سرویس تئاتر هنرآنلاین:  محمد رحمانیان سابقه‌ای قابل توجه‌ای در تئاتر ایران دارد، نویسندگی و کارگردانی نمایش‌های درخشانی را در کارنامه دارد، تجربه‌های نمایشی متفاوتی در عرصه تئاتر داشته و از توقیف و منع اجرا هم بی‌نصیب نبوده، همه این موارد او را به کارگردانی قابل تامل در تئاتر ایران بدل کرده است، کارگردانی که در هر تجربه جدیدش می‌تواند نگاهی جدید را وارد جریان تئاتر کشور کند. او که خود را از شیفتگان نگاه بیضایی می‌داند؛ این روزها در تجربه‌ای متفاوت فیلم - تئاتر "آینه‌های روبرو" را در تالار وحدت روی صحنه دارد. این اثر بیضایی که بخاطر موضوع چالش‌برانگیزی که داشت سال‌ها در محاق بود؛ حالا با نگاه متفاوت رحمانیان از لحاظ فرم اجرایی روی صحنه آمده است. به بهانه این اجرا با محمد رحمانیان درباره "آینه‌های روبرو" و نگاه بیضایی به آفرینش‌های هنری‌اش گفت‌وگویی داشته‌ایم که در ادامه می‌خوانید:

آقای رحمانیان، چه شد که بعد از چند نمایش دوباره به یکی از متون آقای بیضایی برگشتید و اثر "آینه‌های روبرو" را روی صحنه تالار وحدت بردید؟

من هیچ‌وقت از آقای بیضایی جدا نشدم که حالا بخواهم به ایشان برگردم. استاد بیضایی بخشی از زندگی من است و بخش عمده‌ای از وقت من به مطالعه و تماشای آثار ایشان اختصاص پیدا می‌کند. این‌که دوباره موقعیتی فراهم شد تا نمایشنامه‌ای از آقای بیضایی را روی صحنه ببرم، به چند ماه قبل بر می‌گردد که من در صفحه فیسبوک آقای ایرج رامین‌فر، تصویر نقاشی شده صحنه پایانی فیلمنامه "آینه‌های روبرو" را دیدم. همیشه عاشق این فیلمنامه بودم و فکر می‌کردم چه چقدر حیف شد فیلم "آینه‌های روبرو" ساخته نشد. به خاطر علاقه‌ای که به فیلمنامه "آینه‌های روبرو" داشتم، تصمیم گرفتم آن را در بین روزهای 18 تا 22 خرداد در تالار اصلی تئاتر شهر نمایشنامه‌خوانی کنم و فکر می­‌کردم چقدر خوب می‌شود اگر تصاویر نقاشی شده آقای رامین‌فر در پس زمینه­ اجرا وجود داشته باشد. با ایشان تماس گرفتم و پرسیدم که آیا تصویر نقاشی شده پلان‌های دیگر فیلمنامه را هم دارند؟ آقای رامین‌فر گفتند شاید یکی دو تصویر دیگر هم موجود باشد. در دیدار حضوری از ایشان پرسیدم آیا امکانش هست به تعداد این تصاویر افزوده شود؟ زمانی که آقای رامین‌فر متوجه شدند آن تصاویر را برای نمایشنامه‌خوانی می‌خواهم، گفتند چرا چنین متن مهمی را به روی صحنه نمی‌بری؟ و بعد اضافه کردند شما نمایش را روی صحنه ببرید و من هم کمک‌تان خواهم کرد. حضور آقای رامین‌فر به عنوان طراحی که بیش از سی سال پیش اتودهایی از این اثر را اجرا کرده بودند، برای ما مایه دلگرمی بود و به همین خاطر نمایشنامه‌خوانی را لغو کردم و به سراغ اجرای صحنه‌ای این متن رفتم.

شما قرار بود در این برهه از زمان نمایش "صدام" را روی صحنه ببرید، چرا آن اتفاق نیفتاد و نمایش "صدام" دوباره روی صحنه نرفت؟

رفتن من به سمت اجرای صحنه‌ای متن "آینه‌های روبرو" با اتفاقاتی که برای نمایش "صدام" افتاد همزمان شد. من پیش از این گفته بودم که در مرداد و شهریور امسال، نمایش "صدام" را کار می‌کنم اما امسال هم درست مثل سال ۹۲ حمایت خاصی از اجرای نمایش "صدام" نشد و من دوباره نتوانستم "صدام" را به روی صحنه بیاورم. تهیه‌کننده محترم "صدام" برآوردی به من دادند و دیدم که اگر حداکثر بلیت‌های اجرا هم به فروش برسد، همچنان نمایش ما با ۷۵۰ میلیون تا یک میلیارد تومان کمبود بودجه مواجه است. مسئولان به ما قول دادند که از این کار حمایت کنند اما این کار را انجام ندادند. گروهی هم آمدند که سرمایه­‌گذاری این کار را به عهده بگیرند اما چون می‌خواستند منافع خودشان را در نظر بگیرند و منتسب به جریانی سیاسی بودند، ترجیح دادم وارد این بازی نشوم. این‌طور بود که من از نمایشنامه "صدام" دست کشیدم و به سراغ نمایش "آینه‌های روبرو" رفتم. دلم می‌خواست حالا که از تالار وحدت وقت گرفته‌ام، متن "آینه‌های روبرو" را روی صحنه ببرم. برای این کار با مرکز هنرهای نمایشی و معاونت هنری وزارت فرهنگ و ارشاد صحبت کردم. آقای مرادخانی گفت متن این فیلمنامه را خوانده‌ و اجرای آن مشکلی ندارد. بنابراین یک نامه به آقای بیضایی نوشتم و درخواست اجرای متن "آینه‌های روبرو" را به ایشان ارائه کردم. می‌دانستم که آقای بیضایی این متن‌شان را چقدر دوست دارند و می‌دانستم که سخت است اجازه اجرای چنین متنی را به کسی غیر از خودشان بدهند اما خوشبختانه استاد مثل همیشه لطف و بزرگواری کردند و اجازه اجرای این نمایش را به من دادند. در این فاصله آقای رامین‌فر به کانادا رفتند و نتوانستند به گروه ملحق شوند. این اتفاق باعث تأسف بسیار برای من شد چون می­‌دانستم حضور ایشان به نمایش ما کمک شایانی می­‌کند. من از همان ابتدا می‌دانستم که امکان برگرداندن چنین فیلمنامه‌ای به نمایش کار سختی است و لازم است که بخش‌هایی از آن به صورت فیلم اجرا شود و بخش‌های دیگرش به صورت تئاتر. این کار را انجام دادم و فیلم - تئاتر "آینه‌های روبرو" به همین شکل روی صحنه رفت. از آثار آقای رامین‌‌فر هم همان یک تابلو در نمایش وجود دارد که از خانه "مادام" کشیده‌اند. این تابلو دو بار در نمایش استفاده می‌شود. یک‌بار در ابتدای ورود به خانه "مادام" و یک‌بار دیگر هم با تغییراتی تبدیل به موشن پیکچر (تصاویر متحرک) شده. صحنه پایانی نمایش را تصویر آقای رامین‌‌فر رقم می‌زند و تماشاگران آن فضای غریب را از نگاه نقاشی ایشان می‌بینند.

