سرویس تجسمی هنرآنلاین: این واژه که جمع مکسر عربی آن به‌صورت اساطیر بیش‌تر به‌کار می‌رود، بیگانه تصور شده است و حال آن که اصلِ این واژه در تمام زبان‌های هند و اروپایی (ایرانی) زنده و کارا است. در سنسکریت/ Sutra به معنی داستان است که بیش‌تر در نوشته‌های بودایی به‌کار رفته است1. در یونانی/ Historia به معنی جست‌وجو، آگاهی، در فرانسوی/ Histaire در انگلیسی به دو صورت/ Story به معنی حکایت، داستان، قصه‌ی تاریخی و/ History به معنی تاریخ، روایت، گزارش و... به‌کار می‌رود. در زبان اصلی آریایی (ایرانی) این واژه به همان صورت ساده‌ی خود به‌کار رفته است. در فرهنگ و واژه‌نامه‌ها به گونه‌های «اسطوره»، «اسطور» و با معنی دگرگون‌شده، سخن پریشان و بیهوده، سخن باطل، افسانه و... آمده است. در فرهنگ معین، به عنوان معرب لاتین و یونانی از آن یاد شده و حال آن که هیچ یک از فرهنگ‌های پیشین ـ که معمولاً می‌نویسند مأخوذ از ... ـ از بیگانگی آن یاد نکرده‌اند و نشان می‌دهد که این واژه بومی بوده است منتها به گمان عربی بودن کم‌تر به همین صورت ساده و مفرد به‌کار رفته است.

در ترجمه‌ی آیتی از قرآن آمده: «و گفتند این اساطیر پیشینیان است که هر صبح و شام بر او املا می‌شود و او می‌نویسدش.»

صاحب تفسیر المیزان می‌گوید: «کلمه‌ی اساطیر، جمع اسطوره است که به معنای خبر نوشته شده است. ولی، بیش‌تر در اخبار خرافی استعمال می‌شود...» [46؛ 260] بنابراین، اسطوره در قرآن به افسانه‌های پیشینیان، خبر نوشته شده و اخبار خرافی تعبیر شده است.

در مقدمه‌ی کتاب افسانه‌ی دولت آمده است: «کلمه‌ی اسطوره» در ادبیات فارسی به کار نرفته است. تنها در موردی که می‌توان سراغ گرفت آن بیت معروف خاقانی است که می‌گوید: «قفل اسطوره‌ی ارسطو را بر دَرِ احسن‌الملل منهید» از طرف دیگر، با یک نگاه به سابقه‌ی کاربرد «افسانه» در ادبیات فارسی می‌بینیم که معنای این کلمه، در استعمال قدما، به هیچ روی ساده و یک رنگ نیست. گاه به معنای داستان و قصه است... یا به معنای عقیده یا تصویری که در میان مردم شهرت یافته باشد، یا در حقیقت به معنای مطلقِ شهرت و آوازه به کار می‌رود... اما آوازه لزوماً بی‌پایه و خلاف حقیقت نیست... همین چند مورد نشان می‌دهد که «افسانه» مفهوم پیچیده و تضادآمیزی است از تخیل و تمثیل و رواج آن در افواه عام، که تلاش انسان را برای رسیدن به حقیقت از راه غیرعقلانی و غیرتجربی بیان می‌کند؛ و میث فرنگی چیزی جز این نیست.» [28؛ 3-2]

در نوشته‌ی دیگری دو معنی برای اسطوره ذکر شده است:

1. (معنی قدیمی) حکایت افسانه‌ای شامل شرح فتوحات ایزدان و پهلوانان که معمولاً واقعیت را چنین تبیین می‌کند که اذهان بدوی را متقاعد سازد.

2. در روزگار ما این نکته پذیرفته شده است که بعضی از اسطوره‌ها شامل روایت یا تصویری از واقعیت‌اند گرچه با موازین عملی یا عقلی توجیه‌پذیر نیستند ولی افسانه‌ای هم نیستند و نخستین توضیح تجربیات واقعی به شمار می‌آیند. پس این پیشنهاد که به جای اسطوره کلمه‌ی افسانه را به کار ببریم از دو نظر نادرست می‌نماید.» [47؛ 291]

در این جستار اسطوره در همان معنای/ Myth به کار رفته و به همین خاطر صرفاً از واژه‌ی اسطوره بهره گرفته شده است.2

 

تعریف اسطوره

مروری ـ هرچند مجمل ـ در آثار و نوشته‌های کسانی که در روزگار ما به شناخت اسطوره معروفند، نشان می‌دهد که برای اسطوره تعریف دقیق و رضایت‌بخشی وجود ندارد و هر پژوهنده‌ای بر بنیان وابستگی‌های اجتماعی، منزلتی و شخصی به تعریف آن دست یازیده است.

