سرویس تئاتر هنرآنلاین: سیروس همتی را شاید بیشتر در مقام بازیگر تئاتر، سینما و تلویزیون بشناسیم؛ اما همواره در کنار بازیگری دست به قلم برده و تاکنون نزدیک به سی متن را به دست چاپ سپرده و بسیاری از آنها را خودش یا دیگران کار کرده‌­اند.

بد نیست بدانید سیروس همتی علاوه بر بازیگری، ریاضی نیز تدریس می‌کند و معلم است. از جمله فیلم‌های همتی، خداحافظ بچه، مارمولک، آشپرباشی، دشمن زن و… است. او در زمینه داستان‌نویسی نیز فعالیت می‌کند  و داستان ننه کاراته از او منتشر شده است. او در داستان‌هایش از شیوه طنز استفاده می‌کند.

بازی در نمایش‌های، "خروسک پریشان" داود کیانیان، "تابلوی آخر" نصرا… قادری، "بسه دیگه خفه شو"، "بحرالغرایب" و "کالیگولا شاعر خشونت" آتیلا پسیانی، "خانمچه ومهتابی" و "مومیا" هادی مرزبان، "نامه" گلاب ادینه، "طلسم صبحگل" دکتر قطب الدین صادقی و ... نویسندگی و کارگردانی نمایش‌های "مثل  مونی و کاروان‌هایش"، "غروب تا غروب"، "جایی میان خوک‌ها"، "برگ ریزان"، "محال هم ممکن است"، "مجلس برادرکشی"، "قربانی"، "ح دو چشم"  از جمله فعالیت‌های مهم کاری همتی در سه دهه فعالیتش در تئاتر هستند و بارها برنده جوایز متعددی برای نویسندگی شده است.

 

آقای همتی، گفت‌وگو را از این‌جا آغاز کنیم که شما ابتدا با نمایش آشنا شدید یا با نمایشنامه؟

ابتدا با نمایش آشنا شدم و بعد فهمیدم که عنصر اصلی نمایش، نمایشنامه است. سال 68 من و چهره‌هایی مثل مهرداد رایانی مخصوص، رحمان سیفی‌آزاد، علی سلیمانی، مهرداد نظام‌آبادی، سیدحامد عقیلی و کیومرث مرادی در پایگاه امام رضا (ع) زیر نظر آقای حسین پرستار کار می‌کردیم. باعث اولیه این اتفاق پسر دایی‌ام (تقی همتی‌نیا) شد که مرا به کلاس‌های تئاتر پایگاه امام رضا (ع) برد. اما هر دوی ما هم در نهایت مدیون دختر دایی‌ام (فریبا همتی‌نیا) هستیم که در کانون حر بازی می‌کرد و ما لذت می‌بردیم از این‌که ایشان را روی صحنه می‌دیدیم. اولین تئاتری که دیدم در سن 16 سالگی در کانون حر بود که دختر دایی‌ام در آن بازی می‌کرد. در نتیجه این هنر از فریبا همتی‌نیا به تقی‌ همتی‌نیا و از ایشان به من منتقل شد. تقی همتی‌‌نیا در نمایشنامه‌هایی مثل "مجلس برادرکشی" به من کمک کرد و این روزها هم در نوشتن خیلی کمکم می‌کند و یار و یاور من است.

چه چیزی از تئاتر شما را به سمت خودش جذب می‌کرد؟

من از آن‌جایی که عزیزان زیادی را در جنگ از دست داده بودم و در آن سال‌ها هم همچنان اثرات جنگ باقی مانده بود، احساس کردم حضور در صحنه برای دو ساعت حالم را دگرگون می‌کند و باعث می‌شود همه سختی‌ها و بدبختی‌هایی که شامل کشورمان و منطقه محروم‌تری مثل جوادیه شده را فراموش کنم. بنابراین از این‌که دو ساعت روی صحنه می‌رفتم و خودم را از همه دردها و سختی‌ها رها می‌کردم، لذت می‌بردم. آقای پرستار هم همان موقع به ما می‌گفت وقتی قرار است روی صحنه بروی، غم‌هایت را بیرون در بگذار، در را ببند و خودت بیا داخل.

اولین تجربه‌هایی که به عنوان بازیگر بر روی صحنه رقم زدید مربوط به چه کارهایی بود؟

اولین کارهایم را برای آقای پرستار انجام دادم و بعد به کانون حر رفتم و یک سری نمایش را با بچه‌های کانون حر در مدارس اجرا کردیم. همین‌طوری به مرور زیر نظر آقایان سید جواد هاشمی، علی‌اصغر راسخ‌راد، عباس رنجبر، میکائیل شهرستانی، نصرالله قادری، داوود کیانیان و خیلی دیگر از عزیزان بالا آمدم. اولین تئاتر حرفه‌ای که بازی کردم نمایش "خروسک پریشان" به کارگردانی آقای داوود کیانیان بود. این نمایش در کانون پرورش فکری پارک لاله اجرا شد که من در آن نقش اصلی را بازی می‌کردم. به واسطه آقای نصرالله قادری با آقای داوود کیانیان آشنا شدم و این آشنایی باعث شد که با آقای رضا کیانیان آشنا شوم چون آقای رضا کیانیان مشاور تئاتر "خروسک پریشان" بودند. دوره جدیدی بود که آقای کیانیان از مشهد آمده بودند و انگیزه زیادی داشتند. الان هم انگیزه زیادی دارند ولی انگیزه‌شان آن موقع بیشتر بود. در نهایت یک وقفه‌ای افتاد و من رفتم زیر نظر آقای بهرام عظیم‌پور کار کردم. ایشان در حوزه هنری، مدرس ما بود. آشنایی با آقای عظیم‌پور باعث شد که من در نمایش "حشمت" دستیار ایشان شوم. آن همکاری و آشنایی منجر به دو اتفاق شد؛ یکی این‌که آقای آتیلا پسیانی بازیگر آن نمایش بود و آن همکاری باعث شد که آقای پسیانی مرا به کارهایش دعوت کند و دوم این‌که خود آقای عظیم‌پور وظیفه انتخاب بازیگر سریال "خاک سرخ" را به عهده گرفت که همین باعث شد من سر کار آقای حاتمی‌کیا بروم. در آن‌جا هم با حبیب رضایی آشنا شدم و سر فیلم سینمایی "مارمولک" به کارگردانی آقای کمال تبریزی رفتم و بعد همین روند تا به امروز طی شد.

