سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: "الفبای بی نون" مجموعه شعر نئوکلاسیک از محمد حسین ناظمی (م.ناظمی) است. م.ناظمی از شاعران و نویسندگان جوان اما با تجربه امروز است که مولف آثاری چون "چون شکر، چون گُهر"، "قبر، گلدان شهیدان شقایق صفت است" و "عشق، رازی ورای دانایی"  است. کتاب "الفبای بی نون" در دو بخش "غزل و مثنوی" و "دوخطی" نخستین مجموعه شعر م.ناظمی است که توسط نشر شانی به چاپ رسیده است.

ساحت زبانی این مجموعه، نزدیک به زبان زنده ی  مردم امروز اما فاخر و صیقل یافته است. زبانی که هرچند از رگِ گردن به زبان مردم کوچه و بازار نزدیک تر است لیکن استواری های زبانی شاعران نام آشنای ادبیات فارسی را یادآور است و این هویتی مستقل به رویکرد زبانی م.ناظمی می‌بخشد. رویکردی نوآورانه با رعایت چفت و بست‌های کلام شعری که بستری مناسب برای هنرآفرینی شاعر فراهم می‌آورد. زبان شعر او یکدست است اما استفاده وی از امکانات زبان موجب می‌شود تا خواننده با خواندن شعر او احساس ملال نکند. زبان شعری او پویاست و تعدد کاربرد فعل در ابیات او، بیانگر نوعی کنش گرایی در شعر اوست؛  "اندیشه له شد، عشق رفت، آیینه چرخید/ دست تو را از پشت ای چنگیز! بستند"

صورخیال در مجموعه "الفبای بی نون" به طرزی استادانه به کار گرفته شده است. کاربرد تعابیر، کنایات، استعارات و تشبیهات  توسط شاعر در ساختار طبیعی کلام رخ می دهد و وارد حوزه ی تصنع و تکلف نمی‌شود. صور خیال چنان با تار و پود کلام او یکی است که گویی شاعر بدون هیچ کوششی واژه‌ها را به هم نشینی دعوت کرده است.  ترکیب سازی های بدیعِ بسیاری در شعر او به چشم می‌خورد: قاهره  چشم تو، گیسوی هرمزگانی دلدار ما، داس ابروانت بر روی دو چشم ترک و تازی، اشک باور، توهم خنکی در خیال بندر و ... .

 استفاده از آرایه ی تشبیه و استعاره نیز در این مجموعه بسامد بالایی دارد:

"مرد اسم است، بدانید که عاشق صفت است     قبر گلدان شهیدان شقایق صفت است"

"با ذوق جوی عشق را کندیم اما     ایمانمان را از سر کاریز بستند"

"وقتی که بر اندام شب مهمیز بستند     وقتی دهان آسمان را نیز بستند"

این مجموعه با تمام ایجازی که در سرایش آن مشهود است بیانگر آن است که شاعر آن، صدایی رسا برای  بیان تمامی ابعاد زندگی است. در این کتاب مضامین مختلف عاشقانه، طنز، اجتماعی و سیاسی، شعر عاشورایی، شعر جنگ، با رویکردهای متنوع خوانده می‌شود و از این جهت می‌توان م.ناظمی را شاعر زندگی نامید. گاه نقش اجتماعی شعر او چنان قوت می‌یابد که  او را چون  منتقدی عصیان گر در نظر خواننده می‌نمایاند. هرچند شاعر در جای جای این کتاب در تنهایی خود قدم می‌زند اما گاه تازیانه در دست می‌گیرد و نامرادی های جامعه را به باد طعنه می‌گیرد.

