سرویس تئاتر هنرآنلاین: شکسپیر ادبیات انگلیسی را متحول کرد و به فرازهایی دست یافت که پیش از آن شنیده نشده بود و پس از آن نیز کسی به آن دست نیافته است. همچون شهابی سوزان از میان جو گذر کرد و نوری پرشکوه را بر تمام آن دوره از تاریخ ما تابید. تاثیر او بر ادبیات جهان احتمالاً بیشتر از هر نویسنده‌ دیگری بوده است. آثار او به تمام زبان‌ها ترجمه شده است. قرن‌ها پس از مرگش ستاره‌ او نه تنها کم‌سو نشده است، بلکه همچنان به روشنی نخستین روز می‌درخشد.

"او متعلق به یک عصر نبود، بلکه متعلق به تمام اعصار بود." (بن جانسون درباره‌ شکسپیر)

در "ادبیات و انقلاب" (۱۹۲۴) تروتسکی می‌نویسد: "یک طبقه‌ جدید شروع به ایجاد فرهنگ از نو نمی‌کند، بلکه وارد [عمل] تصرف گذشته می‌شود، آن را طبقه‌بندی می‌کند، آن را از نو ترتیب می‌دهد و بر پایه‌ آن بنا می‌کند." او ارسطو را در کنار گوته به عنوان قله‌های دستاورد انسانی معرفی می‌کند. او ادیپ جبار سوفوکل را نمایشی می‌داند که "آگاهی تمام مردم را بیان می‌کند." همین سخنان را درباره‌ بزرگ‌ترین نویسنده‌ انگلیسی، ویلیام شکسپیر می‌توان گفت.

IMG_20180517_230015_622زادگاه شکسپیر در استراتفورد

بنابراین عجیب است که از زندگی مردی که از نظر بسیاری بزرگ‌ترین نویسنده‌ است، بسیار کم می‌دانیم. می‌دانیم که شکسپیر چه زمانی درگذشته است، اما دقیقاً مطمئن نیستیم که چه زمانی متولد شده است. مدارک نشان می‌دهد که در ۲۶ آوریل ۱۵۶۴ در استراتفورد غسل تعمید داده شده است، شهری کوچک در صد مایلی شمال‌غرب لندن، دور از مرکز فرهنگی و بازرگانی انگلیس. از آنجا که نوزادان را سه روز پس از تولدشان غسل تعمید می‌دادند، احتمالاً در روز ۲۳ آوریل به دنیا آمده است، همان روزی که در آن درگذشت، گرچه حتی این هم مورد اختلاف است. 

بیشتر عمر او در هاله‌ای از ابهام قرار دارد. مختصری که از زندگی او می‌دانیم را می‌توان به طور خلاصه بیان کرد. او در خانواده‌ای اشرافی یا مشخصاً ثروتمند متولد نشده بود. به دانشگاه نرفت. با این حال مشهورترین نویسنده‌ جهان شد. 

خانواده‌ شکسپیر

در نگاه اول ویلیام شکسپیر به نظر نمی‌رسید که آینده‌ای درخشان داشته باشد. پدرش جان شکسپیر در آغاز شاگرد یک دستکش‌ساز و دباغ بود و بعدها شروع به خرید و فروش محصولات زراعی و پشم کرد. او که مردی خودساخته بود، با مری آردن دختر یک مزرعه‌دار محلی موفق و مالک مزرعه‌ای شصت هکتاری ازدواج کرد. ویلیام سومین فرزند از هشت فرزند آنان بود. 

به نظر می‌رسد که نه مری و نه جان نمی‌توانستند بنویسند. پدر شکسپیر از پرگارهای دستکش‌سازی به عنوان امضای خود استفاده می‌کرد. جان شکسپیر بعدها خزانه‌دار ناحیه و در سال ۱۵۶۵ عضو شورای شهر شد (سمتی که تحصیل رایگان برای فرزندانش در مدرسه گرامر استراتفورد را به همراه داشت)، در سال ۱۵۶۸ دبیر ارشد یا شهردار و در سال ۱۵۷۱ عضو ارشد شورای شهر شد. 