سیروس همتی

نمایشنامه از کجا و چگونه برای شما دغدغه شد و چه تلنگر و دغدغه‌ای شما را به سمت نوشتن وا داشت؟

من دو دوره در جشنواره تئاتر دفاع مقدس شرکت کردم که کارم در هر دو دوره رد شد. یک عزیزی مرا کنار کشید و گفت متن‌هایت مشکل دارد. گفتم چه مشکلی؟ گفت شخصیت‌ها و روابط میان آن‌ها در نمی‌آید. پرسید تا به حال چند کتاب و نمایشنامه خوانده‌ای؟ این سؤال خیلی ذهنم را درگیر کرد. این باعث شد که بروم چندین و چند نمایشنامه بخوانم و نمایش‌هایی که می‌بینم را تحلیل کنم. در نهایت نمایشنامه‌ای به نام "محال هم ممکن است" را نوشتم. برای نوشتن آن نمایشنامه یک شکل آگوستو بوالی یا شورایی را شکل دادم، به این شکل که طرح کلی صحنه را می‌آوردم و به بچه‌ها می‌گفتم این را روی صحنه ببریم. یک اتمسفری را روی صحنه به وجود می‌آورم و بعد منشی صحنه را کنارم می‌گذاشتم و می‌گفتم هر وقت بشکن زدم یعنی آن دیالوگی که از زبان بازیگر بیرون آمد را بنویس. همه اتفاقات بین کاراکترها را می‌نوشتم ولی دیالوگ نمی‌نوشتم چون دیالوگ‌نویسی را بلد نبودم. در نهایت آن‌ چیزی که از منشی صحنه گرفته بودم را با پلات یک صفحه‌ای که خودم نوشته بودم ترکیب می‌کردم و هر روز این‌طوری پیش می‌رفتم تا متن کامل شود. نمایشنامه‌ام را ظرف حداکثر 10 روز آماده می‌کردم؛ نمایشنامه‌ای که خام است و هنوز خود بازیگرها جا برای پیشنهاد دارند. رفته رفته فهمیدم آن چیزی که دنبالش می‌گشتم این است. من هنوز هم به همین روش می‌نویسم و کار می‌کنم.

وقتی شروع به خواندن نمایشنامه کردید، بیشتر از کدام نویسنده تأثیر گرفتید و کدام متن‌ها نظرتان را جلب ‌کرد؟

من 27 سال است که مدرس ریاضی هستم. در این مدت همیشه توی ذهنم به دانش‌آموزها گفته‌ام که راه‌ حل فلان مسئله این است ولی اگر کسی راه‌ حل خلاصه‌تر و آسان‌تری برای حل مسئله بیاورد من بهش نمره مثبت می‌دهم. این قلق من است و دانش‌آموز را مجبور می‌کنم که به جواب سؤال‌ها فکر کند تا راه بهتری را بیاورد. جواب کوتاه، منطقی و درست برای من ایده‌آل بود که این عادت در من به تئاتر هم رجوع کرد. من عاشق دیالوگ‌های کوتاه، منطقی و درست هستم. بنابراین نویسنده‌ای که در این شرایط خیلی مرا تحت تأثیر قرار داد، اوژن یونسکو بود. عاشق دیالوگ‌های اصطلاحاً پینگ‌پنگی هستم و از مونولوگ خوشم نمی‌آید. برای این سبک احترام قائلم ولی سلیقه من نیست. اعتقاد دارم که باید بین دو نفر دیالوگ برقرار شود و یک اتفاقی بیفتد. به همین خاطر اوژن یونسکو در آن زمان، الان و حتی آینده شخص ایده‌آل من در نمایشنامه‌نویسی است.

کدام متن‌هایش را بیشتر دوست دارید؟

همه متن‌هایش را دوست دارم چون یونسکو یک ویژگی‌ای دارد که این ویژگی درهیچ نویسنده‌ دیگری نیست. یک دوره‌ای به نام ابزوردیسم یا پوچ‌گرایی آمد که همزمان بود با شرایط آن روزها و حتی امروز من. به نظرم همه ما 10-20 سال است که به یک پوچی رسیده‌ایم. البته نه آن پوچی‌ای که مدنظر فلاسفه است و از خود و از دنیا بی‌خود می‌شوند. جامعه ما در آن زمان به یک پوچی و ابزوردیسمی رسیده بود که این باعث می‌شد من با متن‌های یونسکو ارتباط برقرار کنم. متن‌های نویسنده‌های خوب ایرانی مثل محمد یعقوبی و حسین کیانی را هم دوست داشتم.

متن این نویسندگان را می‌خواندید یا در اجراها آنها را دنبال‌ می‌کردید؟

در اجراها دنبال‌شان می‌کردم.