بی شک باید یکی از نگرانی‌ها در مورد شعر امروز را دور ماندن از محتوای موجّه و پیام مشخص،  بدانیم که شاعر امروز در پوششی از تخیلات خواه بدیع و خواه تکراری از محتوای مناسبِ مخاطبِ کمال گرا و سخت پسند امروزی دور افتاده است و در زمینِ بازی های لفظی، گرفتار شده است. حتی با تورّق اولیه درمجموعه “ الفبای بی نون” می‌توان دریافت که این آفت، کم تر در این مجموعه راه دارد. بیت‌ها در شعر م.ناظمی رسالت معنایی دارند؛ حرف دارند، شیپور می زنند و بیدار می‌کنند. خواننده در هر بیت منتظر اتفاقی بدیع در صورت و معنای کلمات است.

بخش دوم این کتاب شامل دوخطی هاست( رباعی، دوبیتی و...) . بخشی از سروده های این بخش در زیبایی تمام و ساختار بیانی منسجم سروده شده است و برخی تنها درددل‌های شاعرانه شاعر هستند.

"دنیا خانه ست همه از یک ایلند/ انگار که با هم همگی فامیلند/ هرچند در این خانه پدر، آدم نیست/ اما همه  برادران قابیلند"

انتخاب نام این مجموعه (الفبای بی نون) می تواند به نحوی بیانگر فریادهای شاعر امروز باشد  بر سر بی توجهی جامعه نسبت به میراث دیرین و شکرین شعر که گویی دارد با گسترش رسانه‌های مختلف آرام آرام کم رنگ می‌شود.استفاده از ایهام ‌در واژه نون می‌تواند اینگونه تعبیر شود که  همان طور که الفبایی که هر لحظه  از آن بهره می بریم بدون حرف” نون” نمی‌تواند باشد، شاعرانگیِ شاعران امروز نیز زیر چتر بی توجهی‌ها و نارسایی‌های جامعه امروز نمی‌تواند شکوفا شود. گویی تا زمانی که نانی در شعر نباشد و شاعر خاطری حزین داشته باشد، انتظار شعری تر و جان افزای انتظاری بیهوده است و صدالبته در شعر معاصر این اولین باری نیست که شاعری از غم نان سخن می‌راند.

باز جمعه است...

باز جمعه است من و گریه پنهان و پدر

قاب عکس و غزل حافظ و قرآن و پدر

باز دیدیم که در خانه کسی نیست، و هست

باز گلدان شقایق به زمین خورد و شکست

"مرد" اسم است بدانید که عاشق صفت است

قبر، گلدان شهیدان شقایق صفت است

مادر از خواب پریده است که بستر تنهاست

درد بی بال و پری نیست، کبوتر تنهاست!

گرچه از غربت او لاله به داغ آمده است

خنده اش مثل بهشتی که به باغ آمده است

هیچ معلوم شد آخر که کجاهایی تو؟

خانه بی پنجره یعنی که نمی آیی تو؟

مردمانی که تو را لحظه شماری کردند

دیشب از مادرمان خواستگاری کردند

مادر احساس پلنگی است که ماهی دارد

بیست سال است فقط چشم به راهی دارد

خانه از خاطره ی سرخ تو جان می گیرد

عصر جمعه تو نباشی دلمان می گیرد

هنر این است که ماهی برود سوی نهنگ

مردی آن است که آهو بدهد بوی پلنگ

                          ...

چیزی از جنگ نمی دانم و می انگارم،

بی کسی درد غریبی است که در دل دارم

مهمیز

وقتی که بر اندام شب، مهمیز بستند

وقتی دهان آسمان را نیز بستند

گیسوی هرمزگانی دلدار ما را

دردا... به سرمای تن تبریز بستند

با ذوق جوی عشق را کندیم، اما

ایمانمان را از سر کاریز بستند

بت خانه را از سمت دینداری گشودند

میخانه را با منطق پرهیز بستند

هر نوبهار از عشق، از اندیشه گفتیم

لب‌هایمان را با نخ پاییز بستند

اندیشه له شد، عشق رفت، آیینه چرخید

دست تو را از پشت ای چنگیز بستند

ما ساده لوح، امیدوار، از عشق گفتیم...

اما دهان آسمان را نیز بستند!