شاید بسیاری را که به باورهای راز و رمزآلود علاقه‌مند بلکه پای‌بند هستند، برخی از تعریف‌ها به دل بنشیند و قانعشان کند. در واقع اشکالی که در تعریف اغلب متخصصان دیده می‌شود، به‌طور عمده، این است که آنان به اسطوره از سَرِ اعتقاد و ایمان می‌نگرند. آنان به دنبالِ این اندیشه‌ی اشتروس که «برای درک اندیشه‌ی وحشی باید با او و مثل او زندگی کرد» نه تنها به ساختار، بلکه، به عملکردِ جادویی اسطوره در جامعه، و در واقع، به اعجاز آن در ایجاد همسبتگی قومی و ایدئولوژیکی ایمان می‌آورند و به همین دلیل برای آنها اسطوره یا نهاد زنده بسیار مهم‌تر از اساطیر و نهادهای کهن است. نمونه‌ی این نگرش را می‌توان در نوشته‌های میرچا الیاده، دین‌شناس آمریکایی، مشاهده نمود. تعریفی که او از اسطوره می‌دهد چنین است:

«اسطوره نقل‌کننده‌ی سرگذشتی قدسی و مینوی است، راوی واقعه‌ای است که در زمانِ نخستین، زمانِ شگرف بدایت همه چیز، رخ داده است. به بیانی دیگر: اسطوره حکایت می‌کند که چگونه به برکت کارهای نمایان و برجسته‌ی موجودات مافوق طبیعی، واقعیتی، چه کل واقعیت، یا تنها جزیی از آن پا به عرصه‌ی وجود نهاده است. بنابراین، اسطوره همیشه متضمن روایت یک خلقت است، یعنی می‌گوید چگونه چیزی پدید آمده و هستیِ خود را آغاز کرده است. اسطوره، فقط از چیزی که واقعاً روی داده و به تمامی پدیدار گشته، سخن می‌گوید. شخصیت‌های اسطوره موجودات مافوق طبیعی‌اند و خاصه به دلیل کارهایی که در زمان سرآغاز همه چیز انجام داده‌اند، شهرت دارند. اساطیر کارِ خلاق آنان را باز می‌نمایانند و قداست (یا تنها، فوق طبیعی بودن) اعمالشان را عیان می‌سازند». [25، 13]

طبیعی است چنین کسی با تسلطی که به ساختارشناسی دارد، می‌کوشد اسطوره را گزارش و توجیه کند. برای چنین آدمی اسطوره، زنده و پویا جلوه می‌کند و انسان می‌تواند شفای خود را در اسطوره بجوید و هنگامی که همین شخص در شهری چند میلیونی هم با پیرزنی برخورد می‌کند که هنوز به مقداری اسطوره و الگو یا انگاره‌ی کهن اعتقاد دارد، باور می‌کند که اسطوره هنوز در جامعه‌ی نو کارکرد دارد، پس لازم است، دست کم نباید رودروی آن ایستاد. در عین حال نباید فراموش کرد که او اسطوره را بخشی از اندیشه‌ی وحشی می‌شمارد.

در مقابل چنین دیدگاهی، عدّه‌ی دیگری ـ که بسیار کم مورد توجه قرار گرفته‌اند ـ به اسطوره صرفاً از سر انکار می‌نگرند. یعنی آن را یکی از الگوهای تاریخی یا سازواره‌ای کهنه و از کار افتاده می‌بینند که پیشرفت بشر آن را از رده خارج کرده است.3 اما در دریافت علمی اینان هم نمی‌توان تردید کرد و حتی کار اینها یک امتیاز بزرگ دارد و آن این است که به ساخت و کارکرد اسطوره نه در درون جامعه، بلکه بیرون از جامعه و از دور به آن می‌نگرند. مقصود این است که آنان اشکال مورّخ معاصر را ندارند که به علت قرب، نمی‌تواند همه ‌جانبه بنگرد. برای کسی که در متن ماجرا است جدا کردن اصل از فرع دشوار است. و، مرور زمان است که عوامل اصلی را برجسته می‌کند. مورخی نیست که درباره‌ی معاصر قضاوت کند و از این اشکال که نمی‌تواند از دور نگاه کند، گله نداشته باشد. امتیاز اهل انکار (اگر بتوان چنین نامید) در شناخت اسطوره این است که آنان در پیشرفته‌ترین بخش جامعه‌ی نو می‌ایستند و به جامعه‌ی بدوی می‌نگرند.