در متن‌های نویسنده‌ای مثل محمد یعقوبی چه چیزی نظر شما را به خود جلب می‌کرد؟

موضوعاتی که محمد یعقوبی مطرح می‌کند، موضوعات روز ما است و تا فردا هم موضوع روز می‌ماند. داستانی که در "یک دقیقه سکوت" محمد یعقوبی مطرح می‌شود، موضوع روز است. از قضا آن زمان پدر من کم کم داشت آلزایمر می‌گرفت و من احساس کردم نویسنده‌ای مثل محمد یعقوبی یا نویسندگان دیگر از جمله محمد رحمانیان، محمد چرمشیر و علیرضا نادری چون موضوعات‌شان موضوع روز است نویسندگان خوبی هستند. ضمن این‌که من رفتم آثار خسرو حکیم رابط و آثار اسماعیل خلج را هم خواندم. یک نکته مهم دیگر این بود که من با محمد چرمشیر ارتباط مستقیم داشتم. از آن‌جایی که من دستیار آتیلا پسیانی بودم و متن اکثر کارهای آقای پسیانی را محمد چرمشیر می‌نوشت، آقای چرمشیر را می‌دیدم و در رفتار و حرکاتش دقت می‌کردم. به خصوص در مسافرت‌های خارج از کشور. در ژاپن با هم بودیم که آقای چرمشیر یک‌دفعه برق را روشن ‌کرد. من فکر‌کردم یک کار مهم و ضروری دارد ولی دیدم دارد می‌نویسد. گفتم چرا الان؟ گفت یک چیزی توی ذهنم آمد که نباید بپرد. پس من از رفتار نویسندگان هم آموختم و در نهایت هیچ چیزی مثل مطالعه من را وادار به نوشتن نکرد.

از متن‌های کدام نویسنده ایرانی بیشتر تأثیر گرفتید؟

بهرام بیضایی. نمایشی از آقای بیضایی با بازی آقایان مهدی هاشمی و پرویز پورحسینی دیدم که خیلی تحت تأثیرم قرار داد. منظورم "کارنامه بندار بیدخش" است که سال 76 اجرا شد. بعد هم "شب هزار و یکم" را دیدم که حمید فرخ‌نژاد و پانته‌آ بهرام در آن بازی می‌کردند. تمام آثار نمایشی‌اش را می‌دیدم و سینمایش را هم خوب می‌شناختم چون همزمان با نمایشنامه، فیلمنامه هم می‌خواندم و می‌نوشتم. ضمن احترام به اکبر رادی و غلام‌حسین ساعدی، احساس کردم یک دیالوگ‌نویسی منحصر‌به‌فرد در آثار آقای بیضایی وجود دارد و از سویی در عین تاریخی بودن آثار ایشان، موضوع نمایشنامه‌هایش خیلی به‌روز است که این دو ویژگی ایشان را در ذهن من متمایز و بی‌نظیر می‌کند.

به دو نویسنده‌ای اشاره کردید که خیلی دور از هم هستند؛ یکی اوژن یونسکو و دیگری بهرام بیضایی. جدا از این‌که بهرام بیضایی یک نویسنده ایرانی است که در مورد فرهنگ، تاریخ و اساطیر ایران می‌نویسد و از این حیث با اوژن یونسکو رومانیایی که در فرانسه می‌نویسند تفاوت دارد، وجه تمایز دیگر این دو نویسنده این است که در نوشته‌های بهرام بیضایی معناگرایی وجود دارد ولی اوژن یونسکو به یک پوچ‌انگاری رسیده است. شما از تلفیق این دو نگره متفاوت به کجا رسیدید؟ آیا توانستید این دو را با هم تلفیق کنید؟

قطعاً. من تکلیفم را با خودم مشخص می‌کنم. اگر بخواهم یک نمایشنامه بنویسم، مشخص می‌کنم که طنز است، هجو است، کنایه است، انتقادی است یا چیز دیگری. اگر مشخص کنم که می‌خواهم یک کار طنز بنویسم، از بین این دو نویسنده ایده‌آل مدنظر خودم به دنبال یونسکو خواهم رفت چون یک طنز انتقادی و یک گروتسک هم در آثارش وجود دارد، ولی اگر بخواهم یک نمایشنامه سفارشی از طرف دلم و یا از طرف جامعه کار کنم که موضوع نمایشنامه طنز نیست، قطعاً رفرنس مدنظرم بهرام بیضایی خواهد بود. حتی اگر بخواهم یک نمایشنامه‌ای بنویسم که نزدیک به هیچ‌کدام از این دو نفر نیست، به سراغ نمایشنامه‌نویس‌های دیگر می‌روم. بنابراین من این‌ها را تمیز می‌دهم. البته این‌که می‌گویم یونسکو نویسنده ایده‌آل من است به این معنا نیست که من با بکت، آدامف و دیگر نویسندگان کاری ندارم و از آن‌ها سرچشمه نمی‌گیرم. همه نویسندگان خوب که مد نظر شما یا بنده هستند، به یک نوعی در من جا باز کرده‌اند ولی یونسکو و بیضایی یک جایگاه دیگری برایم دارند. همه چیز بستگی به این دارد که من بخواهم چطور متنی بنویسم. من برای خودم رفرنس‌هایی دارم که وقتی مشخص می‌کنم فضای نوشته‌ام چطوری است به سراغ آن رفرنس‌ها می‌روم. مثلاً اگر بخواهم متنی بنویسم که دیالوگ‌نویسی در آن اهمیت دارد، کتاب دیالوگ‌نویسی رابرت گیلمر که حوزه هنری چاپ کرده را می‌خوانم. یا آثار مک‌کی هم در ایران چاپ شده که طرز نوشتن داستان، فیلمنامه و نمایشنامه را آموزش داده و بسیار آثار خوبی است. بعضی وقت‌ها هم یک نمایشنامه باعث می‌شود یک نمایشنامه بر اساس آن و یا با الهام از آن بنویسم. هر چیزی برای من جایگاه خودش را دارد و به وقتش به سراغش می‌روم.

