سرویس تئاتر هنرآنلاین: موضوع و ساختار هر متنی دقیقا نشانگر آن است که  به  کدام  مدیوم هنری تعلق دارد و اساسا  اگر برای آن پردازش شود، مناسب‌تر و دراماتیک‌تر است. تداخل ژانر ساختاری و موضوعی بسیاری از نوشتارها همواره  یکی از مشکلات اساسی تئاتر و حتی سینمای ایران بوده است. در مواردی بی آن که به ویژگی‌های ژانر هنری اولیه و ژانر ثانویه توجه شود، اثری وارد ژانر هنری دیگر شده و با کاستی‌ها و نارسایی‌هایی رو به رو بوده است؛ مثلا قصه و داستانی که جنبه‌های بصری و دراماتیکی ضعیفی داشته، برای نمایشنامه و اجرای روی صحنه و یا حتی به صورت فیلمنامه  درآمده و در سینما به کارگرفته شده و یا متنی که اساسا خصوصیت داستانی برجسته‌ای داشته و برای فیلمنامه مناسب‌تر بوده برای اجرای روی صحنه تئاتر به کار گرفته شده است.

نمایش "اعتراف" که به ژانر ساختاری و هنری – ادبی اولیه آن در بروشور اشاره‌ای نشده، متن‌اش اثر "برد میرمن" است که توسط احمد ساعتچیان و شهاب حسینی برای اجرای روی صحنه تئاتر تنظیم و آدابته شده و خود شهاب حسینی هم آن را کارگردانی کرده است. این  متن اساسا اثری "داستان محور" و همزمان "پرسوناژ محور" است که ویژگی‌های داستانی آن بیشتر برای فیلمنامه شدن و اجرا در سینما مناسب است، زیرا تماما بر مبنای "فلش بک"های متوالی پیش می‌رود و صحنه‌هایش عمده‌تا برحوادث بدون تأویل متکی‌اند. این اثر داستانی ساختار نمایشنامه ندارد و برای اجرای روی صحنه تئاتر چندان مناسب نیست، ضمنا قرینه‌های سینمایی مشابه زیادی هم دارد. ناگفته نماند که در قتل‌ها و ماجراهای جنائی آن، مایه‌هایی از "فیلم نوار" هم وجود دارد.

نمایش "اعتراف" به کارگردانی شهاب حسینی طراحی صحنه ترکیبی و چندگانه‌ای دارد که در کلیت خود برهمه ارکان نمایش حتی بر داستانک‌های مینی‌مالیستی درون متنی اثر که هر کدام توصیف چگونگی یک جنایت یا "محاکمه‌‌ای  شخصی" است، سیطره پیدا کرده است و بر همه چیز ، حتی بر ذهن و احساس تماشاگران سنگینی می‌کند: صحنه، ترکیبی از کلیسا، آپارتمان، بار و دفتر کار است، اما چون در پایان نمایش عملا ثابت می‌شود که موضوع اصلی‌اش بر اساس  رویارویی پدری گناهکار و حتی جنایت کار که مقدس‌مآبی می‌کند (کشیش) و پسر جنایت کار  او شکل گرفته است؛ این در شرایطی است که همه کارهای ناروا و روای  پسر جنایتکار عملا نتیجه تربیت غلط و خشونت و بی‌مبالاتی و حتی جنایت غیرمستقیم پدرش بوده است و ادغام و ترکیب کردن چند نوع دکور در دکور کلیسا تا حدی طراحی صحنه را تأویل‌آمیز  کرده و به طور نسبی ارتباط همه جنایات را به تقدس مآبی و کشیش‌نمایی پدر خاطی، خبیث و جنایت کارش مربوط  کرده است، اما این طراحی صحنه به کلیت اجرا آسیب فراوان زده است؛ صحنه همانند جدولی شده که در هر خانه‌اش حادثه‌ای رخ می‌دهد و بازی ضعیف شهاب حسینی که عملا سینمایی بازی می‌کند، ثابت کرده که بازی در تئاتر تا چه حد با بازی در سینما تفاوت دارد: او در صحنه‌هایی که در قالب پرسوناژ  "پسر" مرتکب قتل می‌شود و یا کسی را تهدید می‌کند، کلاهی به سر دارد که پیشانی‌اش را پوشانده و حتی بر چشم‌ها و دماغش سایه انداخته است؛ او فراموش کرده که مثل سینما دوربین فیلم‌برداری در کار نیست تا به کمک "زوم این" (zoom  in) به سراغ چهره او بیاید؛ در نتیجه، هنگام ارتکاب  قتل‌ها و تهدیدها اغلب برای تماشاگران، پرسوناژی "بی‌چهره" است؛ تماشاگران حالات چهره‌اش را نمی‌بینند و البته اشتباه دیگری هم در بازی و میزانسن او وجود دارد: اغلب با نیم‌رخ  ظاهر می‌شود که دلیلی هم برای آن وجود ندارد و همین کار را بدتر کرده است. در سینما حتی اگر بازیگر در فاصله دوری هم باشد باز به کمک "زوم" کردن دوربین فیلم‌برداری می‌توان همه جزئیات عمل و حتی با کلوز آپ (close  up گرفتن نمای درشت) چهره را هم نشان داد، اما در این نمایش، شهاب حسینی تنها و بدون کمک دوربین روی صحنه کاملا غافلگیر و بدون کمک مانده و طراحی چندگانه صحنه هم بازی او را درخود مستحیل کرده است. علی نصیریان هم بازی درجایش چنگی به دل نمی‌زند. دیالوگ‌گویی‌های هر دو بازیگر (نصیریان کمتر، حسینی بیشتر) گاهی ضعیف است و به طور کامل و واضح شنیده نمی‌شوند: گویی در مکانی خارج از محیط تئاتر کنار هم نشسته‌اند و برای خود در حال گپ و گفت‌اند. 

