سرویس تئاتر هنرآنلاین: فاصله گرفتن از فرهنگ و مسائل جامعه خود و متوسل شدن به فرهنگ و شیوه زندگی غربی‌ها به جایی رسیده که در ده‌ها نمایش دامن‌گیر تئاتر ایران شده است. نویسندگانی که ایرانی‌اند و باید با نگره‌ای تحلیلی و آسیب‌شناسانه درباره کشور و شیوه زندگی مردم جامعه خود بنویسند، درباره خارجی‌ها یا موضوع‌های فرهنگی برون مرزی قلم می‌زنند. آن‌ها عملا جامعه ایران را با تئاتر هم بیگانه می‌کنند. در این رابطه حتی اگر با یک قیاس نسبی و نگرشی تطبیقی هم به موضوع نگریسته شود، باز این حقیقت آشکار می‌شود که ده‌ها بلکه صدها موضوع کنش‌مند و پرمحتوا، چه در زمینه موضوعات خانوادگی و چه در ارتباط با حوادث اجتماعی در جامعه ایران وجود دارد که نویسنده و هنرمند هر دو الزاما مسئول‌اند به آن‌ها بپردازند.

 نمایش "دریازدگی" به نویسندگی وحید محمدی و کارگردانی مسعود بیگلری که به عنوان یکی از نمایش‌های سی و ششمین جشنواره تئاتر فجر انتخاب و در تالار قشقایی اجرا شد، نمونه‌ای از این گونه اجراهاست.

نمایش از زبان یک راوی خارجی مرد به گذشته نقب می‌زند و حوادثی را که در زندگی خانوادگی و شخصی او رخ داده در قالب صحنه‌های عینی نشان می‌دهد و البته از  همان ابتدا برای خارجی‌ها زبان فارسی نمایش به صورت "بالا نوشت‌های ترجمه شده به انگلیسی" عرضه می‌شود. در بخش‌های بعدی و پایانی با همین ترفند به شکل متناقض و بی‌ربطی بالا نوشت‌هایی را به زبان فارسی که تناقضی با زبان پرسوناژها ندارد و از زبان یک گوینده ناشناس و به کمک بلندگوی سالن پخش می‌شود، نشان می‌دهند. گویا از  نظر کارگردان نصفی از تماشاگران خارجی و نیمی ایرانی‌اند. 

موضوع نمایش پر از تناقض است. زن و شوهری خارجی که عمری با هم زندگی کرده‌اند (پنجاه سال) و بچه‌ای ندارند، ناگهان به طرز غیرقابل باوری پی می‌برند که همدیگر را دوست داشته‌اند ولی عاشق هم  نبوده‌اند. مرد همین را بهانه می‌کند و با دختر جوان یک فرد ثروتمند رابطه برقرار می‌کند. از طرف دیگر زن همین مرد که شوهرش را خیلی دوست دارد و نمی‌خواهد از او جدا شود به سبب کج روی‌های شوهرش که دیگری را بر او ترجیح داده، مرد را از خانه بیرون می‌کند و مرد هم  نهایتا با ازدواج با دختر مورد نظرش صاحب چند بچه و ثروتی نسبی می‌شود.

خط کلی و روایی موضوع و حوادث نشان می‌دهد که نویسنده ایرانی متن این نمایش (وحید محمدی) علاقه‌اش به مطرح کردن موضوعات خانوادگی و ضد خانوادگی غربی‌ها است. این در شرایطی انجام  شده که نمایش عملا برای تماشاگران ایرانی تدارک دیده شده است.

موضوع این اجرا به "تحلیل نمایشی" در نیامده و هیچ داده اجتماعی، فرهنگی و انسانی تحلیل شده‌ای برای دنیای نمایش در بر ندارد و بر مبنا یا برداشتی از یک حادثه گزارشی نوشته شده که صدها نمونه همسان دارد و موضوع تازه‌ای به شمار نمی‌رود. ضمنا اجرا  بسیار طولانی است و زمان‌بندی آن با موضوع و حوادث محدود اجرا جور در نمی‌آید.

در جاهایی از صحنه و نیز توسط  بازیگران، از ماسک‌هایی استفاده می‌شود که ظاهرا قصد کارگردان تاکید بر دوگانگی و "دو چهره بودن" آدم‌ها بوده است. با وجود این، همین رویکرد هم به علت آن‌که ماسک‌ها به تعداد زیاد و عامدانه، تحمیلی و آراینده، کاربری صرفا ضمنی پیدا کرده‌اند، عملا توی ذوق می‌زنند و بر انتزاعی شدن بی‌دلیل مکان و فضای نمایش افزوده‌اند.  

بازی بازیگران نسبتا پذیرفتنی است. استفاده از موسیقی خاصی که لحظه‌های گذشتن عمر را متناسب با مضمون نمایش به شکل نسبتا اخطارگونه‌ای تأکیدآمیز کرده، بسیار کاربردی و نمایشی است اما طراحی صحنه، انتزاعی از کار درآمده و به همین دلیل با موضوع واقع‌گرایانه نمایش مناسبتی ندارد. ضمنا در خود اجرا عملا اشاره می‌شود که خطوط کف صحنه تأویل‌دار و تمثیلی‌اند و با گذشتن از آن‌ها، آدم‌ها پیر می‌شوند. این ذهنیت هم در تضاد و تقابل با همان نگره واقع‌گرایانه متن است. کارگردانی و میزانسن‌ها مناسب‌اند و تنها عاملی که به آن‌ها آسیب رسانده، شاکله انتزاعی طراحی صحنه است. ضمنا این نمایش به علت تأکید زیاد برحرف زدن و دیالوگ‌گویی و نیز به خاطر عدم غایت‌مندی موضوع و گزاره‌ای بودن آن، اجرایی ملال‌آور و خسته‌کننده است.