جان شکسپیر مفتخر از موفقیتش به دنبال کسب عنوان نجیب‌زاده بود و درخواست نشان مخصوص کرد. اما بنا به دلایلی نامعلوم درخواست او رد شد و در طول چند سال پس از آن به دلایلی همچنان نامعلوم، اقبال جان شکسپیر رو به افول گذاشت. او در سال ۱۵۷۰ به خاطر تنزیل پول با نرخ بهره‌ ۲۰٪ و ۲۵٪ متهم به رباخواری شد. تا سال ۱۵۷۸ از پرداخت مالیات‌هایش عقب افتاده و از پرداخت حق عضویت اجباری شورا برای اعانه‌ عمومی به فقرا ناتوان بود. در سال ۱۵۷۹ مجبور شد املاک مری شکسپیر را به رهن بگذارد تا پول طلبکارانش را بپردازد. 

در سال ۱۵۸۰، ۴۰ پوند به خاطر غیبت در جلسه‌ دادگاه جریمه شد. او ورشکست شد و مکرراً در جلسات شورا غیبت داشت. در سال ۱۵۸۶ به دلیل عدم حضور، شورا او را از هیئت اعضاء برکنار کرد. تا سال ۱۵۹۰، جان شکسپیر تنها خانه‌اش در خیابان هنلی را در تملک خود داشت. وضع بدتری در پیش رو بود. در سال ۱۵۹۲ به خاطر عدم حضور در کلیسا جریمه شد. این مسئله‌ای جدی بود. 

مذهب برای جامعه‌ای که شکسپیر برایشان می‌نوشت در درجه‌ اول اولویت بود. ملکه الیزابت حضور در مناسک کلیسای انگلستان را الزامی کرده بود، حتی با وجود اینکه بسیاری از افرادی که به کلیسا می‌رفتند، می‌بایست مسافت‌هایی طولانی را می‌پیمودند. افرادی که حضور نمی‌یافتند- به هر دلیلی جز بیماری- با جریمه‌ مجازات می‌شدند. برخی نتیجه گرفته‌اند که پدر شکسپیر- و احتمالاً خود او- مخفیانه کاتولیک بوده‌اند. اما این فرضیه‌ای غیرقابل اثبات است. عدم حضور او در کلیسا می‌تواند به خاطر دلایلی دنیوی‌تر باشد، که یعنی نپرداختن بدهی‌هایش. 

پس با وجود اینکه شکسپیر در خانه‌ای نسبتاً راحت از طبقه‌ متوسط زاده شد، می‌بایست عمده‌ کودکی‌اش را زیر سایه‌ مشکلات مالی پدرش سپری کرده باشد. این تجربه حتماً تاثیری قوی بر روان این مرد جوان داشته است. با تجربه‌ فقر نسبی و شرمی که همراه آن است، او شم تجاری قوی‌ای را توسعه داد که در سال‌های پس از آن بازتاب یافت. 

بعدها ظاهراً اقبال خانواده بهبود یافت. در سال ۱۵۹۹، جان شکسپیر به شورای شهر بازگردانده شد، اما مدت کوتاهی پس از آن در سال ۱۶۰۱ درگذشت. او احتمالاً در حدود ۷۰ سال داشت و چهل و چهار سال از ازدواجش می‌گذشت. مری شکسپیر در سال ۱۶۰۸ درگذشت. 

در یک جمع‌بندی، شکسپیر در خانواده‌ای نسبتاً معمولی از طبقه‌ متوسط زاده شد، در دورانی که کارل مارکس آن را دوره‌ ابتدایی انباشت سرمایه‌ توصیف می‌کند. نظام فئودالی به زوال افتاده بود و طبقه‌ متوسط نوظهور با مقاصد و اهداف خودش رو به اوج بود. جان شکسپیر، مردی خودساخته که با ثروتمندان وصلت کرده و دوباره ثروتش را از دست داده بود، تجسم انسانی دورانی جدید در تاریخ انگلستان و جهان بود. 

کودکی و تحصیلات

ویلیام جوان به مدرسه‌ گرامر محلی، کینگز نیو اسکول رفت که در آن تحصیلاتش عمدتاً مبتنی بر سخنوری، گرامر، لاتین و احتمالاً یونانی بود. ما چیزی از سال‌های مدرسه‌ او نمی‌دانیم، اما متن مشهور او از "هر طور شما دوست دارید" می‌تواند سرنخی به ما بدهد که بیانگر آن است که چندان نسبت به مدرسه مشتاق نبود:

"طفل مدرسه‌ای نالان، با کوله‌اش و چهره‌ درخشان صبحگاهی‌اش، با اکراه همچون حلزون به سوی مدرسه می‌خزد."

