساس سردی و سرماخوردگی کرده‌اند و بالا رفتن سن هم این ترس را تشدید کرده که نکند سرماخوردگی مانع تداوم بازی‌ها و اجرا شود و در کل این صحنه حذف شده است. اما به هر تقدیر این پایان باید در بیاید که بشود که فراتر از یک حس و حال رمانتیک درباره این چیزها که عارفانه است و عاشقانه نتیجه‌گیری کرد و پیامدش تا مادامی که پایان بکر و موثری در نظر گرفته نشود، کمرنگ خواهد ماند. در گذر بین واقعیت و کابوس نیز باید کدهای بهتری به ویژه در بهره‌مندی از نورها و حتی شیوه هدایت بازیگران در نظر گرفته شود که هر چه این مرزها متمایز شود درک متن و فضا ممکن‌تر خواهد بود.