نمایشنامه "صدام" در همه جا ثبت شده و خیلی‌ها هم اذعان دارند که این نمایشنامه جزو نمایشنامه‌های خوب چند سال اخیر در ایران است و موضوع به روزی هم دارد. چرا همچنان از این نمایشنامه حمایت نمی‌شود و مشکلات زیادی سر راه اجرای آن وجود دارد؟

بزرگترین مشکل نمایش "صدام"، مشکل مالی است. مرکز هنرهای نمایشی هم به همین نتیجه رسید و دید درست است. به ما گفتند شما نمایش‌تان را جلو ببرید و ما به مرور کمک‌تان خواهیم کرد اما من دیدم این‌طور نمی‌شود و حتماً یک جای کار لنگ می‌ماند. به هر حال من قرار بود یک گروه‌ حرفه‌ای برای آن نمایش بیاورم که لازم بود هر کدام به موقع دستمزدشان را بگیرند. نمی‌توانستم کارم را بر اساس احتمالات پیش ببرم. زمانی که آقای صفی‌پور به تازگی مدیریت مجموعه بنیاد رودکی را به عهده گرفت، خودش به ما گفت شما نمایش "صدام" را اجرا کنید و من حتی امکانات ارکستر سمفونیک تهران را هم در اختیارتان می‌گذارم اما بی‌حقیقتی محض بود و هیچ امکاناتی در اختیار ما نگذاشتند. مدیریت تالار وحدت همان ابتدا برای اجاره سالن یک چک به مبلغ ۴۷۰ میلیون تومان از من طلب کردند و حتی حاضر نشدند پول سالن را نگیرند. شاید اگر پول اجاره سالن را از ما نمی‌گرفتند و یک اسپانسر هم به ما کمک می‌کرد آن نمایش روی صحنه می‌رفت اما تمام حرف‌های‌شان وعده‌ بود و حتی یک گام کوچک هم در حمایت از نمایش "صدام" بر نداشتند. مرکز هنرهای نمایشی هم در این زمینه نتوانست کمکی به ما ‌کند و در نتیجه فکر می‌کنم این نمایش را باید برای همیشه کنار بگذارم. مسئولین با وعده‌های خودشان یک گروه را به چنین پروژه‌ای امیدوار می‌کنند اما در نهایت پا پس می‌کشند. برای این کار آقای فردین خلعتبری پنج قطعه موسیقی ساخته بود و بچه‌های گروه هم تمرین‌های زیادی در لباس‌ سربازان آمریکایی، عراقی، سپاهیان ابن مرجانه انجام دادند و روایت‌های متعدد داستان را تمرین کردند اما متأسفانه مسئولین هیچ حمایتی از ما نکردند و نمایش "صدام" در نطفه خفه شد.

محمد رحمانیان

مدیریت تالار وحدت مگر برای نمایش "آینه‌های روبرو" هم از شما هزینه اجاره سالن را نمی‌گیرد؟

قرار است برای اجرای نمایش "آینه‌های روبرو" هم پول هزینه اجاره تالار وحدت را بدهیم اما هزینه اجاره سالن برای این تالار تقریباً نصف هزینه اجاره برای نمایش "صدام" است چون نمایش ما دارد در بدترین ساعت روز (ساعت ۱۸:۳۰) روی صحنه می‌رود و مخاطبان در ترافیک عصر تهران به سختی خودشان را به تالار می‌رسانند.   

در نگاه اول به نمایش شما و متن آقای بیضایی گویا یک نوع شعارزدگی وجود دارد و انگار آقای بیضایی متن "آینه‌های دیروز" را تابع حال و هوای سال ۵۸ نوشته‌اند. شما هم این شعارزدگی را در متن دیده‌اید یا نظر دیگری در این مورد دارید؟

فکر نمی‌کنم دیالوگ‌های این نمایش شعاری باشد. استاد بیضایی ۴۰ سال است که به خاطر همین یک دیالوگ "مشتری‌های دیروز حالا شدن پا منبری" از زندگی ساقط شده. ایشان به نکته خیلی مهمی اشاره می‌کند. حمله به محله قلعه را هیچکس تأیید نکرد و حتی آیت‌الله طالقانی هم طبق یک بیانیه‌ای اعلام کردند که آن‌ها قربانیان نظام ستم‌شاهی هستند و نباید دوباره مجازات شوند. نمونه چنین گروه‌های خودسری همچنان هم وجود دارد و انگار چنین گروه‌هایی با عقلانیت مشکل دارند. در نتیجه سینماها و سالن‌های مختلف را آتش می‌زنند و کنسرت‌های موسیقی را به هم می­‌ریزند. آقای بیضایی نخست به نقش نیروهای خودسر اشاره می‌کند و در ضمن نشان می‌دهد که چرا انقلاب شد و نیز اشاره­ای دارد به چرخه بی‌عدالتی در یک سیستم حکومتی فاسد. این‌ها همه چراهایی است که آقای بیضایی‌ پاسخ‌شان را می‌دهد. بنابراین من در سراسر فیلمنامه "آینه‌های روبرو" نشانی از شعارزدگی و شعاری بودن ندیدم. تمام تصاویر این فیلمنامه منطبق بر آن چیزهایی است که در واقعیت وجود دارد و از صافی ذهن آقای بیضایی گذشته است. آقای بیضایی در تأیید یا تکذیب انقلاب حرفی نمی‌زند، بلکه می‌گوید علاوه بر خیزشی که در بیرون این اتاق وجود دارد، انقلابی دیگر دارد در این اتاق اتفاق می‌افتد و انقلاب واقعی زمانی است که هر کس به اهمیت نقش فردی خودش آگاه باشد، متوجه مسئولیت فردی خودش به عنوان انسان بشود و حتی گاه مثل "عیار تنها" به تنهایی در مقابل موج عظیم هجوم و تجاوز بایستد. این‌جاست که جامعه روشنفکری باید مهم‌ترین تصمیم زندگی‌اش را بگیرد. (روشنفکری در معنای عام). بیضایی به این ایستادگی و مسئولیت‌پذیری در آثار دیگرش -مثلا  در فیلمنامه "حقایق درباره‌ لیلا دختر ادریس"- اشاره کرده. در آن‌جا جامعه دختر معصومی را وادار می­‌کند تغییر شخصیت دهد و تبدیل شود به یک روسپی. در حالی‌که لیلا نمی‌خواهد اعظم باشد. بنابراین شمشیرش را برای اولین مشتری که به سراغش می‌آید، بالا می‌برد. آقای بیضایی به وظیفه فردی هر کس در قبال جامعه‌اش اشاره می‌کند و پیام روشنش این است که انسان تا چه زمانی باید منتظر بماند که یک‌ نفر بیاید به دادش برسد؟ ایشان در فیلمنامه "آینه‌های روبرو" به عمل فردی اشاره می‌کند و می‌گوید نیروهایی که دارند انقلاب می‌کنند کافی نیستند و اگر هر کسی به صورت فردی قدمی برای بهبود اوضاع بر ندارد، همه این کارها بیهوده است.

در اکثر آثار آقای بیضایی، از جمله متونی چون "چریکه تارا"، "کلاغ" و "شب سمور"، کاراکترهای زن‌ قصه کنش‌گرا هستند. در متن "آینه‌های روبرو" هم دوباره یک کاراکتر زن کنش‌گری می‌کند و باعث کنش‌گری کاراکتر مرد می‌شود. به نظرتان چرا آقای بیضایی چنین نگاهی به زنان دارد؟

در همه متن‌ها این‌طور نیست و در خیلی از نوشته‌های ایشان این شخصت‌های مرد هستند که کنش‌گری می‌کنند اما صحبت‌تان تا حدودی درست است. اما به نظرم آقای بیضایی در "آینه‌های روبرو" چندان به دنبال کنش مردانه یا زنانه به مفهوم رایج‌‌اش نبوده و اتفاقات بر اساس مناسباتی که در داستان وجود دارد می­‌افتد. شخصیت مرد "خیری قناعت" در فیلمنامه "آینه‌های روبرو"، آدمی است که از چرخه مناسبات اداری، خانوادگی و دوستانه حذف شده و به معنای عام این تصور در موردش وجود دارد که به درد هیچ کاری نمی­‌خورد. خیری قناعت کارمندی است که به اداره می‌رود و به خانه بازمی­‌گردد و با مادرش در تنهایی و فضایی بدون عشق زندگی می‌کند. کاراکتر زن "نزهت" محرک "خیری قناعت" است. "خیری" در یک شب متوجه می‌شود که باید تغییر کند. کاری که شخصیت "عیار تنها" یا شخصیت "آیت" در فیلمنامه "غریبه و مه" هم انجام می‌دهد و به جایی می‌رسند که حس می‌کنند باید ایستاد و مبارزه کرد. یک جاهایی هم مثل فیلمنامه "اتفاق خودش نمی‌افتاد"، شخصیت زن موفق به مبارزه در برابر قدرت نمی‌شود و در آخر تکه تکه‌اش می‌کنند. بنابراین در آثار بیضایی قرار نیست قهرمان قصه همیشه برنده باشد اما قرار است به نقطه‌ای برسد که به وضع موجود، یک "نه" تاریخی بگوید. این "نه" بزرگ تاریخی که آقای بیضایی برای کاراکترهایش می‌آفریند، او را از بقیه جدا می‌کند. این "نه" به مسئولیت تاریخی هر فرد در قبال جامعه‌اش بر می‌گردد.

