سرویس سینمایی هنرآنلاین: فیلم "ویند ریور" (Wind River) ساخته تیلور شریدان یکی از آثار مطرح در سال 2017 است که روز 29 اسفند از شبکه یک تلویزیون به بهانه نوروز پخش شد.

دختر جوان سرخپوستی را در میان برف‌ها می‌یابند که با خشونت مورد تجاوز قرار گرفته و برای فرار از دست متجاوزان آن‌قدر در برف‌ها دویده که از شدت سرما و یخ‌زدگی مرده است. وقتی پزشک قانونی بعد از کالبدشکافی جنازه دختر به مأمور زن اف‌بی‌آی می‌گوید که نمی‌تواند مرگ او را قتل اعلام کند، سهمناکی و مهیب بودن ماجرا نمایان می‌شود. معلوم است که اگر آزار و شکنجه متجاوزان نبود، دخترک مجبور نمی‌شد در آن سرمای جانکاه و کشنده آن‌قدر بدود که خون در رگ‌هایش یخ بزند اما آنچه او را کشته، همین سپیدی بیکران برف است که محو زیبایی و شکوه و سحرانگیزی‌اش می‌شویم. همین طبیعت اغواگر که در خود خشونتی بدوی‌ و وحشیانه را پنهان کرده است.

آنجا به تکه‌ای از بهشت بکر و دست‌نخورده‌ای می‌ماند که ساکنانش باید برای بقا در آن بجنگند و زندگی را از دست‌وپنجه نرم کردن با مرگی مدام پیدا کنند. مرد شکارچی در مرتفع‌ترین نقطه کوهستانی می‌ایستد و درباره خانواده سرخپوستش می‌گوید که آن‌ها مجبور شدند به اینجا بیایند و یک قرن است که در اینجا گیر افتاده‌اند و این برف و سکوت تنها چیزی است که از آن‌ها گرفته نشده است و حالا می‌بینیم که همین برف و سکوت که تنها دارایی آن‌هاست، در اوج زیبایی خیره‌کننده‌اش چهره هراسناکی از نیستی و زوال را به خود می‌گیرد و بلای جانشان می‌شود. هر دو دختر قربانی در فیلم سرخپوست هستند و تیلور شریدان به‌واسطه گذر بر سرنوشت مشترک تراژیکشان به ماجرای تاریخی تعدی به سرزمین مادری سرخپوست‌ها راه می‌گشاید که چطور به ناحق از صاحبان بومی‌اش دریغ شده است.

در پایان مرد شکارچی به مرد متجاوز فرصت می‌دهد که در انبوه برف‌ها بدود و بگریزد و جانش را نجات دهد اما مرد کمی آن‌طرف‌تر از پای می‌افتد و می‌میرد. مرد شکارچی می‌تواند خودش قاتل را مجازات کند اما عمل انتقام را به همان برف و سکوتی وامی‌گذارد که پیش‌تر جان دخترها را گرفته بود. انگار می‌خواهد به آن طبیعت خشن که نمی‌تواند ترکش کند و در آن ریشه دوانده است، فرصت بدهد تا قطرات خون ریخته شده بر سپیدی‌اش را پاک کند و فرد متجاوز به حریمش را از خود براند و اصالت و ماندگاری‌اش را به رخ بکشاند.

بعد یادمان می‌آید ناتالی شانزده ساله، نه کیلومتر را بی‌وقفه دویده بود تا شاید نجات بیاید و به خانه‌اش بازگردد و تازه احساس می‌کنیم چقدر شور زندگی در وجودش فوران می‌کرده است که با چنین سرسختی در برابر مرگ مقاومت کرده و برای زندگی‌اش جنگیده بود. حالا می‌فهمیم چرا بومی‌ها از این سرزمین زیبا و نفرین‌شده نمی‌روند و زادگاهشان را ترک نمی‌کنند. اینجا سخت‌جانی در برابر جهان خشن و دشوار را به بچه‌هایشان می‌آموزند و کسی قدر زندگی را می‌داند که برای لحظه‌لحظه زنده ماندنش مبارزه کرده و آن را به بهای رنج عظیمی به دست آورده است.

فیلم "ویند ریور" از لحاظ زیبایی‌شناسی رنج از دست دادن، ما را به یاد فیلم "منچستر کنار دریا" می‌اندازد اما به تأثیر ویرانگر آن فیلم که اندوه را جرعه‌جرعه در جانمان می‌ریخت و با وجودمان می‌آمیخت، دست نمی‌یابد. شاید به این دلیل که مرد تباه‌شده قصه آدم عمل‌گرایی است که می‌تواند درباره دردها و رنج‌هایش حرف بزند و در جهت انتقام و مجازات متجاوزگر تقلا کند و همین صحنه‌های تعقیب و گریز و تنش‌های بیرونی است که مجال کمتری در اختیار شخصیت می‌گذارد تا ما را درون خودش بکشاند و آن حفره سایه ناشی از فقدان را نشانمان بدهد.

تیلور شریدان بجای اینکه مرد شکارچی را در آن صحنه گفت‌وگوی تحمیلی با مأمور زن اف‌بی‌آی درباره تجربه دردناک از دست دادن دخترش بکشاند، باید از آن برف و سکوت که گمشده‌های زیادی را در خود مدفون کرده است، خلوت دردناکی برای او می‌ساخت که هر آنچه را که در این سرزمین به دست آورده، در همان‌جا از دست داده است. در واقع حرفه مرد به‌عنوان شکارچی که مدام باید پرسه بزند، فرصت درخشانی در اختیار شخصیت می‌گذارد تا تکه‌های وجودش را که در خاطرات با دخترش در گوشه و کنار این سپیدی فراگیر جا گذاشته است، دوباره بازیابد، اما فیلم در بعضی جاها از رویکرد خویشتن‌دارانه و درونگرایانه داستانش تخطی می‌کند و سوگواری خاموش مرد را با پرگویی و تحرک برهم می‌زند و نمی‌گذارد تا سردی ویرانگری که فیلم را در بر گرفته، آرام‌آرام در جان ما نیز رخنه کند و ما را از پا بیندازد و مجبور شویم برای دوام آوردن به همان زیبایی ترسناک که احاطه‌مان کرده، چنگ بزنیم.