سرویس سینمایی هنرآنلاین: "درساژ" به کارگردانی پویا بادکوبه در سی و ششمین جشنواره جهانی فیلم فجر به نمایش درآمد. فیلم با شروع پرهیجان و برانگیزاننده‌اش، نوید فیلمی جسورانه و متفاوت با حال و هوای جوانانه را می‌دهد. چند دختر و پسر جوان از روی شیطنت و ماجراجویی دست به سرقت از سوپرمارکتی را زده‌اند اما فراموش کرده‌اند که فیلم ضبط‌شده را بردارند و حالا یکی از آن‌ها باید خود را به خطر بیندازد و به صحنه جرم بازگردد تا کل گروه به دردسر نیفتد و گروه در یک حرکت دسته‌جمعی با هم علیه یکی از خودشان متحد می‌شوند تا او به جای همه تاوان پس بدهد و درست همینجاست که یک‌دفعه میان گلسا و دوستانش شکاف طبقاتی هولناکی که تاکنون پنهان بوده است، سر برمی‌آورد و دخترک که فکر می‌کرد یکی از آن‌ها به‌حساب می‌آید، خود را تک افتاده و بیگانه می‌بیند.

سیلی که امیر به‌صورت گلسا می‌زند و او را با خشونت و زور و قلدری به رفتن مجبور می‌کند، خواب‌وخیال کودکانه را از سر دخترک می‌پراند و او را متوجه فاصله‌ای که با جمع دوستان پولدارش دارد، می‌کند. پس وقتی گلسا تصمیم می‌گیرد که فیلم را نزد خود نگه دارد و به بچه‌ها ندهد، به نظر می‌رسد فیلم درباره رویارویی چند نوجوان است که رابطه دوستانه‌شان در گردابی از اختلاف طبقاتی و تبعیض اجتماعی تباه می‌شود و فیلم می‌خواهد به‌واسطه نمایش جنگ قدرت در یک گروه نوجوان دست به واکاوی و نقد اجتماع نابرابر بزند و نشان دهد که چطور آنکه ثروت و قدرت بیشتری دارد، برای دیگران تصمیم می‌گیرد و بر سرنوشت بقیه اثر می‌گذارد.

از این رو خیره‌سری و سرسختی گلسا برای پس ندادن فیلم حتی به قیمت از دست دادن چیزهای مهم زندگی‌اش نوعی مقاومت در برابر بی‌عدالتی اجتماعی به‌حساب می‌آید و به تن ندادن او برای ارضای خواسته‌های طبقه‌ای که در موقعیت برتر قرار دارد، جنبه قهرمانانه می‌بخشد. اما فیلم فاقد هوش و جسارتی است که بتواند به تمامی در دنیای نوجوان‌ها بماند و نابرابری اجتماعی مورد نظرش را فقط از طریق خشونت دیوانه‌وار چند دوست هم‌سن‌وسال بازنمایی کند و آن جمع کوچک را به برآیندی از جامعه ارتقا دهد.

فیلم زودتر از آنچه انتظارش را داریم، به ورطه همان کلیشه‌های رایج در بحث رابطه نوجوان‌ها و خانواده‌هایشان می‌افتد و پای پدر امیر را به‌عنوان یک پولدار صاحب نفوذ وسط می‌کشد که برای پس گرفتن یک فیلم دست به کارهای احمقانه و بی‌معنی می‌زند که اساساً بر شانس و تصادف استوار است و بازی کودکانه‌ای که می‌توانست به یک جنگ تمام‌عیار میان شخصیت‌های نوجوان فیلم تبدیل شود و ببینیم که چطور دنیای پاک و ساده آن‌ها به خشونت و تبعیض و قدرت‌طلبی آلوده می‌شود، در حد سریال‌های تلویزیونی با پایان اخلاقی و آموزنده تقلیل می‌یابد.

با چنین رویکردی دخترکی که می‌توانست نمونه‌ای از یک نوجوان گستاخ و جسور به‌حساب بیاید که برای اثبات فردیت خود ایستادگی می‌کند و حاضر نمی‌شود بازیچه فرادست خود شود، حالا در حد یک نوجوان خودخواه، بی‌فکر و سردرگم ظاهر می‌شود که مخاطب نمی‌تواند انگیزه کارهای او را درک کند و بفهمد که او چرا با نگه داشتن یک فیلم پدر و مادرش را شکنجه می‌دهد و زندگی خود و دیگران را به مخاطره می‌اندازد. مخصوصاً که تصمیم نهایی‌اش نیز اقدامی تلافی‌جویانه در جهت انتقام از دوستانش به نظر می‌رسد تا کنشی معنادار در راستای ایجاد برابری میان خود و جمعی که در ابتدا او را در موقعیت فرودست تحقیر کردند و درنهایت فیلمی که می‌توانست اثری جدی و عمیق و جسور در جهت ریشه‌یابی شکاف طبقاتی به‌واسطه پرسه زدن در دنیای مخفی نوجوان‌ها باشد، با تن دادن به کلیشه‌ها و عقب‌نشینی از ایده جسورانه‌اش خود را به فیلمی معمولی و تکراری و سطحی نزول می‌دهد.