آیا این بازتاب دهنده‌ خاطرات خودش از مدرسه است؟ تاریخچه‌ او پس از آن بیان‌گر آن است که احتمالاً این امر صحت دارد. 

او در مدرسه با اساطیر یونان، کمدی‌های رم و تاریخ باستان آشنا شد که همگی در نمایشنامه‌هایش که اغلب براساس مدل‌های یونانی، لاتین، فرانسوی و ایتالیایی هستند، دوباره ظاهر شده‌اند. نتیجه آمیزه‌ای غنی از عناصر انگلیسی و غیرانگلیسی است. او مکرراً از نویسندگان رمی مانند پلوتارک نقل قول می‌کند و از مفاد اساطیر کلاسیک استفاده می‌کند. 

او بر خلاف همکار نمایشنامه‌نویسش کریستوفر مارلو، به دانشگاه نرفت. بن جانسون، هم‌عصر مشهورش نوشته است که او [دانش] "کمی لاتین و کمتر از آن یونانی" داشت. شکسپیر از تجربه‌اش به عنوان بازیگر بیشتر آموخت تا از تحصیلات رسمی‌اش. او که هرگز به دانشگاه نرفته بود، دانسته‌هایش درباره‌ مردم و موقعیت‌ها ناشی از خود زندگی بود. شکسپیر برای توده‌ها می‌نوشت، برای "فرودستان".

به نظر می‌رسد که فعالیت‌های ادبی‌اش را به عنوان یک بازیگر دوره‌گرد، پیش یکی از مردان ملکه آغاز کرد و این بر روی شیوه‌اش در نوشتن نمایشنامه تاثیرگذار بود. علیرغم دیگر نویسندگان، او از دیدگاه یک بازیگر می‌نوشت. نمایشنامه‌های او اغلب شامل چیزی‌ست که در واقع توضیح صحنه است. 

در سن ۱۸ سالگی با آن هاتاوی ازدواج کرد، زنی که هشت سال از او بزرگ‌تر و سه‌ماهه باردار بود. شکسپیر در برهه‌ای به لندن نقل مکان کرد و خانواده‌اش را در استراتفورد باقی گذاشت و به عنوان نمایشنامه‌نویس و بازیگر مستقر شد. گفته می‌شود که او به عنوان معلم، شاگرد قصاب یا دستیار وکیل کار می‌کرد. نخستین زندگی‌نامه‌نویس او می‌گوید که او به لندن فرار کرد تا از مجازات شکار غیرمجاز بگریزد. با این حال، هیچ مدرک واقعی درباره‌ فعالیت‌هایش در این دوران از زندگی او که به عنوان "سال‌های گمشده" شناخته می‌شود وجود ندارد.

IMG_20180517_230022_672

ملکه الیزابت اول

با توجه به کمیاب بودن اطلاعات دقیق درباره‌ زندگی شکسپیر، تنها راهی که می‌توانیم از طریق آن نوری بر زندگی و آثارش بتابانیم، این است که آنها را در بستر تاریخی واقعی‌شان قرار دهیم؛ چیزی که درباره‌اش بسیار می‌دانیم. در سال ۱۵۵۸، شش سال پیش از تولد شکسپیر، الیزابت اول ملکه‌ انگلستان شد. در طول ۴۵ سال پس از آن لندن تبدیل به مرکز پررونق تجارت شد. 

برای آنکه نور بیشتری بر شاعر اَوان بتابیم، می‌بایست او را در بستر جهانی قرار دهیم که در آن زاده شده بود، عصر هیجان‌انگیز جدید تغییر، تلاطم و گذار که در جبهه‌ میان دو جهان ایستاده: جهان قدیم فئودالیسم با یقین‌های پابرجایش و هرم‌های قدرت مذهبی و اجتماعی انعطاف‌ناپذیرش و جهانی نو که در کشمکش برای زاده شدن بود: عصر انقلاب بورژوایی. 