سیروس همتی

پس همچنان برای شما این داد و دهش وجود دارد و همچنان به عنوان یک نویسنده، مطالعات، رفرنس‌ها و جستجوگری‌هایی دارید. فکر می‌کنید یک روزی به مرحله‌ای برسید که تمام نوشتن خودتان را پیدا کنید؟ یعنی تمام رفرنس‌ها را کنار بگذارید که نوشته‌های‌تان شخصی‌تر شود؟

این‌که من در سیر فعالیت‌هایم توانسته‌ام نوشته‌هایم را مال خودم کنم یک چیزی است که باید از منتقدان و مخاطبان بپرسید ولی خودم فکر می‌کنم این اتفاق افتاده است. من درست است که رفرنس‌های مختلفی دارم و مطالعاتم در این زمینه زیاد است ولی وقتی می‌خواهم شروع به نوشتن کنم همه را کنار می‌گذارم. صادقانه بگویم که اوایل لذت می‌بردم وقتی یک نمایشنامه از من چاپ می‌شد. نمایشنامه‌های اولیه مرا بنیاد حفظ آثار و ارزش‌های دفاع مقدس چاپ می‌کرد چون برگزیده‌های جشنواره بودند. یا در هفتمین دوره جشنواره دفاع مقدس نمایشنامه "برگ‌ریزان" را از من چاپ کردند. من از این اتفاقات لذت می‌بردم ولی یک نکته‌ای وجود داشت؛ آن موقع مطالعات من تا این حد نبود. ویرجینیا وولف می‌گوید کاش به اندازه‌ای که چاپ می‌کردم، می‌خواندم. من این جمله را تکرار می‌کنم و می‌گویم کاش در دوره‌های اولیه به اندازه‌ای که چاپ می‌کردم، می‌خواندم. من آثارم را مثل بچه‌هایم می‌دانم و حالا فکر می‌کنم که بچه‌های اول من یک مقدار ناپخته هستند. یک نمایشنامه با نام "پیکر" دارم که در مورد دو خانواده است که برای خودم خیلی نمایشنامه جذابی است. آن را بازنویسی می‌کنم و ان‌شاءالله چاپش خواهم کرد. یک جنازه‌ای است که تمام مشخصاتش به مشخصاتی که هر دو خانواده از فرزندشان داده‌اند، می‌خورد و حالا معلوم نیست که این جنازه برای کدام خانواده است. 33 صفحه است، آن هم جیبی و پالتویی. اگر الان بخواهم آن را بازنویسی کنم، صد صفحه‌اش می‌کنم چون فکر می‌کنم پختگی‌ای که الان دارم را آن موقع نداشتم. بنابراین به نظر خودم آثار اولیه‌ام از پختگی‌ای که مد نظرم هست، برخوردار نیستند ولی آثار مؤخره‌ام فقط به این خاطر که مطالعه‌ام زیاد شده است، از پختگی بیشتری برخوردارند. الان عجله‌ای برای چاپ کردن متن‌هایم ندارم، کما‌ این‌که بعضی وقت‌ها ناشرها می‌پرسند متن آماده داری؟ من با این‌که نمایشنامه دارم، ولی می‌گویم ندارم چون می‌خواهم یک‌بار دیگر آن را بازنویسی کنم. شما به عنوان یک هنرمند و منتقد می‌دانید که وقتی زمان از یک نمایشنامه می‌گذرد، در یک بازنویسی و نگاه مجدد اتفاقات خیلی خوبی برای آن می‌افتد. الان عجله‌ای برای چاپ ندارم و ترجیح می‌دهم آثارم ریشه و اصل داشته باشند.

اولین نمایشنامه‌ای که نوشتید چه نمایشنامه‌ای بود؟

تاکنون 30 نمایشنامه از من توسط نشریات مختلف چاپ شده است. اولین نمایشنامه‌ای که نوشتم، نمایشنامه "محال هم ممکن است" بود. البته قبل‌تر یک نمایشنامه‌ای به نام "حق‌الیقین" نوشته بودم که آقای هیهاوند به عنوان بازبین جشنواره دفاع مقدس گفت این نمایشنامه آن چیزی که باید باشد، نیست.

داستانش در مورد چه بود؟

در مورد این‌که انسان برای رسیدن به یک جایگاه ارزشمند باید 7 مرحله طی کند. این نمایشنامه مربوط به 21-22 سال پیش است. آن موقع یک مقدار عارفانه فکر می‌کردم. با این می‌خواستم برسم که هر رزمنده‌ای که در جنگ هست، 7 خوان رستم را طی کرده است. الان که یادش می‌افتم با خودم می‌گویم خدا پدر کسی که این متن را رد کرد و گفت بن‌مایه ندارد را بیامرزد! قبل از آن یک نمایشنامه دیگر هم با نام "نشان آخر" نوشتم که این هم نمایشنامه کاملی نبود ولی چون سمج بودم، چند نفر کمکم کردند تا این‌که بالأخره برای دومین دوره جشنواره دفاع مقدس پذیرفته شد. "نشان آخر" قصه خوبی دارد. قصه یک مردی است که می‌فهمد در مرز کشور می‌خواهند یک خانه‌ای را بفروشند. می‌آید و مانع فروش این خانه می‌شود و می‌گوید اگر می‌خواهید این خانه را بفروشید، باید آن را به من بفروشید. صاحبان‌ خانه که یک زن و یک دختر هستند، می‌گویند در این‌جا خانه‌ها را به خودی‌ها می‌فروشند. اما مرد اصرار دارد و می‌گوید اگر شما این خانه را بالفرض 10 تومان قیمت گذاشته‌اید، من آن را به قیمت 15 تومان از شما می‌خرم. در نهایت متوجه می‌شویم که حیاط آن خانه یک درخت بزرگی دارد که آن مرد در جنگ دستش قطع شده و آن را زیر درخت حیاط آن خانه خاک کرده است و حالا برگشته که آن دست، آن درخت و آن محوطه دست غریبه نیفتد. حضور ذهن دارم که همه می‌گفتند عجب قصه‌ای است ولی پرداختش صفر است. آمدند کمکم کردند و با تغییراتی که در متن ایجاد شد، نمایش "نشان آخر" در جشنواره دفاع مقدس در اردبیل روی صحنه رفت و من هم کاندیدای دریافت جایزه بهترین متن جشنواره شدم. ندا مقصودی هم برای بازی در این نمایش جایزه بازیگری گرفت.