در اکثر افسانه‌ها یا قصه‌های شرقی، قهرمانان شاید جلوی یک اتفاق می‌ایستند اما لزوماً برنده آن دوئل نمی‌شوند. این نگاهی که آقای بیضایی به قهرمانان قصه‌اش دارد به نگاه اسطوره شرقی بر نمی‌گردد؟

قصه‌های آقای بیضایی پایان‌های عجیبی دارند. معلوم نیست پایان قصه‌های ایشان تلخ است یا شیرین. فیلمنامه "شاید وقتی دیگر" بارزترین نمونه یک پایان عجیب و غریب است. در آن فیلمنامه کیان مدبر در پایان خواهرش را پیدا می‌کند و پاسخ برخی از سؤالاتش را می‌یابد اما در عین حال پایان قصه همچنان غم‌انگیز است. در داستان "آرش" هم همین اتفاق می‌افتد. ایرانیان به ظاهر جنگ را از تورانیان می‌برند اما در ضمن آرش تکه تکه می‌شود و فقط یک آرزو از او باقی می‌ماند و یک پرسش برای ما که آرش باز خواهد گشت یا نه؟ چنین پایان‌های به ظاهر شیرینی که شیرینی آن به کام مخاطب نمی‌نشیند، به تعدد در آثار آقای بیضایی وجود دارد. نقطه مقابل آن هم وجود دارد. یعنی داستان‌هایی وجود دارد که به ظاهر پایان تلخی دارند اما در ضمن نکته‌ای امیدبخش در آن پایان تلخ مستتر است. فیلمنامه "اشغال" نیز چنین وضعیتی دارد که به ظاهر تلخ است اما آن "نه" که کاراکتر زن در پایان قصه می‌گوید، تا حدودی پایانی امیدبخش را برای مخاطب رقم می‌زند. اساساً آقای بیضایی نه به پیروزی مطلق نظر دارد و نه به شکست مطلق. در فیلمنامه "آینه‌های روبرو" هم دو کاراکتر اصلی قصه بعد از 22 سال شکسته و ویران شده به یکدیگر می‌رسند اما در ضمن گریه‌ای می‌کنند که معنایش امید است. در این فیلمنامه آقای بیضایی به شرایط خوش‌بین نیست. کبوتر قصه از صدای تیراندازی‌ها به فغان می‌آید و خود را به پنجره می‌کوبد. این یک پیش‌بینی تاریخی است و به واقعیت هم پیوست چون بعد از آن‌ سال‌ها هرگز صدای تفنگ در  این کشور قطع نشد و همواره در داخل کشور پرنده جنگ در حال پرواز بود. کشور ما خیلی دیر به نقطه امن رسید و در همان نقطه امن هم آقای بیضایی در یک فیلمنامه دیگر به نام "سگ‌کشی"، دوران موسوم به سازندگی را نقد می‌کند. اساساً کار یک هنرمند همین است و باید دوره‌های مختلف را نقد کند. به نظرم آقای بیضایی در کنار هنرمند بودنش، یک ناقد اجتماعی بسیار خوب هم هست. ایشان حتی در "وقتی همه خوابیم" سینمای امروز ایران را از قبل دیده بود. الان سینمای ایران به خوبی گذشته نیست و در آن فیلم‌های طنزی که هیچ بار معنایی ندارند، در حال جولان دادن هستند. به هر حال فیلم طنز هم باید در خودش یک جدیتی داشته باشد که فیلم‌های طنز امروزی چنین ویژگی مثبتی را ندارند. در حال حاضر اندک آدم‌هایی چون اصغر فرهادی و کیانوش عیاری یا یک کارگردان جوانی نظیر سعید روستایی در سینما اتفاقات خوب را رقم می‌زنند. این وضعیت را آقای بیضایی خیلی قبل‌تر در آثارش پیش‌بینی کرده بود. معتقدم که یک ناقد اجتماعی باید دوران بعد خودش را هم پیش‌بینی و نقد کند؛ کاری که آقای بیضایی در تمامی آثارش انجام داده­ است.

به نظر می‌رسد که فضای فیلمنامه "آینه‌های روبرو" به لحاظ پیش‌بینی اجتماعی و نیز معاصر بودن و موارد دیگر به فضای "شب سمور" و "خاطرات هنرپیشه نقش دوم" نزدیک است. شما هم این‌طور فکر می‌کنید؟

من فضای این فیلمنامه را به فضای چند متن دیگر از جمله "مرگ یزدگرد"، "تاریخ سری سلطان در آبسکون" و "اشغال"، نزدیک می‌دانم چون در این متون آقای بیضایی دارد به مسأله مهم "شاه‌میران" اشاره می‌کند. داستان "آینه‌های روبرو" هم درست در همین فضا قرار دارد. زمانی که شاه در ۲۶ دی‌ماه سال ۵۷ کشور را ترک می‌کند، تا ۲۲ بهمن هیچ سلطه‌ای در مملکت وجود ندارد و کشور دچار آشوب است. آقای بیضایی در فیلمنامه "آینه‌های روبرو"، نمایشنامه "مرگ یزدگرد" و فیلمنامه جدیدش به نام "سفر به شب" دارد به آن دوره که قدرت و حاکمیتی بر سر کشور وجود ندارد، اشاره می‌کند. "آینه‌های روبرو" ابتدا قصه کتک زدن و آتش زدن خانه‌های قربانیان حکومت گذشته را روایت می‌کند. زنان بی‌پناهی که هیچ‌کس نیست از آن‌ها حمایت کند و حتی آتش‌نشانی هم اعلام می‌کند که چون خانه‌ها به دست مردم آتش گرفته، پس دخالتی نمی‌کند. این اتفاق درست مثل همان اتفاقی بود که در مورد سینماها افتاد و از نظر همه محکوم است.

نام‌هایی که آقای بیضایی برای شخصیت‌های قصه‌هایش انتخاب می‌کند، نام‌های خاص ایرانی هستند که گویا دارند یک بار معنایی با خودشان می‌آورند. به نظرتان آقای بیضایی نام‌هایی از قبیل "خیری قناعت" یا "نزهت حق­‌نظر" را با چه نگرشی روی شخصیت قصه‌‌های خودش می‌گذارد؟

معتقدم که این اسامی از تجربه‌های شخصی خود آقای بیضایی می‌آید و ایشان این اسامی را از روی یک نگاه اگزوتیک انتخاب نمی‌کند. مثلا نام نزهت بیش از هر چیز مرا یاد خانم نزهت اسدپور یکی از بهترین شاعران زن قبل از انقلاب انداخت و اسم خیری یا خیرالله هم همچنان جزو اسامی مورد استفاده است. اسم "آیت" در فیلمنامه "غریبه و مه" هم به نظر اگزوتیک می‌آید اما چون این اسم جزو تجربه زندگی آقای بیضایی، است، در انتخاب آن غریب نمایی نشده است. به نظرم برای آقای بیضایی خیلی مهم است که این اسامی به سرعت قابل یادآوری و به یاد ماندنی باشند. در واقع آقای بیضایی با انتخاب اسم "آیت" می‌خواهد سال‌ها بعد از ساخته شدن فیلمش هم، همه نقش مربوط به مرحوم خسرو شجاع‌زاده را با نام "آیت" به یاد بیاورند.