عصر انقلاب

"کشف آمریکا، کاوش با کشتی، زمینه‌ای جدید برای ظهور بورژوازی فراهم کرد. بازارهای هند شرقی و چین، استعمار آمریکا، تجارت‌ با مستعمرات، افزایش وسائل تبادل و کالاها به طور کلی، به تجارت، به کشتیرانی، به صنعت تکانی داد که پیش از آن دیده نشده بود و در نتیجه به عنصر انقلابی در جامعه‌ متزلزل فئودالی رشدی سریع بخشید." (مانیفست کمونیست)

می‌توان همین را درباره‌ شکسپیر گفت. خود شکسپیر محصول عصری بود که در آن زندگی می‌کرد و احتمالاً نمی‌توانست در بستری دیگر به همین شکل شکوفا شود. این عصری بود که در آن اندیشه‌های کهنه، سنت‌ها و باورها به چالش کشیده می‌شدند، زندگی مردان و زنان زیرورو می‌شد و شیوه‌های کهن وارونه شده بودند. عصر گذار بود، جدایی قاطعانه از گذشته‌ قرون وسطایی و آغاز دوره‌ تاریخی جدید، به عبارتی، عصر انقلاب بود.

در آثار شکسپیر با جوهره‌ خالص مردم در دوران گذار از یک دوره‌ تاریخی به دوره‌ دیگر روبرو هستیم. این دوره‌ای برجسته در تاریخ انگلستان بود. به دنبال یک قرن تحولات خونین که به عنوان جنگ‌های گل‌های سرخ شناخته می‌شود، این دورانی از ثبات نسبی سیاسی تحت حکومت سلسله‌ای جدید یعنی تیودورها بود. 

شکست ناوگان دریایی اسپانیا در سال ۱۵۸۸ انگلستان را تبدیل به قدرت برتر نظامی و تجاری در صحنه‌ جهانی کرد. روحیه‌ ماجراجویی و تغییر جریان داشت. فرانسیس دریک نخستین ناخدایی شد که دریانوردی به دور دنیا را به اتمام رساند و الیزابت منابع مالی کاوش دنیای جدید را برای سر والتر رالی فراهم کرد. او از قاره آمریکا تنباکو و طلا آورد که ثروت جدیدی را برای کشور و فرمانروایش به ارمغان آورد.

IMG_20180517_230029_067

پرتره‌ فرانسیس بیکن اثر پورباس

قرن ۱۶ دوران رنسانس در انگلستان بود. این عصر پرسش‌گری و آزمایش بود. اسکولاستیسیزم عقیم دوران قرون وسطی از سوی جنبش علمی-فلسفی انقلابی که ارتباط تنگاتنگی با نام فرانسیس بیکن  (۱۵۶۱-۱۶۲۶) دارد، به چالش کشیده شده بود. مارکس او را نخستین خالق ماتریالیزم انگلیسی نامیده بود و پدر شیوه‌ جدید یادگیری سکولار و فلسفه‌ علمی جدید بود. 

لندن علاوه بر موفقیتش به عنوان مرکزی تجاری، مرکز فرهنگی مهمی نیز بود که در آن ادبیات و یادگیری رونق گرفت. رشد اقتصادی طبقه‌ متوسط مرفهی را ایجاد کرد که می‌خواست نمایش‌های جدیدی را ببیند. شکسپیر در طبقه‌ متوسط جدید متولد شد، طبقه‌ای که مفتخر به داشتن حقوق و آزادی‌هایی بود که دیگران آشکارا از آن بی‌بهره بودند. 

این عصر شاهد شکوفایی تئاتر در انگلستان بود. تا پایان قرن، کهکشانی از نمایشنامه‌نویسان در انگلستان پدیدار شده بودند: مارلو، دکر، لیلی، کید، گرین، هی‌وود و به دنبال‌شان بعدها بومانت، فلچر و بن جانسون. شکوفایی ادبیات پابه‌پای نوآوری‌های تکنولوژی و به طور مشخص اختراع چاپ پیش می‌رفت. ککستون نخستین نشریه‌ چاپی خود را در سال ۱۴۷۶ راه‌اندازی کرد و خیلی زود کتاب‌هایی که تا پیش از این در انحصار اندک ثروتمندان بودند، در میان طبقه‌ متوسط جدید در دسترس توده‌ مخاطبان قرار گرفتند. 