برای "محال ممکن است" که اولین نمایشنامه حرفه‌ای‌تان بود چه اتفاقاتی افتاد؟

"محال هم ممکن است" همه جوایز جشنواره‌ عاشورایی را برد. آن موقع آقایان سیدمهدی شجاعی، ایرج راد و سعید کشن‌فلاح داوران جشنواره عاشورایی بودند. قصه شخصی بود که خواستگار یک دختر نصرانی است. پدر دختر می‌گوید اگر دخترم را می‌خواهی برو اسب امام حسین (ع) را بردار بیاور...

نمایشنامه "اهانت به اجرا" که به تازگی نوشته‌اید چگونه نمایشنامه‌ای است؟ قصد اجرای آن را ندارید؟

قطعاً اجرایش می‌کنم. داستان این اثر در مورد یک نمایشی است که دیر شروع می‌شود و هنوز شروع نشده است. یک خانم و یک آقا که تماشاگران این نمایش هستند، بلند می‌شوند و می‌گویند "ببخشید آقا شروع نمی‌کنید؟!" بعد این آقا و خانم را به صحنه و دادگاه می‌کشانند که شما به چه حقی این حرف را زده‌اید؟ به شما چه ربطی دارد؟! تم مایه نمایش کمدی، انتقادی و امروزی است.

از میان متن‌های خارجی متعددی که خوانده‌اید، کدام متن‌ها را بیشتر می‌پسندید؟

با توجه به این‌که من دبیر ریاضی هستم، نمایشنامه "درس" اوژن یونسکو را انتخاب می‌کنم. به نظرم آن متن با توجه به اتفاقاتی که این روزها در مدارس ما می‌افتد، بسیار به‌روز است و اجرایش خیلی جواب می‌دهد. یک متنی هم از مارتین مک‌دونا خواندم که خیلی برایم جالب بود. اسمش در خاطرم نیست ولی این را می‌دانم که رومن پولانسکی بر اساس آن یک فیلم ساخت. به تازگی هم از یک نمایشنامه‌نویس لبنانی با نام وجدی معود خوشم آمده است که یکی از متن‌هایش با نام "آتش‌سوزی" را دکتر محمدرضا خاکی ترجمه کرده است. نمایشنامه‌ "فوتبال" نوشته پل کانتن و ژرژ بلاک هم خیلی توجهم را جلب کرد. اخیراً هم دارم صد نمایشنامه برتر جهان را مطالعه می‌کنم. ژوزه ساراماگو هم بابت نقد و نگاهش به زندگی باعث می‌شود من به هزار و یک دلیل سر از کشور پرتغال در بیاورم. او هم یک نمایشنامه با نام "شما یک کتاب را دو بار می‌خوانید" نوشته است که خیلی نمایشنامه خوب و جذابی است. ژان-پل سارتر هم نویسنده مورد علاقه من است. "مرده‌های بی‌کفن و دفن" را دوست دارم که آن را بازی هم کردم. این نمایشنامه باعث شد که وارد زندگی و تفکر این آدم بشوم و بفهمم آن‌قدر که می‌گویند هم بی‌‌خدایی در آثارش موج نمی‌زند. نمایشنامه "در بسته" (برزخ) سارتر هم یکی از نمایشنامه‌هایی است که خیلی برای من ایده‌آل است.

از میان نمایشنامه‌های ایرانی چطور؟

آقای اکبر رادی یک نمایشنامه‌ای با نام "پلکان" دارد که سیر تحول یک شخصیت در ادوار مختلف را نشان می‌دهد. این نمایشنامه ضمن احترام به نمایشنامه "خانمچه و مهتابی"، ایده‌آل‌ترین متن رادی برای من است. از متن‌های آقای بیضایی هم به نمایشنامه‌های "هشتمین سفر سندباد" و "ندبه" اشاره می‌کنم. "چوب‌به‌دست‌های ورزیل" نوشته غلام‌حسین ساعدی هم ایده‌آل من است. "سقراط" اثر حمیدرضا نعیمی، "این قصه را ایرانیان نبشته‌اند" اثر علیرضا نادری، "ترن" و "دو متر صلح" آثار حمیدرضا درنگ، "تا فردا" اثر ریما رامین‌فر، "پنهان‌خانه پنج در" اثر حسین کیانی و برداشت محمد چرمشیر از "طوفان شن" دیگر نمایشنامه‌های خوبی است که خوانده‌ام. حمیدرضا نعیمی یک متن درباره امام علی (ع) با نام "ترور" هم نوشت و اجرا کرد که ما بالأخره یک تئاتر خوب دینی هم دیدیم که توی آن نه نوحه‌ای داشت و نه عزایی بود و نه اسیر یک سری کلیشه‌ها شد. نادر برهانی‌مرند، ایوب آقاخانی و نغمه ثمینی هم نمایشنامه‌نویس‌های خوبی هستند. اقتباس‌های شهرام احمدزاده را هم دوست دارم. اخیراً علی شمس هم دارد وارد جرگه خوبی می‌شود. یک متن خوب هم از علی شمس خواندم که اسمش خاطرم نیست. محسن عظیمی هم نمایشنامه‌نویس خوبی است. متن "شازده کوچولو" که علی‌اصغر دشتی آن را بر اساس داستانی از محمد مطلق به شکل تعزیه کار کرد هم برایم جالب بود. متن را به تعزیه آداپته کرده بودند که خودش جرقه خوبی شد تا بقیه این کار را انجام بدهند. یک نمایشنامه‌نویسی با نام اکبر صادقی که اهل شهرستان بیله‌سوار است و در دوره اخیر متنش به جشنواره تئاتر فجر آمد هم نمایشنامه‌نویس خوبی است. رضا گشتاسب هم خوب می‌نویسد. خیلی خوشحالم که آدم‌هایی هستند که انگیزه‌های بالاتر از خود من دارند. از مشهد هم نویسنده‌های خوبی مثل جواد اشکذری را داریم. کیوان صباغ هم تا حدودی دارد کارهای خوبی انجام می‌دهد. از استان خوزستان هم نوشته‌های مهدی آشوغ خوب است.