اشکال دیگری که بر تعریف‌های اشتروس و الیاده وارد است این است که آنان می‌کوشند اسطوره را به‌عنوان یک کلّ و همه بنگرند و آن را تعریف کنند. سبدیهی است که اسطوره یک کلّ و همه نیست، بلکه، بخشی از کلّ و همه است. الیاده و دیگران خود، ناخودآگاه، به این اشکال برخورده بودند؛ امّا نه چنان‌که بتوانند آن را از پیش پای بردارند. آنان به شکل‌های مختلف، ولی غیرمستقیم، این حقیقت را اعتراف کرده‌اند. به برخی از سخنان آنان توجه کنیم:

«اسطوره، بخشی از آفرینش‌های معنوی انسان کهنه است.» «اسطوره، شکل اصیل روح و زمان است.» لِوی اشتروس در همه‌ی آثارش معرفت اساطیری را گوشزد می‌کند امّا همواره یادآور می‌شود که نقص آن چیست. به عبارت دیگر، او به‌طور غیرمستقیم به نقائص کلّ معرفتِ اساطیری اعتراف می‌کند. در واقع، او به اساطیر به‌عنوان بخشی از معرفت و نوعی از معرفت انسان وحشی می‌نگرد.

در مرجع معتبری به زبان فارسی، درخصوصِ تعریف و تعمیق معنای اسطوره چنین آمده است:

اساطیر، مفردش اسطوره، داستان‌های خرافی یا نیمه‌خرافی درباره‌ی قوای فوق طبیعی و خدایان، که به‌صورت روایت از نسل‌های متوالی به یکدیگر انتقال پیدا می‌کند. اساطیر با داستان‌های پهلوانی افراد بشری و نیز با افسانه‌های جن و پری که برای سرگرمی جعل شده تفاوت دارد. اسطوره‌ها با روایات دینی ارتباط نزدیک دارد و در پاره‌ای ادیان همین اسطوره‌ها تکرار شده است. یکی از غرض‌های اساطیر بیان و توضیح جهان است و سازندگان اسطوره‌ها برای حوادث طبیعی شخصیتی قایل می‌شدند. اثو همروس (قرن 4ق.م) اساطیر را همان سرگذشت‌های مبالغه‌آمیز اقوام واقعی می‌دانست. بحث جدید درباره‌ی اساطیر توسط ماکس مولر آغاز شد که اسطوره‌ها را نتیجه‌ی پیدایش خلط و پریشانی زبانی در تکلم می‌داند (مثلاً عبارت «طلوع آفتاب به دنبال فلق می‌آید» چون به زبان یونانی گفته شود قابل تعبیر به مضمون «آپولون در تعقیب دافنه دوشیزۀ فلق است»، می‌باشد) جمعی معتقدند که اساطیر برای بیان آمیخته به استعاره‌ی حقیقت جعل شده و بعدها آن را به معنی ظاهری قبول کرده‌اند. بعضی الاهیون مسیحی معتقدند که اساطیر خبر قبلی از واقعیت‌ کتاب مقدس یا تحریفی از آنهاست و مثلاً دئوکالیون نام دیگری از نوح است و بس. نحله‌ی آلمانی، اساطیر را تَعَیُنِ عوامل طبیعی می‌دانند. پیروان فروید اسطوره‌ها را سازواره‌ای برای ارضا امیال می‌شمارند. سرج فریزر، صاحب کتاب معروف شاخه‌ی زرین معتقد است که همه‌ی اساطیر اصلاً مربوط به بارآوری و حاصلخیزی در طبیعت بوده است. در حال حاضر غالب علمای مردم‌شناسی بر این عقیده‌اند که نظریه‌ای کلی برای همه‌ی اساطیر نمی‌توان پیدا کرد. از زمان آیسخولوس از ساطیر در ادبیات استفاده‌ی فراوان شده و اساطیر دینی و نیز آنهایی که نویسندگان متأخر شکل تازه‌ای به آنها داده‌اند، نقش عمده‌ای در ادبیات داشته است. [48؛ ذیل واژه‌ی اساطیر].