ظهور بورژوازی پیشرفتی انقلابی بود. فردگرایی بورژوایی در شکل پرتره‌ها و خودنگاره‌ها رسوخ می‌کند، فرم هنری‌ای که عملاً در هنر قرون وسطی ناشناخته بود. در نمایشنامه‌های شکسپیر نیز خود را به شکل تک‌گویی محسوس می‌کند. خود رمان نیز محصول همین گرایش است- علاقه‌ای جدید به روانشناسی فردی، همچون هملت، مکبث، اتللو و شاه لیر. این در تئاتر چیزی جدید است: رسوخ به ذهن سوژه و آشکار کردن انگیزه‌ها، وسواس‌ها و تمایلات پنهانش.

قدرت پول

"بورژوازی هر جا که دست بالا را داشته، به تمامی روابط فئودالی پدرسالارانه‌ تمام‌عیار پایان داده است. او بی‌رحمانه پیوندهای گوناگون فئودالی را که انسان را به "مافوق‌های طبیعی‌"اش مقید ساخته است از هم گسسته و هیچ پیوندی را میان انسان با انسان جز منافع  شخصی صرف، جز "پرداخت نقدی" عاری از احساس باقی نگذاشته است. آسمانی‌ترین خلسه‌های تب‌وتاب مذهبی، اشتیاق سلحشورانه، سانتی‌مانتالیزم نافرهیخته را در آب سرد برآورد خودخواهانه غرق کرده است. ارزش شخصی را در بهای مبادله حل کرده است و به جای آزادی‌های مقرر بطلان‌ناپذیر بی‌شمار، آن آزادی واحد غیراخلاقی را قرار داده است: تجارت آزاد. در یک کلام، برای بهره‌کشی پوشیده در نقاب توهمات مذهبی و سیاسی، بهره‌کشی عریان، بی‌شرمانه، مستقیم و بی‌رحمانه را جایگزین قرار داده است." (مانیفست کمونیست)

"اگر پول پیش‌قدم باشد، تمام راه‌ها گشوده خواهد شد." (فورد، همسران خوش وینزور، پرده‌‌ دو، صحنه‌ دو)

انفجار هنر، علم و ادبیات بیان‌گر تغییرات اساسی در زندگی اقتصادی و اجتماعی جامعه بود: زوال جامعه‌ کهن فئودال و ظهور بورژوازی؛ ظهور اقتصادی مبتنی بر پول و تجارت به جای نظام فئودالی مبتنی بر مالکیت زمین. 

قرن ۱۶ ظهور نوع جدیدی از اقتصاد مبتنی بر پول و تجارت را به خود دید. بر عکس، ثروت قرون وسطی مبتنی بر مالکیت زمین بود. کلیسا رباخواری را گناهی کبیره می‌دانست و برای مسیحیان قرض دادن پول در ازای بهره ممنوع بود. این نقش عموماً از سوی یهودیان ایفاء می‌شد که توضیح اصلی ظهور ضدیهودیت در آن دوران است. 

شکسپیر در تاجر ونیزی شایلاک وام‌دهنده‌ یهودی را به شکلی منفی به تصویر می‌کشد، کسی که مشهور است از مشتریان مسیحی‌اش که قادر به پرداخت بدهی‌شان نبودند یک پوند از گوشت‌شان را طلب می‌کرد. در اینجا شکلی اغراق‌آمیز از رابطه‌ واقعی میان طلبکار و بدهکار را که به اشکال مختلف از روزگار قدیم وجود داشته است می‌بینیم. رفتار بانک‌دارهای اتحادیه‌ اروپا نسبت به یونان صرفاً امتداد همین سنت کهن و مورد احترام است. 

این به وضوح، اهمیت تازه استقرار یافته‌ پول را به عنوان نیروی حیاتی تجارت و اساس تمام حیات اقتصادی بیان می‌کند. این تصادفی نیست که مارکس در یادداشت‌های فلسفی ۱۸۴۴ خود برای تاکید بر قدرت پول در جامعه‌ بورژوایی از تیمون آتنی شکسپیر نقل قول می‌کند: 

طلا؟ طلای زرد، درخشان و ارزشمند؟ نه، خدایان، من زاهد غافل نیستم: ریشه، ای خدایان پاک!