این‌طور به نظر می‌آید که اثر "آینه‌های روبرو" دو تکه است و قصه دارد در دو بخش روایت می‌شود. بخش اول قصه مربوط به روایت نزهت است و بخش دوم مربوط به روایت خیری. آیا این به دلیل فضایی است که در آن دهه روز خود آدم‌ها معلق بودند و نمی‌دانستند قصه چه کسی را دنبال کنند یا دو تکه بودن نمایش بر اساس ساختار روایی خود آقای بیضایی اتفاق می‌افتد؟

شما هر طوری که مایل باشید می‌توانید به این قضیه نگاه کنید اما برای خود من، این کار ادامه تجربه‌ای است که آقای بیضایی در آثار قبلی‌اش دارد. مهم‌ترین‌‌اش هم نمایشنامه "مرگ یزدگرد" است که یک داستان را با روایت‌های مختلف تعریف می‌کند. نظر شما هم می‌تواند درست باشد چون به هم ریختگی اوضاع می‌تواند به بهم ریختگی موقعیت ذهنی شخصیت‌ها برگردد. در واقع اگر بخواهیم قصه را به شکل کلاسیک‌اش و بر اساس زمان وقوع مرتب کرده و جلو ببریم، چیزی از آن باقی نمی‌ماند. در چنین آثاری، فرم استفاده از فلش بک و این‌که کدام حادثه در چه جایی افشا شود، خودش تبدیل به مضمون و محتوا می‌شود چون پنهان‌کاری و رازپوشی دیگر فقط یک عنصر دراماتیک نیست و بدل به بخشی از معنای اثر شده است. اگر قرار باشد حوادث بر اساس زمان‌بندی جلو برود، چیزی از فیلمنامه باقی نمی‌ماند و تبدیل می‌شود به یک فیلمنامه بی‌خاصیت. شاید 90 درصد ارزش فیلمنامه "آینه‌های روبرو" به ساختارش بر می‌گردد. ساختار این فیلمنامه خودش دارای یک بار معنایی است. اگر شما مثلا از نمایشنامه "دست‌های آلوده" نوشته ژان پل سارتر، قسمت‌هایی را که در زمان حال رخ می دهد حذف کنید، نمایشنامه بخشی از ارزش خودش را از دست می‌دهد اما ساختار اثر به هم نمی‌ریزد. ولی در فیلمنامه "آینه‌های روبرو" معنای اثر و شکل روایتی که آقای بیضایی انتخاب کرده (استفاده از فلاش بک)، بسیار به هم وابسته هستند و تفکیک این دو از هم، ساختار فیلمنامه را بهم می‌زند. فیلمنامه "آینه‌های روبرو" و شیوه‌های استفاده از فلاش بک درس‌های بزرگی برای فیلمنامه‌نویسان با خود به همراه دارد و امکانات مختلفی را که فلاش بک دارد برای ما افشا می‌کند.

کاراکتر "نزهت" زمانی که متوجه می‌شود همه چیزش از دست رفته و فریب بزرگی از قدرت حاکمه خورده، به نوعی دست به یک خود ویرانگری می‌زند. اگر "نزهت" را در متن "آینه‌های روبرو" نشانه زنانگی ببینیم، فکر می‌کنید که آن نگاه جامعه‌شناسانه و دور اندیشانه آقای بیضایی در این شخصیت هم اعمال شده است؟

به نظرم  نگاه شما یک نگاه تمثیلی و سمبلیک است. با این وجود من سعی می‌کنم که "نزهت" را سمبل یک زن ایرانی نبینم. "نزهت" زنی است که آقای بیضایی آن را تصور کرده. زنی که در شرایطی خاص تن به خود ویرانی می‌دهد. "نزهت" در موقعیت بدی قرار می‌گیرد. از او سوء استفاده جنسی می‌شود و نتیجه عبثی برایش رقم می‌خورد. برادرش تیرباران می‌شود، پدرش هم دق می‌کند و می‌میرد. خانواده "نزهت" حتی نمی‌گذارند او در مراسم ختم پدرش شرکت کند و به نوعی او را بایکوت می‌کنند. خانه "نزهت" هم توسط اوقاف و اسباب و اثاثیه‌اش توسط فامیل به یغما برده می‌شود. بنابراین "نزهت" در شرایط سختی دست به خود ویرانی می‌زند. حالا اگر سؤال اصلی شما این است که آیا همه زنان ایرانی در چنین شرایطی دست به خود ویرانی می‌زنند؟ پاسخ منفی است. شاید عده‌ای دست به این کار نزنند و روش‌های دیگری را به کار بگیرند. "نزهت" خودش را یک باخته­‌ تمام عیار می‌بیند و دیگر برایش فرقی نمی‌کند که هر شب توسط مردان مختلف مورد سوء استفاده قرار بگیرد و او هم در قبال این کار پول بگیرد. این زن دست به چنین کاری می‌زند اما قطعاً همه زنان چنین کاری را انجام نمی‌دهند و عده‌ای دیگر ممکن است در چنین شرایطی بایستند و بجنگند. مثل شخصیت "لیلا" در فیلمنامه "حقایق درباره‌ی لیلا دختر ادریس". شخصیت "تارا" در فیلمنامه "چریکه تارا" هم همچین وضعیتی را دارد. آدم‌ها روحیات مختلفی دارند و اگر "نزهت" دست به خود ویرانی می‌زند، به این معنا نیست که همه زنان ایرانی در چنین شرایطی رفتار مشابهی دارند.

جالب است که خانه "نزهت" که توسط اوقاف بازپس گرفته شده، تبدیل به مدرسه می‌شود. در واقع خانه "نزهت" دارد دقیقاً در مقابل خود این شخصیت قرار می‌گیرد. یعنی "نزهت" از نقطه نگاه اجتماعی به  یک ضد فرهنگ تبدیل می‌شود و خانه تبدیل می‌شود به یک محل آموزشی و فرهنگی. به نظرتان این معکوس عمل کردن و تناقض‌ها چه معنایی می‌تواند داشته باشد؟

این مجموعه از تناقض‌هاست که "آینه‌های روبرو" را به یکی از پیچیده‌ترین آثار بیضایی بدل کرده است. پدر "نزهت" آن خانه را از بخش فرهنگ گرفته و بعدها با مرگ پدر، خانه دوباره به یک محل فرهنگی تبدیل می‌شود و در عین حال به وضعیت خود ویرانگری "نزهت" کمک می‌کند. همه چیز او دارد غارت می‌شود. زندگی برادر، حیثیت، خانه و خود پدر، نام نیک پدر و اثاثیه خانه "نزهت" همه به غارت می‌رود و فقط "نزهت" می‌ماند با این همه غارت و مدرسه‌ای که بر ویرانه‌های چند زندگی بنا شده است. این اتفاقات برایش دردآور است و شاید به همین خاطر تن به فحشا می‌دهد.

از برادر "نزهت" در نمایش یاد می‌شود که آدم مبارزی است و شاید قصه "نزهت" هم بر همین اساس پیش می‌رود. اما چرا در نمایش از هیچ‌کدام از دیدگاه‌های سیاسی برادر حرفی زده نمی‌شود؟

آقای بیضایی نشانه‌هایی از دیدگاه‌های سیاسی کاراکتر سروان حق نظر می‌دهد. یک جایی آدرس می­‌دهد او از بازماندگان احزاب منحله است. احتمالا از حزب توده و آدم‌هایی مثل مرتضی کیوان و خسرو روزبه صحبت می‌کند. اما قهرمان بیضایی یک قدم جلوتر می‌گذارد و به شکل فردی مبارزه را ادامه می­‌دهد. جریان حزبی به دنبال ترک مخاصمه است اما جریان فردی دستور ترک فعالیت علیه نظام را نمی­‌پذیرد. این‌جاست که راه سروان حق‌نظر از همه جریان‌های حزبی جدا می‌شود و یک عمل فردی اتفاق می‌‌افتد. بار امانتی که سروان حق‌نظر به "خیری قناعت" می‌سپارد، نه فقط آن مهر "ملت ستمدیده ایران"،  بلکه تأکید بر این نکته است که تو به عنوان یک انسان باید سعی کنی شرایط را تغییر بدهی. در واقع حرفش این است که کار حزبی، سیاسی و انقلابی خوب است اما تکلیف تو به عنوان یک انسان چه می‌شود؟ این‌جاست که "خیری قناعت" به بقیه قهرمان‌های قصه‌های آقای بیضایی از قبیل "تارا"، "لیلا" و "عیار تنها" شبیه می‌شود. "خیری قناعت" به شدت مرا به یاد "عیار تنها" می‌اندازد. به خصوص در آن میزانسن جادویی که عیار شمشیرش را بر می‌دارد و خطی بین خودش و دنیا می‌کشد. به نظرم "خیری قناعت" به نوعی ادامه‌دهنده همه مردها و زنان آثار بیضایی است که به حرکت فردی اعتقاد دارند.

