سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: امروز، سیزدهم رجب، سالروز میلاد با سعادت مولای متقیان امیر المومنین، حضرت علی (ع) است. امام اول شیعیان که شاعران پارسی زبان از عهد کهن تا امروز توجه ویژه‌ای به شخصیت بزرگوار ایشان داشتند. در زبان فارسی شاعران فراوانی زبان به ستایش مولای متقیان گشوده‌اند؛ که می‌توان مجموعه‌های ارزشمندی از آن اشعار فراهم آورد.

کمتر شخصیتی در تاریخ ادبیات فارسی همچون امام علی (ع) هست که تا این میزان موضوع مدح شاعران ادوار مختلف شعر فارسی قرار گرفته باشد. کسایی، فردوسی، عطار نیشابوری، مولانا، ابوسعید ابوالخیر، ناصر خسرو و ... از شاعرانی هستند که در این باب شعر سروده‌اند:

 

کسایی مروزی

 

مدحت کن و بستای کسی را که پیمبر

بستود و ثنا کرد و بدو داد همه کار

 آن کیست بدین حال و که بوده است و که باشد

جز شیر خداوند جهان، حیدر کرار؟

این دین هدی را به مثل دایره‌ای دان

پیغمبر ما مرکز و حیدر خط پرگار

علم همه عالم به علی داد پیمبر

 چون ابر بهاری که دهد سیل به گلزار

 

فردوسی

 

که من شهر علمم علیم در است

درست این سخن قول پیغمبر است

گواهی دهم کاین سخن‌ها از اوست

تو گویی دو گوشم پرآواز اوست

 

ابوسعید ابوالخیر

 

ای حیدر شهسوار وقت مددست

 ای زبده‌ی هشت و چار وقت مددست

 من عاجزم از جهان و دشمن بسیار

 ای صاحب ذوالفقار وقت مددست

 

عطار نیشابوری

 

ای پسر تو بی‌نشانی از علی

عین و یا و لام دانی از علی

تو ز عشق جان خویشی بی‌قرار

 و او نشسته تا کند صد جان نثار

 

مولانا جلال‌الدین محمد بلخی

 

ای علی که جمله عقل و دیده‌ای

 شمّه‌ای واگو از آن‌چه دیده‌ای

تیغ حلمت جان ما را چاک کرد

 آب علمت خاک ما را پاک کرد

 بازگو دانم که این اسرار هوست

 زآن‌که بی شمشیر کشتن کار اوست

 

و اما نمونه‌هایی چند از شعر معاصر:

 

حمیدرضا برقعی

 

مولای ما نمونه دیگر نداشته است

اعجاز خلقت است و برابر نداشته است

وقت طواف دور حرم فکر می کنم

این خانه بی دلیل ترک برنداشته است

دیدیم در غدیر که دنیا به جز علی

آیینه ای برای پیمبر نداشته است

سوگند می خورم که نبی، شهر علم بود

شهری که جز علی در دیگر نداشته است

طوری ز چارچوب در قلعه کنده است

انگار قلعه هیچ زمان در نداشته است

یا غیر لافتی صفتی در خورش نبود

یا جبرییل واژه بهتر نداشته است

چون روز روشن است که در جهل گمشده است

هر کس که ختم نادعلی بر نداشته است

این شعر استعاره ندارد برای او

تقصیر من که نیست برابر نداشته است

 

عبدالجبار کاکایی

 

از پدرم اسمشُ یاد گرفتم

وقتی چشام به روی دنیا وا شد

هنوز تو قنداقه بودم یاعلی

گفت و منُ بغل گرفت و پاشد

 

تو عالم بچگی و سادگی

وقتی غمی دنیامُ تاریک می کرد

پدر می گفت یا علی و پا می شد

منُ به آسمونا نزدیک می کرد

 

زمزمه یاعلی و یاعلی

از رگ مادرم تو خونم می ریخت

شبای تشنه وقتی شیرم می داد

طعم علی روی زبونم می ریخت

 

علی کلید خانه‌ی خدا بود

قفل دل شکسته رُ وا می کرد

علی مث فرشته های معصوم

با گریه دنیا رُ تماشا می کرد

 

ماه شبای مشق بچگی هام

عکس علی بود که تو چشمه می ریخت

وقتی علی رُ می نوشتم رو خط

نام علی برام کرشمه می ریخت

 

بچگیام عمریه رفته از یاد

با اونکه از غصه دارم تا می شم

دخترمُ وقتی بغل می کنم

بازم می گم یا علی و پا می شم

 

عباس شهری

 

