سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: به نظر می‌رسد حالا دیگر نوشتن درباره‌ سپهری به خودی خود باید توجیه شود. از طرفی اینکه سهراب، حالا برای من و شمای در دهه‌ نود چه اهمیتی فارغ از حضورش در بدنه‌ای که تبدیل به تاریخ ادبیات شده، می‌تواند داشته باشد هم، شدیدا مورد سؤال واقع می‌شود. حتما؛ سوژه‌ای که سال‌ها مورد بحث و حتی مجادله و مناقشه بین منتقدان بوده و با این‌که حالا دیگر تا حدودی فروکش کرده اما هنوز هم هست.

شاعر - نقاشی که با سکوتِ حالا دیگر نه چندان  عجیبش، بستر را برای مجادلات به‌خوبی فراهم کرده و انگار در دوردستی ایستاده و به ریش من و شما می‌خندد. پس سرزدن به پستوهای این حجم، مسلما دلیل دیگری باید داشته باشد، در غیر این صورت این نوشتار با نوعی خودآگاهی آزاردهنده (تف سر بالا) برای چندمین بار، ریش خود را در معرضِ استهزای جناب سپهری قرار داده است.

این شاید نوعی مبارزه این بار نه با خودمان بلکه با سپهری تلقی شود اما علنا ادعای همراهیِ همه جانبه با او را دارد؛ چرا که به اندازه‌ی کافی، او را نقدِ ایدئولوژیکی، نقد با موضعِ التزام و تعهد اجتماعی، نقدِ لایه‌های پنهان متافیزیکی (لابد عرفان؟) و ... کرده‌ایم و با این کار عملا اختیار سپهری را در انتخاب نوع نگاهش به هستی، و وجود و حضورِ انسان و شعر پس زده و حصار جبری منحط را دورش محکم کرده‌ایم. با عبور از "خلوت گزیده را به تماشا چه حاجت است" به تماشا نشستیم. دریچه را گشودیم اما با تماشای او همراه نشدیم که نشدیم.

یک دوره‌ی نسبتا طولانی نقدهایی که بر سپهری وارد آمده تقریبا همه با جهت‌گیری این که "تو چرا این جوری هستی؟" بوده. و جالب اینکه با اصرار و پافشاری دیکتاتورمآبانه‌ای تقریبا هیچکس نخواسته از این سوال فراروی کرده و به پروسه‌ی بررسی این چگونگی (چه جور بودگی) فارغ از قضاوت، حتی نزدیک شود. از این نوع نقدها به چند نمونه از نوشته‌های براهنی ـ سرآمدِ کسانی که چنین جهت‌گیری‌ای نسبت به سهراب داشته‌اند ـ بسنده کنم بد نیست انگار:

1. موقعی که جهان، بدل به چیزی خفقان‌آور شده و دو سوم دنیا گرسنه است (...) "هیچِ ملایم" به چه درد من می‌خورد؟

2. آیاد در دنیایی که همیشه در تهدید خودکامگان قرار گرفته است، می‌توان پاسبان‌ها را به هیأتِ شاعران دید؟

3. سپهری به نیمکره‌ی ظلمانی انسان (...) پشت کرده و آنچنان صمیمانه به درگرفتن روشنایی عارفانه و عاطفی همت گماشته است که گاهی صمیمیت تبدیل به نوعی ساده‌لوحی شاعرانه شده.

سهراب سپهری 2

4. سپهری دانته‌ای است که از دوزخ عبور نمی‌کند.

(همه از طلا در مس، رضا براهنی، جلد اول، مقاله‌ی "یک بچه بود ای اشرافی"، نشر زریاب، چاپ اول ناشر 1380)

5. مشکل اصلی ما با سپهری در این بود که انگار او به امن عیش خود دست پیدا کرده است(؟!) چیزی که حافظ نتوانست به آن دست پیدا کند، چگونه سپهری به این سادگی توانست آن را از آنِ خود کند؟ (از متن سخنرانی رضا براهنی با عنوان "ادبیات ایرانیِ معاصر" در دانشگاه برلین، 14 آوریل 1992، منتشر شده در مجله‌ی دنیای سخن، بهمن و اسفند 1371، شماره 53)

مقابلِ چنین جهت‌گیری‌ای قرار گرفتن، این آسیب را پذیراست که به جهت دیگری در آن سو منجر شود. این میان انگار یک مسابقه‌ی طناب‌کشی راه می‌افتد که باز سپهری عامدانه هر دو سوی طناب را به بازی می‌گیرد و از دور باز می‌ایستد و ... اما این نوشتار از آنجا که ادعای همراهی کرده دست به انتخاب هیچ کدام از جهت نمی زند. بازی بسه نه؟ به کی بخندیم؟!