مهر "ملت ستم‌دیده ایران" به دست کسی سپرده می‌شود که در نگاه اول عمل‌گرا نیست و شاید ضعیف‌ترین فرد اجتماعی آن جامعه باشد. درست است که "خیری قناعت" در آخر دست به یک حرکت کنش‌مند می‌زند اما این‌که مهر در زمانی که "خیری قناعت" کنش‌گرا نیست به او داده می‌شود، خودش یک تناقض ایجاد نمی‌کند؟

نمونه چنین شخصیت‌هایی را آقای بیضایی در کارهای دیگرش هم دارد. برای نمونه در نمایش "دیوان بلخ" هم شخصیتی دارد که گویی از آسمان به زمین ‌آمده و پدر و مادر ندارد. این شخصیت تا پایان کار دیده نمی‌شود اما در نهایت یک حرکت مهم از او سر می­‌زند. از حبیب رضایی به عنوان ایفاگر نقش "خیری قناعت" همین را خواستم و آقای رضایی به خوبی این مسأله را متوجه شد. حبیب رضایی بازیگری است که در کارش آرتیست بازی ندارد و بسیار ساده و در حد دیده نشدن بازی می‌کند. در این نمایش هم همان چیزی را که از او درخواست کردم بازی کرد و کارش را به خوبی انجام داد. "خیری قناعت" آدم تنها و منفعلی است که در محیط کار توی سرش می‌زنند و هیچ دوستی هم در زندگی‌اش ندارد اما از زمان آشنایی با "نزهت"، این زن همه کس او می‌شود. این‌که مهر "ملت ستم‌دیده" به دست او سپرده می‌شود، در نگاه اول تناقض ایجاد می‌کند و زیبایی قصه هم به همین است. مهر به دست کسی سپرده می‌شود که قرار نیست دیده شود اما به وقتش کاری را که از دستش بر می‌آید به نفع "نزهت" انجام می‌دهد.

محمد رحمانیان

فکر نمی‌کنید این‌که مهر توسط یک شخصیت به ظاهرمنفعل به پیشانی تیمسار کوبیده می‌شود جزو همان نگاه آینده‌نگرانه آقای بیضایی باشد؟

آقای بیضایی در دوره نوجوانی و جوانی‌اش بسیار مورد ستم قرار گرفته. تمام کسانی که می‌توانستند قدرت نمایی کنند،  ظلم و ستمی در حق ایشان روا داشتند. در دوران مدرسه هم‌کلاسی‌های آقای بیضایی ایشان را کتک می‌زدند و مدیر و ناظم مدرسه هم به خاطر تفکرات مذهبی خانواده آقای بیضایی بارها سر صف تنبیه‌‌اش می‌کنند. آقای بیضایی مدتی در دماوند کارمند ثبت احوال می‌شود؛ یعنی دقیقاً همان شغل "خیری قناعت". در نهایت آقای بیضایی یک "نه" سرنوشت ساز می‌گوید و با ترک تحصیلات دانشگاهی خود به سراغ نمایش می‌رود و برای کشف آن مایه می‌گذارد. تحقیق می‌کند و پژوهشگر می‌شود و پژوهش‌هایش را در مجله موسیقی به چاپ می‌رساند. به تدریج نمایشنامه‌نویس و کارگردان می‌شود و به حیطه سینما قدم می‌گذارد. آقای بیضایی در زندگی واقعی خودش یک قهرمان بوده و به همین خاطر است که قهرمان‌‌های قصه‌هایش تا این اندازه باورپذیر هستند. این قهرمان‌ها از یک الگوی به شدت انسانی پیروی می‌کنند و آن الگو خود بهرام بیضایی است.

قصه "آینه‌های روبرو" شاید برای نسلی که انقلاب و سال 58 را دیده باورپذیر باشد اما آیا فکر می‌‌کنید که نسل امروز هم می‌تواند آدم‌هایی مثل "نزهت" و "خیری قناعت" را باور کند؟

نسل‌ها برای خودشان تعاریف خاصی دارند و من وارد داستان‌ نسل‌ها نمی‌شوم. اگر حرکات قهرمانانه شخصیت‌های نمایشنامه "روز واقعه" برای نسل امروز قابل درک باشد، همین نسل باید بتواند "نزهت" و "خیری قناعت" را نیز درک کنند. اگر نتواند موفق به این کار شود، اشکال در نویسنده نیست. فیلمنامه "آینه‌های روبرو" یک روایت بسیار اکسپریمنتال است که از زندگی و جهان خود آقای بیضایی برآمده. قرار نیست آقای بیضایی چیزی بنویسد که همه نسل‌ها با آن ارتباط برقرار کنند. آقای بیضایی به قیمت ارتباط برقرار کردن با مخاطب، به تاریخ‌اش خیانت نمی‌کند. اگر آنتون چخوف قابل فهم است و بهرام بیضایی نیست، مشکل از نسلی است که همه چیز را سر هم بندی‌شده و قلابی می‌خواهد. ما در دوره‌ای هستیم که همه مشغول سری دوزی متون چخوف، آرتور میلر و ساموئل بکت هستند. اما بهرام بیضایی متن سر هم بندی‌شده نمی‌نویسد و در نتیجه معلوم است که این‌طور مواقع نویسنده یک خبرگزاری می‌نویسید که همه این حرف‌ها دروغ و آبکی است. من این برخوردها را طبیعی می‌دانم چون فکر می‌کنم که هر کسی محصول تجربه‌هایی است که مربوط به خودش است. تجربه‌های آقای بیضایی با محصولات سری دوزی شده این نسل تفاوت دارد. اما تاریخ با همه بدی‌هایش داور خوبی‌ست و به قول محمدعلی اسلامی ندوشن غربالی دارد که تنها دانه‌های خیلی بزرگ را در خود نگاه می‌دارد.

به نظر می‌رسد که آقای بیضایی با یک نگاه ریز به گرایش‌های سیاسی کاراکتر برادر، به دروغین بودن بعضی از شعارهای حزبی هم اشاره می‌کند. شما هم این موضوع را تأیید می‌کنید؟

بله. حتی یک جاهایی آن شعارها را مسخره هم می‌کند. کسانی که حاضر نشدند حتی یک قدم برای رهایی دوستان خود از بند بردارند و بعد از مرگش علم خونخواهی به دست می­‌گیرند. معلوم است که آقای بیضایی رفتار این‌ها را نمی‌پسندد و به تمسخر از آنان یاد می‌کند.

تا چه حد موافقید که آقای بیضایی در فیلمنامه "آینه‌های روبرو" می‌گوید اگر انقلابی اتفاق افتاده، انقلاب خود مردم است، نه انقلاب احزاب؟

این انقلاب متعلق به همان ملت ستم‌دیده ایران است. در نمایشنامه "سلطان‌ مار"، سلطان امر می­‌کند سیاه مثل یک مرده روی زمین ‌بخوابد و بعد به دو سفیر جابلقا و جابلصا می‌گوید کلاه، جلیقه‌ و پیراهنش را بردارند و آن‌ها هم این کار را بدون ممانعت سیاه انجام می‌دهند. بعد سلطان‌ می‌گوید شلوارش را هم در بیاورید. این جاست که سیاه ازجا بلند می‌شود و می‌گوید: نه...این یکی نه! و سلطان‌ نتیجه می­‌گیرد که ملت وقتی به این‌جا می‌رسند، از جای‌شان بلند می‌شوند. این پاسخ طنزآمیز آقای بیضایی به چرایی انقلاب است. انقلاب سال ۵۷ با حرکت دانشجویان شکل گرفت و بعدتر خانواده‌ها و بازاری‌ها به آن پیوستند و در یک جابجایی تاریخی همان دانشجویان را از میدان به در کردند. بنابراین انقلاب فقط متعلق به احزاب آن دوره نبود و تمام ملت ستم‌دیده ایران از جای خود برخاستند.