قدری از این [طلا] سیاه را سپید می‌کند، پلید را زیبا، غلط را صحیح، عامی را نجیب، پیر را جوان، بزدل را جسور می‌سازد. 

آه، ای خدایان! چرا چنین است؟ این چیست ای خدایان؟ 

چرا این [طلا] روحانیون و خدمتگزاران‌تان را از جانب شما کشان کشان می‌برد، بالش مردان تنومند را از زیر سرشان می‌کشد: 

این برده‌ زرد مذاهب را پیوند می‌دهد و می‌گسلد، نفرین‌شدگان را تقدیس می‌کند، جذام خاکستری را ستودنی می‌کند، دزدان را جاه می‌بخشد و به آنها منصب و رتبه و احترام می‌دهد هم‌رده با سناتورهای پارلمان: این است که بیوه فرسوده را دوباره عروس می‌کند؛ آنکه [حتی] بیمارستان و زخم‌های چرکین او را از خود می‌رانند، این [است که] او را دوباره معطر و گیرا همچون روز آوریل [روز بهاری] می‌سازد. بیا ای زمین ملعون که میان توده‌های مردم جدال می‌افکنی، کاری خواهم کرد که طبیعت واقعی خود را نشان دهی.

(تیمون آتنی، پرده‌ چهار، صحنه‌ سه)

و مارکس اهمیت درونی آن را توضیح می‌دهد: "شکسپیر دو خاصیت پول را به طور مشخص توضیح می‌دهد: (۱) الوهیت مرئی است، تغییر شکل تمام کیفیات طبیعی و انسانی به متضادشان، سردرگمی فراگیر و معکوس شدن چیزها؛ غیرممکن‌ها را در کنار هم جمع می‌کند. (۲) فاحشه‌ جهانی است، قواد جهانی انسان‌ها و مردمان است."

این ملاحظات عمیق به قلب طبیعت سرمایه‌داری بازمی‌گردد و حتی اکنون بیشتر از زمانی که نوشته شده بود حقیقت دارد. خدای حقیقی جامعه‌ مدرن یهوه، محمد یا بودا نیست، بلکه ممونا [نماد ثروت و مال‌پرستی در انجیل] است. معابد واقعی کلیساها و مساجد نیستند، بلکه بانک‌‌ها و بازارهای سهام‌ هستند. روحانیون اعظم آن بانکداران، دلالان سهام و سهام‌داران هستند. و همچنان از راه طلب یک پوند گوشت‌شان زندگی را می‌گذرانند. روح حقیقی سرمایه در شخص شایلاک جمع‌بندی شده است. 

صدای او صدای سرمایه‌داری است که با بدوی‌ترین و در نتیجه صادقانه‌ترین صدا صحبت می‌کند. می‌بایست به سرمایه اجازه داده شود که بدون هیچ‌گونه محدودیت یا مانعی گسترش یابد. رابطه‌ میان انسان‌ها به پیوند عریان نقدینگی تنزل یافته است. ملاحظات احساسات، دوستی، اخلاق یا مذهب وارد آن نمی‌شود. به همین علت است که ترجیح بر آن است که به دوست پولی قرض داده نشود، بلکه به دشمنی داده شود که می‌بایست پیامدهای عدم پرداخت را تحمل کند. 

این طبیعت حقیقی سرمایه‌داری است، عاری از هرگونه تظاهر به انسانیت یا اخلاق. این تصویر، تصویر دلپذیری نیست، اما کاملاً وفادار به واقعیت زندگی است. شایلاک تجسم انسانی سرمایه‌ است، عصاره‌ خالص آن. انزجارش نسبت به آنتونیو چندان بر اساس مذهب نیست، بلکه بر اساس این واقعیت است که او اساسی‌ترین اصل سرمایه‌داری را زیر پا می‌گذارد: مصونیت انگیزه‌ سود. آنتونیو نماینده‌ اخلاق دنیای قدیم است، اثر به جا مانده از دورانی که پیوندهای دوستی و احترام می‌بایست برتری می‌یافتند:

احتمال دارد که بازهم تو را به آن نام بخوانم، 

بر روی تو تف بیاندازم، و لگدت هم بزنم.