نمایشنامه‌نویسی برای‌تان درآمدزا بوده است یا خیر؟

در حال حاضر بله. الان دیگر می‌دانم که دارم چکار می‌کنم و باید چه قصه‌ای را مطرح کنم. من نمایش‌نامه‌ای با نام "فیش‌آباد" را هم اجرا و هم نمایشنامه‌خوانی کردم که حالا استقبال از آن خوب شده و درخواست‌های زیادی برای اجرا در جشنواره‌های مختلف دارد. یا یک متن دیگری با نام "صبح بخیر" نوشته‌ام که برای آن هم درخواست‌های زیادی دارم. این‌ها نمایشنامه‌های آخر من هستند که مورد استقبال قرار گرفته‌اند. به اعتقاد خودم دلیل این استقبال این است که موضوعاتی که مطرح می‌کنم، دغدغه مردم و مسائل روز مردم را مطرح می‌کنند. البته نه به این معنا که تاریخ مصرف داشته باشند بلکه مسائل انسانی هم وارد آن‌ها می‌کنم تا برای سالیان متمادی باقی بمانند چون مسائل انسانی هیچ‌وقت پایمال نمی‌شوند و زمان‌ برای‌شان معنا ندارد. من شاید 20 سال پیش یک مبلغی هم می‌دادم تا برخی از نمایشنامه‌هایم چاپ شود ولی الان شرایط فرق می‌کند.

پس می‌شود از طریق نمایشنامه‌نویسی ارتزاق کرد؟

خیر! شرایط نمایشنامه مزخرف است. من اگر یک فیلمنامه بنویسم به اندازه 6 برابر یک نمایشنامه پول می‌گیرم. من طرح فیلمنامه "طبقه حساس" را نوشتم و به اندازه یک نمایشنامه پول گرفتم. چرا باید این‌طور باشد؟ آن هم در حالی‌که نوشتن فیلمنامه آسان‌تر از نمایشنامه است، چون دست نویسنده بازتر است. اگر سیستم هنری، مشخصاً مرکز هنرهای نمایشی و بعد خانه تئاتر به من یک پولی بدهند و بگویند فقط تئاتر کار کن، من این کار را انجام می‌دهم اما این اتفاق نمی‌افتد. من فکر می‌کنم الان دارد در حق تئاتر اجحاف می‌شود و تئاتر باید خودش را بالا بکشد.

البته در بعضی تئاترها که وجه تجاری در آن‌ها غالب است هم رقم‌های 50-60 میلیون تومانی حداقلی و یا حتی 100 میلیون تومانی دارد رد و بدل می‌شود.

من این رقم‌ها را نشنیده‌ام ولی اگر هست خدا را شکر.

بعضی از ستاره‌ها که تضمین‌کننده فروش نمایش‌ها هستند همچین مبالغی را می‌گیرند ولی این فقط در مورد تئاترهای تجاری است وگرنه تئاترهایی که در قالب تعریف تئاتر فرهنگی و متفکر قرار می‌گیرند، درآمد آن‌چنانی ندارند که بخواهند همچین مبالغی پرداخت کنند. در نتیجه تئاتر به معنای یک کالای فرهنگی بایستی تحت تکفل وزارت ارشاد یا شهرداری‌ها و بنیادهای فرهنگی باشد تا گروه‌ها بتوانند با حمایت این نهادها درآمدزایی کنند چون به هر حال این چرخه باید بچرخد و نمایش‌های بعدی هم تولید شود.