علیرغم آن‌که "خیری قناعت" و "نزهت" تحصیل‌کرده هستند اما در یک نگاه عام شاید روشن‌فکر نباشند. اما وقتی سال‌های ۵۷ و ۵۸ در ذهن ما مرور می‌شود، به نظر می‌رسد که برخی از خواسته‌های این دو از خاستگاه روشن‌فکری باشد. این‌طور به نظر نمی‌آید؟

دادن یک پاسخ مستقیم به این سؤال سخت است. شما در کارهای دیگر آقای بیضایی از قبیل "رگبار" و "اشغال"، روشن‌فکر را به معنای امروزی‌اش می‌بینید اما در مورد این دو شخصیت خیلی دقیق و مستقیم نمی‌شود از لفظ روشن‌فکر استفاده کرد. "خیری" و "نزهت" بی آنکه خود بخواهند از جهان عادی و روزمره خود ناگهان به جهان دیگری پرتاب می‌شوند. تقدیر "خیری قناعت" این بوده که درسش را بخواند و شاگرد اول کنکور و بعدها پزشک شود. بیمارهایش را درمان کند و ازدواج کند و 2-3 بچه هم داشته باشد. سرنوشت "نزهت" هم این بوده که همسر یک بازاری پولدار شود و برایش کلی بچه بیاورد. سخت است که بگوییم این‌ها روشن‌فکر بودند یا می‌شوند. اما می‌دانیم این دو نفر مسیری را که قرار بوده طی کنند طی نمی‌کنند و وارد جریانات دیگری می‌شوند. "خیری" و "نزهت" در پایان چیزهایی از این دنیا می‌دانند و شاید همچون آرش فریاد می‌زنند ای کاش نمی‌دانستند. شاید این یک نشانه روشن‌فکری باشد اما خیلی نمی‌توانم روی این عنوان پافشاری کنم.

عنوان فیلمنامه "آینه‌های روبرو" انگار به معنای مکثر شدن یک تصویر عجیب و غریب است. انگار آقای بیضایی نه فقط تیمسار بلکه همه آدم‌های روبروی نزهت را مسوول عواقبی که برای "نزهت" به وجود می­‌آید می­‌داند... این‌طور نیست؟

آقای بیضایی می‌تواند یک جهان پیچیده را با کلماتی ساده ولی درخشان اسم‌گذاری کند. "شب سمور"، "مسافران"، "وقتی همه خوابیم"، "کلاغ" و "رگبار" اسامی ساده‌ای هستند که آقای بیضایی از آن‌ها استفاده می‌کند اما همه آن‌ها جادوی خاصی در خود دارند و ارتباط مشخصی با معانی اثر برقرار می‌کنند. در مورد چند بعدی بودن عنوان "آینه‌های روبرو" هم می‌شود حرف‌های زیادی زد. ساده‌ترینش این است که "خیری" و "نزهت" در کنار هم نشسته‌اند و همان ابتدا "نزهت" آینه‌اش را در می‌آورد و زخم‌هایش را پاک می‌کند. تمام میزانسن‌های این دو کاراکتر به همین شکل است که روبروی هم قرار بگیرند و حرف بزنند و من هم سعی کردم خیلی از این میزانسن دور نشوم. جالب است ذهنیت خبرگزاری که گفته این‌ها چرا روبروی همدیگر نشسته‌اند و هیچ حرکتی نمی‌کنند! دو نفر در کافه نشسته‌اند و دارند حرف می‌زنند. من برای به وجود آوردن یک میزانسن جدید نمی‌توانم یکی از آن‌ها را روی صندلی میز دیگری بنشانم! طبیعی است که این‌ها باید روبروی هم بنشینند. من خوشحالم می‌شوم که اینها، نویسنده سینما و تئاتر شوند اما باید درک‌شان را هم در حد نویسنده بودن بالا ببرند. روبروی همدیگر قرار گرفتن، یکی از کانسپت‌های اصلی نام‌گذاری فیلمنامه "آینه‌های روبرو" است. اما انگار قضیه در همین‌ جا خلاصه نمی‌شود و همانطور که شما هم اشاره کردید، گویا همه آدم‌ها روبروی هم قرار گرفته و دارند یکدیگر را داوری می‌کنند. در حالی که هیچکس حق قضاوت کردن آدم دیگری را ندارند. همه می‌دانیم اگر فاحشه‌ها مشتری نداشته باشند، رسم روسپیگری از این جهان برمی‌افتد. جامعه این زنان را برای نفسانیات خودش می‌آفریند و بعد هم به همین زنان می‌گوید فاحشه و به شغل‌شان می‌گوید فحشا. این‌که جامعه آدم‌ها را از شخصیت اصلی‌شان دور می‌کند تا به آن‌ها فحش بدهد یک تناقض عجیب اما تکراری‌ست. به نظرم "آینه‌های روبرو" یک عنوان چند بعدی برای این فیلمنامه و یکی از بهترین اسم‌گذاری‌های آقای بیضایی است.

شاید بشود این‌طور هم به قصه نگاه کرد که "خیری قناعت" و "نزهت" شفاف‌ترین آدم‌های قصه هستند و این دو جنس شفاف روبروی هم قرار گرفته‌اند.

بله. این هم تعبیر خوبی است. "خیری قناعت" و "نزهت" آدم‌هایی هستند که از زندگی خودشان دور افتاده‌اند. یک حادثه باعث تغییر در زندگی این‌ها شده و هر دوی‌شان را به یک جهان خشن که متعلق به آن‌ نیست پرتاب کرده‌ است ولی مجبور هستند آن را تحمل کنند. در نتیجه یکی از آن‌ها آدم بی‌خاصیتی می‌شود و نفر دوم هم به روسپی‌گری می‌افتد. حالا این دو نفر که شبیه به بقیه نیستند، روبروی همدیگر قرار گرفته‌اند. بازتاب واقعه‌ای را که برای هر کدام رخ داده می‌توان در چهره دیگری دید.

تصویری که آقای رامین‌فر از سکانس پایانی فیلمنامه "آینه‌های روبرو" کشیده و در پایان نمایش نشان داده می‌شود، تصویر "خیری قناعت" و "نزهت" است در اتاقی در خانه "مادام". در آن شرایط در بیرون از خانه تیراندازی می‌شود و پرنده‌ای نمادین، مدام خودش را به شیشه می‌زند. انگار قرار است آینده در همین اتاق اتفاق بیفتد و "خیری" و "نزهت" که گذشته را از دست داده‌اند، تنها به امید آینده گریه می‌کنند. در بیرون از خانه هم گویا یک چیز تهدیدکننده‌ای برای پرواز وجود دارد. همه این تعابیر چه معانی می‌تواند داشته باشد؟

معانی بسیارند که خودت به بخشی از آن اشاره کردی. فکر می‌کنم آقای بیضایی بر این عقیده‌اند، اتفاق اصلی دارد در اتاق مادام می‌افتد و انقلاب فقط آن چیزی نیست که در بیرون رخ می‌دهد. هر چند که انقلاب سال 57 تأثیرات شگرفی بر زندگی همه ما گذاشت اما انقلاب اصلی آن انقلابی است که در هر فرد اتفاق می‌افتد. آن انقلابی که در اجتماع رخ می‌دهد، یک حرکت سیاسی است ولی تا وقتی که آدم‌ها در خودشان انقلاب ایجاد نکنند، هیچ امیدی به اصلاح وضع موجود نیست و هیچ تغییری در زندگی‌ ایجاد نخواهد شد.

تمام امید "نزهت" به انتقام گرفتن از تیمسار است اما زمانی که "خیری قناعت" این انتقام را می‌گیرد، برای "نزهت" که روزهای تلخ و سیاهی را گذرانده چه می‌ماند؟

درست است که "خیری قناعت" به نمایندگی از "نزهت" از تیمسار انتقام می‌گیرد اما شیرینی آن انتقام این است که "نزهت" متوجه می‌شود یک نفر تا این اندازه دوستش داشته و او نمی‌دانسته. این بزرگ‌ترین موهبت برای "نزهت" است و ارزش آن زمانی بیشتر می‌شود که "خیری قناعت" به عنوان آدمی که تا پیش از این منفعل بود به خاطر "نزهت" دست به قتل می‌زند و عمل او بدل به یک عمل قهرمانانه می‌شود. این بهترین اتفاقی است که "نزهت" را می‌تواند به ادامه زندگی امیدوار کند.