به جز از علی نباشد به جهان گره‌گشایی / طلب مدد از او کن چو رسد غم و بلایی

چو به کار خویش مانی در رحمت علی زن / به جز او به زخم دل‌ها ننهد کسی دوایی

ز ولای او بزن دم که رها شوی ز هر غم / سر کوی او مکان کن بنگر که در کجایی

بشناختم خدا را چو شناختم علی را / به خدا نبرده‌ای پی اگر از علی جدایی

علی ای حقیقت حق علی ای ولی مطلق / تو جمال کبریایی تو حقیقت خدایی

نظری ز لطف و رحمت به من شکسته دل کن / تو که یار دردمندی تو که یار بینوایی

همه عمر همچو “شهری” طلب مدد از او کن / که به جز علی نباشد به جهان گره‌گشایی

 

ناظرزاده کرمانی

 

سالیست که من دوخته‌ام چشم به راهی / آن ماه که هر سال کند جلوه چو ماهی

خورشید ولایت به رجب چهره عیان کرد / خورشید نتابیده چنین خوب به ماهی

ای قبله دلها افق کعبه بیارای / بهتر ز تو بر قدرت حق نیست گواهی

هم عشق خبر داد ازین مسئله / هم عقل جز حب تو دیگر نتوان یافت پناهی

هر جا که روم نام تو بی خویشتن آنجا / چون سائل آشفته نشینم سر راهی

جان آوردم مژده که در جمع احباست / از عین عنایت به منت نیز نگاهی

آنگاه کنم فخر به عالم که نباشد / چون بنده گدایی و به کردار تو شاهی

نامت به زبان جاری و از شوق نمانده‌ست / در دیده و در سینه دگر اشکی و آهی

روشن به امید است دل امروز که فردا / شاید تو شفاعت کنی از نامه سیاهی

در راه ولایت شده‌ام رهرو و دانم / زین ره نتوان یافت به حق بهتر راهی

اصل شجر خلقت دینست هراسش / در سایه‌ات ار هست پناهنده گیاهی

با لطف تو چون کویم هر چند که باشم / سرگشته به طوفان بلا چون پر کاهی

در آن گه گنهکارم و اندیشه ندارم / آخر بشرم چون نکنم هیچ گناهی؟

یأس از کرم دوست گناهست و مرا نیست / آری همه هست گنه‌بخش الهی

اسلام به شمشیر و به تدبیر تو را راست / در جنگ چو آیی تو چه حاجت به سپاهی

ما را به ولای تو ز ما هست اگر خود / هرگز نپسندیدی از دهر ز ماهی

دلداده شوم من، از آن روی که طبعم / خوش مدح علی ساز کند گاه به گاهی

 

شهریار

 

علی آن شیر خدا شاه عرب / الفتی داشت با این دل شب

شب ز اسرار علی، آگاه است / دل شب محرم سرّ الله است

شب علی دید به نزدیکی دید / گر چه او نیز به تاریکی دید

شاه را دید به نوشینی خواب / روی بر سینه دیوار خراب

قلعه‌بانی که به قصر افلاک / سر دهد ناله زندانی خاک

اشکباری که چو شمع بیزار / می‌فشاند زر و می‌گرید زار

دردمندی که چو لب بگشاید / در و دیوار به زنهار آید

کلماتش چو در آویزه گوش / مسجد کوفه هنوزش مدهوش

فجر تا سینه آفاق شکافت / چشم بیدار علی خفته نیافت

روزه‌داری که به مُهر اسحار / بشکند نان جوین افطار

ناشناسی که به تاریکی شب / می‌برد نان یتیمان عرب

تا نشد پردگی آن سرّ جلی / نشد افشا که علی بود علی

شاهبازی که به بال پر راز / می‌کند در ابدیت پرواز

شهسواری که به برق شمشیر / در دل شب بشکافد دل شیر

عشقبازی که هم آغوش خطر / خفت در خوابگه پیغمبر

آن دم صبح قیامت تأثیر / حلقه در شد از او دامنگیر

دست در دامن مولا زد در / که علی بگذرد از ما مگذر

شال می‌بست و ندایی مبهم / که کمربند شهادت را محکم

پیشوایی که ز شوق دیدار / می‌کند قاتل خود را بیدار

ماه محراب عبودیت حق / سر به محراب عبادت منشق

می‌زند پس‌، لب او کاسه شیر / می‌کند چشم اشارت به اسیر

چه اسیری که همان قاتل اوست / تو خدایی مگر ای دشمن دوست

در جهان این همه شر و همه شر / ها علی بشر کیف بشر

کفن از گریه غسال خجل / پیرهن از رخ وصال خجل

 

سید جعفر علوی

 

وقتی تو آمدی دل ما پیش چاه بود

از فاطمه بزادی و زهرا گواه بود

وقتی تو آمدی همه نخل‎های تو

از پیش آمدند به بزمی که آه بود

وقتی تو آمدی همه آسمان شنید

فریاد دیو را که سرا پا سیاه بود

یک کعبه در شکاف تمنای دوست بود

یک قبله در سکوت سجود اله بود

وقتی تو آمدی همه کودکان شهر

دیدند ماه بهر یتیمان پناه بود

فرقت شکافت تا که دل کعبه نشکند

آری که سجده‎گاه تو چون قبله‎گاه بود