اگر دکور صحنه به صورت گردان و هربار با تغییراتی فقط به یک صحنه مستقل  شکل می‌داد، امکان داشت ضعف اجرایی فوق‌الذکر از بین برود، چون همه صحنه در اختیار موضوعی واحد و معین بود و هرصحنه‌ای در شلوغی طراحی و دکور چند جوره و چندگانه صحنه، کمرنگ و حاشیه‌ای جلوه نمی‌کرد؛ در حال حاضر، بخش مهمی از دکور و طراحی صحنه، هربار و طی اجرای هر موضوع جداگانه‌ای به مثابه قسمتی از تابلوی بی‌قواره و بی‌توازن صحنه به "فضای منفی" تبدیل شده و کارکرد نمایشی ندارد؛ حتی برای هر کدام از صحنه‌های معین هم مزاحم است.

موضوع نمایش "اعتراف" بسیار پارادوکسیکال، تأمل برانگیز، مهم و هشدار دهنده است: از پدری خشن و جنایت کار که کشیش و روحانی ظاهرا خداپرست و دوآتیشه‌ای شده، فرزند جنایت کار و انتقام جویی به بارآمده و علتش هم خود همین پدر فریبکار و عوام فریب بوده است. ضمنا عملا ثابت می‌شود کشیش که ظاهرا در اعترافات‌گیری‌ها گناه دیگران را می‌بخشد، خودش منشأ گناه و حتی به مراتب گناهکارتر و جنایت‌کارتر از پسرش و دیگران است؛ او به راحتی دروغ می‌گوید و کشیش شدنش ظاهری، ریاکارانه و برای فرار از عذاب وجدان بوده است. لذا در این نمایش گاهی مضمون گناهکار و بی‌گناه عوض می‌شود و حتی در جاهایی این دو مضمون به شکل پارادوکسیکالی، یکی می‌شود.

"اعتراف" یک "درام فلسفی و اجتماعی جنائی" است که مایه‌ای از "ملودرام خانوادگی" هم به همراه دارد و در آن، طراحی صحنه و مقوله بازیگری به دلایل پیش گفته ضعیف و غیردراماتیک است. ضمنا شروع کردن نمایش با نورهای موضعی و تکرار نوبتی این نوردهی‌ها، به دلیل آن که بدون ارائه بخشی از محتوا و ناگهانی و بدون مقدمه انجام می‌شود، در روند ارتباط‌گیری حسی و ذهنی تماشاگر، عملا اختلال ایجاد کرده است. فقط میزان کاربری و نوع موسیقی با موضوع نمایش تناسب و هماهنگی دارد. کارگردانی نمایش ضعیف است: میزانسن‌ها همگی سینمایی‌اند و برای کاربری روی صحنه تئاتر ضعیف، کم تأثیر و گاه بی‌تأثیرند. به همین دلایل، کل اجرا خسته کننده و تأثیرات محدودش به طور یک سویه‌ای در همان فضای صحنه می‌ماند و همان جا هم به تدریج فروکش می‌کند.