آیا می‌شود گفت که عاشقانه‌های "آینه‌های روبرو" در همین نقطه از قصه نهفته است؟

فیلمنامه "آینه‌های روبرو" فقط به یک نوع عشق اشاره ندارد و مجموعه‌ای از عشق‌ها از قبیل عشق زن و مرد به یکدیگر، عشق خواهر به برادر، عشق پدر به پسر و دختر، عشق یک اصلاح‌گر به مردم و وطنش... در این متن وجود دارد. به همین خاطر است که فیلمنامه "آینه‌های روبرو"، عاشقانه‌ترین اثر آقای بیضایی لقب داده شده و من هم معتقدم در هیچ متن دیگری از آقای بیضایی این همه عشق را نمی‌توان دید.

چرا برای این اثرتان شیوه اجرایی فیلم-تئاتر را انتخاب کردید و آن را تماماً به شکل یک نمایش ارائه ندادید؟

امکان این‌که فیلمنامه‌ "آینه‌های روبرو" را به یک نمایش کامل تبدیل کرد هم وجود داشت و این کار را هم می‌توانستم انجام بدهم، منتها برای من مهم بود که بازیگران نقش‌های "نزهت" و "خیری " در میانسالی و جوانی یک نفر باشند. بزرگترین موضوعی که مرا به سمت اجرای یک فیلم-تئاتر هدایت کرد همین مسأله بود. من نمی‌خواستم از دو بازیگر مختلف برای نقش جوانی و میانسالی "نزهت" یا "خیری" استفاده کنم، کما این‌که می‌شد همین کار را کرد اما من اصرارم بر این بود که یک بازیگر سنین مختلف را بازی کند. در ضمن فیلمنامه به ما دستور می‌دهد مدام باید از زمان حال به زمان گذشته و بالعکس رفت و برگشت کنیم. این کار را در مدیوم سینما بهتر و راحت‌تر  انجام می‌گیرد ولی در تئاتر این امکان وجود ندارد که در حین اجرا لباس و گریم بازیگران هر چند دقیقه یک‌بار تغییر کند. به علاوه سینما از بدو پیدایش خود دارد از تئاتر استفاده می‌کند و همه تکنیک‌های تئاتر را به کار می‌گیرد. سینما و تئاتر از یکدیگر دور نیستند و هیچ اشکالی ندارد که اگر تئاتر هم بر حسب نیاز از مدیوم سینما استفاده کند. فقط ذهن غارنشین عده‌ای ممکن است از این قضیه ناراحت شود، گرچه به ذهن غارنشین هم می‌شود توضیح داد که جهان فقط به غاری که تو در آن زندگی می‌کنی خلاصه نمی‌شود. سینما و تئاتر سال‌هاست که با همدیگر هم‌زیستی دارند. کاری که اروین پیسکاتور انجام داد کار مهمی بود. پیسکاتور گفت که تئاتر این همه سال به سینما خوراک رسانده و حالا وقت آن رسیده که از امکانات سینما استفاده کند. من قبلاً سابقه اجرای موسیقی-نمایش هم داشته‌ام و به نظرم موسیقی گاهی می‌تواند کمک شایانی به اجرا کند و باعث شود که این‌ها در یک هم‌زیستی به یک جهان سوم دست پیدا کنند. پرفورمنس‌هایی که در ارتباط با نقاشی انجام می‌شود هم خیلی خوب است و به نظرم باید بر حسب نیاز از هم‌زیستی رقص، موسیقی، تئاتر، نقاشی، سینما و معماری استفاده شود تا کارها تأثیرگذاری بیشتری داشته باشند. من در مورد فیلمنامه "آینه‌های روبرو" به این نتیجه رسیدم که در اجرا از مدیوم سینما هم استفاده کنم اما ممکن است دوستان دیگر این اثر را کار کنند و در آن مدیوم سینما را به کار نگیرند. شیوه بیان هنری در هر دوره‌ای برای هر هنرمندی متفاوت است و من در این دوره به چنین شیوه بیانی رسیدم. کما این‌که اگر بخواهم فیلمنامه دیگری از آقای بیضایی را کار کنم، لزوماً در آن از مدیوم فیلم استفاده نخواهم کرد. برای مثال اگر بخواهم نمایش "روز واقعه" را روی صحنه ببرم، دیگر نیازی به مدیوم فیلم ندارم چون در آن‌جا مسأله دو زمانه بودن نمایش و موضوع استفاده مکرر از فلاش بک مطرح نیست.

محمد رحمانیان

استفاده از فلاش بک، کار شما را سخت نکرده و باعث نشده که در نوع تدوین فیلم و زمان‌بندی اجرای بازیگرهای‌تان در روی صحنه با دقت و حساب کتاب بیشتری کار کنید؟ به هر حال جا به جا شدن یک صدم ثانیه از کارتان هم ممکن است کل نمایش را تحت تأثیر قرار بدهد.

کما این‌که این اتفاق هم افتاده است. چیز عجیب و غریبی نیست چون تماشاگر می‌تواند حدس بزند که استفاده از فیلم در فلان صحنه چه کاربردی دارد. در بسیاری از صحنه‌های ترکیبی، تماشاگر تئاتر شخصیت‌های روی صحنه را از پشت می‌بیند و تماشاگر فیلم از زاویه مخالف. (مثلا در نخستین مواجهه ما با کافه مادام). بنابراین نگاه دوربین ۱۸۰ درجه چرخیده است. ما با استفاده از مدیوم فیلم تمام جهت نگاه‌های به چپ را به راست و نگاه‌های به راست را به چپ تبدیل کرده‌ایم. ما فقط از همین طریق می‌توانستیم جوانی "نزهت" را در کافه نشان دهیم. هیچ شعبده‌بازی خاصی در کار نیست و این شکلی از بیان هنری اثر است که دارد اتفاق می‌افتد.

شما در کارتان از فیلترهای مختلفی چون فیلتر قهوه‌ای و یا سیاه و سفید استفاده کرده‌اید. لزوم استفاده از این فیلترهای مختلف چیست؟

در کل فیلم‌ها یکی دو صحنه سیاه و سفید وجود دارد و در بقیه صحنه‌ها تصحیح رنگ شده و متمایل به رنگ‌های سرد شده‌ایم و مایه‌های سبز و زرد افزایش یافته. متأسفانه پرده تالار هم زرد است و همین باعث شده که بخشی از رنگ‌های اصلی از بین برود. من در بخش‌های مربوط به لاله‌زار قدیم از فیلم‌های سیاه و سفید استفاده کرده‌ام و کلاً تلاش گروه فیلمبرداری بر این بوده که در انتخاب رنگ به هماهنگی مناسبی برسیم؛ گرچه یک جاهایی از آن خوب درآمده و یک جاهایی هم چندان مطلوب نیست.