بله. من دیده‌ام که بازیگرهای کشور آذربایجان حقوق ثابت دارند ولی متأسفانه بازیگرهای تئاتر در ایران نه حقوق ثابت و نه شرایط ایده‌آلی‌ دارند. من می‌خواهم بگویم اگر شرایط تئاتر ایده‌آل باشد، خانه من تئاتر است. اگر سر از سینما در می‌آورم، در وهله اول به خاطر عشق و علاقه‌ام است چون به شدت سینما را دوست دارم ولی موفقیت خودم در سینما را مرهون تئاتر می‌دانم. به شما قول می‌دهم که قطعاً در مسیر سینما موفق خواهم شد اما یکی از دلایلی که باعث شده این روزها بیشتر در سینما حاضر شوم و کمتر به تئاتر سر بزنم این است که شرایط تئاتر ایده‌آل نیست. من یک سال است که یک مبلغ ناچیزی از انجمن نمایش می‌خواهم ولی هنوز پرداخت نشده است. ما از این اتفاقات در تئاتر نداشتیم. ما در تئاتر از این شرط‌ها نداشتیم که بازیگر نمایش حتماً باید چهره باشد. در هیچ کجای دنیا این‌طور نیست. این مسائل یک مقدار ما را از آن چیزی که دنبالش هستیم دور می‌کند. اما اگر دوباره بخواهم به بحث قبلی برگردم باید بگویم که نمایشنامه‌نویسی و فیلمنامه‌نویسی کم‌خرج‌ترین فعالیت‌ها در حوزه تئاتر و سینما است. نمایشنامه‌ برای تنهایی آدم خوب است و نمایشنامه‌نویس هم آقا و هم نوکر خودش است. خرجش فقط یک مداد است، یک‌ پاک‌کن و یک تراش. کارگردانی به نسبت نویسندگی هزار و یک بدبختی دارد. بازیگری هم به نسبت نمایشنامه‌نویسی دغدغه بیشتری دارد. شما در بازیگری باید با پارتنر مقابل‌تان هم هماهنگ شوید ولی در نمایشنامه‌نویسی هیچ پارتنری ندارید. نمایشنامه‌نویسی حال شخصی خود آدم است، یک میز است و یک قلم.

بنابراین اگر بخواهید از بین نمایشنامه‌نویسی، بازیگری و کارگردانی یکی را انتخاب کنید، انتخاب‌تان کدام است؟

بستگی به شرایط دارد. شاید بازیگری را ترجیح می‌دهم. حس و حال درونی بازیگری را دوست دارم. در نمایشنامه حس و حال درونی‌ام را روی کاغذ می‌آورم که این خیلی خوب است ولی در نهایت 5 هزار جلد از آن منتشر می‌شود، در حالی‌که یک فیلم مرا حداقل یکی دو میلیون نفر می‌بینند.

اما در نمایشنامه به لحاظ شخصی بودنش، یک تفکر یا تمرکزی وجود دارد که شاید آن تفکر و تمرکز در بازیگری وجود نداشته باشد. الان چند قرن از شکسپیر گذشته است اما هنوز متن‌هایش تراز اول هستند. می‌خواهم بگویم اگر آدم در نویسندگی هم بخواهد یک همچین بلندپروازی‌ای را مد نظر داشته باشد، کم از بازیگری ندارد. کیفیت در نوشتن می‌تواند آدم را به جایگاهی برساند که شاید در بازیگری نباشد. البته در بازیگری هم اگر آدم بتواند مثل اسطوره‌های بازیگری ظاهر شود، حتماً آن‌ برازندگی، جاذبه و ماندگاری را دارند.

با شما موافقم. شاید بازیگری مثل مارلون براندو بتواند 30-40 سال شما را تغذیه کنند ولی شکسپیر 400 سال است که دارد این کار را انجام می‌دهد.

اشاره کردید که 30 نمایشنامه از شما چاپ شده است. پُرکار بودن‌تان چه دلیلی دارد؟

به خاطر این است که سوژه‌های زیادی دارم. البته الان دارم کندتر می‌نویسم چون احساس می‌کنم به پختگی بیشتری رسیده‌ام. یک نمایشنامه با نام "تمساح" دارم که کنارش گذاشته‌ام و چاپش نمی‌کنم. دوست دارم به پختگی برسد تا بعد چاپش کنم. الان دو نمایشنامه را دارم همزمان می‌نویسم ولی به نسبت قبل سخت‌گیرتر شده‌ام.

در میان نمایشنامه‌های‌تان کدام یک را بیشتر می‌پسندید و فکر می‌کنید کدام یک به لحاظ فرهنگی و اجتماعی جاذبه‌های بیشتری داشته که مخاطبان بهتری پیدا کند؟

یکی از نمایشنامه‌های مورد علاقه‌ام "فیش‌آباد" است. علتش هم این است که به موضوعی اشاره کردم که خودآگاه یا ناخودآگاه از دست مسئولین در رفت. استقبال بی‌نظیری هم از این نمایشنامه شد. نمایشنامه بعدی که از آن نام می‌برم، "صبح بخیر" است که داستانش در مورد سربازی است که بسیار به فرمانده خود ارادت دارد. "الهه" نمایشنامه دیگر من است که چند وقت پیش نمایشنامه‌خوانی شد. قصه‌اش مربوط به امامزاده‌ها است. قبل از انقلاب 4 امامزاده داشته‌ایم که الان امامزاده‌ها به 4 هزار امامزاده تبدیل شده‌اند! این انگیزه‌ای شد که من نمایشنامه‌ای بنویسم که موضوعش به یک امامزاده برمی‌گردد. یک مجموعه نمایشنامه با نام "ریحانه" دارم که سه نمایشنامه در داخل آن است. "قره‌نی" یک نمایشنامه در مورد موسیقی است. از طرفی ارادت من به موسیقی با نمایش "کلارینت" است. من عاشق موسیقی هستم گرچه هیچ سازی جز قاوال بلد نیستم ولی سازها را خوب می‌شناسم. "کاش می‌شد سرنوشت از سر نوشت" هم ارادت قلبی من به موضوع دینی است. مجموعه داستان "ننه کاراته" هم اولین مجموعه داستان‌های من است که می‌تواند مرجع هم برای فیلمنامه باشد و هم نمایشنامه. خدا را شکر می‌کنم که این مجموعه در آستانه چاپ دوم است. نمایشنامه "اهانت به اجرا" و یک نمایشنامه جدید با نام "تمساح" هم برایم ارزشمند هستند. "تمساح" قصه مردی است که توسط تمساح خورده می‌شود و از قضا زنده می‌ماند و...