از سوی دیگر، در زبانِ روزمره «اسطوره» معنی آنچه خیالی و غیرواقعی است، یافته است و مشوق این کاربرد، فرهنگ انگلیسی آکسفورد است که توصیف اسطوره را با این کلمات آغاز می‌کند: «روایتی که جنبه‌ی افسانه‌ای محض دارد...» این تلقی کاملاً گمراه‌کننده است، و از آن چنین برمی‌آید که اسطوره‌ها را باید داستان‌های نیمه واقعی پنداشت که ممکن است راست یا دروغ باشند. اما منظور از «راست» دقیقاً چیست؟... مهم نیست که داستان از نظر واقعیت صحیح باشد یا نه، آنچه اهمیت دارد مفهوم و معنای اخلاقی آن است. اسطوره‌ها نیز تقریباً همین‌طوراند. آنچه مهم است صحت تاریخی داستان‌ها نیست بلکه مفهومی است که برای معتقدان آنها دربردارد. نقشی که اسطوره‌ها در دین دارند، آنها را از حکایت‌ها متمایز می‌کند...

اسطوره‌ها تنها بیان تفکرات آدمی درباره‌ی مفهوم اساسی زندگی نیستند بلکه دستورالعمل‌هایی هستند که انسان بر طبق آنها زندگی می‌کند و می‌توانند توجیهی منطقی برای جامعه باشند ...

اسطوره‌ها از داستان‌ها یا روایات نمادین محض به مراتب با اهمیت‌تراند، زیرا اسطوره‌ها که در آیین‌های دینی برخوانده می‌شوند، فعالیت قوای مافوق‌الطبیعه را شرح می‌دهند، و تصور می‌شود که این بر خواندن موجب می‌گردد که آن نیروها آزاد یا دوباره فعال شوند. همان‌گونه که مسیحیان اعتقاد دارند که با دوباره به نمایش درآوردن «شام آخرین»/

Last Supper به طریقی آیینی در مراسم عشا ربانی، مسیح را برای معتقدان حاضر می‌سازند، معتقدان به دین‌های دیگر نیز براین باورند که با به نمایش درآمدن اسطوره‌ی آفرینش یا اسطوره‌ی قربانی انجامین (مثلاً در ایران) که به دست منجی انجام خواهد گرفت، همان نیروی فعال در هنگام خلقت یا در پایان جهان، برای مؤمنان حاضر می‌شود. از این طریق اسطوره و آیین، اطمینان به حضور موجودات مقدس حاصل می‌گردد. [4؛ 23-22]

اساطیر قسمت مهمی از فرهنگِ انسانِ پیش از مرحله‌ی علم و بنابراین تعریف آن دارای دو اشکال است: یکی این که، کل و همه نیست. و، دیگر این‌که بخشی از فرهنگ/ Culture است، یعنی همه‌ی اشکال‌هایی که بر تعریف آن وارد است بر فرهنگ نیز است و می‌دانیم که تا به حال چند صد تعریف از فرهنگ نتوانسته است معمای مهمی را بگشاید؛ اما مطالعه‌ی فرهنگ متوقف نشده است.

همان‌طور که اشارت رفت، اسطوره مقوله‌ای است که معنای آن به تمامی روشن نیست [40؛ 85] و مشکل بتوان تعریفی برای آن یافت که در عین حال قابل قبولِ همه‌ی دانش‌پژوهان و فراخورِ فهم و دریافتِ غیرمتخصصان باشد.

این نکته‌ای است که در بیش‌تر کتاب‌ها و پژوهش‌های اسطوره‌شناسی معاصر دیده می‌شود. کمتر اسطوره‌شناسی هست که چنین حکمی بر زبان نرانده باشد. دشواری درک اسطوره از یک سو بدین سبب است که در ذات خود گنگ و خاموش است، و مبناها و کاربردهای گوناگونی دارد. و پیوندها و تداعی‌هایی را تعهد کرده و در برگرفته که گاه برای ما معنا و مقصودی در برندارد. و یا به یاری پیوندها و همخوانی‌هایی احساسی یا شهودی عمل می‌کند که کمتر با ما مرتبط است. از اینرو اسطوره در روح صرفاً خردمندانه‌ای که فقط به تشریح و توضیح منطقی گرایش دارد، کمتر می‌نشیند؛ و انگار عناصر نیمه‌آگاه و ناآگاه طبیعت انسانی را بیشتر طلب می‌کند. شاید به همین سبب نیز برخی برآنند که به اسطوره باید با دیدی هنری نگریست.