در انتخاب بازیگرهای نمایش چطور شد که به آقای حبیب رضایی و خانم بهنوش طباطبایی رسیدید؟

این انتخاب‌ها به تدریج در من شکل گرفت. این را می‌دانستم که نقش "نزهت" برای خانم سوسن تسلیمی نوشته شده و اصلاً به نظر می‌رسد هدیه تولد ۳۱ سالگی خانم تسلیمی بوده است. آقای بیضایی برای نقش "نزهت" یک خانم ۳۱ ساله را انتخاب کرده تا بتواند از ۱۸ تا ۴۰ سالگی آن نقش را بازی کند. حدس می‌زنم آقای بیضایی برای نقش "خیری قناعت" هم بازیگری مثل آقای فنی‌زاده در ذهنش بوده که البته ایشان در اسفند ۵۸ فوت می‌کنند. و باز حدس می­‌زنم به بازیگری چون مهدی هاشمی می‌رسند که این امکان را داشتند نقش قناعت را در سنین مختلف بازی کنند. من هم به این فکر کردم که باید بازیگرهایی را انتخاب کنم که در سنین مختلف برای تماشاگر باورپذیر باشند. انتخاب‌های مختلفی داشتم تا این‌که در نهایت به آقای رضایی و خانم طباطبایی رسیدم. چهره خانم طباطبایی طوری است که برای ۱۸ سالگی نقش "نزهت" هم جواب می‌دهد و چهره آقای رضایی هم خیلی این امکان را دارد که گریم جوانی تا ۴۲ سالگی شخصیت خیری را روی آن پیاده کرد. انتخاب‌ بازیگرهای من خیلی طول نکشید و به نظرم انتخاب‌ بازیگرهایم درست و دقیق است. با خانم طباطبایی قبل از این در سه کار دیگر با نام‌های "ترانه‌های قدیمی"، "سینماهای من" و "نام تمام مادران" نیز افتخار همکاری داشتم و آقای رضایی هم از سال ۷۶ به صورت مداوم در کنار من است و به عنوان بازیگر، مشاور کارگردان و یا کارگردان مشترک با هم همکاری کرده­‌ایم. "آینه‌های روبرو" اولین همکاری من با بازیگر بزرگی به نام رویا تیموریان است و از این بابت بسیار خوشحالم . با بقیه گروه هم خیلی آشنا بودم و این کار مرا راحت‌تر می‌کرد. من مجبور بودم برای بخش حال نمایش میزانسن‌های محدودی بگذارم، بنابراین به بازیگرهایی نیاز داشتم که بتوانند در اکت نشسته و میزانسنی محدود، اجرای درخشانی داشته باشند. از این بابت به نظرم انتخاب‌هایم درست بود.

ایده استفاده از بازیگرهای قدیمی که با آقای بیضایی کار کرده بودند چطور به ذهن‌تان رسید؟

موقعی که داشتم فیلمنامه آقای بیضایی را برای اجرای صحنه‌ای بازنویسی می‌کردم، با خودم فکر کردم که چقدر خوب می‌شد اگر فلان نقش را فلان بازیگر بازی می‌کرد. این ایده از همان‌جا به ذهنم رسید و  توانستم چند تن از بازیگر‌هایی که با آقای بیضایی کار کرده بودند را به یک همکاری دعوت کنم. حتی صداهایی که در این اثر می‌شنوید هم متعلق به بازیگرهایی است که یک زمانی با آقای بیضایی کار کرده‌اند. آقای پرویز پرستویی در دهه 50 چند ماهی در تمرینات نمایش "ندبه" با آقای بیضایی همکاری کرد و آن نمایش به سرانجام نرسید. آقای امین تاریخ در فیلم و نمایش "مرگ یزدگرد" با آقای بیضایی کار کرده و دانشجوی ایشان هم بوده است. خانم مهتاب نصیرپور هم در دو فیلم "مسافران" و "سگ کشی" حضور داشته. حتی آقای حسین عرفانی هم صداپیشه بعضی از کارهای آقای بیضایی بوده و آنونس فیلم سینمایی "چند وقت دیگر" را هم ایشان خوانده است. خوشبختانه به کمک خانم  آزیتا موگویی (تهیه‌کننده اثر) توانستم این دوستان را پیدا کنم و از آن‌ها برای یک همکاری دعوت به عمل بیاورم. خیلی از دوستان به من لطف داشتند و دعوت مرا پذیرفتند. حتی آقای علیرضا مجلل برای مراسم فوت مادرشان به ایران آمده بودند که ما از ایشان یک روز وقت گرفتیم و ایشان لطف کرد در فیلم ما بازی کرد. یکی-دو نفر هم از جمله آقای مهدی هاشمی و آقای علیرضا خمسه به من افتخار همکاری ندادند و من آقای مهران احمدی که با آقای بیضایی همکاری نکرده بود را جایگزین آقای خمسه کردم. همه این دوستان با لطف بسیار جلوی دوربین آمدند و نقش کوچکی را بازی کردند که من واقعاً از همه‌ آن‌ها متشکرم.

بخش فیلمبرداری کارتان سخت‌تر بود یا بخش اجرای صحنه‌ای؟

هر دو به یک اندازه سختی‌های خاص خودش را داشت. خوشبختانه همه دوستان گروه حرفه‌ای بودند و به من خیلی سخت نگذشت. فقط کارمان در شرایط فشرده‌ای انجام شد. من دوست داشتم آقای رامین‌فر هم به ایران برگرد و بعد کارم را کلید بزنم اما متأسفانه این اتفاق نیفتاد. بخش فیلمبرداری "آینه‌های روبرو" بین ۱۵ تا ۱۷ روز طول کشید و بعد هم تمرینات اجرای صحنه‌ای آغاز شد و نمایش روی صحنه رفت.

همچنان وسوسه اجرای متن‌های آقای بیضایی در شما وجود دارد؟

 من همه متن‌های آقای بیضایی را دوست دارم. متن "روز واقعه" یکی از متن‌های مورد علاقه من است که اگر آقای بیضایی اجازه اجرای آن را به من بدهند،  احتمالاً آن را سال آینده به شکل یک اجرای کارگاهی (شبیه اجرای "مجلس ضربت زدن")، روی صحنه خواهم برد. امیدوارم آقای بیضایی اجازه اجرای آن متن را به من بدهند. در این صورت متن را بدون کم و کاست و بدون تغییر اجرا خواهم کرد. البته طبیعتاً اجرای صحنه‌ای تغییراتی نسبت به اجرای سینمایی دارد اما می‌خواهم متن با کمترین تغییر اجرا شود. طبیعتاً سالن اصلی تئاتر شهر هم مناسب‌ترین محل برای اجرای این نمایش است چون در این سالن امکان حرکت از بین تماشاگران هم وجود دارد؛ چیزی که در تالار وحدت از آن بی‌بهره­‌ایم. من متن "خاطرات هنرپیشه نقش دوم" را هم دوست دارم و به نظرم جزو کارهای ‌العاده آقای بیضایی است. دلم می‌خواهد بعدها اگر موقعیتش پیش بیاید و آقای بیضایی هم رخصت بدهند، این متن را هم روی صحنه ببرم. در مورد اجرای "آینه‌های روبرو" به آقای بیضایی قول داده‌ام که بین 5 تا 10 درصد به آن‌چه که ایشان در ذهن‌شان بوده نزدیک شوم. امیدوارم این اتفاق افتاده باشد و کسانی که بعد از من این نمایشنامه را کار می‌کنند، با درصد بالاتری به خواسته‌های آقای بیضایی نزدیک شوند.

هیچ‌وقت از این‌که شورای نظارت و آدم‌های دیگر به این کار شما نه بگویند و مشکلاتی برای اجرای نمایش "آینه‌های روبرو" پیش بیاید نگرانی نداشتید؟

من همیشه برای اجراها نگرانی دارم و هرگز اجرایی را در امنیت و آرامش کامل روی صحنه نبرده‌ام. به هر حال همیشه شمشیر توقیف موقت و دائم بالای سر کارهای من بوده و هست. فکر می‌کنم همه گروه‌ها با این ترس و نگرانی مواجه باشند و این یک اتفاق طبیعی در تئاتر ایران است. اما در مورد اجرای "آینه‌های روبرو" کوچک‌ترین ممیزی بر این نمایش صورت نگرفت.

تمام نمایش‌های شما مورد استقبال قرار می‌گیرد و تماشاگران زیادی را به سالن‌های تئاتر می‌کشاند اما آیا در مورد نمایش "آینه‌های روبرو" نیز این میزان از استقبال را از سوی مخاطب پیش‌بینی می‌کردید؟

حقیقتاً هیچ‌وقت به این موضوع فکر نکرده بودم. من حتی نقش خودم را از تهیه‌کنندگی این کار حذف کردم و خانم موگویی لطف کردند و کارهای اجرایی تهیه را برعهده گرفتند. اگر خیلی بتوانم هنر کنم، به بخش هنری قضیه می‌پردازم. کارهای بخش تهیه، فروش و تبلیغات را در حیطه وظایف خودم نمی‌دانم.