سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: شیدایی شکست را تحمل ناپذیر می‌کند، چون فارغ از درست یا غلط بودن آن، وقتی شیدای موقعیت، شغل، فرد یا هر چیز دیگری می‌شویم، این خیال را در سر می‌پرورانیم که این وضعیت بهینه همیشگی است. ناگفته پیداست شیدا نبودن و نداشتن این تصور که وضعیت بهینه، همیشگی است ما را آماده پذیرش شکست می‌کند. شکست به هر صورت ترومایی آسیب زننده است، اما شیدایی شکست را به ضربه ای بدل می کند که ما را در هم می شکند و از پا می اندازد. در این صورت شاید هرگز از جا برنخیزیم یا پس از گذراندن دوره طولانی نقاهت فرتوت و ویران از جا بلند می شویم و هرگز دیگر آن آدم سابق نیستیم.

"ضد خاطرات یک باغ وحش" را می توان روایت ترومای شیدایی دانست. در نوشته ندا شیروی هر چند خوشه بهارمست در موقعیت فعلی خود، یعنی بستری بودن در بیمارستان روانی، برساخته تروماهای مختلف است، اما می شود تمامی این ضربه ها را در ضربه نهایی از دست رفتن اعتبار ارزش ها و باورهای سخت و استواری دانست که اتفاقات مختلف آنها را دود کرده و به هوا فرستاده است.

خوشه نزد مشاور یا روانکاوش از معلمی تعریف می کند که او را برده است توی دفتر و سر همکاران خرفتش هوار کشیده که "این بچه حتما توی این مملکت کاره ای می شه. حالا ببینین من کی گفتم. حاضرم همه حیثیت حرفه ای و بیست سال تحربه کاریم رو قمار موفقیت چشمگیر این دختر کنم." (ضد خاطرات یک باغ وحش . ص 38.) خانم فلاحتی برای اثبات حرفش وا می دارد از دختر بچه تست هوش بگیرند و در نتیجه معلوم می شود ضریب هوشی او 145 است. این اتفاق و اتفاقاتی نظیر آن خوشه را با این باور بزرگ می کند که آدم مهمی است و کار های مهمی انجام می دهد، اما همین دختر با ضریب هوشی 145 نه تنها در زندگی اجتماعی موفق نیست که در زندگی فردی نیز با انواع و اقسام مشکلات مواجه می شود.

ساده انگاری است که "ضد خاطرات یک باغ وحش" را داستان شخص خوشه به عنوان دختری باهوش و شکست خورده دانست. شیروی در جست و جوی جواب این سوال است که چه می شود آدم هایی باهوش و حتی با اراده چنین تباه می شوند، چنانکه چند سال بعد دخترکی که خانم معلم روشنفکر "حیثیت حرفه ای" اش را "قمار موفقیت" او می گذارد، می گوید: "از آدم بودن به کل خسته شده ام، بریده ام. توان تحمل بار آدم بودن رو ندارم دیگه. همیشه می گم در من باغ وحش غمگینی سر می کنه که کنار یک آدم دلمرده، هر روز غمگین تر از پیش می شه." (همان. صفحه 65 و 66)

خوشه باز هم در گفت و گو با مشاور یا روانکاوش این بار به توصیف شخصیت داستانی می پردازد که مشغول نوشتن آن است: " قبل از اینکه بیام توی این در به در خونه، داشتم یک داستانی می نوشتم که شخصیت اصلی اش به کل از خودش ناامید شده بود؛ اون شکلی که مثلا از کسی که براتون خداست بنا بر رفتار های غیر خداییش ناامید می شین. کلی از خودش متوقع بوده، کلی خودش رو قبول داشته و کلی نشونه داشته برای برتر بودن، قوی تر بودن، موفق تر بودن، باهوش تر بودن و ... خودش. و حالا در جایی از زمان و مکان ایستاده که می بینه انگار تا حالا داشته توی انتزاع زندگی می کرده. [...] شخصیتم، یعنی شخصیت داستانم، که از خودش بریده، قطع امید کرده، دیگه هیچی برای ادامه دادن نداره، حالا شروع کرده به شمردن تک تک دروغ هایی که خودش و خانواده اش و اجتماع و ... بهش تحویل داده بودن. شروع کرده به انتقاد داشتن و خشم گرفتن نسبت به شرایط و آدم هایی که چنین توقع هایی رو درش ایجاد کرده بودن و ..." (همان. صص 73 و 74)

0076650

مشاور یا روانکاوی که به نظر خوشه فرق دارد با بقیه آدم های بیمارستان روانی و به هر صورت توانسته نظر مساعد او را جلب کند، احیانا تشخیص مناسبی دارد که سعی می کند شخصیت داستانی خوشه را با خود خوشه مطابقت داده و با فهم کم و کیف درونیات او به خوشه مشاوره دهد.

"ضد خاطرات یک باغ وحش" شرح موقعیت ویژه دورافتادگی و در خودماندگی است که در جامعه ما روز به روز بیشتر می‌شود. باید عنوان کرد که ورای ویژگی های ژنتیکی و اختلالات هورمونی که افراد را مستعد در خود ماندگی می کند، زیست اجتماعی و روانی به نحو هشدار دهنده ای ما را به سمت این اختلال سوق می دهد. نوشته شیروی به گونه ای سیر این اتفاق را نشان می دهد و بیش از همه تقصیر به گردن فرو ریختن ارزش ها و باور هایی می افتد که زمانی فکر می کردیم ما را رستگار می کنند. ببر ها و گرگ های درون غرش می کنند و زوزه می کشند تا آدم هایی را بدرند که ارزش ها و باور ها را زیر پا گذاشته اند یا به وفاداری به آنها تظاهر می کنند، اما چنگال ها و دندان ها انگار فقط در ذهن ما تیز هستند؛ ما ببرهای در خود مانده ایم.

 

هستی وفامهر/منتقد ادبی