اگر این پول را قرض می‌دهی، به عنوان دوست خود قرض نده؛

چرا که کجا دوست طلب زایش از فلز نازای دوست خود می‌کند؟ [کجا دوست از پول دوست خود طلب بهره می‌کند؟] 

در عوض به عنوان دشمنت قرض بده،

کسی که اگر به عهدش وفا نکرد، با خیال آسوده بتوانی غرامتش را تأدیه کنی. 

(آنتونیو، تاجر ونیزی، پرده‌ یک، صحنه‌ یک)

بر خلاف آن، شایلاک نماینده‌ اخلاق جدید سرمایه‌داری است که کسب سود را مقدم بر هرگونه ملاحظات قرار می‌دهد. شنیع‌ترین جرم آنتونیو از دیدگاه شایلاک این نبود که تثلیث مقدس را پرستش می‌کرد، بلکه این بود که بدون طلب بهره پول قرض می‌داد و به این ترتیب مقدس‌ترین مقدسات سرمایه‌داری را زیر پا می‌گذاشت:

چقدر شبیه یک مالیات‌گیر متملق است!

از او متنفرم چرا که مسیحی است، 

اما بیشتر برای سادگی احمقانه‌اش

بدون بهره پول قرض می‌دهد

و نرخ تنزیل را برای ما در ونیز پایین می‌آورد.

اگر بتوانم روزی او را سربزنگاه به چنگ بیاورم، 

کینه‌ قدیمی که از او به دل دارم را سیر برآورده خواهم کرد. 

او از مردمان مقدس ما متنفر است، و فریاد اعتراض برمی‌آورد،

حتی در جایی که تاجران اغلب در آن جمع‌اند،

به من، به معاملاتم و سودی که آن را به زحمت کسب کرده‌ام،

(تاجر ونیزی، پرده‌ اول، صحنه‌ سه)

برخی تلاش کرده‌اند ضد یهودیت را در این نمایش بیابند، و درست هم هست که شکسپیر به طور کامل از تعصبات زمانه‌ خود رها نبود. با این حال همان‌طور که مارکس متوجه شده بود، ذات شایلاک نه نژاد یا ملیت یا مذهبش، بلکه حرفه‌اش به عنوان وام‌دهنده بود، تجسم انسانی سرمایه‌داری در مرحله‌ شکل‌گیری انباشت اولیه‌اش که یعنی در خالص‌ترین عصاره‌ تقطیر شده‌اش. 

شکسپیر که گویی می‌خواهد پیشاپیش اتهامات ضدیهودیت را تکذیب کند، گویاترین و تکان‌دهنده‌ترین سخن اعتراضی را از زبان شایلاک می‌گوید:

من یهودی هستم. آیا مگر یک یهودی چشم ندارد؟ مگر یک یهودی دست، اعضا، ابعاد، حواس، عواطف و احساسات ندارد؟ 

[مگر نه اینکه] از همان خوراک تغذیه می‌کند، از همان سلاح‌ها آسیب می‌بیند، در معرض همان بیماری‌ها قرار می‌گیرد، با همان وسائل درمان می‌شود، از همان تابستان و زمستان گرم و سرد می‌شود، که یک مسیحی؟ اگر نیشتری به ما زده شود، آیا خونریزی نمی‌کنیم؟

اگر قلقلک‌مان دهند نمی‌خندیم؟ اگر مسموم‌مان کنید، نمی‌میریم؟ و اگر به ما بدی کنید، آیا نباید انتقام بگیریم؟

(تاجر ونیزی، پرده سه، صحنه یک)

سرمایه نژاد و مذهب نمی‌شناسد. سرزمین پدری ندارد و مرزی نمی‌شناسد. نه روح دارد و نه قلب، نه درست می‌شناسد و نه غلط. با این حال، این خدای کور، بی‌رحم‌تر از هر بت کفرآمیز دیگر، تمام نسل بشر را به انقیاد خود درمی‌آورد و وادارش می‌نماید که فرمان‌هایش را به اجرا بگذارد. این پیام اصلی نمایشنامه‌ شکسپیر است و برای زمانه‌ ما نیز پیامی درست باقی مانده است. 

 

"مطلب کامل در فایل پیوست"

گروه تئاتر اگزیت

ترجمه شیرین میرزانژاد

 

دانلود فایل