سیروس همتی

از اجراهایی که کارگردان‌های دیگر از متن‌های شما داشته‌اند راضی هستید؟

من اساساٌ از این‌ لذت می‌برم که یک نگاه دیگری فراتر از آن‌چه که در متن است اتفاق بیفتد ولی متأسفانه جز چند مورد انگشت‌شمار هیچ‌کس این جرئت و جسارت را به خودش نداده است که از یک زاویه دیگری به متن من نگاه کند. با آن تعداد انگشت‌شماری که این کار را انجام داده‌اند در ارتباط هستم. این آدم‌ها اهل تهران، آذربایجان، قم، اهواز و اندیمشک هستند. همین الان یک متن من تحت عنوان "گوهر" (مهندس) را دو نفر آماده اجرا کرده‌اند که به زودی روی صحنه می‌رود. درخواست‌ها برای اجرای متن‌هایم زیاد است اما کمتر پیش آمده که بخواهند با خودم تعامل برقرار کنند. معمولاً اجازه اجرای متن را می‌گیرند و می‌روند. این‌ها یک مقدار آدم را اذیت می‌کند. من انتظار دارم وقتی کسی قرار است متن را اجرا کند، با من در تماس باشد و فیلم کار را برایم بفرستد تا من هم اگر نظری دارم بگویم. هر کسی اگر برای کار خودش احترام قائل باشد، قطعاً اتفاقات بهتری می‌افتد.

شما با خانه تئاتر تعاملی دارید؟

کم و بیش بله.

فکر می‌کنید از طریق خانه تئاتر می‌شود کاری انجام داد که نمایشنامه‌نویسی هم مثل فیلمنامه‌نویسی تبدیل به یک حرفه شود؟

این را باید از آقایان شهرام کرمی و نادر برهانی‌مرند بپرسید. نادر برهانی‌مرند در مقام معاونت هیات مدیره­ خانه تئاتر و شهرام کرمی در مقام مدیریت مرکز هنرهای نمایشی دغدغه‌ای دارند به نام نمایشنامه‌نویسی. آن‌ها می‌توانند یک فایلی باز کنند که اعضای نمایشنامه‌نویسان خانه تئاتر یک فایل مالی داشته باشند و سر ماه حقوق بگیرند. این باعث می‌شود که من نمایشنامه‌ام را ابتدا به نشر مرکز هنرهای نمایشی بدهم. آن را بدون گرفتن یک ریال به مرکز می‌دهم تا چاپش کند. من به شخصه دوست دارم توانایی‌ای که دارم را ابتدا صرف خانواده‌ام کنم. بنابراین اگر ما یک کار ثابتی داشته باشیم، باعث می‌شود که دغدغه کارهای دیگرمان کم شود. یکی از دلایلی که من بعضی وقت‌ها در نمایشنامه‌نویسی کم کار می‌شوم این است که در بخش‌های دیگر هنری پرکار می‌شوم. من در سه شاخه کار می‌کنم؛ بازیگری، نویسندگی و کارگردانی. علت این‌که الان مشغول بازیگری هستم شاید به این خاطر است که نویسندگی کم اهمیت شده است. یا علت این‌که یک زمانی بیشتر تمرکزم را روی نویسندگی می‌گذارم به این خاطر است که درخواست نمایشنامه‌ بیشتری دارم. علت این‌که کارگردانی می‌کنم هم می‌تواند این باشد که در حوزه بازیگری و نمایشنامه‌نویسی کم‌کارتر شده‌ام. در نتیجه من به شدت موافقم که بین خانه تئاتر و مرکز هنرهای نمایشی تعاملی مبنی بر گرفتن حق‌الزحمه قلم نمایشنامه‌‌نویس به وجود بیاید، با این شرط که نمایشنامه‌نویس در وهله اول اثرش را به مرکز هنرهای نمایشی یا خانه تئاتر بدهد. مطمئناً اگر این شرایط پیش بیاید و نمایشنامه‌نویس‌ها نگرانی‌شان بابت ارتزاق کردن تا حدی راحت شود، سطح نمایشنامه‌ها به مراتب بالاتر خواهد رفت.

00

صحبت‌های پایانی؟

می‌خواهم به طور ویژه از نشر نیستان تشکر کنم. خیلی کم پیش می‌آید که یک ناشر تصمیم بگیرد نمایشنامه چاپ کند. متأسفانه تئاتر مظلوم است و در این بین نمایشنامه در قیاس با بازیگری و کارگردانی مظلوم‌‌تر هم هست. در چنین شرایطی یک ناشر پیدا می‌شود و می‌گوید "محال هم ممکن است" را بیاور تا من چاپ کنم. اولین جرقه چاپ نمایشنامه‌ به طور حرفه‌ای از سوی نشر نیستان شکل گرفت و این نشر همچنان همراه و حامی نویسندگان جوان است. نشرهای افراز، سوره مهر و نمایش هم خیلی در حق من لطف کردند. اما بحث دیگری که می‌خواهم مطرح کنم این است که من موضوعات زیادی دارم که متأسفانه اجازه چاپ به آن‌ها داده نمی‌شود. می‌خواهم بگویم که اگر می‌خواهید نمایشنامه‌های خوب دیگری هم در کنار "پچ پچه‌های پشت خط نبرد" راجع به جنگ چاپ شود، به من آزادی عمل بدهید. اگر ممیزی‌ها کم شود، بنده به ضرس قاطع می‌گویم موضوعاتی دارم که می‌تواند نمایشنامه‌های ما را به خصوص در زمینه دفاع مقدس به یک سمت و سویی ببرد.