همراهی

 سپهری اما همیشه سکوت اختیار نکرده و در جاهایی ـ بیشتر در نوشته‌های پراکنده‌اش ـ حتی به نوعی مستقیما پاسخ برخی مواضع را داده است. مثلا این ها را بخوانید و تطبیق بدهید با نمونه‌هایی که از نقدهای براهنی نقل شد: دنیا پر از بدی است و من شقایق تماشا می‌کنم. روی زمین میلیون‌ها گرسنه هست. کاش نبود. ولی وجود گرسنگی، شقایق را شدیدتر می‌کند. و تماشای من ابعاد تازه‌ای به خود می گیرد. یادم هست در بنارس میان مرده‌ها و بیمارها و گداها از تماشای یک بنای قدیمی دچار ستایش ارگانیک شده بودم. پایم در فاجعه بود و سرم در استتیک. وقتی که پدرم مُرد، نوشتم: پاسبان‌ها همه شاعر بودند. حضور فاجعه، آنی دنیا را تلطیف کرده بود. فاجعه آن طرف سکه بود وگرنه من می‌دانستم و می‌دانم که پاسبان ها شاعر نیستند. (هنوز در سفرم، سهراب سپهری، از یادداشت‌ها، "یادداشت 7 فروردین در آبادان"، به کوشش پریدخت سپهری، نشر فرزان، 1380)

سهراب سپهری 3

در تاریکی مانده‌ام آنقدر که از روشنی حرف بزنم ... چیزی در ما نفی نمی‌گردد. دنیا در ما ذخیره می‌شود و نگاه ما به فراخور این ذخیره است و از همه جای آن آب می‌خورد. وقتی که به این کُنار بلند نگاه می‌کنم، حتی آگاهی من از سیستم هیدرولیکی یک هواپیما در نگاهم جریان دارد. ولی نخواهید که این آگاهی خودش را عریان نشان دهد. دنیا دچار استحاله‌ی مدام است. (همان) هزارها گرسنه در خاک هند دیده‌ام و هیچ وقت از گرسنگی حرف نزده‌ام. نه، هیچ وقت. ولی هر وقت رفته‌ام از گلی حرف بزنم دهانم گس شده است. گرسنگی هندی سبک دهانم را عوض کرده است و من دِین خودم را ادا کرده‌ام. (همان) این ها فکر نمی‌کنند که درباره‌ی آن چه که نیست و من مایلم باشد، صحبت می‌کنم. (سهراب، مرغ مهاجر، پریدخت سپهری، انتشارات طهوری، 1375) پتانسیل و انرژی عجیبی که از این نوشته‌ها ساطع است و در جاهایی موضع‌های مشخصی که در آن نسبت به آن جهت‌گیری‌ها دیده می‌شود، نیاز به هیچ بسط و توضیحی ندارد انگار . اما می‌توان این همراهی را داخل محیطی قرار داد که وجه اندیشگی سهراب سپهری در آن رفت و آمد مداومی دارد.

استراتژی فرار

 نهایت آرزوی سپهری در آغاز راه، فرار است. ظاهرا همواره به فکر فرار از اکنونِ زمانی و مکانی است و از فرار فکرش از تمرکز بر این عزیمت وحشت می‌کند. همین وحشت، وضعیتی به بار می‌آورد که سپهری شدیدا در آن غوطه می‌خورد و نتایجِ برای خودش مثبتی هم می‌گیرد.

 اینکه براهنی می‌گوید حافظ که به امن عیش نرسید سپهری چطوری رسیده؟ (آن هم با لحنی) واقعا از حیطه‌ی هرگونه نقدی خارج است. با عبور از این سوال (لزومی ندارد بپذیریم که امن عیش برای سهراب حاصل شده یا نه) و بررسی چگونگی رسیدن یا نرسیدن به این امن عیش است که متن وارد مقوله‌ی نقد می‌شود.

 ادامه‌ همراهی

 می‌ایستد جلوی آینه؛ طوری که فقط خودش را نبیند یا در واقع اصلا خودش را نبیند؛ نگاه در آینه می‌کند اما به آن نگاه نمی‌کند. از همین جاست که اغلب خودش را نمی‌بیند و بیشتر پدیدهای در آینه را انتخاب می‌کند. یکهو آینه را می‌شکند (مرگ بر واسطه‌ها!)

 خب، حالا می‌شود به نوعی بی‌واسطگیِ تماشا با بعدهای مختلف آن اشاره داشت. همین که تماشای سپهری، تماشایی ناب است از طرفی روح این تماشاش دست نخورده می‌ماند و او می‌توانداین روحیه‌ی معروف خودش را حفظ کند و از طرف دیگر به ورطه‌ی گفتن نیفتد. نگاه، در عین حال، نگاهی مکاشفه‌گر در مباحث فارغ از امورِ این جهانی و آن جهانی و در واقع خیلی وقت‌ها کاملا وجودی است.