از سوی دیگر به قولی، اسطوره با ظرافت و دقت ریاضیات، مسائلی را حل می‌کند، و یا مسائلی را حل ناشدنی اعلام می‌دارد، و همین امر آموختن زبان آن را دشوار می‌کند. نوع منطق در اندیشه‌ی اسطوره‌ای به اندازه‌ی دانش نو دشوار است، و اختلاف نه در کیفیت روند ذهن، بلکه در طبیعت اشیایی است که در آنها بکار می‌رود.

اما به رغم همه‌ی تأکیدهایی که اسطوره‌شناسان بر اصول علمی و روش‌شناسیک می‌کنند، کوشش‌های گوناگون برای ارائه‌ی تعریفی از اسطوره، سبب شده است که گسترش و تنوعی در حوزه‌ی اسطوره‌شناسی پدید آید. پژوهشگران مختلف بنا به اندیشه‌ها و رویکردهای گوناگون جامعه‌شناسیک، انسان‌شناسیک، روان‌شناسیک، آیین‌پرستانه، ساختارگرایانه، کارکردشناسیک و ... تبیین متفاوتی از اسطوره به دست داده‌اند. هرکس کوشیده است به اقتضای ذهن و باور خویش تعریف خود را بر یک یا دو عامل با اهمیت از عوامل سازنده‌ی اسطوره مبتنی کند.

پیداست که اسطوره‌شناس، چه اذعان کند و چه اذعان نکند، بناگزیر زبان اسطوره را به زبانِ ایدئولوژی برمی‌گرداند. و تنها کسانی در این میان توانسته‌اند بیشتر به حقیقت اسطوره نزدیک شوند که در گرایش‌های علمی خود، اهمیت اصلی را به پدیده‌ی موضوع تحلیل و تحقیق خویش سپرده‌اند.

نگاهی به مقاله‌های اسطوره در دائرۀ‌المعارف‌ها، خواه دائرة‌المعارف‌های عمومی و خواه دائرۀ‌المعارف‌های ویژه‌ی دین، فلسفه، روان‌شناسی و علوم اجتماعی و ... نشان می‌دهد که موقعیتی که واقعاً در هر یک پدید آمده، بیش از آنکه مدخل متفاوت برای ورود به عرصه و درون اسطوره باشد، راهی به درون نویسندگان آنهاست و مقایسه‌ی چنین مسأله‌ای در کتاب‌هایی که درباره‌ی اسطوره نوشته شده است، نتیجه‌ی مغشوش‌کننده‌تری دارد.

[19؛ 20ـ19]

 

 

پی‌نوشت‌ها:

[1]. واژه‌ی/ Sutra در نوشته‌های سنسکریت به‌صورت‌های گوناگون آمده است. به‌طور ساده/ Sutra در سنسکریت به معنی «دفتر هدایت»، «کتاب راهنما»، «دستور کوچک»، «پند و اندرز»، «مقوله یا امر بدیهی» و بالاخره «مجموعه پندها، نصایح و مقولات ...» است که به صورت مفهوم «اسطوره» را در بردارد.

(میث، اسطوره، راز، علیقلی محمودی بختیاری، مجله هنر و مردم، سال 14، شماره‌ی 166 و 165 تیر و مرداد 1355).

2. برای آگاهی از نظرات متخصصان در خصوص میث/ Myth رجوع فرمایید: [24؛ 103-99]

3. الیاد، پدید آمدن آثار ادبی را وسیله‌ی منسوخ شدن اساطیر در قالب اصیل آن می‌شمرد. و نیز نشان می‌دهد که خردگرایی تهدیدی علیه اعتقاد به اساطیر بوده است. اما یکی از دلکش‌ترین بیان‌ها در این زمینه متعلق به خردمندی از سرزمین خودمان است. نک:

کاسیرر، ارنست. زبان و اسطوره. ترجمه‌ی محسن ثلاثی. تهران، نشر نقره، 1367. مقدمه‌ی مترجم، بویژه صفحات 31-30.