 آینه یک بار دیگر در رابطه‌ی بی‌واسطگیِ تماشا با مکاشفه می‌شکند با رسیدن به این مرحله است که الان می‌توان گفت، نوعِ زندگی سپهری ـ حتی فارغ از زندگیِ شاعرانه یا هنری‌اش ـ تبدیل به پروسه‌ای متشخص شد که مثلا می‌توان گفت پروسه‌ای سپهری‌وار.  آیا در این بی‌واسطگی تماشا، در این مکاشفه و در کل در این پروسه می‌توان جایی برای ملاحظاتِ دیگری قائل شد. من فکر می‌کنم... شما چه طور؟

سهراب سپهری 4

*********

هنرآنلاین پیش از این گزارشی پیرامون اظهار نظر شاعران و اهالی ادبیات درباره شعر سپهری منتشر کرده بود که اکنون سه اظهار نظر انتقادی در این زمینه را می‌خوانید:

شاملو

احمد شاملو: ترجیح می‌دهم شعر شیپور باشد نه لالایی

باید فرصتی پیدا کنم یک بار دیگر شعرهایش را بخوانم، شاید نظرم درباره کارهایش تغییر پیدا کند. یعنی شاید بازخوانی‌اش بتواند آن عرفانی را که در شرایط اجتماعی سال‌های پس از کودتای 32 در نظرم نامربوط جلوه می‌کرد، امروز به صورتی توجیه کند. سر آدم‌های بی‌گناهی را لب جوب می‌برند و من دو قدم پایین‌تر بایستم و توصیه کنم که: "آب را گل نکنید!" تصورم این بود که یکی‌مان از مرحله پرت بودیم... آن شعرها گاهی بیش از حد زیباست، فوق‌العاده است... دست کم برای من فقط زیبایی کافی نیست؛ چه کنم؟ اختلاف ما در موضوع کاربرد شعر است. شاید گناه از من است که ترجیح می‌دهم شعر شیپور باشد نه لالایی؛ یعنی بیدارکننده باشد نه خواب‌آور.

حمید مصدق و اخوان ثالث

مهدی اخوان ثالث: از کارهای سهراب سپهری در این هشت کتاب چهار پنج شعر بدک نیست

از کارهای سهراب سپهری در این هشت کتاب چهار پنج شعر بدک نیست، بسیار نازکانه و لطیف است و به نظر من از بسیاری جهات تحت تأثیر شعرهای اخیر فروغ فرخزاد. او در ابتدا همه نوآوری‌ها و اسلوب‌بازی‌ها را آزمود. این اواخر که راهش را پیدا کرد، متأسفانه اجل مهلتش نداد که بیش‌تر کار کند. ولی سهراب سپهری مرد نجیب و محجوبی بود و نقاش بسیار خوبی...

فقط این چند شعر اخیرش است که می‌تواند پیامی را به خواننده‌اش ابلاغ کند، چون یکی از هدف‌های شعر ابلاغ پیام است... او در اشعار قبلی‌اش بیهوده به این طرف و آن طرف می‌گشت و می‌خواست کاری را انجام بدهد که دیگران انجام نداده بودند. ولی همان‌طور که قبلا گفتم، نجیب بود و چون برای کارش اصالتی قائل بود، دوباره بر سر جای اولش سادگی برگشت و کوشید تا در این اشعار آخرینش به مردم نزدیک بشود. او جست‌و‌جوگر سرگردانی بود که نقاشی‌هایش را به مراتب بهتر از شعرهایش ارائه می‌داد. او شاید در جست‌و‌جوی راهی برای ارتباط با مردم بود و توانست که آن را در این چند شعر آخرش پیدا کند.

براهنی

رضا براهنی: هیچِ ملایم به چه درد من و امثال من می‌خورد؟

ما باید شاعر این دنیای آشفته به‌هم‌ریخته باشیم. پشت کردن به این دنیا کار درستی نیست و متأسفانه سپهری به این دنیای آشفته پشت کرده است. در یکی از شعرهایش به نام "مسافر"، سپهری از "بادهای همواره" خواسته است که "حضورِ هیچِ ملایم" را به او نشان بدهند. ولی این جهان آن‌چنان به خباثت آلوده است که هرگز نمی‌توان حضور هیچِ ملایم را به سپهری نشان داد... موقعی که جهان بدل به چیزی خفقان‌آور شده است و دو سوم دنیا گرسنه است و ملتی ساده‌لوح جهانی را به مسلسل بسته است، هیچِ ملایم به چه درد من و امثال من می‌خورد؟